
فهرست مطالش میرویم زبان او در تناسب بیشتری با محتوای پیچیده و پرابهام آثار او قرار میگیرد.
یک نکته مهم دیگر در تحول دلمشغولی هایدگر متأخر با زبان، توجه بیش از پیش او به زبان عامیانه و محلی است. او زبان محلی را خاستگاه رازآمیز هر زبان راستین میشمارد (Heidegger, 1983, p90). زبان عامیانه گاه بیش از فلسفه یا علم به قلمرو پیشاتعقلیِ نااندیشیده نزدیک مینماید و این چنین، سرچشمه عمدهای برای اندیشهای است که میکوشد تا خود را از بند متافیزیک غربی برهاند. این زبان غیر مدون سنت است که امر نااندیشیده را محافظت میکند و نگاه میدارد. او در همان سخنرانی پیشین، راز شعر هبل، نویسنده هموطناش را، گنجاندن ویژگیهای گویش آلمانی در زبان ادبی میداند. همچنین در سمینارهای هراکلیتوس و در جستجوی سرنخی از زبان محلی که به کار اندیشه بیاید، میگوید: «زبان بسیار بیشتر از ما پراندیشه و گشوده است.» (Heidegger, 1993, p127). این گرایش او به زبان و گویش محلی برای کشف سرنخهای اساسی در مسیر انکشاف حقیقت هستی، بیارتباط به علاقه او به سبک زندگی روستایی و آرمانی کردن آن نیست. اما همین توجه او به زبان محلی و گویشهای عامیانه در چندسطحیشدنِ زبان نوشتههای متأخر او و دشوار کردن تأویل کنارهمنشینی این سطوح در دل این متنها، بیتأثیر نیست.
پيشرويِ هايدگر به سوي انديشههاي پايانياش و ابراز بيتفاوتي نسبت به سلطه تفكر تكنولوژيك و رها كردن متافيزيك به حال خودش و به انتظار نشستن براي شنيدن نداي هستي، زمينه را براي تنوع تجربههاي زباني و سبكهاي جديدتر بياني او فراهم كرد. هر چند كه او با سطحي دانستن نظريههاي نقد ادبي از تجربههاي هنر پسامدرنيستي و مدرنيستي بيزار است، با اين حال آزمودن تجربههاي جديد زباني را كنار نميگذارد. او همچون افلاطون برخي از مباحث خود را به صورت قالب گفتگو به رشته تحرير درآورده است؛ آثاري مثل گفتوگويي دربارهی زبان (Heidegger, 1971a, 1-54). يا گفتوگو در راه روستا (Heidegger, 1966, p58-90). همچنين كتاب بسيار مهم او اداي سهمي به فلسفه در قالب مجموعه يادداشتها و گزينگويهها نوشته شده است كه يادآور نوشتههاي پرشور نيچه است. اما از اين موارد جالبتر ميتوان به نوشتههايي مثل «اشارهها»، «انديشهها» يا «از تجربه انديشه» اشاره كرد كه به تأكيد خود هايدگر شعر نيستند، فلسفه منظوم هم نيستند بلكه به كلام آمدنِ ناتمام انديشهاي هستند كه هنوز تحقق نيافته است؛ انديشهاي كه ميكوشد تا به خود هستي و نه به هستندگان خاص، بيانديشد؛ انديشهاي كه برخلاف شعر نميخواهد و نميتواند بر تصاوير حسي تكيه كند و بايد به صورتي ايدهآل بيتصوير باشد: «برخلاف كلام شعر، زبان انديشه بيتصوير است».
اين ايدههاي نهايي هايدگر درباره زبان و تجربههاي خاص بلاغي او ريشه در محتواي انديشهاي دارد كه مهمترين خصلت آن نسبت به تفكر قبلي هايدگر به حال خود رها كردن متافيزيك و دست شستن از تمايز هستيشناسانه است. وي در جايي اشاره ميكند كه «از منظر ازآنِخودسازي لازم است تفكر از تمايز هستيشناسانه آزاد شود.». تلاشهاي زباني هايدگر كوششهايي براي دستيابي به تفكري غيربازنمودياند. تفكري كه حتي از تصويرهاي خيالي شاعرانه ميگريزد. طبيعي است كه چنين تلاشي در مرز زبان متافيزيكي ميايستد و همين امر دشواري بسيار زيادي براي منتقدان هايدگر ايجاد ميكند. چنانكه برخي از مدافعان او با اشاره به همين خصلتِ در مرز زيستنِ آثار او، منكرِ امكان نقد هايدگرند. بسياري از آثار هايدگر را نميتوان همچون نوشتههايي خواند كه در معناي آشكارِ ساختن الگويي مفهومي از يك موضوع، دربارهي آن موضوعاند. اين نوشتهها براي رسيدن به وضعيتِ انديشه-در-كنش در تلاش و تكاپواند. انديشه-در-كنشي كه نقطه مقابل تفكر تحليلي و مفهومي تاريخ فلسفه و متافيزيك است و به مرزهاي توانايي زبان و واژهها ميرسد.
