
مقدّمه
بخش اول: پديدارشناسي دين
بخش دوم: گراردوس فان در ليو
بخش سوم: مقدّم? نينيان اسمارت بر کتاب ذات و تجلي دين
بخش اول: پديدارشناسي دين
الف. پديدارشناسي
واژه پديدارشناسى را نخستين بار در سال 1764م يوهان هاينريش لمبرت1 بهكار برد. بهنظر لمبرت، پديدارشناسى عبارت است از تحليل پديدارها، و با تحليل پديدارها مىتوان به تشخيص دقيق حقيقت يا خطا راه يافت؛ اين روش در سنّت فلسفه آلمانى از طريق كانت و به ويژه هگل و ايدهآليسم آلمانى مورد استفاده قرار گرفت. در 1798 جان رابينسون2 اين واژه را در دائرةالمعارف بريتانيكا بهكار برد و آنرا روش فلسفه دانست و بر اين اساس، فلسفه را علم “مطالعه پديدارهاى عالم” خواند. پديدارشناسى از اين نگاه روش كشف قوانينِ كلّى حاكم بر قواى جواهر طبيعى است. با اين همه، آنچه را امروزه پديدارشناسى مىناميم و از آن همچون روش يا مكتب در تفكّر معاصر غربى ياد مىكنيم، دستاورد ادموند هوسرل3 است.4
طرح پديدارشناسى براى هوسرل، در اصل كوششى براى رهايى از بحران فلسف? جديد در پايان قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم است. مسأله اصلىِ فلسفه جديد آگاهى، و آرمان آن، علمى سخن گفتن است. تعبيرى كه هوسرل در پديدارشناسى خود بهكار برده، “به سوي خود پديدار”5 است؛ بازگشت به دادههايى كه در تجربه يا آگاهى به ما داده شدهاند، و نه تجربه خارجى از عالم بلكه همين پديدارهاى آگاهى. ويژگى اصلى آگاهى “نسبت” است. آگاهى همواره آگاهى از چيزى است و اين نسبت ماهيت التفاتى آگاهى را نشان مىدهد. التفاتى بودن آگاهي بيانگر نوعى بازتاب و رؤيت درونى در آگاهى است كه بنا بر آن، ما نه به خود موضوع، بلكه به تجرب? آن دست مىيابيم. موضوعات در اين تجربه همچون داده پديدار مىشوند.6
هوسرل در پديدارشناسي خود درصدد آن برمي آيد تا اساس و پاي? استواري براي همه دانشها خصوصا فلسفه فراهم آورد. مراد او از پديدارشناسي فلسفه اي بود که همچون علم بر اصولي کاملا متقين استوار باشد. اما چنين فلسفه اي هنوز صورت حصول پيدا نکرده و حوزه فلسفه صرفا محل تفرقه آراء و تفاوت نظريات بود و بالنتيجه نمي توانست مبناي استواري براي علوم مختلف فراهم آورد. پس همه اين فلسفه ها را مي بايست به کناري نهاد و فقط به عين اشياء توجه کرد و اين است مراد هوسرل از تأويلي که در حوزه فلسفه مي بايست صورت پذيرد. در اين تأويل با کنار نهادن همه نظام هاي فلسفي و با روي آوردن به عين اشياء مي بايست در صدد دستيابي به معرفتي برآمد که در آن حجّيت و سنديت هيچ انديشه فلسفي از پيش پذيرفته نشده و نسبت به هيچ چيز از پيش داوري نمي شود بلکه صرفا حکم عقل در تشخيص حقيقت معتبر گرفته مي شود. در نيل به اين معرفت از هر گونه سبق ذهن و باصطلاح پيش داوري در تفکر پرهيز مي شود و صرفا بر آنچه که کاملا يقيني و از هر حيث ترديدناپذير است، توجه مي شود.7
ب. تاريخچ? پديدارشناسي دين
