
ت علم و عالم، شناخت و معرفت وجه مميزۀ عرفان اسلامي شده است.
حقيقت از جمله مبناييترين موضوعات انديشهي بشري همواره هم مورد اهتمام و مطمح نظر فيلسوفان بوده و هم به عنوان هدف غايي، همّت سالكان و عارفان را به خود جلب كرده است. ويژگي خاصّ فرهنگ اسلامي موجب شده است که استدلاليترين فيلسوفان مسلمان، بهنحوي نگاهي اشراقي و عارفانه داشته باشند و لذا بتوان در اين فرهنگ گفتگويي قابل فهم و عالمانه ميان فيلسوف و عارف ترتيب داد و در اين وادي با تمامي اختلافات و تفاوتهاي انديشهاي، قائل به حکمتي فراگير و مشترک شد.
از سويي ميبينيم فردي چون ابن سينا به عنوان فيلسوفي استدلالي كه در اغلب آثار خود پيروي از برهان عقلي را تنها راه وصول به علم حقيقي برميشمرد و غايت قصوايش تعقّل معاني و علم به مجرّبات است؛ و سعادت را در علم و ادراک آنها ميداند و ميخواهد از طريق فلسفه به عالم عقلي و به عبارت دقيقتر عقل فعّال اتّصال يابد3؛ معاني مختلف «حقّ» را (از جمله معاني وجودي آن را) در ابتداي مهمّترين اثر فلسفي خود، يعني شفاء، آورده است4. از سوي ديگر ابنعربي نيز به عنوان صوفي و عارفي سالک5 و سرآمد نظريه پردازان در عرفان نظري كه آثار او در اين زمينه نقطه عطفي در اين علم محسوب ميشود، «حقّ» و تجليّاتش را اصليترين دغدغه تحقيقاتي خود قرار داده است. لذا براي فهم تطوّر معناي حق در فرهنگ و حکمت اسلامي در اين رساله نظريات اين دو قلّه رفيع حكمت اسلامي در زمينه «حقّ» را مورد مقايسه قرار ميدهيم تا شايد از رهگذر اين بررسي در اين دنياي دگرگون شده، حقّ تعالي راهي براي بهتر شدن پيش رويمان قرار دهد.6
فصل اول: کليات
موضوع تحقيق:
مقايسة نظريات ابنسينا و ابنعربي دربارة حقيقت
پرسش تحقيق:
سير تحوّلي و تطوّري معناي حقيقت از ابنسينا تا ابنعربي چگونه بوده است و آنها در اين موضوع چه اختلافات و چه اشتراکاتي دارند؟
با استفاده از موضوع رساله در پي آنيم که تطوّر معنايي مفهوم “حقّ” را بدست آوريم و رابطة ميان ابنسينا و ابنعربي را در اين موضوع استخراج نماييم. در ذيل اين بررسي تا حدّي ميتوان رابطة ميان فلسفه و عرفان نظري را در حکمت اسلامي به دست آورد.
هدف تحقيق:
از جمله بنياديترين مسائل در تمامي طول تاريخ انديشة انساني و از جمله حکمت اسلامي مسأله «حقيقت» است. اغلب حکماء اسلامي از جمله ابنسينا در فلسفه خود اين موضوع را به عنوان يکي از ابتداييترين مطالب در خور، در فلسفه و حکمت خود مورد بررسي قرار دادهاند. بطور نمونه شيخالرئيس در إلهيات کتاب شفاء در فصل هشتم، مقاله اوّل7 بحث حقّ و معاني سه گانه آن را مطرح کرده است. قيصري نيز در مقدمه شرح خود بر «فصوص الحکمِ» ابنعربي موضوع عرفان را وجود و وجود را مساوق با حقّ قرار ميدهد و چنين ميگويد: «الفَصلُ الأوّل: فِي الوُجُودِ وَ أنّهُ الحَقّ»8 در قرآن و روايات اسلامي نيز وجوه مختلف حقيقت به صورتهاي مختلفي مورد توجه قرار گرفته است. به همين جهت در اين پژوهش به معاني مختلف حقيقت در مکاتب مختلف حکمت اسلامي و همچنين معاني آن در فرهنگ قرآن و روايات نيز توجّه ميشود.
