
2-4- هوش هیجانی 49
2-4-1- تعریف هوش هیجانی 51
2-4-2- مدل هوش هیجانی بار- آن 52
2-4-3- مدل هوش هیجانی مایر و سالووی 54
2-4-4- مدل هوش هیجانی گلمن 55
2-4-5-اهمیت هوش هیجانی 56
2-5- پیشینهی پژوهشی 57
2-5-1-پيشينه داخلي 57
2-5-2-پیشنه خارجی 59
فصل سوم:روششناسی پژوهش
3-1- روش پژوهش 64
3-2-جامعه آماری 64
3-3-معرفی متغیرها 64
3-4-حجم نمونه و روش نمونهگیری 64
3-5-شیوهی اجرا 64
3-6- ابزارهای پژوهش 65
3-6-1- پرسشنامه بهزیستی روانشناختی ریف: 65
3-6-2- پرسشنامه پنج عامل بزرگ شخصیت مک کری و کاستا (NEO): 66
3-6-3- پرسشنامه منبع کنترل راتر(1996): 67
3-6-4- آزمون هوش هیجانی (برادبری- گریوز): 67
3-7- روش تحلیل دادهها 68
فصل چهارم:يافته های پژوهش
الف)یافته های توصیفی 70
ب) یافته های مرتبط با فرضیههای پژوهش 74
فصل پنجم:بحث و نتیجه گیری
5-1-بحث و تفسیر 89
5-2-محدودیت ها 96
5-3-پيشنهادها 97
5-3-1-پیشنهادهاي پژوهشی 97
5-3-2-پیشنهادهاي کاربردی 97
منابع
منابع و مآخذ 99
الف)منابع فارسی 99
ب)منابع لاتین 103
فهرست اشکال
شکل 2-1-(الگوی ریف در خصوص سازه بهزیستی روانشناختی، اقتباس از تمینی، 1384) 28
فهرست جداول
توانمندیهای شخصی که به عنوان موضوعات اصلی روانشناسی مثبتنگر مورد بررسی قرار گرفتهاند. 16
مؤلفههای هوش هیجانی (اقتباس از بار آن و پارکر، 2000، و کاننت، 2004) 54
جدول 4-1-وضیعت سنی نمونه مور د بررسی 70
جدول 4-2- میانگین و انحراف استاندارد پیشرفت تحصیلی در نمونه مورد بررسی 71
جدول 4-3- میانگین و انحراف استاندارد منبع کنترل در نمونه 71
جدول 4-4- فراوانی و درصد منبع کنترل بیرونی و درونی در نمونه مورد بررسی 71
جدول 4-5- میانگین و انحراف استاندارد ویژگی های شخصیتی در نمونه مورد بررسی 72
جدول 4-6- میانگین و انحراف استاندارد هوش هیجانی و خرده مقیاسهای آن 73
جدول 4-7- میانگین و انحراف استاندارد بهزیستی روانشناختی و خرده مقیاسهای آن 74
جدول 4-8- ضرایب همبستگی بین منبع کنترل و بهزیستی روانشناختی 75
جدول 4-9- ضرایب همبستگی بین ویژگیهای شخصیتی و بهزیستی روانشناختی (در کل نمونه) 76
جدول 4-10- ضرایب همبستگی بین ویژگیهای شخصیتی و بهزیستی روانشناختی (در گروه مردان) 77
جدول 4-11-ضرایب همبستگی بین ویژگیهای شخصیتی و بهزیستی روانشناختی (در گروه زنان) 78
جدول4-12- ضرایب همبستگی بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی (در کل نمونه) 79
جدول 4-13- ضرایب همبستگی بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی (در گروه مردان) 80
جدول 4-14- ضرایب همبستگی بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی (در گروه زنان 81
جدول 4-15- نتایج پیش بینی بهزیستی روانی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و خرده مقیاسهای هوش هیجان 82
جدول 4-16- ضرایب رگرسیونی برای پیش بینی بهزیستی روانشناختی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و خرده مقیاسهای هوش هیجانی 82
جدول 4-17- نتایج پیش بینی بهزیستی روانی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی 83
جدول4-18-ضرایب رگرسیونی برای پیش بینی بهزیستی روانشناختی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی 83
جدول 4-19- نتایج پیش بینی بهزیستی روانی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی در گروه مردان 84
جدول4-20-ضرایب رگرسیونی برای پیش بینی بهزیستی روانشناختی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی(گروه مردان) 84
جدول 4-21- نتایج پیش بینی بهزیستی روانی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی در گروه زنان 85
جدول4-22- ضرایب رگرسیونی برای پیش بینی بهزیستی روانشناختی بر اساس منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی(گروه زنان) 85
جدول 4-23- ضرايب استاندارد، ضرايب ساختاري و ديگر شاخصهاي تحليل همبستگي بنیادی 86
چکیده
پژوهش حاضر با هدف تعیین نقش پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی در پیشبینی بهزیستی روانشناختی دانشجویان انجام شد.این پژوهش توصیفی واز نوع همبستگی بود و جامعه ی پژوهش شامل تمامي دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات کرمانشاه در سال تحصیلی 92-93 می باشد.. نمونهای به حجم 294 نفر به روش نمونهگیری تصادفی خوشه ای مرحلهای انتخاب شدند. آزمودنی ها به چهار پرسشنامه ی ویژگیهای شخصیتی (پنج عاملی نئو)، منبع کنترل (راتر)، هوش هیجانی (برادبری و گریوز) و بهزیستی روانشناختی (ریف) پاسخ دادندیافته های پژوهش نشان داد که بین هر یک از متغیر های پنج عامل بزرگ شخصیت،منبع کنترل و هوش هیجانی با بهزیستی روانشناختی همبستگی در سطح p<0/001معنا دار است.همچنین یافته ها بیانگر آن است که از بین ویژگی های شخصیتی مسئولیت پذیری و انعطاف پذیری بیشترین توان پیش بینی بهزیستی روانشناختی را دارند.به علاوه متغیر منبع کنترل و نمره کل هوش هیجانی و خرده مولفه های خود مدیریتی،مدیریت رابطه و آگاهی اجتماعی نیز قادر به پیش بینی بهزیستی روانشناختی هستند.با توجه به یافته های پژوهش می توان نتیجه گرفت پنج عامل بزرگ شخصیت،منبع کنترل و هوش هیجانی از متغیرهای مرتبط و پیش بین بهزیستی روانشناختی اند که این نکته می تواند مورد توجه برنامه ریزی های سلامت روان قرار گیرد.
واژگان کلیدی: بهزیستی روانشناختی، پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل، هوش هیجانی
فصل یکم
کلیات پژوهش
مقدمه
در عصر حاضر علیرغم تمامی پیشرفتهای علمی بواسطهی این که جامعهی امروزی بشر دستخوش تحولات سریع و همه جانبه بویژه از لحاظ فرهنگی و سبک زندگیست، بسیاری از افراد در مواجه با مشکلات و حتی در کنار آمدن با مسائل روتین زندگی خود، فاقد تواناییهای لازم بوده و در برابر فشارهای روانی آسیبپذیر نموده، لذا نه تنها در معرض ابتلا به انواع اختلالات جسمی و روانی قرار دارند به علاوه مؤلفههایی همچون بهزیستی1، رضایت از زندگی، امید،شادمانی،خوشبینی و سایر ویژگی های مثبت از این دست را که به عنوان سازههای مهم و شاخص های سلامت روان2 در روانشناسی مثبتگرا3 مطرحاند را کمتر تجربه میکنند. اغلب تحقیقات نیز به جای آنکه سلامت روان را بوسیلهی اثرات مثبت آن بررسی کنند، از طریق آسیب شناسی روانی، آن را ارزیابی میکنند (اینگرسول و همکاران4، 2001).این در حالیست که در روانشناسی علاوه بر اهمیتی که برای پیشگیری قائل میشویم به دنبال دستیابی به ویژگیها و کیفیاتی هستیم که سالم، سازگار و در یک کلام مطلوب به شمار میآیند- مواردی که نمیتوان صرفاً از طریق توجه محض به پیشگیری به آنها دست یافت- کما این که این طرز تلقی با تعریف کامل بهداشت روانی نیز مطابقت بیشتری دارد (اندرو اِ ساپینگتون5، 1986، ترجمه حمیدرضا برواتی، 1392). مفهوم بهزیستی روانشناختی6 به عنوان رویکردی که روانشناسی مثبتنگر به سلامت روان در سالهای اخیر مطرح کرده بر ویژگی های مثبت و رشد توانایی های فردی تأکید داشته و در واقع بر سلامت ذهنی مثبت دلالت دارد(ریف و سینگر7،1998). ریف8(1989) اظهار داشت که سلامت روانشناختی شامل آن چیزی است که فرد به لحاظ روانشناختی نیازمند فاکتورهای مختلف آن است تا با احراز آن بتواند سالم باشد.این خصایص با شخصیت سالم اریکسون موازی میباشد(ولیورا و بوسما9،2004(.بهزیستی روانشناختی در نتیجه ی ترکیب تنظیم هیجانی،ویژگی های شخصیتی،هویت و تجارب زندگی به وجود می آید و شناسایی مؤلفههای مؤثر در پیشبینی بهزیستی روانشناختی میتواند به فهم جنبههای مثبت و رفتارهای سازگارانه ی افراد مختلف جامعه کمک کند.(دستجردی و همکاران،1390). در این بین دانشجویان به عنوان قشر جوان جامعه جزء مهمترین سرمایههای انسانی هر کشور هستند که بخشی از بهترین سالهای عمر خود یعنی سنین جوانی را صرف دوران تحصیل میکنند.بسیاری از افراد وقتی که به مسیر زندگی خود فکر میکنندسالهای تحصیل در دانشگاه را به صورت سالهایی سازنده و با نفوذتر از هر دورهی دیگر بزرگسالی میدانند، این تعجبآور نیست چرا که سالهای تحصیل در دانشگاه دوره توجه کردن کامل به کاوش ارزشها، نقشها و رفتارهای دیگر است (لورابرک، 2007، ترجمه یحیی سید محمدی، 1387).با توجه به اینکه دانشگاه و تجربههای استرسزای مرتبط با آن ممکن است در افزایش مشکلات روانی و رفتاری دانشجویان نقش داشته باشد و نهایتاً مانع از بهزیستی روانشناختی آنها و رشد و پیشرفتشان شود لذا پژوهشهای بیشتری در خصوص شناخت عاملهای مثبت و منفی مرتبط با سلامت روانشناختی دانشجویان مورد نیاز است تا بتوان مداخلههای مؤثری برای افزایش بهزیستی آنها فراهم نمود. شناخت خصوصیاتی که ممکن است باعث تجربههای استرس زا در دانشجویان شود میتواند گام مهم در جهت توسعهی این مداخلهها میباشد (بوریس، برچیتنگ، سالسمن و چارلسون10، 2009). از جمله مؤلفههای مهم در پیش بینی بهزیستی روانشناختی میتوان شخصیت را نام برد چرا که ویژگیهای شخصیتی افراد میتواند الگوهایی برای پیشبینی رفتار و حالتهای روانی آنها فراهم آورد و تفاوتهای فردی افراد عامل مهمي است که نشان میدهد چرا برخی از افراد بهتر از دیگران با شرایط و متغیرهای محیطیکنار میآیند و از سطوح مختلف انگیزش، رضایت و سلامت روان برخوردارند (رولینسون و همکاران، 1988، به نقل از تقوا و عبدالهی، 1392). از طرفی نتایج عمدهي پژوهش ها بیانگر آن است که،مردمی که احساس میکنند می توانند بر روی وقایعی که در زندگیشان رخ میدهد مؤثر باشند یعنی با منبع کنترل11درونیاند نسبت به افرادی که چنین باوری ندارند و معتقدند که کوششهای آنها در دنیای بیرونی تأثیری ندارد بهره بیشتری از سلامتی می برند (ریچاردسون و همکاران، 1996 به نقل از کراس و شاو12، 2000). همچنین (کرالد و همکاران، 2002، نقل از توماس و استیتز13، 2003) نشان دادند منبع کنترل بیرونی برای سلامت روان شناختی فرد مضر است. از دیگر مؤلفههای پیشبین برای بهزیستی روانشناختی میتوان به هوش هیجانی14 اشاره کرد. در سالهای اخیر به طور نظری مفهوم هوش هیجانی شدیداً مورد توجه واقع شده است و تلاشهای زیادی صورت گرفته تا مشخص شود آیا این مفهوم میتواند تغییرهای رفتاری در حوزهی تعاملهای انسانی را که هوش و شخصیت نتوانستهاند تبیین نمایند، به طور درست توصیف کند. به طور مثال ماورولی، پترایدز، ریف و باکر15 (2007) در تحقیقات خود نشان دادند که بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی ارتباط مثبت وجود دارد.
1-1- بیان مسئله
برای سالهای زیادی موضوع بهزیستی و شادکامی16 مورد غفلت واقع شده و روی جنبههای ناشاد انسانی مثل افسردگی، اضطراب و اختلالهای هیجانی تأکید می شد. اما اخیراً این عدم تعادل،یعنی رویکرد آسیب شناختی صرف به سلامتی انسان،که سلامتی را تنها به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند مورد انتقاد قرار گرفته و با رویکردهای جدید که نشأت گرفته از جنبش روانشناسی مثبت17 هستند و بر “خوب بودن18” به جای “بد یا بیمار بودن19″تأکید دارند، تعدیل شده است(ریف،سینگر،و لوو20،2004). در واقع در حال حاضر یک زمینهی کلی تحت عنوان روانشناسی مثبت برای درک فرایند شادکامی انسان بوجود آمده است (فارنهایم و کریستوفارو21،2007)که در این نوع روانشناسی به جای تأکید بر شناسایی و مطالعه کمبودهای روانی وکاستیهای رفتاری و ترمیم یا درمان آنها به شناخت و ارتقای وجوه مثبت ونقاط قوت انسان تأکید میشود (روبینز22، 2008). بدنبال این رویکرد جدید گروهی از روانشناسان الگوی بهزیستی روانشناختی را ارائه کردند. آن ها به جای اصطلاح سلامت روان این مفهوم را به این جهت که، بیشتر، ابعاد مثبت را به ذهن متبادر میکند مطرح نمودند و آن را تلاش برای کمال در جهت تحقق استعدادهای بالقوهی واقعی فرد میدانند (ریف و سینگر،1998). ریف و همکارانش تلاش کردند بر اساس مبانی فلسفی (کسانی مثل ارسطو و راسل) ملاک های زندگی مطلوب یا اصطلاحاَ “زندگی خوب23” را تعیین و دسته بندی کنند ،بر این اساس پژوهشهای آنها منجر به پیدایش مفهوم جدید عینی از بهزیستی روانشناختیشد که دارای شش عامل پذیرش خود24،هدفمنديدرزندگی25،رشد شخصی26،داشتن ارتباط مثبت با دیگران27، تسلط بر محیط28، و خود مختاری29 است (ریف، 1989). شناسایی مؤلفههایی که به پیشبینی بهزیستی روانشناختی میانجامد با تکیه بر اصل پیشگیری مثبت، مبنی برکشف توانمندیهای انسان و اینکه یک سری صفات متضاد با آسیب شناسی روانی به نام خصیصههای مثبت انسانی وجود دارد که شناختن، وسعت دادن و تمرکز کردن بر این توانمندیها به ویژه در افرادی که دارای ریسک بالا برای آسببشناسی روانی هستند، میتواند موجب ارتقاء سلامت روان و افزایش بهزیستی افراد شود (شلی و همکاران30، 2005). این امر بویژه در مورد دانشجویان مشغول به تحصیل در دانشگاهها از اهمیت بالایی برخوردار است. چرا که وجود استرس های خاص دوران تحصیل از قبیل ورود به محیط علمی و آموزشی جدید که توأم با یادگیری حجم بالایی از مطالب علمی است، فشردگی دروس ارائه شده، در خیلی موارد دوری از خانواده، عدم علاقه به رشتهی تحصیلی، شکلگیری روابط جدید و حتی گاهاً همزمانی ازدواج و تحصیل، نگرانی از مسائل اقتصادی، آیندهی شغلی و … به ویژه در مقاطع تحصیلات تکمیلی همگی میتوانند اثرات منفی بر سلامت روانی دانشجویان داشته باشند.درمطالعه( دیربای31،2005؛به نقل از حسيني،1392) اشاره شده است که شیوع مشکلات روانپزشکی در بین دانشجویان قبل از ورود به دانشگاه با جمعیت هم سن و سال مشابه، اما بعد از ورود به دانشگاه به دلیل استرسهای متنوع افزایش مییابد. این در حالیست که در برخی دیگر از تحقیقات از جمله مطالعه ی کییس و همکاران 32(2002) نشان داده شده که افرادی با تحصیلات دانشگاهی وسطوح بالااز نظر نیمرخ بهزیستی روانشناختی در سطح مطلوبتری نسبت به افرادی با تحصیلات پایین تر قرار دارند.صرف نظرازتناقض های تحقیقاتی موجود بحث جلوگیری از وقوع اختلالات روانی به دلیل ماهیت جدی آنها و مشکلات آتی که احتمالاً در پی خواهند داشت امریست ضروری و نیازمند توجه که میتواند با ارتقای بهزیستی روانشناختی از طریق بررسی پارامترهای روانشناختی مختلف محقق شود. پژوهش ها نشان می دهند که تلاش های به عمل آمده به منظور تبیین مفهوم بهزیستی روانشناختی،بر نقش شاخص های بهزیستی در دو سطح برون و درون فردی متمرکز است.پیکرن و همکاران33(2002) صفات شخصیت را یکی از منابع درون فردی اثر گذار بر بهزیستی و تجارب تحصیلی معرفی میکنند.صفات شخصیت از طریق اثر گذاری بر تفسیر فرد از رویدادهای محیطی،فرایند انطباق و سلامت روانشناختی و جسمی را تخریب و یا تسهیل می کند از این رو صفات شخصیت یکی از مهمترین پیش بینی کننده هاي سلامت و موفقیت هر فرد می باشد(گرانت و همکاران34،2009).اگرچه صفات شخصیتی زیادی وجود دارند اما از جمله مهمترین و با نفوذترین مدلها در بررسی صفات شخصیت در سالهای اخیر مدل پنج عاملی بوده است که بیش از همه پژوهش در حوزهی شخصیت را به خود اختصاص داده است (نگ35، 2003). این پنج عامل اصلی شخصیت عبارتند از: روان رنجور خویی(رواننژندی36)، برونگرایی37، انعطافپذیري (پذيرش38)، دلپذیری(سازگاري39 )و وظیفهشناسی(مسئوليت پذيري40)، که مک کری و کاستا41 (1987) اساساً این پنج عامل را به عنوان تمایلاتی که زمینهی زیستی دارند معرفی کردهاند و بیان میکنند که صفات شخصیت مثل خلق و خو، آمادگیهای درونی در مسیر رشد بوده و اساساً از تأثیرات محیطی مستقلاند (پروین، 1385). با این حال شخصیت مفهوم وسیعی است که تحت تأثیر صفات موروثی، ویژگیهای محیطی و یادگیری است (لیوکس42، 2008). همچنین منبع کنترل43 یکی دیگر از مؤلفههایی است که احتمالاً با بهزیستی روانشناختی مرتبط است. این مفهوم در چارچوب نظریه راتر44 (1959) ارئه شده است. راتر در بیان مفهوم منبع کنترل به دو بعد فرضی درونی و بیرونی اشاره دارد. گروهی که موفقیتها و شکست های خود را عموماً به شخص خود (کوشش یا توانایی شخصی) نسبت میدهند دارای منبع کنترل درونیاند و گروه دوم که موفقیتها و شکستهای خود را معمولاً به عوامل بیرونی از خود (بخت و اقبال یا دشواری تکلیف) نسبت میدهند افراد دارای منبع کنترل بیرونی نام گرفتهاند (یوسفی و همکاران، 1387).راتر برای اینکه تفاوت های شخصیت موجود در عقاید ما، نسبت به منبع تقویتمان را تبیین کند مفهوم منبع کنترل را معرفی کرد (شولتز و شولتز45، 2006).کری کالدی46 و همکاران (2002) بیان داشتند که افراد با منبع کنترل درونی رضایتمندی بیشتری از زندگی خود گزارش میکنند.استپتو و واردل47(2001) معتقدند که منبع کنترل درونی بالا با افزایش احتمال رفتارهای سالم ارتباط مثبت دارد.اشبی48(2002) بیان می کند کسانی که منبع کنترل درونی دارند خود را دارای کنترل بیشتری در زندگی می دانند و مسئولیت بیشتری در جهت دادن به زندگی خود احساس می کند. از طرفی از آنجا که در محیط دانشگاه دانشجویان در روابط میان فردی خود با سایرین نیازمند برقراری تعاملهای اجتماعی مناسب هستند، از جمله سازههایی که احتمالاً با بهزیستی روانشناختی آنها مرتبط است تواناییهای هوش هیجانی49 است.گلمن50 (1998) هوش هیجانی را توانایی دریافت سریع، ارزیابی و ابراز هیجانات، فهمیدن و اداره کردن آن و به کار بردن اطلاعات هیجانی برایهدایت افکارو اعمال میدانست.نتایج بسیاری از تحقیقات از جمله آستین و همكاران51(2004)، ماورولی و همكاران52 (2007)، تسائوسیسونیکولا53(2005)،پیکوراس54(2006)،گالاگروولابرودریک55(2008)بیانگر ارتباط مثبت بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی اند.هوش هیجانی درک افراد را نسبت به خود و دیگران بالا برده و با مدیریت هیجانات خود و دیگران باعث میشود که افراد بتوانند گام برداشتن به سمت بهتر شدن را بیشتر درک نموده و با افزایش خودآگاهی و خودشکوفایی به ارتقاء بهزیستی و رضایت از زندگی در آنها بیانجامد (پیکوراس، 2006). با توجه به نتایج ناکافی و متناقض برخی تحقیقات پیشین و نیز به دلیل عدم وجود تحقیقی جامع که به طور منظم و منسجم نقش هر سه متغيرپنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی را در پیشبینی بهزیستی روانشناختی آن هم در جامعهی دانشجویان مورد بررسی قرار داده باشد لذا این سؤال بیپاسخ گذاشته شده که آیا سه متغیر مذکور میتوانند در پیشبینی بهزیستی روانشناختی نقش داشته باشند؟ بر همین اساس پژوهش حاضر به بررسی نقش پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی در پیشبینی بهزیستی روانشناختی دانشجویان پرداخته است.