دکتر محمود خاتمي در کتاب پديدارشناسي دين، دربار? پيشين? اين تعبير مي نويسد:
” در نيمه دوم قرن نوزدهم همراه با رشد و توسعه مطالعات تطبيقى اديان كه همچون يك علمِ ميانرشتهاى از علوم و معارف گوناگون نظير زبانشناسى، باستانشناسى، روانشناسى، جامعهشناسى، تاريخ اديان و فلسفه دين بهره مىبرد، روش نوى براى بررسى پديدارهاى دينى و دستيابى به مشتركات (و احيانا وحدت) اديان ظهور كرد كه آنرا “پديدارشناسى دين” خواندند. تعبير پديدارشناسى دين، نخست بهوسيله شنتپى دولاسوسايه8 در كتاب درسنامه تاريخ اديان9 (1886) بهكار رفت. در اين كتاب، هدف، درك ذات و وحدت صورتهاى متكثّر اديان بود؛ از اين رو وى كوشيد تا پديدارشناسى دينى را در اديان گوناگون با يكديگر مطابقت دهد تا سرانجام، وحدت ذاتى نهفته در پس اين پديدارها برملا شود:
در وهله اوّل، پديدارشناسى دين در ابتدايىترين صورت خود، رقيب تاريخ دين است؛ يعنى روشى براى تطبيق فرهنگى عناصرِ سازنده اعتقادات و افعال دينى است.10
بهنظر سوساى، روش وصف منظّم پديدارهاى دينى بهمنظور دستيابى به ماهيّت و ذات وحدانى نهفته در آنها، دستور كار پديدارشناسى دين شد.”11
پديدارشناسي شنتپيه، ويژگي هاي قابل مشاهد? دين را فهرست کرد درست مانند يک جانورشناس که حيوانات را طبقه بندي مي کند يا يک حشره که حشرات را طبقه بندي مي کند. شنتپيدولاسوسايه هيچ كجا نگفته و قصد هم نداشته تا بگويد كه در حال ايجاد يك روش علمي جديد است. همه كاري كه او انجام ميدهد اين است كه دستههاي پديدار ديني را يكجا جمع ميكند. ظاهراً پديدارشناسي دين در شكل اوليهاش جز به معني يك رونوشت روشمند براي تاريخ دين نبوده است. يعني يك روش مقدماتي مقايسه ميان فرهنگي مؤلفههاي پديدآورنده باورها و اعمال ديني.12 اريك شارپ پديدارشناسي شنتپيدولاسوسايه را پديدارشناسي توصيفي مينامد و آن را از روشهاي ديگري كه باز از همين اصطلاح استفاده ميكنند متمايز ميكند. شنتپيدولاسوسايه درصدد بود بخشي كامل از كتاب خود را در چاپ دوم به پديدارشناسي دين اختصاص دهد؛ همان بخشي كه متأسفانه هيچگاه تأليف نشد. از پارهاي توجيهات او، اريك شارپ حدس ميزند كه شنتپيدولاسوسايه در درجه نخست يك متأله بود نه يك فيلسوف. روش او هم عمدتاً روش مبتني بر توصيف روشمند و نظاممند است.13
با اين حال، به باور بعضي از محققان، مباني استفاده از پديدارشناسي در بحث هاي ديني ريشه در کتاب گفتارهايي در باب دين14 (1799م) اثر اشلاير ماخر دارد که در آن وي به خردگرايي فراگير در تحقيقات ديني عصر خود واکنش نشان داد اما پديدارشناسي دين به عنوان يک رشته، تا اواخر ده? 1880م، بسط پيدا نکرد. در اين زمان بود که شنتپيه دولاسوسايه (که گاهي او را پايه گذار پديدارشناسي دين مي دانند) در کتاب درسنام? تاريخ اديان (1887م)، پيشنهاد کرد که وضعيت مطالع? تاريخي سنت هاي ديني نيازمند پيشرفت به سمت مطالع? پديدارشناختي ماهيت دروني تجرب? ديني است. کار فان در ليو15 به خصوص کتاب ذات و تجلي دين (1938م)، نقشي اساسي در تثبيت پديدارشناسي دين به عنوان يک رشت? رسمي پذيرفته شده ايفا کرد. علاوه بر فان در ليو و يواخيم واخ16، ديگر دانشمندان مشهور در پديدارشناسي دين عبارتند از رافائل پتازوني17، ويليام برد کريستنسن18، ردولف اوتو19، فردريش هايلر20، ناتان سدربلوم21، ژوکو بليکر22 و ميرچا الياده23.24
