
چکيده به زبان انگليسي
فصل اول:
کليات
مقدمه:
امروزه در ايران و ساير كشورهاى اسلامى، انديشههاى انتقادى روشنفكران به ديدگاه سنتى دين، مورد توجه بخش مهمى از طبقات گوناگون جامعه، به خصوص اقشار تحصيل كرده و نسل جوان قرار گرفته است. چشم پوشى و كم توجهى به اين دگرگونى هاي فرهنگى، نه تنها از قدرت آن نمىكاهد، بلكه زمينه را براى پيشرفت آسان، بى دغدغه و فارغ از نقد آن فراهم مىسازد. از اين رو، بر داعيه داران اسلام بخصوص دانشپژوهان حوزه و دانشگاه واجب است بعد از آگاهى و اشراف برانديشهها و نقدهاى نوينى كه امروزه متوجه آنان است، اشتباهات و انحرافات را در بسترى آكنده از علم و حلم حكيمانه پاسخ دهند. و زمينه را هم براي آن انديشه ها و هم براى نقدي که به آنان وارد استفراهم کنند چه آنکه مهم ترين علت از علت هاي رکود علم تکروي کردن و تک صدا بودن نظريه ها و فرضيه هاي علمي است.
موضوع تحقيق:
موضوع اين پايان نامه مسئله مهم و نو و در عين حال چالش برانگيز ” دو نظريه انسان ديني، يا دين انساني ” است. اين مسئله از مباحث جديد و نو پيداي دين پژوهان مدرن است، که امروزه در حوزه فلسفه دين و کلام جديد اهميت خاصي پيدا کرده و نظر دين پژوهان و انديشمندان ديني و حتي انديشمندان غير ديني را به خود جلب کرده، که هر کدام از منظرهاي مختلف، جوابي متفاوت به اين مسئله داده اند.
اهميت موضوع:
همانطور که ذکر شد يكى از مباحث مهم فلسفه دين، موضوع انسان و دين و چگونگى رابطه آنها است. رابطه انسان و دين زمانى درست ترسيم مىشود كه حقيقت دين و حقيقت انسان به خوبى شناخته شود، وقتى حقيقت دين وانسان، درست تبيين گرديد، پيوند انسان و دين نيز به خوبى روشنمىشود. سر اينكه در آغاز بحث بايد حقيقت دين وانسان تبيين شود آن است كه اولا شناخت هر مركبى متفرع بر شناخت اجزاء آن مركب است و ثانيا با شناخت طرفين ارتباط روشن مىشود كه دين چگونه انواع روابط انسان، يعنى رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با انسانهاى ديگر، رابطه انسان با طبيعت و جهان آفرينش و رابطه انسان با خود را تنظيم كند. مهم ترين وظيفه انسان امروزي در شناخت بهتر دين، شناخت دقيق “گستره پاسخگويي آن به نيازهاي انسان بويژه انسان معاصر” ميباشد. همانگونه که گزينش عاطفي و عرفي يک پديده مسبوق به وجود عاطفه، قبول فرآيند جبري و تسليم به مشهورات عرفي ميباشد، گزينش عقلي آن نيز مسبوق به علم و آگاهي مستدل از سازههاي آن پديده و لوازم و تبعات برخاسته از آن ميباشد. آگاهي از اين که چه نيازها و توقعات انساني به وسيله دين محقق ميشوند، و دين در برآوردن کدام حاجت بشري بي بديل و بي رقيب است، در دينداري افراد و جامعه نقش اساسي دارد. البتّه دينداري و دينمداري محقّقانه، نه مقلّدانه؛ خودياب و خودفهم، نه پدرياب و پدرفهم. لذا ضروري است، در عصري که عصر ماهوارهها و انفجار اطلاعات است که حيات اجتماعي با برنامهريزيهاي دقيق، ريز و فراگير سامانيافته و جامعه در قالب نهادها و سازمانهاي پيچيده که هر يک قوانين و آثار بخصوص خويش را دارند، تشخص پيدا کرده است، زندگي افراد در کنار اين که از جهتي داراي فرديت افزون شده است، ولي از جنبه ديگر بقاء آن فرديت در شبکهاي به هم پيوسته، با حيات فردي و اجتماعي جامعهاي که در آن زيست ميکنند و هم با حيات جامعه جهاني، ارتباط پيوسته و ناگسستني دارد.
در چنين جامعهاي استمرار، ثبات و کارآمدي هر جريان؛ خواه ديني ـ فرهنگي، خواه سياسي ـ اقتصادي و… در گرو آن است که حدود و قلمرو زيست و پاسخگويياش به پرسشهاي فراروي قرار گرفته و توانمندي اش در حل مشکلات و بحرانها، معين و روشن باشد و همين ويژگي سبب ميشود تا جريان را به صورت يک نظام در آورد و در چنين وضعيتي کارآيي آن چند برابر ميشود و شکنندگي آن از ميان ميرود. و با تعيين قلمرو دين و انسان است که سوال اساسي “انسان ديني است؟ دين انساني است؟” جواب روشن پيدا مي کند چه اينکه با دست يازيدن به حدود قلمرو دين مي توان بحث کرد که دين در تمام ساحت ها معنوي انسان خدمت گذار است.