1-2- اهمیت و ضرورت پژوهش:
تأمین بهداشت براي همهي افراد جامعه از مهمترین مسائل اساسی هر کشور است. این امر در سه جنبهی جسمانی، روانی و اجتماعی مورد ملاحظه قرار میگیرد. همانطور که یک بیماری جسمی بر حسب درجات مختلف شدت و ضعفش میتواند فرد را کاملاً ناتوان نموده و کیفیت زندگیاش را تا حد چشمگیری تحت تأثیر قرار دهد، یک مشکل و آسیب روانی هم میتواندهمه یا برخی از کارکردهای فرد در حوزههای مختلف روابط میان فردی و بین فردی، خانوادگی، تحصیلی، شغلی و یا اجتماعی را تحتالشعاع قرار داده و دچار نقصان نماید. به ویژه اینکه اگر بعد روانی بهداشت، به قدر کافی مورد توجه قرار نگیرد، مشکلات روانی و رفتاری رو به فزونی خواهد گذاشت تا حدی که عوارض ناشی از این غفلت در ابعاد فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اثرات سوء و غیر قابل جبران را در پی خواهد داشت. این امر بویژه در مورد دانشجویان که امروزه در کشور ما بخش عظیمی از افراد شاغل به تحصیل در نظام آموزشی را شامل می شونداز اهمیت ویژهای برخوردار است.درکنارصرف بخش بزرگی از بودجه مالیکشور،انرژی و سایرامکانات توجه به این مسئله که یادگیرندگان را نباید فقط برای کسب نمرات خوب در محیط های آموزشی ترغیب کرد بلکه باید برای یادگیری و رسیدن به زندگی خوب نیز یاری شوند(نگووان56،2010)اهمیت توجه به مسائل دانشجویان را روشن تر میکند چرا که دانشجویان هنگام ورود به دانشگاه و ادامهی تحصیل نه تنها باید سازگاری با مقتضیات جدید و استقلال دوران بزرگسالی را بیاموزند بلکه باید از عهدهی محیطی که با تجربهی آنها در سالهای مدرسه متفاوت است نیز برآیند (رایس و والی57، 1994؛به نقل از حسینی،1392). نتایج تعداد زیادی از تحقیقات نشان میدهند که از سال اول تا آخر دانشگاه تغییرات روانشناختی گستردهای صورت میگیرند که همگی مؤید تأثیر روانشناختی وارد شدن به دانشگاه است (لورابرک، 2007، ترجمه یحیی سید محمدی، 1387). توجه به عوامل و ویژگیهای شخصیتی، فردی و روانشناختی دانشجویان میتواند نقش مهمی در کیفیت فرآیند آموزشی، تأمین سلامت روان و جلوگیری از بروز مشکلات روانشناختی و افت و ترک تحصیل آنها داشته باشد، چرا که هدف از توجه به حوزههای سلامت روان در بین دانشجویان تربیت افراد سالم، توانمند و با نشاط است تا ضمن کاهش مشکلات روانی و رفتاری جوانان، مسیر رشد را برای نیل به اهداف نهایی آموزش و پرورش هموار سازد. از آنجا که دانشگاه و تجربههای استرسزای مرتبط با آن ممکن است در بهزیستی روانشناختی دانشجویان نقش منفی داشته باشد (شهنی ییلاق و همکاران، 1390) از طرفی با توجه به اینکه مشکلات دانشجویان میتواند بواسطهی زندگی اجتماعی آنها در خوابگاهها روی سایرین هم تأثیرگذار باشد و علاوه برخودشان،سلامت روانی اطرافیان را نیز در معرض خطر قرار دهد لذا بررسی پارامترهای روانشناختی و مؤثر در کیفیت بهزیستی روانشاختی دانشجویان به پژوهشگران، خانوادهها و خود دانشجویان کمک خواهد کرد تا اثرات این خطرات احتمالی را تعدیل نمایند. از جمله این عوامل مهم صفات شخصیت است که در تحقیق حاضر در قالب مدل پنج عاملی معروف به پنج عامل بزرگ شخصیت مورد بررسی است. ویژگیهای شخصیتی صفات پایداری هستند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر نمیکنند. آنها گرایشهای باثبات و بادوام پاسخدهی به شیوه یکسان به محرکهای مختلف میباشند و میتوانند پیشبینیکنندهی رفتار فرد در موقعیتهای مختلف باشد (شولتز و شولتز، 1998،ترجمه سيد محمدي،1387). از طرفی عامل منبع کنترل که منظور از آن اینست که شخص تا چه اندازه باور دارد که میتواند بر زندگی خود اثر داشته باشد(گنجی،1379) احتمالاً با بهزیستی روانشناختی مرتبط است.منبع کنترل افراد بر اساس یادگیری و تجارب فرد در جریان رشد ایجاد می شود و مطلب مهمتر اینکه چون منبع کنترل مبتنی بر ادراکات فرد از زندگی است پس میتوان آن را مجدداً ارزیابی کرد و تغییر داد (کلینکه، 1999، ترجمه محمدخانی، 1392). هوش هیجانی نیز از مهمترین عوامل موفقیت در زندگی شخصی و اجتماعی محسوب میشود. به عقیدهی مایر و سالوي58 (2000) هوش هیجانی یک توانایی فوقالعاده است چرا که مشخص میکند چگونه میتوان از سایر مهارتهای خود از جمله هوش بهر به بهترین نحو استفادهکرد. نتایج تحقیقات بیانگر آنست که افرادی که به راحتی هیجانهای خود را ارزیابی نموده و در تماس مستقیم با آنها میباشند قادرند هیجانهای خود را به خوبی تنظیم کنند و روابط خود را با دیگران به خوبی اداره نمایند که این میتواند به بهزیستی روانشناختی آنها کمک کند (ماورولی و همکاران، 2007). با در نظر گرفتن اهمیت موفقیت نسل جوان و دانشجوی جامعه، بررسی راههای تازه برای ارتقاء سلامت روانشناختی دانشجویان و شادکامی و رضایتمندی آنها از جایگاه مهمی برخوردار است. همانگونه که در روانشناسی مثبتگرا اشاره شده است بهزیستی روانشناختی به مقولهی خوشبختی انسان میپردازد اما نحوهی دستیابی به آن موضوعی پرمناقشه است (مرعشی و همکاران،1391؛به نقل از حسینی،1392) لذا با توجه به اهمیت موضوع و با در نظر گرفتن خلاءهای تحقیقاتی موجود در زمینهی عنوان پژوهش حاضر، بویژه در مورد دانشجویان شهر کرمانشاه می توان به ضرورت انجام این تحقیق پی برد.
1-3- اهداف پژوهش
هدف اصلی
بررسی نقش پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی در پیشبینی بهزیستی روانشناختی دانشجویان است.
اهداف فرعی
1. تعیین رابطه پنج عامل بزرگ شخصیت با بهزیستی روانشناختی دانشجویان
2. تعیین رابطه منبع کنترل با بهزیستی روانشناختی دانشجویان
3. تعیین رابطه هوش هیجانی با بهزیستی روانشناختی دانشجویان
1-4- فرضیههای پژوهش
1- بین پنج عامل بزرگ شخصیت و بهزیستی روانشناختی دانشجویان رابطه وجود دارد.
2- بین منبع کنترل و بهزیستی روانشناختی دانشجویان رابطه وجود دارد.
3- بین هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی دانشجویان رابطه وجود دارد.
4- پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی توانایی پیش بینی بهزیستی روانشناختی دانشجویان را دارند.
1-5- تعریف متغیرها
1-5-1- تعاریف مفهومی
بهزیستی روانشناختی: ریف (1989) پیشنهاد کرد که بهزیستی روانشناختی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد اشاره میکند و بهزیستی روانشناختی را تلاش برای کمال در جهت تحقق تواناییهای بالقوهی واقعی فرد میداند. در واقع منظور از بهزیستی روانشناختی، ارزیابی عاطفی و شناختی فرد از زندگی خود است. ریف(1989)برای بهزیستی روانشناختی شش مؤلفه ی پذیرش خود (توانایی دیدن و پذیرفتن قوت ها و ضعف های خود)،هدفمندی در زندگی(به معنای داشتن غایت ها و اهدافی که به زندگی فرد جهت و معنا می بخشد)،رشد شخصی(احساس اینکه استعدادها و توانایی های بالقوه فرد در طی زمان و در طول زندگی بالفعل خواهد شد)،داشتن ارتباط مثبت با دیگران(به مفهوم داشتن ارتباط نزدیک و ارزشمند با افراد مهم در زندگی)،تسلط بر محیط (توانایی تنظیم و مدیریت امور زندگی به ویژه مسائل زندگی روزمره)و خود مختاری (توانایی و قدرت پیگیری خواست ها و عمل براساس اصول شخصی حتی اگر مخالف آداب و رسوم و تقاضاهای اجتماعی باشد) را معرفی کرد(ریف،1989،ریف و کیس،2003؛به نقل از میکاییلی منیع،1389).
پنج عامل بزرگ شخصیت: مک کری و کاستا (1987)، شخصیت را بر اساس ویژگیهای اصلی در الگوی ویژهای با عنوان پنج عامل بزرگ شخصیت تشریح کردند. این ویژگیها عبارتند از: روان نژندی، برونگرایی، انعطاف پذیری، دلپذیری و وظیفهشناسی. رواننژندی به تمایل فرد برای تجربهي اضطراب، تنش، ترحمجویی، خصومت، افسردگی و حرمت نفس پائین بر میگردد. برونگرایی به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرأت طلبی، پرانرژی بودن و صمیمیت اطلاق میگردد. انعطافپذیری به تمایل فرد برای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطافپذیری و خردورزی گفته میشود. دلپذیری یا مقبولیت به تمایل فرد برای بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و همفکری، نوع دوستی و اعتمادورزی مربوط میشود. وظیفه شناسی به تمایل فرد برای منظم بودن و کارآمدی، قابلیت اعتماد و اتکا، خودنظمبخشی، پیشرفت مداری، منطقی بودن و آرام بودن بر میگردد (حقشناس، 1385).
منبع کنترل: راتر در بیان مفهوم منبع کنترل به دو بعد فرضی درونی و بیرونی اشاره دارد. گروهی که موفقیت ها و شکستهای خود را عموماً به شخص خود (کوشش یا توانایی شخص) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل درونی نامیده شدهاند و گروه دوم که موفقیتها و شکستهای خود را معمولاً به عوامل بیرونی از خود (بخت و اقبال یا دشواری موقعیتها) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل بیرونی نام گرفتهاند(یوسفی و همکاران، 1387).
هوش هیجانی: گلمن (1998) هوش هیجانی را ظرفیت یا توانایی سازماندهی احساسات و هیجانات خود و دیگران برای برانگیختن خود و کنترل مؤثر احساسات و استفاده از آنها در روابط با دیگران میداند. گلمن معتقد است، علیرغم اینکه دانش کنونی، ژنها را بعنوان یک عامل مهم تأثیرگذار در هوش هیجانی میداند اما هوش هیجانی تا حدی از تجربیات زندگی نیز بدست میآید (گلمن، 2003).
1-5-2- تعاریف عملیاتی
بهزیستی روانشناختی: منظور از بهزیستی روانشناختی نمرهایست که آزمودنی از پرسشنامهی بهزیستی روانشناختی ریف فرم کوتاه (18 سوالی)کسب کرده است.
پنج عامل بزرگ شخصیت: منظور از پنج عامل بزرگ شخصیت نمرهای است که آزمودنی در هر کدام از پنج مؤلفهی پرسشنامه ی شخصیت کاستا و مک کری (NEO-FFI)فرم کوتاه (60 سوالی) کسب کرده است.
منبع کنترل: در این پژوهش منبع کنترل نمرهایست که آزمودني از پرسشنامه منبع کنترل راتر (1996)فرم(29 سوالی) کسب کرده است.
هوش هیجانی: منظور نمره ایست که آزمودنی از پرسشنامهی هوش هیجانی برادبری- گریوز59(28 سوالی)کسب کرده است.
فصل دوم
ادبیات و پیشینه پژوهش
2-1- بهزیستی روانشناختی و سلامت روان60
بهداشت روانی یک زمینهی تخصصی در محدودهی روانپزشکی است و هدف آن ایجاد سلامت روان بوسیلهی پیشگیری از ابتلاء به بیماریهای روانی،کنترل عوامل مؤثر در بروز بیماریهای روانی، تشخیص زودرس بیماریهای روانی، پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماریهای روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیشآمدهای زندگی (میلانیفر، 1382).
در سالهای اخیر گروهی از پژوهشگران حوزهی سلامت روانی به ویژه روانشناسان مثبتنگر رویکرد نظری و پژوهشی متفاوتی برای تبیین و مطالعه این مفهوم برگزیدهاند. آنان سلامت روانی را معادل کارکرد مثبت روانشناختی تلقی نموده و آن را در قالب اصطلاح «بهزیستی روانشناختی» مفهومسازی کردهاند. این گروه نداشتن بیماری را برای احساس سلامت کافی نمیدانند، بلکه معتقدند که داشتن احساس رضایت از زندگی، پیشرفت بسنده، تعامل کارآمد و مؤثر با جهان، انرژی و خلق مثبت و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت از مشخصههای فرد سالم است.در سالیان اخیر رویکرد آسیب شناسی به مطالعه سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند، رویکردهای جدید بر خوب بودن به جای بد یا بیمار بودن تأکید میکند(ریف و همکاران،2004)
از این منظر،عدم وجود نشانه های بیماری های روانی،شاخص سلامتی نیست.بلکه سازگاری،شادمانی،اعتماد به نفس و ویژگی های مثبتی از این دست نشان دهندهی سلامت بوده و هدف اصلی فرد در زندگی،شکوفا سازی قابلیت های خود است.نظریه هایی مانند نظریهی خودشکوفایی مازلو61،کارکرد کامل62(راجرز63), انسان بالغ یا بالیدگی64(آلپورت65)در شکل بندی مفهوم سلامتی روانشناختی ،این فرض بنیادین را پذیرفته و از آن بهره جسته اند(رایان ودكي66 2001).به دنبال ظهور این نظریه ها و جنبش روانشناسی مثبت که در سلامتی روانی بر وجود ویژگی های مثبت و رشد توانایی های فردی تأکید داشتند،گروهی از روانشناسان به جای اصطلاح سلامتی روانی از بهزیستی روانشناختی استفاده کردهاند زیرا معتقدند این واژه بیشتر ابعاد مثبت را به ذهن متبادر میکند(ریف و سینگر،1998) .در این راستا مدل هایی مانند مدل جاهودا67،مدل بهزیستی ذهنی68 داینر69و مدل شش عاملی بهزیستی روانشناختی ریف تدوین شده اند که در تعریف و تبیین سلامت روانی به جای تمرکز بر بیماری وضعف بر تواناییها و داشتههای فرد متمرکز هستند(کامپتون70،2001).