از آنجا که تمامي تلاش عارف وصول به حقيقت است و ابنعربي به عنوان سرآمد نظريه پردازان عرفان مراتب مختلف ظهور حقيقت را بيان کرده، در اين تحقيق پس از طرح نظرية صدق و مطابقت در حکمت بحثي، نظر برخي حکماء ذوقي از جمله محيي الدين بنعربي در خصوص ظهور حقيقت در عالم و نزد انسان کامل بررسي خواهد شد.
اهميت تحقيق:
بيتوجّهي به حقيقت به عنوان بنياديترين اصل حکمت موجب ميشود پژوهشهاي فلسفي به سرانجام نرسد و در نتيجه سازههاي بنا شده بر آنها، بيبنياد و منحط بماند. در حکمت الهي ميان انسان و عالم جدايي وجود نداشته است و در نتيجه بحث حقيقت در واقع آگاه شدن عارف از خويشتن خويش است. تاريخ فلسفه نشان ميدهد کم توجّهي نسبت به حقيقت که به معناي داشتن رويکرد صرف به علم حصولي است، موجب شده نهتنها بحث حقيقت موضوعي فرعي محسوب شود، بلکه حقيقت (Truth) در نزد بسياري از نسبي گرايان يا پراگماتيستهاي معاصر به کناري نهاده شده و به عنوان موضوعي موهوم و منحرف کننده مطرح شود.9 ريشة تمامي اين اختلافات و سردرگميهاي فلسفي جدا كردن ذهن و عين از لحاظ وجودي است. اگر تنها علم را به صورت بازنمودي (حصولي) منحصر كنيم هيچگونه توجيهِ وجودشناختي براي مطابقت ميان ذهن و عين پيدا نخواهيم كرد. اگر نوع وجودي ذهن و عين را جدا فرض كنيم اين شكاف هيچگاه پركردني نخواهد بود. در حالي که در حکمت اسلامي يك وجود است كه در دو ساحت قرار ميگيرد و تنها در ساحت وجود انساني است كه قابليّت کاملي براي ظهور هستي به وجود ميآيد. يعني هستي در افق انسان کاملاً رخ عيان كرده و بيپرده ميشود.
پس اگر تنها بر روي علم حصولي مطرح در حکمت بحثي تمركز كرده و به شكل معرفتشناسانه به مسأله حقيقت بپردازيم، ناچار خواهيم بود مسأله وجود رابطة ميان متعلّق شناسايي (که در امور جسماني يک شيء فيزيکي است) و محتواي ذهني و ايدهآل (صورت ذهنيه) را به هر شکل ممکن حلّ کنيم. از اينجاست که نظريات بسيار متنوّع معرفتشناسانه در خصوص صدق رخ مينماياند، که از قضا در آنها هيچگاه به جنبه اصلي حقيقت يعني وجه وجودي آن توجّهي نميشود. به بيان ديگر نسبت ميان ذهن و عين، جاي خود را به اتّصال ميان محتواي حكم و شيء واقعي كه در موردش حكم ميشود، ميدهد.10
فرضيه:
فرضيه اصلي اين تحقيق آنست که در حکمت اسلامي ظرفيت لازم براي تبيين بنيانهاي معرفتي وجود دارد. به نظر ميرسد بر خلاف مکاتب جديد فلسفي که به دلايل مختلف در تبيين ارتباط ميان معرفتشناسي و وجودشناسي مشکل دارند؛11 در حکمت اسلامي، علي رغم تفاوتهاي بسيار ميان مکاتب مختلف آن، به دليل ريشه داشتن تمامي اين نحلههاي فکري در نوعي الهيات مبتني بر وحي توحيدي ظرفيتي ايجاد شده که به وسيله آن ميتوان جوابهاي قابل اعتنايي براي بسياري از مشکلات معرفتي کنوني پيدا کرد. به بيان ديگر هرچند در تفکّر فلسفي و حکمي دنياي اسلام نحلههاي فکري مختلفي شکل گرفته است؛12 امّا حکمت اسلامي حقيقتي زنده و پويا در طول تاريخ انديشة اسلامي حضور داشته است.