شايد دور از انصاف نباشد که بگوييم از عوامل مهم رويکرد مردم به فرهنگ مدرن، روشن بودن قلمرو تحت پوشش آن وتوانمندي اش در ارائه روشها و برآوردن نيازهاي جوامع بوده است. البته اين بدان معني نيست که اين فرهنگ پيامدهاي منفي و ناکارآمد نداشته است. لذا براي ضرورت اين بحث اگر تنها همين يک عامل هم باشد، کافي است که قلمرو دين و جهت ارتباط اش با انسان روشن شود.
اهداف:
اصل انگيزه در روانشناسي و علت غايي در فلسفه توجه به اهداف وغايات در مباحث علمي است. دو نظريه انسان ديني است؟ يا دين انساني است؟ هم از مباحث مهم فلسفي است. بنابراين اهداف عاليه اي که بر اين موضوع مترتب است، عبارت است از: کشف نيازهاي واقعي انسان، تفکيک نيازهاي ديني از نياز هاي غير ديني،تعييين محدوده و قلمرو دين، که آيا سعادت اخروي تنها را بايد از دين انتظار داشت يا علاوه بر سعادت اخروي در امور دنيوي هم دستگيري از انسان خواهد کرد.
پرسش هاي پژوهش:
برخي بر اين باورند که دين (يعني شريعت يا متون ديني) تحول پذيرند و با تکامل ساير معارف بشري دين هم متحول مي شود و چه بسا حکمي در زماني براي مردمي لازم و از مسلمات و ضروريات دين به شمار مي آمد ولي در زمان ديگر لازم الاجراء نباشد، و حکمي ديگر جايگزين آن شود، به اصطلاح احکام در خدمت انسان هستند، نه مردم براي احکام، لذا اگر خواست مردم تغييير پيدا کرد، احکام هم بابد عوض شوند.
در مقابل اين نوع قرائت از دين، قرائت غير انساني يا فوق انساني از دين و دين داري قرار دارد، و آن اين است که بگوييم دين مجموعه اي از علوم و احکام غيبي است که از عالم غيب وارد زندگي انسانها شده و انسان هر چه را دارد با آن عاملي بسنجد که از غيب وارد شده و صحت و سقم آن مسائل را با عامل غيبي مشخص کند. لذاسعي خواهد شد که موضوع انسان و دين و چگونگي رابطه آنها مورد تحقيق و بررسي قرار گيرد، که آيا دين براي خدمت به بشر آمده يا بشر براي خدمت به دين آمده است؟ به عبارت ديگر انسان بايد در خدمت دين باشد و براي دين؟ يا که دين براي انسان ودرخدمت انسان باشد؟و با جواب دادن به اين سوال مهم و اساسي بحث رسالت اصلي دين و تعيين قلمرو آن و به تبع انتظارات بشر از دين آغاز مي شود، که آيا انتظارات بشر در قلمرو دين حداقلي است؟ يا حداکثري است؟ لذا بر اين مبنا سوال هاي اين پژوهش عبارت اند از:
سوال اصلي:
آيا انسان بايد در خدمت دين باشد يا اينکه دين در خدمت انسان و براي انسان باشد؟
سوالات فرعي:
1.) رسالت اصلي دين چيست؟
2.) انتظارات بشر در حوزه قلمرو دين اقلي است يا اکثري؟
3.) رابطه دنيا با آخرت چگونه است؟
4.) قلمرو دين علاو ه بر کارکرد هاي اخروي و آن دنيايي، مسائل دنيوي را نيز شامل است؟
5.) نياز هاي واقعي انسان کدام است؟
فرضيات:
از منظر جهان بيني توحيدي پيدايش انسان با دين ورزي همراه بوده است و اصولا دين در فطرت آدمي ريشه دارد. چنانکه سرچشمه آن نيز وحي و الهام الهي است. وحياني و توحيدي بودن دو ويژگي بارز دين در جهان بيني توحيدي است. فرضيه اي که پژوهش حاضر در صدد اثبات آن است، اين است؛ که انسان هم از جنبه زندگي دنيوي به دين نياز دارد و هم از جنبه زندگي اخروي و هم از منظر حيات فردي و هم زندگي اجتماعي، و اين دين است که مي تواند در ساحت هاي گوناگون انساني خادم وي باشد و حوائج وخواسته هاي انسان را به بهترين شکل ممکن پاسخ گو باشد، بدين معني که دين ورزي يک کار انساني و بشري است و چون اينگونه مي باشد دين نمي تواند نفي کننده انسان باشد.
پيشينه بحث:
پس از عصر نوزايي، رويکردهاي جامعه شناختي، روان شناختي، روان تحليلي و فلسفي نسبت به دين صورت پذيرفتند، که نتايج يکساني در پي نداشتند. نتايج روان کاوي فرويد، دين را توهم مخلوقِ ذهن بشر دانست. روند رويکردهاي روان شناختي و جامعه شناختي غالبا به دو صورت نمايان شدند:
1).دين فرا آراسته از حوزه و بطن اجتماع بيرون شد و فقط در حوزه فردي و شخصي اجازه ورود يافت و تنها مسؤوليت و مأموريتش در توليد و پاسباني از ايمان که امري شخصي و در ضمن اختياري است، محدود گرديد. به اين ترتيب مبناي کلامي نه تنها در کنار مبناي روان شناختي و جامعه شناختي قرار ميگيرد، بلکه از آن دو نيز استنتاج ميشود.