بهزیستی روانشناختی در مفهوم واقعی به عنوان بازتابی از طرز فکر و واکنش های هیجانی و احساسات مثبت به رویدادهای زندگی است(بارترام و بونیول71،2007).
بهزیستی روانشناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روانشناختی رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی را بررسی میکند و به شدت بر توسعه انسانی تأکید دارد، به عنوان مثال دنبال نمودن اهداف معنادار، تحول و پیشرفت به عنوان یک فرد و برقراری روابط کیفی با دیگران. جمع گستردهای از ادبیات تحقیقی در دهه 1950 و 1960 میلادی به تجزیه و تحلیل چالشها و مشکلات اساسی زندگی پرداخته است (ریف و کیس72، 2002).
روان شناختی مثبتنگر به سلامت روانی افراد و کیفیت زندگی آنها نگاهی میاندازد و میپرسد: «چه میتوانست باشد؟» «سلیگمن و چیک سنت میهالی، 2000؛به نقل از مارشال ریو،2005).
این روانشناسی به دنبال آن است که به افراد کمک کند تواناییها و شایستگیهای خود را پرورش دهند. این روانشناسی از افراد نمیپرسد که چه عینکی بر چشم میزنند یا چه کسی را به عنوان الگوی نقش انتخاب میکنند، بلکه به آنها میگوید که قوتها به اندازه ضعفها اهمیت دارند، انعطافپذیری به اندازهی آسیبپذیری اهمیت دارد. و تکلیف دائمی بذر خوبی پاشیدن به اندازه مداخله کردن برای برطرف کردن آسیب، اهمیت دارد. نمونهای از تواناییهای انسان که موضوع اصلی روانشناسی مثبتنگر را تشکیل میدهد در زیر آمده است (اسنیدر و لوپز73، 2002؛به نقل از مارشال ریو2005).
توانمندیهای شخصی که به عنوان موضوعات اصلی روانشناسی مثبتنگر مورد بررسی قرار گرفتهاند.
خوشحالی
عشق به دانستن
لذت
خِرد
انعطافپذیری
اصالت
سرسختی
توانایی برای روانی (flow)
کنترل شخصی
خودمختاری
خوشبینی
بخشندگی
سبک تبیینی خوشبینانه
دلسوزی
امید
همدلی
احساس کارآیی
نوع دوستی
تعیین هدف
شوخ طبعی
معنی
معنویت
منبع:( مارشال ریو،2005،ترجمه یحی سید محمدی،1391)
پرورش دادن توانمندیهایی که در بالا آمده است دو نتیجهی مرتبط به بار میآورد: (1) پرورش دادن رشد شخصی و سلامتی و (2) پیشگیری از اینکه بیماری انسان (مثل افسردگی، خودکشی) در شخصیت ریشهدار شود (اسنیدر و لوپز، 2002؛به نقل از مارشال ریو،2005).
2-1-1- روانشناسی مثبتنگر و بهزیستی روانشناختی
روانشناسی بالینی به شکل سنتیاش بر کمبودها و ناتوانیهای روانی تأکید داشت و انعطافپذیری، تدبیرمندی و توان مراجعان را برای بازیابی به ندرت مد نظر قرار داده است. در ایالات متحده مارتین سلیگمن و همکارانش بنیانهای روانشناسی مثبتنگر را به عنوان متمم رویکردهای کمبود مدار شروع کردهاند، روانشناسی مثبتنگر چیزی بیش از مطالعهی علمی فضیلتها و تواناییهای معمولی انسان نیست. این حیطه در چشمانداز علمی خود علاقمند به تحقیقات علمی به منظور فهم کامل و گسترده تجارب انسان از کمبود، رنج، بیماری تا شکوفایی، سلامتی، بهزیستی و شادابی انسان میباشد (استفان و الکس74، 2006؛به نقل از حسيني،1392).
روانشناسی مثبتنگر به شناسایی عاملهایی میپردازد که سلامت را افزایش میدهند، مأموریت روانشناسی مثبتنگر این است که نتیجهگیری در مورد آنچه را که میتواند دنیای بهتری بسازد به جای توسل به عقاید و معانی بیان بر علم پایهگذاری کند (کار75، 1957، ترجمه حسن پاشا شریفی، نجفی زند و ثنایی، 1385).
روانشناسی مثبتنگر رشتهی تازهای در روانشناسی است که در اواخر دهه 1990 برپا شده است و تمرکز آن بیشتر بر قدرت و تواناییهای فرد است تا جستوجو در ضعفها و نقصهای آن، این رشته به دنبال آن است که تصویری از زندگی خوب را به روشنی بیان کند (البته از لحاظ روانشناختی) و برای اینکه مشخص کند چه چیزی زندگی را برای زیستن با ارزش میکند از روشهای تجربی روانشناسی بهره میبرد.
2-1-2- مکتب روانشناسی مثبتنگر
موضوع اصلی روانشناسی مثبتنگر تحقیق کردن دربارهی تجربیات ذهنی مثبت مانند: بهروزی، خشنودی، رضایت خاطر، لذت، امید، خوشبینی، روانی شایستگی، عشق، عشق به کار، جرئت، پشتکار، خودمختاری، مهارت میان فردی، استعداد، خلاقیت، ابتکار، دوراندیشی، فرد، مسئولیت میان فردی، نوعدوستی، وجدان کاری و پرورش دیگران است. روانشناسی مثبتنگر رشتهی فرعی روانشناسی انسانگر نیست، موضوع اصلی این روانشناسی همان است که روانشناسی انسانگرا، را برای خود انتخاب کرده است. به همین خاطر نیز این دو رشته همپوشی زیادی دارند. اما آنچه روانشناسی مثبتنگر را از روانشناسی انسانگرا متمایز میکند تأکید زیاد آن بر اتکار به پژوهش تجربی برای آزمودن فرضیه ها بر اساس دادههای بدست آمده است (نینان76، 2007؛ به نقل از حسینی،1392).
روانشناسی مثبتنگر به عنوان رویکردی تازه در روانشناسی بر فهم و تشریح شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی و همچنین پیشبینی دقیق عوامل مؤثر بر آنها متمرکز است. این رویکرد از منظری مثبتگرایانه با ارتقای احساس ذهنی بهزیستی و شادمانی، در عوض درمان نواقص و اختلالات سر و کار دارد. بنابراین روانشناسی مثبتنگر مکمل روانشناسی بالینی سنتی است. فهم و درک و شفافسازی شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی، موضوع محوری روانشناسی مثبتنگر است. روانشناسی مثبتنگر گرا از لحاظ علمی از روانشناسی انسان گرا دقیقتر است. اینگونه روانشناسی به انسان مینگرد و میپرسد «چه میتوانست باشد؟» روانشناسی مثبتنگر به عنوان یک رشته قبول دارد که افراد از آنچه میتوانند باشند کمترند، همچنین از میزان شیوع آسیبهایی نظیر افسردگی، سوء مصرف مواد، بی احساسی و خشونت آگاه است، با این حال عمدتاً به تقویت کردن تواناییها و شایستگیهای فرد توجه دارد. افراد برای جلوگیری از بیماری باید بتوانند، تواناییهایی چون امید، خوشبینی، مهارت، پشتکار، انگیزش درونی و قابلیت روانی را در خود پروردانده و از آنها بهره ببرند. مسئله این نیست که چطور میتوانیم ضعفهای افراد را اصلاح کنیم بلکه اینست که چگونه میتوانیم تواناییهای افراد را پرورش دهیم و تقویت کنیم.
روانشناسی مثبتنگر در پی آن است که افراد را نیرومندتر و پربارتر کند و استعداد همهی آنها را شکوفا سازد (ریف، 1998). روانشناسی مثبتنگر به سلامت روانی افراد و کیفیت زندگی آنها نگاه میاندازد و میپرسد چه میتوانست باشد. این روانشناسی به دنبال آن است که به افراد کمک کند تا تواناییها و شایستگیهای خود را پرورش دهند، برای همین از آنها نمیپرسد که چه عینكي به چشم میزنند یا چه کسی را به عنوان الگوی نقش انتخاب میکنند بلکه به آنها میگوید که قوتها به اندازهی ضعفها اهیمت دارند، انعطافپذیری به اندازهی آسیبپذیری مهم است و تکلیف دائمی بذر خوبی پاشیدن، به اندازه مداخله کردن برای برطرف نمودن آسیب حائز اهمیت است (سلیگمن77، 2004، ترجمه تبریزی و همکاران، 1388).
2-1-3- حوزه های اصلی روانشناسی مثبتنگر
هیجانات مثبت
خصیصههای مثبت افراد
نهادها و سازمانهای مثبت
هیجانات مثبت شامل مطالعه دربارهی بهزیستی روانشناختی، رضایت و خرسندی از گذشته، سالم و شاداب بودن در حال حاضر، امید و خوشبینی برای آینده است. خصیصههای مثبت افراد شامل مطالعهی توانمدیها و فضیلتها مانند استعداد عشق، کار، شجاعت، رحم و شفقت، خلاقیت، کمال، خودشناسی، تساهل، خودکنترلی و حکمت فرزانگی میباشد. فهم و درک سازمانها و نهادهای مثبت مستلزم بررسی توانمندیها و ویژگیهایی است که برای پرورش و گسترش جامعهی بهتر لازم است مانند عدالت، مسئولیتپذیری، نزاکت و ادب اجتماعی، وجدان کاری، بردباری، سعه صدر یعنی ایجاد سازمانهای مدنی که افراد را به سمت شهروندهای ایدهآل هدایت میکند. در کل روانشناسی مثبت مطالعه شرایط و فرآیندهایی است که در ترقی با بهینه کردن کارکردها و پتانسیلهای انسانها، گروهها، سازمانها و نهادها نقش دارد (میشل78، 2006؛ به نقل از حسینی، 1392).سلیگمن (1998) در پاسخ به این سؤال که چرا امروزه به روانشناسی مثبتنگر نیاز داریم معتقد است که در گذشته،روانشناسی هزینه زیادی را برای بیماریها و ضعفها پرداخت نموده است و کمتر به عوامل مثبت و انسانی ارزش داده است، مثلاً روانشناسان ملاکهای تشخیصی و آماری بیماریها79DSM را تدوین کردند و روانشناسان اثرات زیانآور استرسهای محیطی را بر روی بدن نشان دادند و روانشناسان شناختی مشخص کردند که خطاهای شناختی باعث شکلگیری بسیاری از اختلالات میشود. اما این حوزه بر این عقیده تأسیس شده که افراد دوست دارند زندگی خود را معنادار و کاملتر کنند و به دنبال افزودن تجربه خود از عشق و کار هستند و به دنبال ترویج و گسترش عواملی هستند که آن را بهترین چیز در درون خود میدانند. روانشناسی مثبتنگر میتواند با تشویق افراد به سوی پذیرفتن رفتارها و تمرینات ذهنی و ارتقاء سطح بهینه و نهفته در وجود هر شخص علاوه بر اینکه از شکلگیری بسیاری از اختلالات جلوگیری کند باعث ایجاد شادی و رضایت در زندگی افراد شود.
لذا میتوان گفت که هدف روانشناسی مثبتنگر ریشه کنی و از بین بردن آسیب شناسی نیست بلکه هدف آن ساختن عواملی است که در انسان قابلیت رشد و تحول دارد، بدون آنکه بخواهد ضرورت و اهمیت آسیبشناسی را انکار کند (آنجلا80، 2004). به همین علت امروزه روانشناسان مثبت در مقابل ملاکهای تشخیصی و آماری بیماریها یک نظام طبقهبندی به نام شناسایی و طبقهبندی توانمندیهای انسان81 به جود آوردهاند بدین معنی که روانشناسی مثبتنگر به شناسایی و طبقهبندی توانمندیهایی در انسان میپردازد که میتوانند برخلاف بیماریها عمل کنند. خود این توانمندی ها در شش بخش طبقهبندی شدهاند که عبارتند از:
خرد و دانایی
شجاعت
تنوعطلبی
عدالتجویی
اعتدال
تعالی (آنجلا، 2004).
بنابراین روانشناسی مثبتنگر با ترویج یک رویکرد کلنگر که به طور مساوی هم به تجارب منفی و هم تجارب مثبت اهمیت میدهد در پی ساختن و گسترش خصوصیات و کیفیاتی است که باعث بالا رفتن رضایت از زندگی در افراد و جوامع میشود. شاید گفته شود که روانشناسی مثبتنگر فقط راجبع به تجارب مثبت است گرچه نیاز به فهم بیشتری از تجارب مثبت وجود دارد اما هدف روانشناسی مثبتنگر درآغاز، تسریع کردن تغییر درکانون روانشناسی از تمایل تنها به اصلاح کردن انحرافات در زندگی، به ساختن خصوصیات و کیفیات مثبت میباشد به همین دلیل روانشناسی مثبت حوزههایی مانند: شادی، رشد فردی، بهزیستی روانی، خوشبینی،خودمختاری، مکانیسم روانی انطباقی، هیجانات و سلامت،خردمندی، فضیلت،خلاقیت، استعدادها را مورد توجه قرار میدهد. (سلیگمن، 2000؛ به نقل از بیانی و همکاران، 1387).
2-1-4- حوزه های تحقیقاتي روانشناسی مثبت نگر
روانشناسان مثبتنگر سه حوزهی تحقیقی را برای خود مطرح نمودهاند که این سه حوزه عبارتند از:
– تحقیق در زندگی دلپذیر و یا زندگی لذتبخش
– مطالعهی زندگی خوب یا زندگی متعهدانه
– تحقیق در زندگی معنادار یا زندگی در پیوند با جهان (کار،1957، ترجمه شریفی و همکاران، 1385).
1- در حوزهی اول یعنی تحقیق در زندگی دلپذیر محققان در پی آن هستند که بدانند چگونه مردم میتوانند به بهترین سطح تجربههای حسی خوشایند به عنوان جزئی از زندگی طبیعیشان دست بیابند. منظور از این تجربیات حسی خوشایند تجاربی نظیر حس برقراری رابطهی خوب با دیگران، امیدواری، علاقمندی و تفریح نمودن است.
2- در حوزهی دوم یعنی زندگی متعهدانه محققان احساس سرشار شدن در احساسات منحصر به فردی را که از کارهای ابتدایی و معمول زندگی سرچشمه میگیرد را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند. این احساسات وقتی شکل میگیرند که فرد حس میکند تکلیفی را که به او دادهاند با توانایی هایش هماهنگ است و مطمئن باشد که از پس آن بر میآید.
3- در حوزهی تحقیقی زندگی معنادار محققان میخواهند بدانند که مردم چگونه احساسات مثبت خود را به سوی بهزیستی و تعلق داشتن به معنایی مثبت هدایت میکنند و مهمتر اینکه میخواهند بدانند مردم چگونه میتوانند احساس کنند که یک جزء کوچک اما فعال و، مشارکت کننده در یک جهان بزرگتر هستند. احساساتی از قبیل جزئی از طبیعت بودن، عضو یک گروه اجتماعی، یک نهضت یا نظام باوری (کار،1957،ترجمه پاشا شریفی و همکاران، 1385).
2-1-5- کاربردهای روانشناسی مثبت
عامل بالقوه روانشناسی مثبت مانند هر حوزهی دیگری از روانشناسی در کاربردهای ان نهفته است. (سلیگمن، استینر، پارک و پترسون82،2005؛به نقل از حسيني،1392) کاربرد روانشناسی مثبت را در استفاده از تحقیقات روانشناسی مثبت برای تسهیل عملکرد مربوط به کمال مطلوب در اشخاص میدانند.
روانشناسان مثبتنگر معتقدند که مهمترین اصل در روانشناسی مثبت پیشگیری است، یعنی کشف توانمندیهای انسان و اینکه یک سری صفات متضاد یا آسیبشناسی روانی به نام خصیصههای مثبت انسانی وجود دارد که هستهی اصلی و مرکزی روانشناسی پیشگیری مثبت را تشکیل میدهد. پس پیشگیری مثبت یعنی شناختن، وسعت دادن و تمرکز کردن بر این توانمندیها در افرادی که دارای ریسک بالا برای آسیب شناسی روانی هستند مانند فرزندان طلاق، جوانان بزهکار، یا کسانی که گذشتههای آسیبزا داشتهاند (شلی و همکاران83، 2005).
سلیگمن بر اساس سبک اسنادی معتقد است همانطور که افسردگی در اثر شکلگیری خطاهای اسنادی در افراد ایجاد میشود، میتوان از طریق ایجاد سبکهای اسنادی سالم در افراد، خوشبینی و شادی را نیز ایجاد کرد. پس کار اصلی برای ایجاد خوشبینی و شادی اینست که: بازشناسی افکار فاجعهآمیز خودمان، پیشگیری مثبت، آموزش خوشبینی84 یعنی یادگیری یک سری مهارتها برای چالش با این افکار و ایجاد برنامهی خودتقویتگری را اعمال کنیم (سلیگمن، 1998).
باید توجه داشت که روانشناسان مثبت نگر معتقدند که آموزش خوش بینی به افراد و استفاده از آن نسبت به درمان و اصلاح آسیبها در پیشگیری از افسردگی و اضطراب سودمندتر است. بر این اساس اهداف و حوزههای روانشناسی مثبت از خانوادهها و مدارس برای رشد و پرورش خوشبینی در کودکان، محل کار و حوزههای اجتماعی از طریق توسعه و ایجاد رضایتمندی، بهرهوری و ایجاد تعاملات اجتماعی سالم و پویا شروع میشود تا استفاده توسط درمانگرانی که توانمندیهای بیماران خود را تشخیص داده و آن را پرورش میدهند ادامه مییابد (کار، 1957، ترجمه پاشا شریفی و همکاران، 1385).