ج. تعريف پديدارشناسي دين
پديدارشناسي دين به عنوان يک رشته را غالبا رشته اي تخصصي در چارچوب پارامترهاي گسترد? مطالعات ديني تطبيقي يا تاريخي مي دانند. اين واژه صرفا در قرن بيستم بود که در بحث هاي علمي ناظر به دين در سطح گسترده اي به کار رفت. بنابراين، پديدارشناسي دين در مقام يک رشت? علمي رشته اي جديد است و حتي عالمان دين همگي اصطلاح پديدارشناسي را به يک معنا به کار نمي برند. از نگاه بعضي، پديدارشناسي دين، به رهيافتي در پديده هاي ديني يا مطالع? اين پديده ها در گسترده ترين معنا اشاره مي کند. از نظر ديگران، اين تعبير به مطالع? ميان فرهنگي تجليات ديني و طبقه بندي آن ها اشاره دارد. از نگاه گروهي ديگر، پديدارشناسي دين بيان کنند? نوعي تعهد به روش تخصصي تحقيق دربار? نمودهاي ديني است. هرچند ارائ? تعريفي که همگان بر آن توافق داشته باشند ممکن نيست،عموما پديدارشناسان از تمام انواعشان (فلسفي ، روان شناختي، جامعه شناختي، لغت شناختي و مانند آن) به آگاهي مومنان نسبت به تجليات زندگي و اينکه اين تجليات چگونه بيان کنند? آن آگاهي هستند و بهترين شيو? فهم اين نمودها چيست مي پردازند.25 بعضي از پديدارشناسان فلسفي (مانند مکس شلر، اوتو گراندلر26، يواخيم واخ، گراردوس فان در ليو) خود را وقف مطالع? دين کرده اند. اين معنا نيز معناي ديگري است که ممکن است “پديدارشناسي دين” در آن به کار رود.27
كريستنسن پديدارشناسى دين را بحث منظّم (سيستماتيك) درباره تاريخ دين دانسته است؛ يعنى وظيفه آن طبقهبندى و دستهبندى كردن دادههاى متعدّد و بهطور گسترده دور از هم است به شيوهاى كه بتوان چشماندازى كلّى درباره محتواى دينى آنها و ارزشهاى دينىاى كه دربر دارند بهدست آورد.28 بهنظر او، اين چشمانداز كلّى، همان چشماندازِ تاريخ اديان نيست؛ بلكه با آن متفاوت است؛ چراكه “تاريخ اديان فقط به ملاحظه جزئيات مىانجامد؛29 حال آن كه دين، چشمانداز مطلوب كلّى است و اين چشمانداز كلّى را پديدارشناسى دين مىكوشد تا فراهم آورد”.30 بهنظر او، پديدارشناسى دين يك علم نظاممند (سيستماتيك) است.31