اما شكست زبان در بازنمايي كه يكي از انگیزههاي اصليِ تجربههاي زباني هايدگر متأخر است، نبايد به فقدان هرگونه امكاني براي انديشيدن بيشتر در زبان و به زبان به عنوان خانه هستي فهميده شود. انديشه در چنين فضايي متوجه سرشت هستيشناختي خودش ميشود و به سوي خودش باز ميگردد. همين بازگشت به خود و خودانديشي زباني است كه راه را براي انكشافي اصيلتر و شاعرانه در زبان و عبور از انحصار متافيزيك ميگشايد. هايدگر چنين فضاگشاييِ زباني را وارستگي(Glassenheit) مينامد. انديشه آنجا كه در فهم خويش به شكست و مرز زباني و بياني ميرسد، راه براي شنيدن نداي هستي و امكان پذيرايي براي تحقق انكشافي اصيل فراهم ميشود.
در ادامه اين مقدمه ابتدا به بحث دربارهی برخي خصلتهاي زباني خاص هايدگر در هستي و زمان و تلاشهاي او براي ريشهشناسي واژهها و نظر او دربارهی ترجمه به زباني ديگر ميپردازيم. سپس برخي انتقادات به انديشه او از جانب مكاتب و جريانهاي فلسفي معاصر را مورد بحث قرار ميدهيم. تمركز ما در اين بحث شامل مواردي است كه به خصوص در نسبت با زبان هايدگر و سبكهاي بياني او طرح شدهاند.
زبان هايدگر و مسئله ترجمه
هرچند همانطور كه هايدگر در خود هستي و زمان اظهار داشته اين پروژه ناقص است. اما به جرأت ميتوان گفت كه مهمترين اثر فلسفي به زبان آلماني در قرن بيستم است و تأثير گسترده و قابل توجهي بر جريان معاصر فكر فلسفي آلمان داشته است. اما اين اثر براي مدتي دراز در جهان انگليسي زبان مورد غفلت بود و تلاشهايي كه براي ترجمه آن انجام ميشد عقيم و بيثمر ميماند و حتي اين عقيده رواج مييافت كه كتاب غير قابل ترجمه است. پل تيليش2 «نبوغ يا برعكس روح شيطانيِ زبان آلماني» را مقصر اصلي اين ماجرا ميدانست. اما علاوه بر ويژگيهاي زبان آلماني بايد نحوه خاص استفاده هايدگر از امكانات اين زبان را نيز مدنظر قرار داد.
جان مككواري در همكاري با پروفسور ادوارد رابينسون در دانشگاه كانزاس به مدت هفت سال روي پروژهی ترجمهی هستي و زمان كار كرد و ترجمهی او از اين كتاب در سال 1962 چاپ شد. وي دربارهی دشواريهاي ترجمه هستي و زمان مينويسد: «اگر چه ما بارها تا مرحلهی يأس پيش رفتيم و ميدانستيم كه ترجمهی ما همچون همه ترجمهها ميتواند بهبود يابد و بيشتر مورد اعتماد قرار گيرد، با اين حال همواره بر اين اعتقاد بوديم كه با وجود محدوديتها و به رغم سبك زباني خاص هايدگر ميتوان ترجمهی انگليسي مناسبي ارائه كرد و موفقيت سي سالهی ما گواه اين مطلب است.» (Macquarrie, 1992, p50). هدف از اين بخش ارائه نمونههايي از كاربرد خاص هايدگر از زبان است تا برخي از دشواريهاي ترجمه آثار او را نشان دهيم و نهايتا اينكه برخي از مسائل زباني گستردهاي را كه مترجم هستي و زمان با آن مواجه است را محل توجه قرار دهيم.
آنچه ما از دشواريهاي متون هايدگر در نظر داريم مواردي نيست كه در ترجمهی هر اثري به زبان بيگانه وجود دارد؛ مواردي مثل عدم امكان ترجمه و معادليابي دقيق براي بسياري از كلمات. البته كه اين مشكل در ترجمه هايدگر دشواريزاست، اما ملاحظه ما در اينجا معطوف به خصلتهاي ويژه سبك هايدگر است كه در كتاب هستي و زمان قابل مشاهده است و براي ترجمهی اثر او دشواريهايي اساسي را پديد ميآورد. اين ويژگيهاي سبكي در آثار هايدگر متأخر گاهي تشديد ميشود و گاهي با تغييراتي اساسي كه رابطهی وثيقي با محتواي آثار و آراي بعدي او دارد دگرگون ميگردد. ما در بخش نخست اين مقدمه اشارهی كوتاهي به اين دگرگونيها در نسبت بين زبان و انديشه هايدگر كردهايم.