تجربهی ذهنی مثبت، خصیصههای مثبت افراد و اجتماعهای مثبت همگی نوید و انتظار بهبود کیفیت زندگی را میدهند که این میتواند از آسیبشناسی شکل گرفتهاند از زندگی بیحاصل و بیمعنی قرن بیست و یکم پیشگیری کند. روانشناسی مثبتنگر هر سه حوزهی پیشگیری را مورد توجه قرار میدهد. در پیشگیری اولیه سؤال روانشناسی مثبت این است که چگونه شادکامی به عنوان یک سیاست عمومی درآید و چگونه شاخص ملی برای بهزیستی ذهنی تهیه کنیم. در پیشگیری ثانویه، روانشناسی مثبت معتقد است که نقش درمانگران به طور ساده کاهش دادن پریشانی و رها کردن شخص بدون نشانههای بیماری نیست، بلکه تسهیل بهزیستی و شکوفایی میتواند به عنوان عاملی پیشگیری کننده و سپری در برابر آسیبشناسی آینده عمل کند. در پیشگیری ثالثیه، فهم تجارب مربوط به کمال افراد ناتوان به جای فهم ساده آنها به عنوان افرادی ناتوان و کارکردن با رنجدیدهها به روشی که نیازها و تمایلاتشان فهمیده شود مورد توجه قرار میگیرد (کار، 1957، ترجمه پاشا شریفی و همکاران، 1385).
2-1-6- روان درمانی مثبت
رویکرد اصلی در رواندرمانی مثبت از تئوری کارل راجرز ریشه گرفته است. سلیگمن (2005) معتقد است که امروزه میدانیم با تلفیق ایدههای تئوریکی کارل راجرز با تحقیقات روانشناختی مثبت شرایطی را ایجاد کنیم که در آن افراد بتوانند با کم کردن استرسها و تسهیل در شکوفایی تواناییها به سمت یک زندگی شاد و سالمتر حرکت کنند. بر این اساس درمانهای مثبت بر پایهی نظریهی مراجع محوری راجرز به عنوان یک رویکرد تجربهای عمیق مبتنی بر هوش هیجانی درمانگر طراحی شده است. یعنی درک این نکته توسط درمانگر که هر درمانجویی خودش بهترین متخصص و درمانگر برای خود است. در این درمانها مراجع باید احساس کند که فردی ارزشمند است و مورد پذیرش بیقید و شرط قرار گرفته است، تا از این طریق به طور اجتناب ناپذیری به سمت کشف و فهم تواناییهایش سوق داده شود. روانشناسان مثبتنگر معتقدند که درمان مراجع محوری راجرز در کاربرد، تشابههای زیادی با درمان شرقی مانند ذن دارد. درمانهای ذن اگر چه اغلب واضح و روشن بیان نشدهاند اما (برازییر85، 1995؛ به نقل از سلیگمن، 2005) کشف کرد که ذن شکلی از درمان است که با رویکرد مراجع محوری تشابه دارد و همانطور که ذن دستیابی به تجربه زنده و سرزنده بودن و یا بیدار کردن دل شخص توسط دیگری را مد نظر دارد، روانشناسی مثبت هم در درمان به دنبال ساختن زندگی بر اساس قواعد طبیعی و سالم انسانی برای درمانجویان است. بر این اساس روانشناسی مثبتنگر مخالف استفاده از تستها و ابزارها در اندازهگیری مطابق کاربردشان در مدل پزشکی است. زیرا در درمان مراجع محوری به دنبال مشخص کردن درمان خاص مطابق با تشخیص خاص نیستیم تا نیاز به تشخیص، طبقهبندی یا برچسب زدن باشد این رویکرد استفاده از تستها را تنها به عنوان ابزاری برای ارزیابی توانمندیهای مراجعکنندهها نه به عنوان ابزاری تشخیصی، مناسب و مفید میداند (استفان والکس، 2005).
2-1-6-1- رواندرمانی مثبت ودرمان وجودی (اگزیستانسیال)
هدف روانشناسی مثبت در درمان کمک به مراجعان در جهت تحقق بخشیدن به تواناییهای خود بر اساس فرض زیربنایی، در رویکرد مراجع محوری است. اما یکی از این مباحث چالشبرانگیز در هر درمانی این است که چگونه میتوانیم به افراد در رسیدن به هدفمان کمک کنیم، یا اینکه استفاده از کدام روش یا تکنیک درمانی برای رسیدن به این هدف مؤثرتر و کارآتر است. اروین د. یالوم86 در سال 2001 در این زمینه مینویسد: جریان درمان باید همانند جریان دائمی و غیر قابل پیشبینی رودخانه، خودجوش و خودانگیخته باشد. عمل کردن بر طبق یک فرمول خاص، به طور باورنکردنی جریان درمان را تحریف میکند. همچنین وی در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال مینویسد: معتقدم درمانگر بالینی مجرب اغلب به طور ضمنی در چارچوبی اگزیستانسیال کار میکند یعنی در اعماق وجودش، برای دلواپسیهای بیمار ارزش فراوان قائل است و متناسب با آن ها واکنش نشان میدهد و این واکنش همان چیزی است که من آن را مخلفات «ثبت و ضبطنشدهی» شگفتانگیزی مینامم که درمانگر آن را به عنوان افزودنی «اصلی» بر درمان میپاشد(اروین یالوم،2001،ترجمه سپیده حبیب،1390).
بنابراین رواندرمانگران مثبت بر اساس شخصیت و درک و فهم خود از رویکرد مراجع محوری ممکن است از روشها یا تکنیک های خاصی استفاده کنند. اگر چه بسیاری از درمانگران شخص محور مخالف استفاده از تکنیکهای مختلف موجود در مکاتب درمانی دیگراند: مانند تکنیک درمانگران گشتالتی یا تکنیک درمانگران شناختی- رفتاری، اما روانشناسی مثبت معتقد است که هیچ دلیلی مبنی بر عدم استفاده از تکنیکهای مختلف در چارچوب نظریهی شخص محور وجود ندارد، آنچه اهمیت دارد این است که این تکنیکها توسط افرادی استفاده شدند که معتقدند مراجعان نه درمانگران، بهترین متخصص برای خودشان هستند و درمانجویان دارای گرایشی ذاتی در جهت رشد و شکوفایی هستند (استفان و الکس، 2005).
2-1-6-2-درمان مثبت یا متمرکز بر راه حل یا متمرکز بر فرآیند:
درمان متمرکز بر راه حل به دنبال کمک کردن به مراجعان برای به دست آوردن نتایج بهتر از طریق فراخوانی و ساخت دوباره راهحلهای برای مشکلات است. این درمانها اغلب کوتاهمدت و کمهزینه هستند. تشکیل اتحاد درمان، ارزش قایل شدن برای موفقیتهای درمانی توسط درمانجو، پذیرفتن تعریف درمانجو از مشکل توسط درمانگر، پذیرفتن این اصل که درمانگر نیز در فرآیند درمان از مراجع چیزهای جدیدی میآموزد از عناصر مشترک درمانهای متمرکز بر راه حل و رواندرمانهای مثبت است. پسچکیا و همکارانش در سال 1998 بر اساس درمان متمرکز بر راهحل، رویکردی شش جلسهای را طراحی کردند که شامل یک ساعت برای هر جلسه میباشد و بر تئوری سلیگمن از شادی واقعی استوار است در طول هفتهی اول از مراجع خواسته میشود که داستانی را بگوید و پرسشنامهای برای ارزیابی تواناییهایش پر کند و در مورد شیوههایی که اغلب از تواناییهایش استفاده میکند به تفکر بپردازد. پایهی منطقی این تئوری این است که استفاده از تواناییها توسط درمانجو علاوه بر ایجاد بهزیستی ذهنی، رضایت، کارآمدی و سلامت روان، حسی از مالکیت و اعتبار در تواناییها، به مراجع منتقل میکند که خود این باعث شروع درمان میشود، این شیوهی درمان علاوه بر این که برای کمک به افراد دارای افسردگی خفیف مفید است، میتواند شادی را نیز افزایش دهد (سلیگمن، 2005).
2-1-7- هدف روانشناسی مثبتنگر
هدف اصلی روانشناسی سلامت فهم و آسانسازی سلامت ذهنی است. در این بافت شادمانی و سلامت هر دو به احساسهای مثبت، مانند شادی یا آرامش خیال و حالتهای مثبت، مثل چیزی که شیفتگی و دلبستگی را شامل می شود دلالت دارند. روانشناسی مثبت نگر به دنبال آنست که تصویری از زندگی خوب (البته از لحاظ رواشناختی) را به روشنی بیان کند. هدف این است که نشان داده شود چه اعمالی به تجربیات بهروزی و رفاه، به پرورش افراد مثبتنگری که خوشبین و انعطاف پذیر هستند، و به آفریدن مؤسسات و انجمنهای شکوفا کننده میانجامد (اسنیدر و لوپز، 2002؛ به نقل از مارشال ريو،2005). روانشناسی مثبت به عنوان یک اقدام متهورانهای علمی بر فهم و تبیین شادمانی و سلامت ذهنی و به طور دقیق پیشبینی عواملی تمرکز دارد که بر چنین حالتهایی تأثیر میگذارند. روانشناسی مثبت به عنوان یک تلاش مثبت به جای اینکه جایگزینی روانشناسی بالینی سنتی باشد متمم آن است.
به طور خلاصه جنبش روانشناسی مثبتنگر بر سه اصل تأکید دارد که این سه اصل عبارتند از:
– تجاربی که مردم برای آنها ارزش قایلند. مثل امید، خوشبینی و شادی
– صفات فردی مثبت مثل ظرفیت عشق، کار، فعالیت، قریحه و مهارتهای فردی
– ارزشهای مثبت گروهی و شهروندی مثل مسئولیتپذیری، دلگرمی دادن و شکیبائی (سلیگمن، 2005).
اساس روانشناسی مثبتنگر بر پذیرش انسان در جایگاه موجودی توانمند و شایسته است که میتواند تواناییهای خود را شکوفا سازد. بنابراین هدف رویکرد اخیر مطالعه نیرومندیها و شادمانی انسانهاست. روانشناسی مثبتنگر سلامت روانی را معادل کارکرد مثبت روانشناختی تلقی و آن را در قالب اصطلاح بهزیستی روانشناختی مفهومسازی کرده است، از این منظر بهزیستی روانشناختی به معنی کارکرد روانشناختی بهینه است (رایان و دکی،2001). به بیانی دیگر بهزیستی روانشناختی را میتوان واکنشهای عاطفی و شناختی به ادراک ویژگیها و توانمندیهای شخصی، پیشرفت بسنده، تعامل کارآمد و مؤثر با جهان، پیوند و رابطهی مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت در طول زمان تعریف کرد.این حالت میتواند مؤلفههایی مانند رضایت از زندگی، انرژی و خلق مثبت را نیز در بر گیرد.(كارادماس،2007؛به نقل از حسيني،1392).بهزیستی روانشناختی به عنوان یکی از مفاهیم اصلی نشأت گرفته از روانشناسی مثبتنگر بر سلامت ذهنی مثبت دلالت دارد.
2-1-8- بهزیستی روانشناختی و مؤلفههای آن
اگر چه هیجانهای مثبت87 متعددی در حوزهی هیجانی مرتبط با انسان وجود دارد، اما شاید بتوان گفت که مهمترین آنها شادکامی یا بهزیستی ذهنی است. بهزیستی ذهنی مفهومی گسترده است که سطوح بالای تجارب هیجانی خوشایند، سطح پائین تجارب خلقی منفی و سطح بالای رضایت از زندگی را در بر میگیرد (دینر88، 2000، به نقل از میلر و نیکرسون89، 2008).
احساس بهزیستی روانشناختی هم دارای مؤلفههای عاطفی و هم دارای مؤلفههای شناختی است. افراد با احساس بهزیستی بالا به طور عمدهای هیجانات مثبت را تجربه میکنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبت دارند، در حالی که افراد با بهزیستی پائین حوادث و موقعیتهای زندگیشان را نامطلوب ارزیابی میکنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب و افسردگی و خشم را تجربه میکنند (مایرز90 و دینر، 1995). باید توجه داشت که تجربه هیجانات خوشایند و مثبت همزمان با تجربهی هیجانات ناخوشایند و منفی صرف کند به همان نسبت زمان کمتری را برای هیجانات منفی باقی میگذارد. از سوی دیگر باید توجه داشت که هیجانات مثبت و منفی حالات دو قطبی نیستند که فقدان یکی وجود دیگری را تضمین کند، یعنی احساس رضایتمندی ذهنی مثبت تنها با فقدان هیجانات منفی پدید نمیآید و عدم حضور هیجانات منفی لزوماً حضور هیجانات مثبت را به همراه نمیآورد، بلکه برخورداری از هیجانات مثبت خود به شرایط و امکانات دیگری نیازمند است. بنابراین احساس بهزیستی (شادی) را باید با سه مؤلفهی مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر مورد شناسایی قرار داد، که این سه مؤلفه عبارتند از:
الف) حضور نسبی هیجانات مثبت
ب) فقدان و عدم حضور هیجانات منفی
ج) رضامندی از زندگی (کار، 1957، ترجمه پاشا شریفی و همکاران، 1385)
2-1-9- مدل ریف در خصوص بهزیستی روانشناختی
یکی از مهمترین مدلهایی که بهزیستی روانشناختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده است، مدل ریف و همکاران (1998) است. ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش فرد برای تحقق تواناییهای بالقوهی واقعی خود میداند. این مدل از طریق ادغام نظریههای مختلف رشد فردی عملکرد سازگارانه شکل گرفته و گسترش یافته است. در واقع نتایج پژوهشهای ریف منجر به پیداش مفهوم جدید عینی از بهزیستی روانی شد که دارای شش مؤلفهی خودمختاری- پذیرش خود- هدفمندی در زندگی، تسلط بر محیط، روابط مثبت با دیگران و رشد شخصی است، که در ادامه به توضیح این مؤلفهها خواهیم پرداخت.
مؤلفههای خودمختاری: که به احساس استقلال، خودکفایی و آزادی از هنجارها اطلاق می شود؛ فردی که بتواند بر اساس افکار، احساسات و باورهای شخصی خود تصمیم بگیرد، دارای ویژگی خودمختاری است؛ در حقیقت، توانایی فرد برای مقابله با فشارهای اجتماعی، به این مؤلفه مربوط می شود (ریف و سینگر، 1998).
خودمختاري يعني توانايي و قدرت پيگيري خواست ها و عمل بر اساس اصول شخصي حتي اگر مخالف آداب و رسوم و تقاضاهاي اجتماعي باشد(ريف،1989).
مؤلفهی پذیرش خود: به معنی داشتن نگرش مثبت به خود و زندگی گذشتهی خویش است؛ اگر فرد در ارزشیابی استعدادها، تواناییها و فعالیتهای خود در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشتهی خود احساس خشنودیی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. همهی انسانها تلاش میکنند که علیرغم محدودیتهایی که در خود سراغ دارند، نگرش مثبتی به خویشتن داشته باشند، این نگرش پذیرش خود است (هوسر، اسپرینگر و پاروسکار91، 2005؛به نقل از حسيني،1392).
پذيرش خود به معناي توانايي ديدن و پذيرفتن قوت ها و ضعف هاي خود است(ريف،1989).
مؤلفهی هدفمندی در زندگی: به مفهوم دارا بودن اهداف دراز مدت و کوتاهمدت در زندگی و معنادار شمردن آن است؛ فرد هدفمند نسبت به فعالیتها و رویدادهای زندگی علاقه نشان میدهد و به شکل مؤثر با آنها، درگیر میشود؛ یافتن معنی برای تلاشها و چالشهای زندگی در قالب این مؤلفه قرار میگیرد.هدفمندي در زندگي به معناي داشتن غايت ها و اهدافي است كه به زندگي فرد جهت و معنا بخشند(ريف،1989؛به نقل از ميكائيلي منيع،1389).
مؤلفهی تسلط بر محیط: به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. لذا فردی که احساس تسلط بر محیط داشته باشد میتواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند، تغییر دهد و بهبود بخشد (دستجردی و همکاران، 1390).مولفهي تسلط بر محيط يعني توانايي تنظيم و مديريت امور زندگي به ويژه مسائل زندگي روزمره(ريف،1989).
مؤلفهی روابط مثبت با دیگران: دیگر مؤلفهی این مدل، به معنی داشتن رابطهی با کیفیت و ارضا کننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتاً انسانهایی مطبوع، نوعدوست و توانا در دوست داشتن دیگران هستند و میکوشند رابطهای گرم و صمیمی بر اساس، اعتماد متقابل با دیگران ایجاد کنند (کی یس، 2002).
مولفهي ارتباط مثبت با ديگران به مفهوم داشتن ارتباط نزديك و ارزشمند با افراد مهم در زندگي است.(ريف،1989).
مؤلفهی رشد فردی: به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته باز میشود. فردی با این ویژگی همواره در صدد بهبود زندگی شخصی خویش و از طریق یادگیری و تجربه است (برن سون و لاندبرگ2006؛به نقل از ميكائيلي منيع،1389).
مولفهي رشد شخصي احساس اينكه استعدادها و تواناييهاي بالقوه فرد در طول زندگي بالفعل خواهد شد(ريف،1989).