فان درليو نيز پديدارشناسى دين را بحث منظّم درباره آنچه پديدار دين ناميده مىشود تلقّى مىكند.32 بهنظر او، هرچند پديدارشناسى دين با علم دين، تاريخ دين و الاهيّات در ارتباط است، امّا از آنها جدا است؛ از اين رو پديدارشناسى دين در نظر فان درليو همچون يك نظرّيه روش بهكار مىرود. شرح گسترده و منحصر به فردى كه فان درليو از پديدارشناسى دين همچون يك روش نظرى ارائه داده است، نقطه عطف در تاريخ پديدارشناسى دين به شمار مىرود.33 كريستنسن بر آن بود كه پديدارشناسى دين يك روش علمىِ مستقل است كه البّته از حوزههاى معرفتى ديگر نيز بهرهمند مىشود. او به ويژه پديدارشناسى دين را با دو حوزه تخصّصى مرتبط مىداند: از يك سو با تاريخ دين، و از سوى ديگر با فلسفه دين. بهنظر كريستنسن پديدارشناسى دين و تاريخ دين لازم و ملزوم يكديگرند؛34 امّا پديدارشناسى دين از تاريخ دين فراتر مىرود؛ زيرا تاريخ اديان در پى كشف ذات نهفته درپس پديدارهاى دينى برنمىآيد. اين تحقيق فلسفى است كه به ذات و ذاتى مىپردازد.35
د. جايگاه و نقش هوسرل و پديدارشناسي فلسفي در پديدارشناسي دين
با ظهور هوسرل پديدارشناسى همچون يك روش عام براى تأسيس علم كلّى عرضه شد. هوسرل گرچه خود روش پديدارشناسى را در حوزه دين بهكار نبرده، به لحاظ نظرى، ابزار فلسفى توانمندى را در اختيار معرفتشناسان دين و دينپژوهان قرار داده است. نتيجه حاصل از كاربرد روش پديدارشناسى هوسرلى در حوزه دين و دينپژوهى، عبارت بود از يك نظريه روش كه به لحاظ ابتكارى بودن و قابليت استفاده از ابزارها و روشهاى جزئىتر مىتوانست علم دين و دينپژوهى را بهكار آيد. پديدارشناسى دين از اين حيث نظرّيه روش، و فلسفى است و مىتوان درباره آن به طور مستقل به بحث پرداخت؛ امّا هنگام كاربرد آن در حوزه تاريخ اديان، بديهى است كه به ابزارها و روشهاى جزئى و حوزههاى معرفتى ديگر (نظير جامعهشناسى، زبانشناسى و غير آن) نياز مىافتد.36
به باور بعضي ديگر از محققان، تأثير هوسرل و مكتب پديدارشناسي فلسفي او هرچند رواج يافت، در فرايند پديدارشناسي دين سواي رويكرد كلياش، اين تأثير چندان قابل ملاحظه نبود. معدود مورخان اديان در صدد بودند و يا اينكه ميتوانستند در پس كرانههاي نامعلوم تفكراتشان از پديدارشناسان فلسفي پيروي كنند. در اين ميان فان درليو تا حدودي يك استثنا بود، هرچند حتي در اين مورد هم به سختي ميتوان از ميزان تأثير هوسرل بر او اطمينان خاطر پيدا كرد. با اين همه هوسرل، براي پديدارشناسان بعدي دين، دو مفهوم مهم بر جاي گذاشت: تعليق37 و شهود ذات38 39 که در ادامه توضيح آن ها خواهد آمد.
پديدارشناسي فلسفي، ويژگي هاي مهمي دارد که براي پديدارشناسي دين حايز اهميتند. شعار اين رشته يعني “Ze den Sachen!” (“به خود اشيا! يا “به خود داده ها!”) مبناي تحقيقات پديدارشناختي در تمام رشته هاي تحقيقي است. اين عبارت دربردارند? هم ترغيب است و هم محتوا. ترغيب نسبت به دست به کار شدن است و محتواي تحقيق ما عبارت است از اشيا آن گونه که در تجرب? مستقيم و بلاواسط? ما آشکار مي شوند.
ويژگي اساسي ديگري که هوسرل آن را بسط داد اين است که تمام آگاهي ها عبارت است از آگاهي از چيزي يا دربار? آن؛ آگاهي همواره متوجه موضوع آن است. اين ويژگي آگاهي را “حيث التفاتي”40 مي خوانند. تا آن جا که