براي آنکه ظرفيتِ موجودِ در کليتِ حکمتِ اسلامي بهتر نشان داده شود، در اين پژوهش دو طرفِ طيفِ فکري تمدّن اسلامي براي مقايسه انتخاب شده است. بيترديد ابنسينا را ميتوان نماينده رويکرد اوّل (عقلي و برهاني) دانست و ابنعربي را نيز ميتوان نماينده گروه دوّم (قلبي و شهودي) در نظر گرفت. شکي نيست که ميان فيلسوفي چون ابنسينا و عارفي همچون ابنعربي از لحاظ روش و نظر تفاوتي فاحش وجود دارد. ابنسينا فيلسوفي است که در دنياي فکري تمدّن اسلامي، رئيس مشائيان اسلام، عنوان گرفته است.13 از اين منظر روش او عقلي و پيروي از استدلال برهاني است. از سوي ديگر عارفِ انديشمندي قرار گرفته است که علم شهودي را وراي طور عقل ميداند14 و نزد صوفيان به «شيخ اکبر» معروف شده است.15 همين موضوع در کافي است که روش، نظرات و يافتههاي او را متفاوت از بوعلي بدانيم. در اختلاف روش، مبنا و يافتههاي اين دو انديشمند هيچ شکي نيست؛ از اين رو در اين رساله کمتر به اختلافات ميان آنها التفاتي نمودهايم و بيشتر قصد داريم نقاط مشترک ميان آندو را در باب «حقّ» استخراج نماييم. زيرا در پي آنيم تا اثبات نماييم که با بررسي موضع اين دو انديشمند مسلمان در باب حقيقت و مقايسه نظرات آنان، ميتوان پاسخي مناسب براي نظرية مطرح شده پيدا نمود.
روش تحقيق:
در اين پژوهش از روش اسنادي و کتابخانهاي استفاده خواهد شد. پژوهش حاضر به صورت فيش برداري و مراجعه به منابع انجام گرفته است. ضمن آن که از مشاوره با اساتيد و دوستاني که دغدغه اين گونه مباحث را دارند، فروگذار نشده است. در مرحلة بعد، پس از جمع آوري اطلاعات و دادهها به تحليل آنها پرداخته شده است. از آن جا که نگارنده اين رساله، دانشجوي فلسفه است، سعي وي بر آن بوده تا فضاي فلسفي را بر آن حاکم گرداند، اما به ناچار، به قلمروهاي ديگري همچون کلام، فقه و حقوق نيز وارد شده است. از اين رو، شايد بتوان گفت که تحقيقي ميان رشتهاي است.
در ابتدا سعي ميشود وضعيت موجود بحث “حقيقت” در فلسفه اسلامي بررسي اجمالي شود و پس از آن موضع اين دو انديشمند در باب حقيقت و به تبع آن در موضوع “علم” بررسي خواهد شد تا مقايسة مورد نظر بهدست آيد؛ تا با تأکيد بر مشخّصههاي حقيقت در نزد اين دو حکيمِ مسلمان و استخراجِ ويژگيهاي اصلي اين باب حِکمي، بتوان به ارتباطي گفتماني ميان حکماء مسلمان دست يافت.
سه نكته مهمّ :
1- نکته نخست: در بخش آخر اين رساله (صفحه 217 به بعد) منابع به ترتيب حروف الفبا و بطور کامل مرقوم شدهاند. از اين رو براي ذکر منبع در پاورقيها تنها به نام نويسنده، نام کتاب، شماره مجلّد و صفحه اشاره شده است. پس از خواننده محترم تقاضا ميشود جهت اطلاع از ناشر، محل نشر و همچنين ديگر اطلاعات مربوط به نسخه مورد استفاده به بخش منابع مراجعه نمايد.