شکل 2-1-(الگوی ریف در خصوص سازه بهزیستی روانشناختی، اقتباس از تمینی، 1384)
2-2- شخصیت
کلمهی شخصیت معادل کلمهی Personality انگلیسی یا Personalite فرانسه است که خود از ریشهی لاتین Persona گرفته شده است و به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگران تئاتر، بر چهره میگذاشتند. این تعبیر اشاره بر این مطلب دارد که شخصی هر کس ماسکی است که فرد بر چهرهی خود میزند تا وجه تمیز او از دیگران باشد (کریمی، 1384). وقتی صحبت از شخصیت است مقصود از آن در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است. کلیت یا مجموعهای از صفات مختلف که از ویژگیهای جسمانی سطحی فراتر میرود و تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی، اجتماعی و هیجانی را در بر میگیرد. صفت، ویژگی یا کیفیت متمایزکنندهی شخصی است. برخی روانشناسان صفات را بلوک یا واحدهای سازنده شخصیت میدانند. برخی نیز به این نتیجه رسیدهاند که پژوهشهای جدید شخصیت عمدتاً میبایست بر پایهی صفت قرار داشته باشند. در دههی 1960 والتر میشل92 باعث مجادلهای در روانشناسی شد که دربارهی تأثیر نسبی متغیرها شخصی پایدار مثل صفات، نیازها و همچنین تأثیر متغیرهای مربوط به موقعیت بر رفتار بود و این جر و بحث تا پایان دههی 1980 ادامه یافت و اغلب روانشناسان شخصیت، با پذیرش رویکرد تعاملی به این نتیجه رسیدندکه برای تبیین کاملی از ماهیت انسان، صفات شخصیتی پایدار، جنبههای متغیر موقعیت و تعامل بین آنها را باید در نظر داشت (شولتز، 1998، به نقل از سید محمدی، 1385). ویژگیهای شخصیتی صفات پایداری هستند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر نمیکنند. آنها گرایشهای با ثبات و با دوام پاسخدهی به شیوهی یکسان به محرکهای مختلف میباشند و میتوانند پیشبینیکنندهی رفتار فرد در موقعیتهای مختلف باشد (شولتز و شولتز، 1998، ترجمه یحیی سیدمحمدی، 1385).
2-2-1- تعاریف شخصیت
مسئله تعریف شخصیت یک مشکل عمده است و در خلال سالها تعاریف مختلفی از شخصیت ارائه شده است. آلپورت (1937) توانست حدود 50 معنا را برای این اصطلاح مطرح کند. تحلیل آلپورت منطبق با تاریخ مفهوم شخصیت بود که با اصطلاح اولیهی نقاب آغاز شد. این اصطلاح به نقاب که ابتدا در نمایشنامههای یونان قدیم به کار برده میشد اشاره داشت و مضامین مختلف آن در زمینههای مختلفی مانند الهیات، فلسفه، جامعهشناسی، زبانشناسی و روانشناسی راه یافت. در واقع در طول تاریخ نظر به اهمیت مطالعهی شخصیت و نقش آن در شناخت رفتار، در سراسر تاریخ روانشناسی جایگاه ویژهای به شخصیت داده است. با توجه به واژهی پرسونا93 یا نقاب به سادگی میتوان دریافت که چگونه واژه پرسونا برای اشاره به ظاهر بیرونی به کار رفته است، زیرا در حقیقت این چهرهی عمومی است که افراد در روابط خود آن را آشکار میسازند. بنابراین شخصیت فرد را میتوان بر مبنای تأثیری که وی بر دیگران میگذارد تعریف کرد یعنی این که فرد مورد نظر چگونه به نظر میرسد (شولتز، 1998، ترجمه سیدمحمدی، 1385). باید در نظر داشت که حتی وقتی موضوع تعریف شخصیت صرفاً از دیدگاه روانشناسی دنبال میشود، گسترهی آن بسیار وسیع است. هال و لیندزی (1978) در کتاب خود دربارهی شخصیت ادعا کردند که «هیچ تعریف واقعی از شخصیت را نمیتوان با کلیت به کار برد». دلایل تاریخی و نظری برای این گستردگی اندیشه و فقدان توافق میان روانشناسان پیچیده و طولانی است.
هال و لیندزی (1978) اعتقاد داشتند که شخصیت به بهترین وجهی اینگونه تعریف میشود: «شخصیت عبارت است از مفاهیم تجربی خاصی که بخشی از نظریهی شخصیتی هستند که توسط ناظر به کار برده میشود». با این وجود، شاخصهایی که امروزه بر پایهی آنها شخصیت را میتوان اندازهگیری کرد، غیر نظری هستند. حتی در سال1941، آنجل94 دریافته بود که اکثر آزمونهای شخصیت اندازهگیری عناصری از شخصیت را در بر میگیرند که تصادفی یا قراردادی هستند مانند رهبری، سلطهگری یا اضطراب.(تقوا و عبدالهي،1392).
اریک فروم معتقد است که شخصیت مجموع کیفیت های موروثی و اکتسابی است که خصوصیت فرد بوده و او را منحصر به فرد می کند(شاملو،1382).با این حال باید گفت که برای تعریف دقیق شخصیت، در حال حاضر تعریف واحدی که مورد توافق همگان باشد، وجود ندارد. بعضی از روانشناسان شخصیت، جنبههای بیوشیمیائی و فیزیولوژیکی کنش انسان را مطالعه میکنند، گروه دیگر به افراد و رفتار مشهود آنها توجه دارند (پروین و جان ،1997،ترجمه جوادي و كديور،1381). صاحبنظران حوزهی شخصیت و روانشناسی از کلمهی شخصیت تعاریف گوناگونی را ارائه کردهاند. شخصیت هر فرد همان الگوی کلی یا همسازی ساختمان بدنی، رفتار، علائق، استعدادها و صفات دیگر است. بدین ترتیب میتوان گفت که منظور از شخصیت مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد است (مان95، 1992؛به نقل از مولایی پارده،1392).
ایزدی (1351) میگوید شخصیت مجموعهی تفکیکناپذیر آن خصایص بدنی و نفسانی است که شناختهشدهی دوستان نزدیک شخص است یا به عبارتی دیگر آن نقاب یا ماسکی است که فرد برای سازش با محیط، که در حقیقت نوعی بازیگری در صحنهی زندگی است، به چهره میزند.
همچنین فرگوسن96 (1970) معتقد است که: شخصیت الگوئی از رفتار اجتماعی و روابط اجتماعی متقابل است. بنابراین شخصیت یک فرد مجموعهراههایی است که او نوعاً نسبت به دیگران واکنش یا با آنها تعامل میکند (کریمی، 1375). شخصیت عبارت است از جنبههایی از حیات انسان که اجازه میدهد پیشبینی کنیم آدمی در اوضاع و احوال معین چه رفتاری از خود نشان خواهد داد (مشبکی، 1377).
شخصیت مجموعهای از ویژگیهای نسبتاً پایدار است که مشترکات و تفاوتهای روانی افراد را مشخص میکند (مقیمی، 1377).شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاَ پایدار صفات،گرایش ها و یا ویژگی هایی که تا اندازه ای به رفتار افراد دوام می بخشد(شولتز،1998،ترجمه سید محمدی،1385).
شخصیت بیانگر آن دسته از ویژگی های فرد یا افراد است که الگو های ثابت فکری،عاطفی و رفتاری را در بر میگیرد(پروین و جان،1997،ترجمه جوادی و کدیور،1381).اگر وجوه مشترک تعاریف فوق را مد نظر قرار دهیم به نقاط مشترکی میرسیم که در همهی آنها اولاً به یک رشته از ویژگیها و خصوصیات جسمی و روانی اشاره دارند و ثانیاً در همهی این تعاریف به مسئلهی تمایز، افتراق و مشخص کردن فرد از افراد دیگر به طور صریح و یا تلویحی اشاره شده است.
2-2-2- ارزیابی شخصیت
شاید بتوان گفت بهترین تعریف از شخصیت تعریفی است که هیلگارد از آن ارائه کرده است بدین نحو که میگوید: «شخصیت را میتوان الگوهای متمایز و اختصاصی تفکر و هیجان و رفتار دانست که اسلوب شخصی تعامل با محیط فیزیکی و اجتماعی هر شخص را رقم میزند. برای توصیف شخصیت هر کسی معمولاً به ویژگیهای شخصیتی او اشاره میکنیم یعنی به صفاتی از قبیل باهوش بودن، برونگرایی و با وجدان بودن و نظایر اینها. روانشناسان سعی کردهاند روشهایی رسمی برای توصیف و اندازهگیری شخصیت بسازند؛ این روشها از سه جهت فراتر از نامگذاری صفات شخصیت است که در گفتگوهای معمولی به کار میروند. یکی اینکه از دامنهی بزرگ اصطلاحات در این زمینه میکاهند تا بتوان گونهگونیهای شخصیت آدمی را با چند ویژگی معدود معرفی کرد. دوم اینکه میکوشند ابزار اندازهگیری صفات شخصیت، دارای پایایی و اعتبار باشد و سرانجام اینکه دست به پژوهشهای تجربی میزنند تا بتوانند رابطه موجود بین صفات و همچنین رابطه بین صفات و رفتارهای خاص را شناسایی کنند. یکی از راههای بیرون کشیدن فهرست جامع نام صفات شخصیت، بررسی در کتاب فرهنگ لغات است. گمان میرود که از طریق بررسی تحول هر زبان، اگر نه همه لیکن غالب وجوه تمایز میان مردم را که در زندگی وجود دارد میتوان شناسایی کرد. هر زبان در برگیرنده دو انبار تجربههای آهن فرهنگ است که در فرهنگ لغات به ثبت میرسد. دو روانشناس در دههی 1930 این کار را بر عهده گرفتند و حدود 1800 واژه شناسایی کردند که به ویژگیهای رفتار اشاره داشت و این یعنی 5/0 کل واژگان فرهنگ لغات! پس از حذف موارد مبهم و مشابهات 45000، اصطلاح به دست آمد سرانجام آنها را در قالب زیر مجموعههایی در آوردند که از نظر روانشناسی دارای معنا و مفهوم بود (آلپورت و آبرت، به نقل از اتکینسون،1971،ترجمه براهنی،1383). سپس روانشناسان دیگری این واژههای صفتی را برای ساختن رتبهبندیهای شخصیت بکار بردند. ریموند کتل97 (1966،1957، به نقل از اتکینسون،1971،ترجمه براهنی،1383) فهرست آلپورت/ آبرت را در کمتر از 200 ویژگی فشرده کرد و از هر دو دسته رتبهبندی (همسالان و خود شخص) برای هر ویژگی بهره گرفت. سپس با روش تحلیل عامل به جستجوی عاملهای شخصیتی زیربنایی پرداخت که بتواند همبستگیهای موجود بین رتبهبندی صفات را توجیه کند و نهایتاً از تحلیلهای خود شانزده عامل به دست آورد. روانشناس انگلیسی هانس آیسنک98 با روش مشابهی به دو عامل شخصیتی درونگرایی و برونگرایی و استواری – نااستواری هیجانی (یا به قول خودش روانرنجورخویی) دست یافت (آیسنک، 1953) او بعدها عامل سومی را هم به این دو افزود. با این حال جای این سؤال مطرح است که چند عامل شخصیتی زیربنایی وجود دارد؟در واقع بعدها پیرو همین رویکرد صفات به شخصیت نوعی اتفاق نظر و همرایی مبنی بر پذیرش پنج بعد ویژگی شخصیتی برای آدمی شکل گرفت (پروین و جان،1997، ترجمه جوادی و کدیور،1381). این پنج عامل یا ویژگی شخصیتی که اینک به نام «پنج عامل بزرگ» شهرت دارد، در آغاز با تحلیل عامل فهرست ویژگیهای آلپورت- آبرت تعیین گردید (نورمان99،1963،به نقل از اتکینسون 1971،ترجمه براهنی،1383).بر این اساس یکی از اولین وظایف روانشناسی شخصیت توصیف تفاوتهایی است که مردم را از یکدیگر متمایز میکند و با توجه به آنچه گفته شد دیدیم که متداولترین روش رویکرد به این امر همانا رویکرد صفات است. ولی باید متذکر شد که رویکرد صفات به خودی خود نظریه شخصیت نیست، بلکه نوعی جهتگیری کلی و روشهایی است که ویژگیهای ثابت افراد را میسنجد. صفات شخصیت توضیحی راجع به کنشهای پویای شخصیت نمیدهد لذا روانشناسانی که کوشیدهاند نظریههای شخصیت را ارائه دهند برای پرداختن به دومین کار عمدهی روانشناسی شخصیت یعنی درآمیختن و ترکیب فرآیندهای متعددی که بر تعاملهای شخص با محیطهای فیزیکی و جسمانی و اجتماعی تأثیر میگذارند و وجوه یکپارچهی آدمی را رقم میزنند ناچار شدند به رویکردهای دیگری رو کنند. این کار بسیار فراتر از بررسی تعاملهای بین وراثت و محیط است و شخصیت را به صورت یکی از پرتلاشترین رشتههای فرعی روانشناسی در میآورد (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383). پس علاوه بر ارزیابی شخصیت با توجه به رویکرد صفات بایستی به بررسی رویکردهای روانشناختی شخصیت پرداخت.
2-2-3- رویکردهای روانشناختی به شخصیت
نظریههای شخصیت را میتوان گفت از زمانی که بقراط، حکیم یونانی، افراد انسانی را از نظر غلبه اخلاط چهارگانه به نسخهای صفراوی، بلغمی، دمومی و سوداوی تقسیم کرد و برای هر یک از این سنخها ویژگیهای معینی قایل شد، آغاز شده است. از آن زمان تاکنون نظریههای گوناگونی با گرایشهای متفاوت دربارهی شخصیت انسان مطرح شدهاند که میتوان گفت از بین رویکردهای متعدد چهار رویکرد عمده که در قرن بیستم روانشناسی شخصیت را به صورت جریان مسلط روانشناسی درآوردند رویکردهای روانکاوی، رفتارگرایی، انسانگرایی و شناختگراییاند. در ادامه رویکردهای نامبرده و چندی دیگر را به اختصار مرور خواهیم کرد.
2-2-3-1- رویکرد روانکاوی- نظریه فروید100
اولین رویکرد به مطالعه رسمی شخصیت، روانکاوی، آفرینش زیگموند فروید بود که کار خود را در سالهای نزدیک به قرن 19، آغاز کرد. با وجود کمبودهای علمی نظریهی روانکاوی، توصیف و تبیین آن از شخصیت، تا به امروز به عنوان جامعترین و با نفوذترین نظریه شخصیت باقی مانده است. نظریهی روانکاوی فروید بر این باور است که علت بسیاری از رفتارها انگیزههای ناخودآگاه است. در واقع روانکاوی بر نیروهای ناهشیار تأکید دارد یعنی امیال جنسی و پرخاشگری بر پایه زیستی و تعارضهای اجتنابناپذیر کودکی به عنوان حاکمان و شکلدهندگان شخصیتاند. فروید نیروهای سوقدهندهی شخصیت را غرایز عنوان کرد که عناصر اصلی شخصیت هستند یعنی نیروهای برانگیزانندهای که رفتار را سوق میدهد و جهت را تعیین میکند (بتلهایم101، 1984؛به نقل ازتقوا و عبدالهي،1392(. به عقیدهی فروید شخصیت در اصل توسط سایقهای زیستی مثل سایقهای جنسی و پرخاشگری و تجربههای پنج سال اول زندگی ساخته میشود. نظریه شخصیت فروید ساختار شخصیت را شامل نهاد، خود و فراخود میداند. که نهاد بر اساس اصل لذت کار میکند و هدف آن ارضای فوری تکانههای زیستی است. خود تابع اصل واقعیت است که وظیفهاش به تأخیر انداختن ارضای خواستهها تا زمانی است که برآوردن آنها از راههای جامعهپسند میسر شود و فراخود (وجدان) معیارهای اخلاقی را بر شخص هموار میسازد. در شخصیت یکپارچه شده (متعادل)، «خود» کنترل محکم ولی انعطافپذیری بر «نهاد» و «فراخود» دارد و اصل واقعیت حاکم است. (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383). به عقیدهی فروید آنچه سبب فعالیت و پویائی انسان میشود، انرژی کلی حیاتی است که از دو بخش سازنده و مخرب تشکیل میشود. بخش سازنده، همان غریزه زندگی است که در خدمت انگیزهی صیانت ذات بوده و میکوشد زندگی ما را حفظ کند. در نظریه پویایی شخصیت فروید این مقدار ثابت انرژی یا بهتر بگوئیم این انگیزه به شکل لیبیدو یا نیروی حیاتی تجسم مییابد. در مقابل این نیرو، غریزهی مرگ قرار دارد، که همواره سعی دارد ما را به سوی مرگ سوق دهد. این انگیزه شخص را به سوی خودآزاری، سرکشی و رفتارهای پرخاشگرانه سوق میدهد. (کریمی، 1383). بر اساس نظریهی پویایی شخصیت فروید مقدار ثبات انرژی (لیبیدو) در کار است. اگر عمل یا تکانهی خاصی بازداری و منع شود انرژی آن در جستجوی راهی دیگر جهت ارضا شدن بر میآید از قبیل رؤیاها و یا نشانههای روانرنجوری (بیماری) بر اساس این نظریه تکانههای غیر قابل قبول سبب ایجاد اضطراب می شوند که توسط مکانیسمهای دفاعی از شدت آنها کاسته میشود (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383). از دیدگاه نظریه رشد شخصیت فروید، آدمی از مراحل روانی به جنسی میگذرد و باید تعارض ادیپی خود را حل نماید، که طی آن کودک خردسال به والد همجنس خود به نظر رقیبی برای دریافت محبت از والد جنس مخالف مینگرد. نظریه اضطراب مکانیسمهای دفاعی فروید در گذر زمان وضع بهتری نسبت به نظریههای ساختاری و رشد او داشته است. فروید معتقد بود هر یک از اعمال آدمی علتی دارد که ریشهی آن را باید در یک انگیزهی ناهشیار جستجو کرد و نه در دلیل معقولی که خود شخص ارائه میدهد. او به طور کلی دیدگاهی منفی دربارهی طبیعت انسان داشت و معتقد بود آدمی را سایقهای اساسی (عمدتاً جنسی و پرخاشگری) هدایت میکند و آدمی مدام با جامعهای که بر مهار کردن این تکانهها تأکیددارد در ستیز است (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383).
2-2-3-2- رویکرد رفتارگرایی
در مقابل رویکرد روانکاوی به شخصیت، رویکرد رفتارگرایی بر اهمیت متغیرهای محیطی یا موقعیتی رفتار تأکید دارد. در این دیدگاه، رفتار عبارت است از تعامل مستمر بین متغیرهای شخصی و محیطی. شرایط محیطی، رفتار را از طریق یادگیری شکل میدهد؛ و رفتار به نوبهی خود به محیط شکل میدهد (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383).