2). بر اساس بازشناسي عملکردهاي دين، نقش اجتماعي دين بار ديگر با مداقه بيشتر نگريسته شد و در نتيجه از حوزه فرد به اجتماع آورده شد، منتهي با اين تفاوت که نقش پشت جبههاي و پدربزرگي به آن بخشيدند؛ بويژه در عصر سياست، اين وضعيت روشنتر از بخشهاي ديگر خود را نماياند و به اين ترتيب خواستند تبرک وتقدس دين را حفظ کنند.
رويکرد ديگر که فلسفي بنياد بود (مارکسيسم)، به آن جا منتهي شد که دين را نه تنها محدود بل منکوب نمود و آن را فراساختهاي دروغين که در راستاي فريب توده به کار ميافتد، خواند.
از جريانهاي فکري مهم ديگر که با شيوه و روش تفکرشان، عزلت و محدوديت دين را دامن زدند و نيز معيار ارزيابي را فراروي ساير دانشها از جمله روانشناسي کاربردي و جامعهشناسي قرار دادند، مکتب فلسفي پوزيتيويسم منطقي و سپس فلسفه زبان ويتگنشتاين در صورت نخست آن که در رساله منطقي ـ فلسفي او تبلور يافته است، ميباشد.
فلسفه زبان بويژه در شکل گرايش اولي ويتگنشتاين، زبان را تصوير واقعيّت بيروني ميداند و ميان آن دو تناظر يک به يک قائل است. صاحبان اين فلسفه، انديشه را مساوي با مجموعهاي از گزارههاي راستين و مجموعه گزارههاي راستين را مساوي با دانش طبيعي و تجربي پذيرفتهاند؛ در نتيجه گزارههايي که نشانگري به واقعيّت عيني داشته باشند، معني دارند و در غير آن صورت، خير! و چون بيشتر گزارههاي ديني اين ويژگي را ندارند، در نتيجه بيمعني خواهد بود. به اين ترتيب جهان طبيعي و واقعيّات انساني از قلمرو دين بيرون ميروند و دين توقعات بشري را در اين عرصه برآورده نميکند.
جريانها و ديدگاههاي، در جوامع ديني، بخصوص جامعه ايران نيز مشاهده مي شوند که به شرح زير ميباشند:
گروهي از روحانيون و بعضي از فرقههاي متصوفه، بر مبناي شناخت بسته و محدودي که از دين دارند، دين را بيگانه با دنيا و تنها همدم و هميار آخرت معرفي مينمايند.
گروهي از روشنفکران با تأثر از غرب و تألم از دين، آواز جدايي دين از دنيا را سر دادهاند و در ضمن اين عمل و تئوري را به عنوان تدبيري هوشمندانه براي حفظ تقدس آن برگزيدهاند.
دکتر شريعتي و جمعي از روحانيت، دين را مرامنامه دنيوي دانسته و براي تحقق آن سخت متوجه تفسير استعمالي و نمادي مفاهيم ديني شدهاند.
بزرگاني چون امام خميني ، علاّمه طباطبايي، مرحوم مطهري، محمّد تقي جعفري، سيّد قطب و ديگران هر چند هدف و سخن اصلي و مرکزي دين را آخرت ميدانند و پردازش دنيا را عرضي، امّا عرضي که بدون توجّه و پرداختن به آن از هدف اصلي باز خواهد ماند، مهدي بازرگان در آغاز تلاش داشت تا با استفاده از علوم جديد و بويژه دستاوردهاي فيزيک، مکانيک و قواعد ترموديناميک چهره دنيايي دين را روشنتر ترسيم کند و آن را پاسخگوي ريزترين مسائل زندگي بداند، ولي در اواخر کارهاي علمياش، از چنان گرايشي رو برتافت و معتقد شد که قلمرو اصلي دين، آخرت است و توجّه به دنيا عرضي ميباشد؛ آن هم نه در عرصه مديريت و روش، بلکه با دستورات حفاظتي، ارشادي و انگيزشي. ايشان با بيان اين مطلب که تمام معاني و مفاهيم عبادي، اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي، تجربي و در يک کلام مفاهيم دنيوي دين با پسوند آخرتي و خدايي ختم ميشوند، دکتر سروش معتقد است؛ که دين در کنار آخرت به دنيا هم ميپردازد، وليکن بُرد و قدرتش در حداقل ممکن ميباشد. اين درست است که دين در عرصه اخلاق، اعتقادات، احکام، جهانبيني، جهانشناسي، حکومت و اجتماع سخن گفته است؛ منتهي کمترين سخن را. حتّي در مورد قيامت و معاد نيز چنين است. که سعي خواهد شد در نوشتار پيش روي به هريک از