2- نکته دوم: درست است موضوع اصلي اين رساله مقايسة نظريات ابنسينا و ابنعربي است و براي فهم مطالب يك فيلسوف لازم است بيواسطه به خود آثار آن انديشمند مراجعه شود، امّا براي عمق بخشي به فهم و گستردهتر كردن وجوه مطالب، استفاده از نظرات شارحان و مفسّران آن فيلسوف، نهتنها اشتباه و دور از صواب نيست، بلكه ميتواند در بسياري از موارد باز كننده گرههاي ايجاد شده در راه تحليل موضوعات نيز باشد.
در تاريخ فلسفه اسلامي حكماء و عارفان به نامي هچون صدرالدين محمدبن اسحاق قونوي (متوفاي 673 ق)، سعيدالدين محمد فَرغاني (متوفاي 695 ق)، عزيزالدين نَسَفي (متوفاي قرن هفتم ق)، نورالدين عبدالرحمان جامي (812ـ898 ق)، داود قيصري (متوفاي 751 ق) و … به عنوان شارحان عرفان ابنعربي مطرح هستند. در اين نوشتار سعي شده در مواقع مناسب و به قدر كفايت علاوه بر نوشتهها و آثار ابنعربي از نظرات شارحان او نيز استفاده شود. ما در اين رساله به ملّاصدرا (علاوه بر آنكه خود از سرآمدان فلسفه اسلامي است) به عنوان مفسّر و شارح ابنعربي نگريسته و از اين منظر در توضيح نظرات ابنعربي به آثار او رجوع نمودهايم. جناب اقاي دكتر محسن جهانگيري در خصوص نظر به صدرالمتألّهين به عنوان شارح محييالدين ميگويد: «بخش اعظم حكمت متعالية صدرا ارتباطي تامّ و تمام و پيوندي تنگاتنگ و ناگسستني با عرفان ابنعربي دارد و صدرا در واقع شارح ابنعربي است»16 تنها با اين تفاوت كه برخي شارحان به متن اصلي اعتقاد چنداني ندارند و سعي دارند در بسياري مواضع به نقد و بررسي ماتن بپردازند؛ ولي صدرا به عنوان فردي كه به تمامه به متن اصلي اعتقاد دارد و آن را به جان پذيرفته آثار ابنعربي را مورد استفاده و شرح قرار داده است. در واقع يک ناقد داريم كه فقط به جرح و نقد ميپردازد و يا شارحي داريم که در نقش يک شارح حرفهاي وظيفهاش را منحصراً در تشريح و توضيح كلمات و عبارات ماتن خلاصه ميكند. در اين خصوص ملّاصدرا نيز مانند شارحي است كه در بنياديترين و ابداعيترين موضوعات حكمي و عرفاني خود با تجليل و تعظيم تمام از كلام ماتن استمداد ميجويد و بدان استشهاد ميكند.17
3- نکته سوم: طرح يک گفتگو ميان دو انديشمند ممکن نيست مگر اينکه بستري مشترک ميان آنها وجود داشته باشد. از آنجا که ابن سينا فيلسوفي مشائي است و ابن عربي عارفي اهل شهود، بدون داشتن زمينهاي مشترک چگونه ميتوان ميان آنها در يک بحث بنيادي همچون «حقّ» داوري نمود؟
لازم است پاسخ به اين پرسش اساسي در همين مقدمه رساله داده شود تا در ادامه مشکلي به وجود نيايد. استاد ارجمند جناب دکتر محسن جهانگيري درخصوص معناي مشترک ميان عرفاء و فلاسفه اصطلاح فلسفه را داراي دو بار معنايي ميداند. ايشان در اينباره چنين ميگويد: «اينکه ابن عربي را تا چه اندازه فيلسوف بناميم، بستگي به تعريف ما از فلسفه دارد. اگر واژه فلسفه را به همان معناي اصطلاحياش براي