جان بی، واتسون102، بنیانگذار رفتارگرایی بود و روانشناسی رفتارگرایی او بر رفتار اشکار تمرکز داشت یعنی بر پاسخهای آزمودنیهای آزمایشگاهی به محرکهای بیرونی به نظر رفتارگرایان شخصیت چیزی جز تجمع پاسخهای آموخته شده به محرکهای بیرونی یعنی مجموعه رفتارهای آشکار یا نظامهای عادت نیست (سیاسی، 1371). اسکینر عقیده داشت شخصیت همان رفتار مشهود و آشکار است و محیط بیرونی آن را تعیین میکند. به نظر وی شخصیت، صفات درونی و افکار نیست. اسکینر عقیده داشت که اگر تجربههای جدیدی پیش بیایند، رفتار ما تغییر میکند. با توجه به اینکه رفتارگراها معتقدند شخصیت آموختنی است و به فراخور تجارب محیطی و وضعیتها تغییر میکند، از نظر رفتارگراها، رفتار خجالت را میتوانیم به رفتار معاشرت تبدیل کنیم. رفتار پرخاشگری را نیز به رفتار حرف شنوی میتوان تبدیل کرد (سانتراک103، 2003، به نقل از کاظمزاده، 1383).
2-2-3-3- رویکرد انسان گرایی
طی نیمهی اول قرن بیستم رویکردهای روانکاوی و رفتارگرایی بر روانشناسی مسلط بودند. در سال 1962 گروهی از روانشناسان «انجمن روانشناسی انسانگرا» را پایهگذاری کردند. اینان روانشناسی انسانگرا را به عنوان «نیروی سوم» مطرح کردند. رویکرد انسانگرایی به تجربههای ذهنی آدمی توجه دارد. پیروان روانشناسی انسانگرا از قبیل کارل راجرز104 و آبراهام مزلو105 بر خودپنداره و کوشش شخص برای رشد یا خودشکوفایی تکیه میکنند. در واقعانسانگرایی رویکرد و نظامی فکری است که در آن تمایلات و ارزشهای انسان در درجه اول اهمیت قرار دارند. نظریهی مزلو دربارهی انگیزش در واقع هستهی نظریهی شخصیت او را تشکیل میدهد. نظر او دربارهی انگیزش کاملاً روشن و قابل فهم است. مزلو سلسله مراتب نیازها106 را مطرح کرد که بر اساس آن هر فردی دارای تعدادی نیازهای ذاتی است که فعالکننده و هدایتکنندهی رفتارهای اوست. این نیازها غریزی هستند یعنی ما با آنها به دنیا میآییم، اما رفتارهایی که ما برای ارضای این نیازها به کار میبریم ذاتی نیستند، بلکه آموختنی بوده و لذا افراد مختلف در نحوهی ارضای انگیزهها ممکن است تفاوتهای زیادی پیدا کنند. سلسله مراتب نیازها از نظر مزلو در پائینترین سطح از انگیزشهای فیزیولوژیایی تشکیل میشود و به انگیزشهای پیچیده تر روانشناختی میرسد که فقط هنگامی اهمیت پیدا میکنند که نیازهای اولیه ارضا شده باشند. این سلسله مراتب شامل نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق، عزت نفس، شناختی، ذوقی و تحقق خویشتن با خودشکوفایی است. در سلسله مراتب نیازها، نیازهایی که در پلههای پایینتر نردبان انگیزشی هستند باید پیش از نیازهایی که در پلههای بالاتر نردبان قرار دارند، ارضا شوند. در واقع نیازهای رده بالاتر ظاهر نمیشوند مگر اینکه نیازهای سطح پائین آنها دست کم تا حدودی ارضا شده باشند. بع عنوان مثال، شخصی که گرسنه بوده و به خاطر امنیت خود در وحشت باشد، نیاز تعلق و عشق را احساس نخواهد کرد (شولتز107، 1998).کارل راجرز به عنوان دیگر نمایندهی رویکرد انسانگرایی نیروی اصلی برانگیزانندهی آدمی را گرایش خودشکوفایی108 میدانست. یعنی گرایش برای تحققبخشی یا شکوفاسازی تمام تواناییهای موجود در انسان. او معتقد بود که هر موجود رشد یابنده سعی دارد تمام توانمندیهایش در محدودهی وراثت را شکوفا کند، ممکن است که آدمی در همه حال و به روشنی نداند که کدام اعمال او منجر به رشد شده و کدامیک نمیشود، ولی همینکه موضوع روشن شد شخص راه رشد کردن را انتخاب میکند. راجرز منکر نیازهای دیگر نشد که برخی از آنها نیز زیستیاند ولی او این نیازها را تحت الشعاع نیاز به تحقق خویشتن دانست. راجرز بر این اعتقاد بود که گرایش ذاتی مردم به سوی رشد و کمال و تغییرات مثبت است و این مجموعه را «گرایش به خودشکوفایی» نامید. باور راجرز به اولویت شکوفا شدن اساس روش درمانی «بیرهنمود109» یا «درمان متمرکز بر درمانجو110» او را شکل داد. که این روش اخیراً به درمان متمرکز بر شخص111 شهرت یافته است. این روش رواندرمانی هر انسانی را دارای انگیزه و توان تغییر کردن میداند و خود فرد را از هر کس دیگری با صلاحیتتر برای تعیین سمت و سوی این تغییر میشمارد. نظریهی راجرز دربارهی شخصیت آدمیان چنان با رواندرمانی او آمیخته است که تفکیک این دو، تقریباً به دشواری جدا کردن تار و پود یک پارچه بافتنی است (شولتز،1998،ترجمه سيد محمدي،1387).
2-2-3-4- رویکرد روانشناسی فردی
آلفرد آدلر112 نخستین کسی بود که جنبهی اجتماعی بودن آدمی را خاطرنشان کرد. از نظر آدلر هر شخص بیش از هر چیز موجودی اجتماعی است. شخصیت ما در اثر محیط و تعاملهای اجتماعی فردی شکل میگیرد. آدلر به جای ناهشیار، سطح هشیار113 را به عنوان هسته ی اصلی شخصیت در نظر میگیرد (شولتز، 1998). هدف غایی تکاپوی آدمیان برتری یا کمال است یعنی کامل کردن شخصیت خود. تکاپو برای کمال ذاتی است و رو به آینده دارد. غایتنگری تخیلی به افکاری اطلاق میشود که هدایتگر رفتار ما هستند. عمومیترین شکل آن، اندیشه کمالیابی است. تکاپو برای برتری کاهندهی تنش نیست بلکه آن را میافزاید و توسط فرد و جامعه به عنوان یک کل نشان داده میشود. سبک زندگی یا منش به الگوهای منحصر به فرد ویژگیها و رفتارهایی اطلاق می شود که آدمیان توسط آنها در تکاپو هستند (راتوس، 2007؛ به نقل از مولايي پارده، 1392).
2-2-3-5- رویکرد شناختی
رویکرد شناختی به شخصیت بر این استوار است که تفاوت شخصیت مردم ناشی از تفاوت روش آنها در بازنمایی ذهنی اطلاعات است. در واقع این رویکرد بر شیوههایی تمرکز دارد که مردم توسط آنها فرد و محیطشان را میشناسند یعنی اینکه چگونه آنها را درک میکنند، ارزیابی میکنند، یاد میگیرند، فکر میکنند و مشکلات را حل میکنند. این واقعاً یک رویکرد روانشناختی به شخصیت است زیرا منحصراً بر فعالیتهای ذهنی هشیار تمرکز میکند. نظریهی جورج کلی114 که به نظریهی سازههای شخصی معروف است بر مفاهیمی که شخص برای تفسیر خود و جامعه بکار میبرد تکیه دارد (اتکینسون، 1971، ترجمه براهنی، 1383). محور بحث کِلی اینست که انسان از یک سو موجودی است عاقل و دارای شناخت و از سوی دیگر موجودی است که برای تعبیر و تفسیر رویدادهای زندگی خود از سازههایی که خود میسازد، استفاده میکند. به یک معنی، هر انسان از نظر کلی دانشمندی است که عاقلانه و با روش علمی خاص خود پدیدهها را تعبیر و تفسیر میکند (کریمی، 1383).
در نظریه کلی سبک شناختی بعد مهم شخصیت است. به نظر او افرادی که از نظر پیچیدگی شناختی بالا هستند میتوانند در بین مردم تنوع بسیار زیادی را ببینند و قادرند به راحتی یک شخص را در طبقات اجتماعی زیادی قرار دهند و بهتر میتوانند رفتار دیگران را پیش بینی کنند. آن ها در مقایسه با افرادی که از نظر سادگی شناختی بالا هستند آسانتر میتوانند تفاوتهای موجود بین خودشان و دیگران را تشخیص دهند، همدلتر هستند و هنگام تعبیر نمودن دیگران بهتر میتوانند با اطلاعات ناسازگار برخورد کنند اما اشخاصی که از نظر سادگی شناختی بالاتر هستند احتمالاً دیگران را در یک طبقه جای میدهند و هنگام قضاوت کردن در مورد دیگران کمتر قادر، به درک تفاوتها هستند (سياسي،1371).
2-2-3-6- شخصیت از نظر ریموند کتل115
هدف و مقصود کتل از مطالعه شخصیت، پیشبینی رفتار است یعنی آنچه شخص در پاسخ به یک موقعیت یا محرک خاص انجام خواهد داد. به همین جهت او متغیرهای شخصی و موقعیتی و تعامل آنها را در تحت تأثیر قرار دادن شخصیت تصدیق میکند. او این دیدگاه از شخصیت را به صورت ریاضی در معادله زیر بیان میکند:
R= پاسخ یا واکنش فرد S= موقعیت یا محرک R= f(P,S)
P= ساختار یا کارکرد شخصیت که عامل ناشناخته در این معادله میباشد شناختن آن از همه دشوارتر به نظر میرسد (کریمی، 1385).
2-2-3-7- رویکرد اصول بنیادی شخصیت – نظریه موری
رویکرد موری به شخصیتشناسی عوامل مختلفی چون ناهشایر و هشیار، گذشته، حال و آیندهی فرد و نیازهای فیزیولوژیکی و اجتماعی را در بر میگیرد. موری کاهش تنش را قانون زیربنایی کارکرد انسان میداند. دو ویژگی متمایز نظام او، رویکرد پیچیدهی وی به نیازها و جمعآوری داده ها از بررسیهای جامع افراد بهنجار هستند. به نظر نمیرسد که تجربههای دوران کودکی موری در نظریهی او منعکس شده باشد. او در واقع برای ضعف جسمی خود نوعی جبران آدلری را به نمایش گذاشت و قویاً زیر نظر فروید و یونگ بود. اصل اساسی کارهای موری وابسته بودن فرایندهای شوانشناختی به فرایندهای فیزیولوژیکی است. شخصیت ریشه در مغز دارد که فرمانروا و حاکم است. تغییر یافتن سطح تنش ناشی از نیاز برای شخصیت جنبهی حیاتی دارد. ماتنش ایجاد میکنیم تا از کاهش آن رضایت خاطر بیابیم. موری بر ماهیت طولی شخصیت تأکید کرد و استدلال او این بود که شخصیت همواره با گذشت زمان در حال تحول و تغییر و منحصر به فرد است (سياسي،1371).
2-2-3-8- رویکرد صفات به شخصیت
همه کسانی که درباره شخصیت نظریه آوردهاند مقصودشان دست یافتن به متغیرها یا عواملی بوده است که بتوان بوسیله آنها به توصیف و توجیه چگونگی رفتارها پرداخت. برای این منظور از طریق روان درمانی یا روانشناختی حیوانی و تحقیقات آزمایشگاهی بیشتر مورد استفاده بوده است. اما چند تن از روانشناسان که کتل و آیزنک116 از معروفترین آنها هستند، بیشترین روش آماری را که بر پایه جمعآوری اطلاعات گوناگون و روانسنجی و تستهای عینی و سرانجام نتیجهگیری توسط تحلیل عوامل117 قرار دارند به کار میبرند. این طریقه آماری پیش از این بیشتر برای آزمایش و اندازهگیری هوش و استعدادهای مختلف بکار میرفت ولی چندی پیش متوجه متغیرها یا عوامل شخصیت نیز گردیده است (سیاسی، 1371). از آنجایی که طبقهبندی مردم بوسیله صفتهایشان بسیار ساده و قابل فهم به نظر میرسد و مبتنی بر عقل سلیم است رویکرد صفات سالها مورد استفاده بوده است. در سالهای اخیر بعضی از روانشناسان شخصیت، این اندیشه را که شخصیت مرکب از صفتهای چندی است، مورد انتقاد قرار دادهاند. دلیل چنین انکاری را میتوان در اختلاف نظر مربوط به اهمیت نسبی متغیرهای شخصی (از قبیل صفتها) یا متغیرهای محیطی یا موقعیتی مؤثر بر رفتار ردیابی کرد. چنین استدلال میشود که در صورت وجود صفتها افراد در تمام موقعیتها رفتار یکسانی نشان داده و ثبات «بین موقعیتی118» از خود بروز میدادند، اندیشهای که بوسیله پژوهشها مورد تأیید قرار نگرفته است. رفتار انسان در موقعیتهای مختلف متفاوت است. واقعیتی که در این اختلاف نظر مورد غفلت واقع شده بود این بود که چهرههای مشهور نظریه صفات – آلپورت و کتل- هرگز به ثبات بین موقعیتی در رفتار اشاره تلویحی نکردند. هر دو نظریه تأثیر موقعیت بر رفتار را به حساب آوردهاند. از این رو میتوان به درستی گفت که آنان رویکرد تعاملی را پذیرفته و تشخیص دادهاند که رفتار تابعی است از تعامل بین متغیرهای موقعیتی و شخص علیرغم این اختلاف نظر رویکرد صفت به شخصیت بسیار حائز اهمیت است به ویژه برای توصیف رفتار (شولتز و شولتز، 1998،ترجمه سيد محمدي،1387).
2-2-3-9- چگونگی شکل گیری نظریهی پنج عاملی شخصیت
نظریهی پنج عاملی شخصیت که به پنج عامل بزرگ نیز معروف است از سوی دو روانشناس ساکن ایالات متحده به نام کاستا119 و مککری120، در اواخر دههی 80 میلادی ارائه شد و در اوایل دههی 90 مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت. زیربنای این نظریه در درجهی اول کارهای آیزنک121 بود. ماتیوز122 و دیری123 (1998) اشاره دارند که این نظریه از جهاتی دارای پایههای منطقی کلامی و از زوایایی دارای زیربنای آماری است. دیگمن124 (1990) معتقد است که طرح پنج عاملی ساختار ویژگیهای شخصیت را نشان میدهد. محصول چهار دهه تلاش و کوشش علمی در این زمینه است. از نظر بلوک125 (1995) عوامل N، E، از تحلیلهای کتل گرفته شده اند و عامل Oدرونزاد کاستا و مک کری و عوامل A و C از تحلیل واژگان موجود در زبان انگلیسی به دست آمدهاند. بر خلاف نظریهی آیزنک، عوامل پیشنهادی کاستا و مک کری به طور مستقیم با مفاهیم اطلاعات روانپزشکی و جنبههای زیستی شخصیت مرتبط نیستند. البته این نظر از جنبهای مورد پذیرش و از جنبههایی مورد بحث (از جانب صاحبنظران در زمینهی نظریههای عاملی شخصیت) است. به طور خلاصه، نظریهی پنج عاملی شخصیت از چندین منبع برای شکلگیری بهره گرفت که در اینجا به اختصار به آنها پرداخته میشود.نخستین منبع مورد استفاده برای ساخت نظریه، واژگان مورد استفاده در فرهنگ روزمرهی مردم بود. در یک مجموعهی پی در پی پژوهشها، توپس126 و چریستال127 (1961 و 1992) هم آیندی نشانهها را در هشت گروه از آزمودنیها مورد بررسی قرار داده و پنج عامل مورد توافق برای توصیف شخصیت را پیدا کردند. این عوامل قویاً مستقل از یکدیگر هستند. ثبات این عوامل به حدی است که موقعیتهایی همچون گزارش خود فرد از خود در دو یا چند صفت مشابه، در موقعیتهای متفاوت، سنجش دیگری از فرد و آگاهی فرد از این که برای چه منظوری مورد سنجش قرار میگیرد، تغییر چندانی نمیکند. افراد دیگری (دیگمن و تیک موتوچوک128، 1981؛به نقل از مولايي پارده،1392) به تحلیل مجدد نظریهی کتل پرداختند. نظریه 16 عاملی کتل نیز بر مبنای واژههای مورد استفاده در فرهنگ استوار است (فیسک129، 1949). بازبینی این نظریهی قدیمی نیز وجود پنج عامل اصلی در 16 عامل را نشان داد.نورمن130 (1963) هم در بررسیهای خود به این نتیجه رسیده بود که میتوان مشابه پنج عامل سنجش، ویژگیهای شخصیتی افراد مورد پژوهش را در ارزیابی دوستان به دست آورد. همچنین در پژوهشهای دیگر فرهنگهای دارای زبان متفاوت از انگلیسی همچون ایتالیایی، لهستانی و مجارستان نیز این پنج عامل بزرگ را یافته و گزارش کردند (اوستندروف131 و انگلیتنر132، 1994، به نقل از کاظمزاده، 1383). دومین منبع شواهد تأییدکنندهی پنج عامل بزرگ شخصیت، ویژگیهای شخصیت بدست آمده از سایر پژوهشها است. در این زمینه، پرسشنامهای NEOPI133 و نسل بعدی آن را همراه با دیگر پرسشنامههای شناخته شدهی سنجش ویژگیهای شخصیت بر روی یک نمونه به کار رفته و با محاسبهی ضریب همبستگی به نتایج قابل قبولی دست یافتهاند.مجموعه پژوهشهای تجربی گلدبرگ134 (1990 و 1993) که بر اساس نظر ماتیوز و دیری135 (1999) بسیار فراگیر و همه جانبه بوده، تأییدکنندهی نظریهی پنج عامل بزرگ شخصیت است.شواهد کافی در دست است که بتوان به این نتیجه رسید که تحلیلهای هر نمونه وسیع صفتهای موجود در زبان انگلیسی (اعم از این که خود فرد یا دوستان او برای توصیف شخصیت فرد به کار میبرند) در نهایت در ساختار پنج عامل بزرگ میگنجد. پس به طور مجازی، همهی انی صفتها در این مدل جای میگیرند.به زبان دیگر، صفتهای توصیفکنندهی شخصیت موجود در زبان را میتوان به پنج شکل اصلی و بنیادی ارجاع داد که اینها عبارتند از: قدرت136، عشق137، کار138، عاطفه139 و فهم (گلدبرگ، 1990)و سرانجام، عوامل موجود در نظریهی پنج عاملی از کارهای اولیهی وب140 (1915) نیز استخراج شده است (دیری، 1996). پنج عامل مورد بحث، نشانگر ابعاد اساسی تشکیلدهندهی زیربنای ویژگیهای شخصیت هستند که هم در محدودهی کلام و هم در محدودهی پرسشنامههای روانشناختی میتوان آنها را ارزیابی کرد. با این که طرح پنج عاملی برخاسته از واژگان عامیانه است، اما برآیند به دست آمده در بردارندهی عواملی است که برای پژوهشگرانروانشناسی در زمینهی شخصیت که با روشهای دیگری به مطالعه در این زمینه مشغولند، نیز کاملاً آشناست. از سال 1985 پژوهشهایی که آزمودن NEOPI-R141 را بکار گرفتند نشان دادند که سه عامل یا پنج عامل موضوع مورد بحث را میتوان در دیگر پرسشنامههایی ردیابی کرد که ابعاد گوناگون شخصیت را میسنجد، از آن جمله میتوان ویژگیهای کنش یونگ142، نیازهای موری143 نشانههای ویژگیهای بین فردی و تعاریف DSMIII-R (راهنمای آماری تشخیص بیماریهای روانی تجدید نظر سوم) را نام برد. بر اساس نظر سازندگان آزمون، طرح پنج عاملی میتواند به گونهای فراگیر این نظریهها را نیز پوشش دهد. شاخصها144 با ابعاد اصلی آزمون را مواردی تشکیل میدهند که در میان آنها ویژگیها و صفتهای همبستگی زیادی وجود داشته باشد. برای سهولت درک و به طور قراردادی، این صفات را نشانه145 نامیدهاند. حد شاخص، در برگیرندهی چند مقیاس است. در واقع، وقتی از سطوح پائین به بالا حرکت میکنیم چندین ویژگی یک مقیاس را تشکیل میدهد. از چند مقیاس یک شاخص تشکیل میشود. این طرح بر آن است که نشان دهد افراد در این عوامل (پنج عامل یا پنج شاخص) دارای چه موقعیتی و چه وضعیتی هستند و سپس طرحی، از ویژگیهای هیجانی، روابط بین فردی، تجربهها، نگرشها و شیوههای انگیزشی آزمودنی را توضیح میدهد. آزمون NEO شخصیت را در شاخصها (اندازهگیری عوامل) و مقیاسها (اندازهگیری نشانهها) بررسی میکند. مقیاسها در واقع اطلاعات جزییتر و دقیقتری را دربارهی شاخصها ارائه میدهند.