زبان هايدگر ساختاري پيچيده و سهمگين دارد كه با اين حال از نظر جان مككواري، اولين مترجم انگليسي هايدگر، هيچ امر غريبي در كار او وجود ندارد. او در استفاده از واژگان خاص خودش بسيار سازگار و يكدست عمل ميكند. در عوض، دشواريهاي ترجمه آثار او ناشي از اين است كه او ميخواهد ترمينولوژي تاريخ متافيزيك را رد و نفي كند. مثلاً جايي كه فلسفه سنتي از اگزيستنس (Existenz) استفاده ميكند هايدگر از Vorhandenheit/present-at-hand استفاده ميكند و در عوض اگزيستنس را براي اشاره به وجود انساني مورد استفاده قرار ميدهد. به علاوه، او از واژهی انسان استفاده نميكند و به جاي آن از دازاين (Dasein) استفاده ميكند كه به معناي وجود-آنجا است و اين كاربرد زماني مدلل ميشود كه تحليل هايدگر از وجود انساني روشن شود. يكي از دلايل هايدگر براي عدم استفاده از اصطلاحات فلسفه سنتي در مورد انسان به اين نكته مربوط است كه به نظر هايدگر اين واژهها موجود انساني را همچون جوهر بازنمايي ميكنند و اين كار از نگاه هايدگر براي تحليل وجود انساني بسيار نامناسب است. چه بسا ما در اينجا به تطبيق و مقايسه هايدگر با نقد گيلبرت رايل3 از سخن گفتن درباره ذهن به عنوان جوهر و روح در ماشين، مباردت ورزيم. در دیدگاه رايل سخن گفتن از ذهن و بدن به عنوان جوهر خطايي مقولهاي است (Ryle, 1984, p11). البته به زعم مككواري اصطلاحشناسي خاص هايدگر نوعي ابداع دلبخواهي نيست بلكه تلاشي است براي رهايي از شیوه گفتاري است كه او معتقد است كه ما را گمراه ميكرده است. به پيروی از تحليل مككواري راهي مناسب براي برشمردنِ خصلتهاي زبان هايدگر، اين است كه آنها را در سه بخش تقسيم كنيم. نخست اينكه ابداعات زباني و اصطلاحي او را بررسي كنيم و سپس در گام دوم به علاقهی او به ريشهشناسي بپردازيم و استفادهاش از واژهها در معناي خاستگاهي و سرچشمهايشان را بپژوهيم و سومين كار پرداختن به عادتهاي زباني او در بازي با كلماتِ با فرم مشابه و يا دو معناي مشابه يك واژه واحد است.
1) هايدگر ما را با تعداد زيادي از واژههاي جديد آشنا ميكند كه در هيچ فرهنگ لغت آلماني پيدا نميشود. البته هر فيلسوفي اصطلاحات خاص فلسفهاش را به كار مياندازد اما هايدگر به شكل بسيار گستردهتري به اين كار اقدام ميكند. شايد بتوان واژههاي ساخته شدهی او را در سه دسته جاي داد.
دسته اول نوواژههاي ساختگي هايدگر است كه البته نسبتاً تعدادشان اندك است. نمونهاي از اين واژهها كه به نسبت زياد در هستي و زمان تكرار ميشود صفت existenziell است كه ميتوان معادل انگليسي existensiell را براي آن استفاده كرد. اين اصطلاح ساختگي هايدگر در پيوند با واژهی مستعمل existenzial با معادل انگليسي existential دوگانهي مفهومي ارزشمندي را در اختيار هايدگر قرار ميدهد. اولي به هستي خاص انضمامي ارجاع دارد و دومي به ساختار وجودياي كه جستجوي فلسفي براي تحليل و به چنگ آوردن آن تلاش ميكند. به همين ترتيب چندين جفت مشابه در اثر هايدگر قابل مشاهده است. براي نمونه ميتوان به تركيبهاي ontisch-ontologisch و phänomenal-phänomenologisch و geschichtlich-historisch اشاره كرد. اما در اين موارد هايدگر لازم نديده كه واژه جديدي را بسازد بلكه معاني جديد مورد نظر خود را بر اين واژهها سوار كرده است.
گروه دوم شامل واژههاي جديدي است كه به صورت طبيعي و بر اساس قواعد واژهسازي زبان آلماني ساخته شدهاند. به عنوان مثال Geworfenheit (پرتابشدگی thrownness) يكي از اين واژههاست كه بر اساس قواعد واژهسازي زبان آلماني ساخته شده اما به همان اندازهاي كه معادل انگليسي آن از كاربرد روزمره دور است اصلِ آلماني هم اين چنين است. اين واژه به خصوصيتِ از پيش فروافتادنِ دازاين در يك موقعيت اشاره ميكند و اين موقعيت انتخابهاي او را محدود ميكند. البته مثال ارائه شده يكي از ملايمترين نمونههاست. شايد يكي از نامعمولترين نمونههاي واژهسازي غريب هايدگر در كل هستي و زمان اصطلاحي است كه هايدگر با اضافه كردن پسوند حال معلوم به ريشه گذشتهي معلوم ميسازد. او تأكيد ميكند كه دازاين آن چيزي است كه بوده است. صورت گذشته معلوم فعل sein در آلماني gewesen است و ساختنشانهي حال معلوم پسوند –end است. براي تأكيد و استحكام اين نكته هايدگر، تركيبِ غريبِ gewesend را ميسازد. معادلِ لغويِ اين كار هايدگر در زبان