2-2-3-10- پنج عامل بزرگ شخصیت
مک کری و کاستا(1989)شخصیت را بر اساس ویژگیهای اصلی در الگوی ویژهای با عنوان پنج ویژگی بزرگ شخصیت تشریح کردند. این ویژگیها عبارتند از: رواننژندی یا روان رنجورخویی(N)146برونگرائی147E)) انعطافپذیری148(O)،دلپذیری149سازگار (A)و وظیفهشناسی(C)150،بدین ترتیب با درنظرگرفتناول حرف پنجگانهیاینصفاتکلمهیاقیانوس(OCEAN)به دست می آید(پروین و جان،1997،ترجمه جوادی و کدیور،1381). این پنج صفت معروف به 5 عامل نیرومند یا پنج بزرگ هستند که مک کری و کاستا(1987) آنها را مطرح کردند .
رواننژندی به تمایل فرد برای تجربه اضطراب و تنش، ترحمجویی، خصومت، افسردگی و حرمت نفس پائین بر میگردد(حق شناس،1385).روان رنجورخو ها نگران، ناایمن ، عصبی و بسیار دلشورهایاند .(مک کری و کاستا،1991).
برونگرایی به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرأت طلبی، پرانرژی بودن و صمیمیت اطلاق میشود. انعطافپذیری به تمایل فرد برای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطافپذیری و خردورزی گفته میشود. (حق شناس،1385). برونگرایان از لحاظ هیجانی خوشحالتر از درون گرایان و بیشتر از آنها از خلق مثبت بهره مند هستند.برون گرایان خیلی معاشرتی هستند،ولی این توجیهی برای خوشحال بودن آنها نیست.برون گرایان خواه تنها زندگی کنند یا با دیگران ،در شهرهای بزرگ زندگی کنند یا در مناطق روستایی پرت و دور افتاده،مشاغل اجتماعی داشته باشند یا غیر اجتماعی،خوشحالترند.برونگرایان به جای اینکه از درونگرایان اجتماعی تر باشند،خوشحلترند،زیرا نسبت به پاداش های جدایی ناپذیر در اغلب موقعیت های اجتماعی حساستر هستند(لوکاس و همکاران،2000؛به نقل از تقوي و عبدالهي،1392).چون برونگرایان نسبت به پاداش ها حساس هستند،بیشتر از درون گرایان مستعد احساس های مثبت می باشند.بنابراین،چون برونگرایان نسبت به احساس های مثبت حساستر هستند بیشتر از درونگرایان به موقعیت هایی که بالقوه پاداش دهنده هستند گرایش دارن(الیوت و تراش،2002).
انعطافپذیری به تمایل فرد برای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطافپذیری و خردورزی گفته میشود.
دلپذیری یا مقبولیت به تمایل فرد برای بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و هم فکری، نوع دوستی و اعتمادورزی مربوط میشود. (حق شناس،1385) ویژگی های آنها شامل خوش قلب بودن، ساده دل ، مؤدب و دلسوزی می باشد(مک کری و کاستا،1991).
وظیفهشناسی به تمایل فرد برای منظم بودن و کارآمدی، قابلیت اعتماد و اتکا، خودنظمبخشی، پیشرفت مداری، منطقی بودن و آرام بودن بر میگردد (حقشناس، 1385) این افراد با دقت، قابل اعتماد،سخت کوش و منظم هستند(مک کری و کاستا،1991).
2-2-3-11- تیپهای شخصیت
2-2-3-11-1- تیپهای شخصیت نوعهای A و B
افراد دارای شخصیت A با ویژگیهای بی قراری و زیاد فعال بودن مشخص میشوند. در این افراد حس رقابت طلبی شدید، پرخاشجویی، ناآرامی، سرعت در گفتار و حرکات و عجول بودن مشاهده میشود. افراد دارای شخصیت A سعی دارند همهی جنبههای زندگی و حتی آنهایی را که قابل کنترل نیستند را نیز به کنترل خود در آورند و در این زمینه دچار هیجان و جوش و خروش زیادی میشوند و در صورتی که محیط از کنترل آنها خارج شود شدیداً عصبی و ناراحت میشوند.از دیگر ویژگیهای مهم این افراد مستعد بودن برای ابتلا به بیماریهای عروق کرونر قلب است. برعکس تیپ A، افراد دارای تیپ شخصیتی B مسائل را خیلی آسان میگیرند و بیشتر به کیفیت زندگی اهمیت میدهند. آنها کمتر جاهطلب و کمتر بیحوصله و بیشتر منظم و محتاط هستند (گنجی، 1380).
2-2-3-11-2- تیپ شخصیتی F
در سالهای 1940 گروهی از روانشناسان اجتماعی به سرپرستی آدورنو151 در آمریکا به مطالعهی شخصیت اقتدار یا نوع F پرداختند. هدف این گروه شناخت شخصیتهایی بود که گرایشهای فاشیستی و ضد یهودی داشتند و طرفدار تبعیض نژادی بودند. آنها برای سنجش اقتدارطلبی مقیاس F را تهیه کردند. ویژگیهای افراد این شخصیت عبارتند از تحجر فکری، عدم گذشت در برابر خطای دیگران، دارای تمایلات تبعیض نژادی شدیداً خودمحور، تملق نسبت به منابع قدرت اما زورگو به زیردستان، طرفدار مجازاتهای شدید و خشن، پیشداوری نسبت به گروههای دیگر بویژه اقلیتها (کریمی، 1384).
2-3- منبع کنترل152
این سازه نخستین بار توسط راتر در سال 1954 و به دنبال مطالعاتش پیرامون یادگیری اجتماعی مطرح شد.براساس نظریه وی افراد یا دارای منبع کنترل درونی یا دارای منبع کنترل بیرونی هستند.افراد با جهت گیری درونی معتقدند که تقویت کننده های رفتاری تحت کنترل است و در نتیجه مهارت آنها تعیین کننده رفتارشان می باشد در مقابل افراد با جهت گیری بیرونی ،تقویت کننده را ناشی از بخت و اقبال و یا افراد قدرتمند می دانند(فراهانی،1378). مفهوم منبع کنترل برای تقویت یک ساختار روانی است که از تئوری یادگیری اجتماعی راتر153 (1959) نشأت گرفت. راتر در بیان مفنوم منبع کنترل به دو بعد فرضی درونی و بیرونی اشاره دارد. گروهی که موفقیتها و شکستهای خود را عموماً به شخص خود (کوشش و یا توانایی شخصی) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل درونی نامیده میشوند و گروه دوم که موفقیتها و شکستهای خود را معمولاً به عوامل بیرون از خود (بخت و اقبال یا دشواری تکلیف) نسبت میدهند، افراد دارای منبع کنترل بیرونی نام گرفتهاند (یوسفی، میرجعفری و میدبخت رضایی، 1387). منظور از منبع کنترل اینست که شخص تا چه اندازه باور دارد که میتواند بر زندگی خود تأثیر داشته باشد منبع کنترل میتواند درونی یا بیرونی باشد. کسانی که منبع کنترل درونی دارند معتقدند که سازندگان اصلی زندگی خود هستند اما کسانی که منبع کنترل بیرونی دارد معتقدند که آنچه بر سر آنها میآید اصولاً محصول شانس، تصادف و نتیجهی اعمال افراد دیگر است (گنجی، 1379). منبع کنترل چگونگی جستجوی اطلاعات در محیط و شیوهی پردازش اطلاعات در رابطه با واقع و مسائل زندگی است (لو154،1982؛به نقل از اسپكتور،2006).منبع کنترل به باورهای افراد دربارهی توانایی کنترل تقویتکنندههای محیطی اشاره دارد. تحقیقات نشان دادهاند، سطح انگیزش در افرادی که به توانایی خود برای کنترل تقویتکنندههای محیطی، یعنی به کنترل درونی اعتقاد دارند بیشتر از افرادی است که کانون کنترل را بیرونی میدانند (اسپکتور، 2006).
2-3-1- تعریف منبع کنترل
افراد با کانون کنترل درونی معتقدند که پاداش به رفتارهای آنها وابسته است. آنها در پی کنترل سرنوشت خویش هستند اما افراد دارای کنترل بیرونی بر این عقیدهاند که وقایع زندگی تحت کنترل آنها نیست، بلکه تحت کنترل عوامل و نیروهای خارجی و بیرونی است (تونی155، 2003).
افرادی که مسئولیت وقایعی که اتفاق میافتد را میپذیرند درونیها نامیده میشوند چرا که آنها دارای منبع کنترل درونیاند ولی کسانی که معتقدند بیشتر مسائلی که برایشان رخ میدهد خارج از کنترل آنهاست بیرونی نامیده می شوند زیرا آنها دارای منبع کنترل بیرونی هستند. لازم به ذکر است که منبع کنترل افراد بر اساس یادگیری و تجارب فرد در جریان رشد ایجاد می شود و مطلب مهمتر اینکه چون منبع کنترل مبتنی بر ادراکات فرد از زندگی است پس میتوان آن را مجدداً ارزیابی کرد و تغییر داد (کلینکه156، 1999، ترجمه محمد خانی، 1392).
افرادی که منبع کنترل درونی دارند احساس میکنند که میتوانند بر روی وقایع زندگیشان مؤثر باشند در حالی که افراد با منبع کنترل بیرونی چنین باوری ندارند و معتقدند که کوششهای آن ها در دنیا بیرونی تأثیری ندارد (ریچاردسون و همکاران، 1996، به نقل از کراس و شاو157، 2000). افرادی که دارای منبع کنترل درونی هستند، خود را دارای کنترل بیشتری در زندگی میدانند و مسئولیت بیشتری در جهت دادن به زندگی خود احساس میکنند (اشبی158، 2002).
اشخاص دارای منبع کنترل درونی بر این باورند که کارآمدی، تدبیر، سختکوشی، احتیاط و مسئولیتپذیری به پیامدهای مثبت خواهد انجامید و رفتارشان نقش مهمی در افزایش بروندادهای خوب و کاهش بروندادهای بد دارد. بر عکس افرادی که منبع کنترل بیرونی دارند، رویدادهای مثبت یا منفی را پیامد رفتار خود نمیدانند بلکه آن را به شانس، سرنوشت، نفوذ افراد قدرتمند و عوامل محیطی ناشناخته و مهارنشدنی نسبت میدهند لذا بر این باورند که بروندادهای خوب یا بد با رفتار آنها ارتباطی نداشته و از کنترل آنان خارج است (تونی، 2003).
(اسپیگلر،1990؛به نقل از غضنفري،1374) معتقد است که افراد دارای کانون کنترل بیرونی و درونی دارای رفتارهای متفاوتی هستند. اشخاص با کانون کنترل درونی بیش از دارندگان منبع کنترل بیرونی انگیزهی پیشرفت دارند. همچنین او بر این باور است که جستجوی اطلاعات و استقلال خواهی همراه با سازگاری با دیگران در کسانی که منبع کنترل درونی دارند بیش از دارندگان منبع کنترل بیرونی است.
راتر برای اینکه تفاوتهای شخصیت موجود در عقاید ما نسبت به منبع تقویتمان را تبیین کند مفهوم منبع کنترل را معرفی کرد (شولتز و شولتز، 2006).بارون و بیرون (1999) بر این عقیدهاند که افراد با منبع کنترل بیرونی در موقعیتهای رقابتی بیشتر به تسلیم شدن گرایش دارند اما در هنگام همکاری به خوبی آنهایی که منبع کنترل درونی دارند رفتار میکنند. همچنین افراد با کانون کنترل درونی در چالشهای اجتماعی بر بروندادهای خود بیشتر اعمال نفوذ دارند و در برابر فشار همرنگی ایستادگی میکنند، اما افراد با کانون کنترل بیرونی مهار کمتری بر رویدادهایی که رخ می دهد دارند و در موقعیتهای فشارزا خود را ناتوان میبینند. هامپسون معتقد است، نمونه شخصیتی کاملاً خالص در زمینه کنترل درونی و یا بیرونی وجود ندراد. بلکه میتوان گفت کنترل درونی – بیرونی پیوستاری است و هیچ تیپ شخصیتی کاملاً درونی یا بیرونی وجود ندارد زیرا درجاتی از هر دو زمینهی بیرونی و درونی بودن در افراد مطرح است (غضنفری، 1374).فردی که دارای منبع کنترل بیرونی است این برداشت را آموخته که پیامدها (یعنی تشویقها و تنبیه ها)خارج از حیطه کنترل اوست.لذا فردی که می آموزد رابطه ای علی میان رفتار او و پیامدش موجود نیست،نه تنها دیگر به شیوه ای کارآمد و موثر عمل نمی کند،بلکه جنبه های از افسردگی در او نمایان می شود.بیرونی یا درونی بودن منبع کنترل،در محیط خانوادگی اولیه ریشه دارد:محیط یکپارچه،گرم،مهربان و پاسخگو،پیش درآمد ایجاد منبع کنترل درونی است،در حالی که محیط ناهماهنگ،غیر قابل پیش بینی و نسبتاَ نامطلوب و ناساز(که در طبقهی فرهنگی-اجتماعی پایین شایع تر است) احساس درماندگی و یک منبع کنترل بیرونی برای فرد فراهم می آورد.ترتیب تولد نیز موثر است:فرزندان اول بیشتر درونی اند چون احتمالاَ مسئولیت بعضی از کارهای خانه بر عهده شان گذاشته می شود و محول شدن نگه داری از خواهر و برادر کوچکتر بهآنها.(غضنفری،1374).
منبع کنترل خواه درونی باشد و خواه بیرونی باشد حداقل بخشی از آن تابع تجارب زندگی هر فرد است. از افرادی که در محیطهای غیر قابل پیشبینی و غیر قابل کنترل و بینظم رشد کردهاند و یا کسانی که تحت شرایط خاصی زندگی کردهاند که در آن هیچ موفقیتی به دست نیاوردهاند، نباید انتظار داشته باشیم که منبع کنترل درونی داشته باشند (راس159، 1991، به نقل از عسگری و زکییی، 1391).
2-3-2- نظریه منبع کنترل جولیان راتر
جولیان راتر160 (1966) افراد را از نظر مکان کنترل به دو دستهی درونی و بیرونی تقسیم کرد. بر اساس دو بعد فرضی درونی و بیرونی راتر از کانون کنترل، افراد دارای کنترل درونی خود را حاکم بر سرنوشت خویش مدانند و مسئولیت موفقیتها و شکستهای خود را به گردن میگیرند. افراد دارای منبع کنترل بیرونی دارای تصور فقدان کنترل بر سرنوشت خود بوده و معتقدند آنچه که بر آنان میگذرد، حاصل عوامل بیرونی نظیر شانس، سرنوشت افراد دیگر و از این دست علل است. بیرونیها حالت منفعل و بیشتر غیر فعال از خود نشان میدهند در حالیکه درونیها در جریان رفتارها بیشتر حالت مسلط و فعال دارند. کسانی که محل کنترل بیرونی است، بیش از گروه دیگر همرنگی میکنند و کمتر از درونیها، آدمهای قدرتمند را زیر سؤال میبرند. به نظر میرسد افرادی که فوقالعاده درونی یا بیرونیاند اساساً واقعبین نیستند. این افراد احتمالاً ناسازگارتر از سایرین میباشند (شولتز، 1998،ترجمهي سيد محمدي،1385). راتر معتقد استکه مردم در طول زندگی خود میآموزند که پیامدهای تقویتی را به خود مربوط بدانند یا به عوامل بیرونی نسبت دهند (دارابی، 1388؛ به نقل از عسكري و زكي يي، 1391).
راتر (1966) برای افراد با منبع کنترل درونی و بیرونی ویژگیهای زیر را مطرح کرده است:
افراد با منبع کنترل درونی معتقدند که:
– سرانجام، افراد در دنیا احترامی را که شایسته آن هستند بدست میآورند.
– موفقیت نتیجهی تلاش زیاد است و شانس نقش کمتری در موفقیت افراد دارد.
– بدبختیهای افراد نتیجهی اشتباهات خودشان است.
-کسانی که نمیتوانند کاری کنند که دیگران آنها را دوست بدارند نمی دانند که چگونه با دیگران همراه شوند.
– رابطه مستقیمی بین سخت درس خواندن و نمره گرفتن وجود دارد.
افراد بیرونی نیز بیشتر با این باورها شناخته میشوند:
– متأسفانه بیشتر اوقات ارزش فرد هر قدر هم که باشد، ناشناخته میماند
– بدست آوردن یک شغل خوب بستگی به شرایط زمانی و مکانی دارد.
– بسیاری از رویدادهای ناخوشایند در زندگی مردم تا اندازهای بدشانسی است.
– هر قدر هم که سعی خودمان را بکنیم، باز هم بعضیها از ما خوششان نمیآید.
-سعی زیادبرای راضی کردن مردم چندان فایدهای ندارد، اگر آنها از آدم خوششان بیاید، میآید (کلینکه، 1999، به نقل از محمدخانی، 1392).
2-3-3- عوامل مؤثر بر منبع کنترل
– اشارههای اطلاعاتی خاص: این منبع اطلاعاتی مواردی مثل تاریخچه موفقیت و شکست قبلی، هنجارهای اجتماعی، عملکرد دیگران و زمان صرف شده برای تکلیف را شامل میشود. این اشارهها به استنباطهای علی مختلف درباره موفقیت یا شکست میانجامد. تاریخچه گذشته فرد از موفقیتهای او عمدهترین عامل تعیین کننده برای فرد در انتخاب توانایی یا فقدان آن به عنوان یک اسناد است (كديور، 1387).
– طرحوارههای علی: این طرح وارهها ساختهای شناختی نسبتاً پایداری هستند که اعتقادات کلی فرد درباره رویدادها و علتهای وابستهبه آنها را تشکیل میدهند (سیف، 1376). یکی از پیامدهای عمده علتیابی از بعد منابع بیرونی و درونی، رابطهای که با عزت نفس پیدا میکند. به عبارت دیگر اگر فرد موفقیت خود را به عوامل درونی نسبت دهد در او احساس غرور و عزت نفس و جرأت به وجود میآید و بر عکس اگر توجیه موفقیت به عوامل بیرونی مثل شرایط و اوضاع و احوال محیطی و احیاناً شانس، با انگیزه عمل نمیکنند و پشتکار کمتری در کارها دارند به عبارتی دیگر شرایط زمینهساز موفقیت در این افراد به حد چشمگیری کاهش مییابد (کدیور، 1387).
– ویژگیهای فرد: علاوه بر اشارههای پیشایندی و طرحوارههای علی، ویژگیهای فردی نیز بر نسبت دادنهای علی تأثیر دارد. یکی از این ویژگیها نیز به پیشرفت است. افرادی که دارای این نیاز در سطح بالایی هستند معمولاً موفقیتهای خود را به شخص خود، یعنی مهارتها و کوششهای شخصی نسبت میدهند. اما افرادی که از سطح پائینی از نیاز به پیشرفت برخوردارند، عوامل بیرونی را مسئول موفقیتهای خود میدانند. (كديور، 1387).
– نقش محیط: اگر نقش محیط خانواده توأم با احترام و آزادی و کمک کننده مدرسه باشد بر ادراک و ارزیابیهای دانشآموزان از توانایی خویش و همچنین در شکلگیری اسنادهای مناسب افراد تأثیرگذار خواهد بود (کدیور، 1387).
2-4- هوش هیجانی161
ریشهی مفهوم هوش هیجانی از هوش اجتماعی که اولین بار توسط ثرندایک (1920) معرفی شد گرفته شده است. ثراندایک روانشناس نامداری که در دهههای 1920 و 1930 در همگانی کردن نظریهی هوشبهر نقش مهمی داشت معتقد بود که هوش تنها از یک مؤلفه تشکیل نشده است، چرا که نمیتوان تنها با یک مؤلفه یعنی هوش عقلانی (IQ) تمامی تواناییهای انسان را سنجید به همین دلیل او سه مؤلفه را برای هوش مطرح کرد و در واقع از سه نوع هوش نام برد. هوش اجتماعی، هوش عینی و هوش انتزاعی. از نظر ثراندایک هوش اجتماعی یعنی توانایی درک دیگران و برقراری روابط مناسب بین فردی با افراد. از این نقطه نظر فرد با هوش کسی است که در هنگام قرار گرفتن در یک جمع بتواند احساسات و عواطف دیگران را به خوبی درک کند و با آنها رابطهای خوب برقرار کند.ثرندایک هوش اجتماعی را این گونه معرفی کرد: توانایی درک و مدیریت مردان و زنان و دختران و پسران برای عاقلانه عمل کردن آنها در روابط انسانی (احمدنژاد و همکاران، 1391). امروزه دانشمندان معتقدند که هر انسان دارای دو نوع شعور میباشد، شعوری که متکی بر عقل و اندیشه است و شعوری که عمدتاً متکی بر عواطف و احساسات. همانگونه که ماهیت انسان منطق صرف نیست، عاطقه و هیجان صرف هم نیست بلکه ترکیبی از هر دوی اینهاست. شعور منطقی و احساسی انسان به گونهای شگفتانگیز هماهنگ عمل میکنند و همانگونه که عقل در برابر احساسات جنبه اساسی دارد به همان میزان هم احساسات میتوانند در مواجه با عقل و منطق نقش بنیادی داشته باشند (گلمن162، 1998).
در گذشته هیجانات را پر هرج و مرج، اتفاقی و غیر عقلانی و ناپخته میدانستند، هیجان و عقل را متضاد یکدیگر میدانستند اما امروزه بر خلاف تصور گذشته، هیجانات و عقل نه تنها در مقابل یکدیگر نیستند بلکه احساسات و هیجانات میتوانند در خدمت عقل عمل کنند (اکبرزاده، 1383). در تحقیقات روانشناختی از ده های میانی قرن بیستم به بعد جنبش های عمده ای پیش آمده اند که توجه خاص به هیجانها از آن جمله است.اخیراَ هیجانها به عنوان یکی از محورهای اساسی در زمینه های مختلف همچون تعاملات اجتماعی،خود تنظیم گری و سلامت روانی مورد توجه بوده است.مهوش هیجانی فرد را از نظر هیجانی ارزیابی میکند، به این معنی که فرد به چه میزانی از هیجانها و احساسهای خود آگاه است و چگونه آنها را کنترل و اداره میکند. مفهوم هوش هیجانی به چگونگی سازگاری و موفقیت افراد در موقعیتهای زندگی اشاره دارد. در واقع نظریهی هوش هیجانی حوزهی وسیعی از تواناییهای مرتبط با شناخت و به کارگیری هیجانات را توجیه میکند. هوش هیجانی به عنوان یکی از مؤلفههای روانشناختی موضوعی است که سعی در تشریح جایگاه هیجانها و عواطف در توانمندیهای انسان دارد.به عقیدهی مایر و سالوی163 (2000) واژهی هوش هیجانی از کلیدیترین واژههای موفقیت در زندگی شخصی و اجتماعی محسوب میشود که وجود آن باعث سازگاری بیشتر فرد میشود. سالوی اظهار میدارد که هوش هیجانی در عملکرد روزانه اغلب مهمتر از هوش شناختی است. به نظر مایر و همکاران پژوهشهای علمی قابل ملاحظهای در این زمینه صورت گرفته است که صحت گفتهی فوق را میرساند (پترایدس و فرنهام164 2001، گلمن، 1998، روزوتی و سیاروچی165، 2005، دی166 و همکاران، 2002؛ به نقل از مولایی پارده،1392).
2-4-1- تعریف هوش هیجانی
بار – آن (1990) هوش هیجانی را عامل محض در شکوفایی توانایی افراد برای کسب موفقیت در زندگی تلقی میکند و آن را با سلامت عاطفی و در مجموع سلامت روانی افراد مرتبط میداند.
مایر و سالوی (1990) هوش هیجانی را چنین تعریف کردهاند: توانایی تشخیص و کنترل هیجانات خود و دیگران به منظور هدایت افکار و اعمال خود و دیگران.
از دیدگاه مایر و سالوی167 (2002) هوش هیجانی را شامل توانایی برای تشخیص درست هیجانها و عواطف دیگران و پاسخ متناسب به آنها، همچنین برانگیختن، آگاهی و نظم بخشیدن و کنترل پاسخهای هیجانی خویشتن میداند. هوش هیجانی با شناخت فرد از خود و دیگران، ارتباط با دیگران، سازگاری و انطباق با محیط پیرامون که برای موفق شدن در برآوردن خواستهای اجتماعی لازم است، ارتباط دارد (حسینیان و همکاران، 1390).
منظور از هوش هیجانی توانایی دریافت سریع، ارزیابی و ابراز هیجانات، فهمیدان و اداره کردن آن و بکار بردن اطلاعات هیجانی برای هدایت افکار و اعمال است (گلمن، 1998). گلمن (1998) معتقد بود هوش هیجانی ظرفیت یا توانایی سازماندهی احساسات و هیجانات خود و دیگران، برای برانگیختن خود و کنترل مؤثر احساسات و استفاده از آنها در روابط با دیگران است. به عقیدهی گلمن علی رغم اینکه دانش کنونی، ژنها را به عنوان یک عامل مهم تأثیرگذار در هوش هیجانی میداند اما، هوش هیجانی تا حدی از تجربیات زندگی نیز به دست میآید (گلمن، 2003).هوش هیجانی اصطلاح فراگیری است که مجموعهی گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را در بر میگیرد و معمولاً به آن دسته از مهارتهای درون فردی و بین فردی اطلاق میشود که فراتر از حوزهی مشخصی از دانش پیشین، چون هوشبهر و مهارتهای فنی یا حرفهای است بلکه هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و بر خلاف مباحث اولیه فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده است .هوش هیجانی مهارتی است که دارنده آن میتواند از طریق خودآگاهی روحیات خود را کنترل کند و از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد و از طریق همدلی تأثیر آن را درک کند. به عبارت دیگر شخصی که سه هیجان را به طور موفقیتآمیزی با یکدیگر تلفیق کند دارای هوش هیجانی بالایی میباشد، این سه مؤلفه هیجانی شامل مؤلفه شناختی، مؤلفه فیزیولوژیکی و رفتاری است.
از نظر مارتینز (1997) هوش هیجانی یکسری از مهارت های غیر شناختی، تواناییها و ظرفیتهایی است که توان فرد را در مقابل مطالبات رفتارهای بیرونی مقاوم میسازد به اعتقاد وی ایزینگر (1998) هوش عاطفی در واقع کاربرد عواطف است. بررسی های گلمن (1995) نشان می دهد که هوش شناختی تنها 20 درصد موفقیت تحصیلی را تبئین میکند و بقیه آن به هوش اجتماعی و هیجانی بستگی دارد(رنجدوست و عیوضی،1392).
2-4-2- مدل هوش هیجانی بار- آن168
بار – آن (1999) هوش هیجانی را مجموعهای مشتمل بر دانش هیجانی و اجتماعی و تواناییهائی مطرح میکند که بر توانایی عمومی فرد در برخورد مؤثر با خواستههای محیطی تأثیر میگذارد. این مجموع شامل مواردی است که عبارتند از:
– توانایی آگاه بودن، فهمیدن و بیان کردن خود
– توانایی آگاه بودن، فهمیدن و برقراری ارتباط با دیگران
– توانایی برخورد با هیجان شدید و کنترل سائقها و تکانههای درونی
– توانایی حل مشکلات شخصی یا اجتماعی و سازگاری با تغییر
در واقع هوش هیجانی شامل عنصر درونی و بیرونی است. عناصر درونی، میزان خودآگاهی، خودانگاره، احساس استقلال، ظرفیت و خودشکوفایی و قاطعیت را در بر میگیرد. عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی، هولت در همدلی و احساس مسئولیت میشود (بار آن و پارکر169، 2000).
بار- آن (1990) برای هوش هیجانی پانزده مؤلفه زیر را بیان کرده است:
مهارت درون فردی (خودآگاهی هیجانی، جرأت، خودتنظیمی، خودشکوفایی و استقلال (
خودآگاهی هیجانی (میزان آگاهی فرد و درک و فهم او از احساسات خویش)
احترام به خود (توانایی درک خویشتن و احترام به خود)
خودشکوفایی (توانایی تشخیص استعدادهای ذاتی)
استقلال (توانایی خودرهبری، خویشتن داری فکری و عملی)
همدلی
قاطعیت
انعطافپذیری
تحمل استرس
واقع بینی
مسئولیتپذیری اجتماعی
کنترل تکانهها و خواستهها (توانایی مقاومت فرد در برابر تنشها یا وسوسهها و کنترل هیجانهای خویش)
شادکامی
خوشبینی (توانایی توجه به جنبههای روشنتر زندگی و حفظ نگرش مثبت حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند)
روابط بین فردی(شهنی ییلاق و همکاران،1390).
مؤلفههای هوش هیجانی (اقتباس از بار آن و پارکر، 2000، و کاننت، 2004)
خوشه شایستگیهای هوش هیجانی
صلاحیت هوش هیجانی
توصیف
قابلیتهای مرتبط
شایستگیهای فردی
خودآگاهی
قابلیت کشف و پیشگیری
برچسب زنی یک احساس در حین رخ دادن
صراحت نسبت به بازخورد افراد
خودارزیابی دقیق
خودتنظیمی
قابلیت بررسی هیجانات و مدیریت توزیع احساسات به طور مؤثر
خودکنترلی
وفقپذیری ابتکار
خودانگیزشی
قابلیت امیدوار مدان و بینه بودن علیرغم موانع و نقائص
موفقیت
تعهد
اشتیاق
شایستگیهای اجتماعی
آگاهی اجتماعی
قابلیت فهم و درک هیجانی سایر افراد و کسب احساس صحیح فرایندهای تفکر
تأثیر متقاعدسازی انگیزش دیگران
هوشیاری سیاسی
مهارتهای اجتماعی
مهارت در مدیریت روابط و ایجاد شبکهها و ارتباطات
رهبری
ارتباطات
همکاری
کار تیمی
مدیریت تعارض
2-4-3- مدل هوش هیجانی مایر و سالووی
بر اساس نظریه مایر و سالووی(1990) هوش هیجانی پنج مؤلفهی زیر را شامل میشود:
1. خودآگاهی به معنای آگاهی از خویشتن خویش، توان خودنگری و تشخیص دادن احساسهای خود به همانگونهای که وجود دارند. به عبارت دیگر، داشتن مهارتهای مورد نیاز به منظور جلب توجه به حالت هیجانی خود و آگاهی لحظهای به اینکه چه احساسی دارید.
2. خودانگیزی به معنای جهت دادن و هدایت عواطف و هیجانها به سمت و سوی هدف، خویشتنداری هیجانی و به تأخیر انداختن خواستهها و بازداری آنها، توانایی استفاده از هیجانها در جهت اعمال مثبت و استمرار و جدیت در پیگیری و تحقق اهداف حتی در صورت رویارویی با مشکلات عمده و شرایط خاص است.
3. هم حسی به معنای حساسیت نسبت به علایق و احساسات دیگران و تحمل دیدگاههای انان و بها دادن به تفاوتهای موجود میان مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشیاء و امور است. همحسی در واقع مهارت گوش دادن مؤثر به دیگران است و معنای آن موفق بودن با دیگران از نگاه آنان در جهت بهبود ارتباط، مسألهیابی و اعتماد است (داتنر170، 2006).
4. خود تنظیمی به معنای اداره یا کنترل هیجانها، کنترل احساسات به روش مطلوب و تشخیص منشاء این احساسات و یافتن راههای اداره و کنترل ترسها، هیجانها، عصبانیتها و امثال آنها و توانایی تعدیل و اداره وضعیت هیجانی به وسیله خودتان است. به عبارتی به مهارت انتخاب هیجانهایی اطلاق میشود که بتواند از هیجانهای منفی به هیجانهای بهرو رو مثبت برسد(ملکی و همکاران،1391).
5. تنظیم روابط به معنای هیجان های دیگران، برخورداری از کفایتهای اجتماعی و مهارتهای اجتماعی و توانایی از صمیمیت و توجه به دیگران است. این کار را میتوان از طریق ادای کلمات و تشریک مساعی آنان انجام داد (ماکین171، 2006).
2-4-4- مدل هوش هیجانی گلمن
این مدل شامل چهار حوزهی زیر میباشد:
1. خودآگاهی: از طریق شناخت عمیق عواطف، هیجان ها و حالات روانی دیگران، نقاط قوت و ضعف و توانایی ارزیابی صحیح از خود بدست میآید.
2. خودمدیریتی: توانایی کنترل و اداره کردن عواطف و هیجانها، توانایی حفظ آرامش در شرایط بحرانی و استرسزا، توانایی خودانگیزشی و ابراز هیجانات درونی.
3. آگاهی اجتماعی: افراد دارای این مهارت، دقیقاً میدانند که گفتار و کردارشان بر دیگران تأثیر میگذارد و میدانند اگر تأثیر رفتارشان منفی باشد باید آن را تغییر دهند. یک نمونه از مهارت آگاهی اجتماعی، همدلی است. همدی یعنی توانایی ورود به احساسات دیگران یا توانایی درک احساسات کارکنان در فرآیند تصمیمگیری هوشمند فردی یا گروهی.
4. مدیریت روابط: شامل برقراری ارتباطات، تأثیرگذاری، تشریک مساعی و کار گروهی است. از این مهارت میتوان در جهت گسترش شور و اشتیاق و حل تعارضها استفاده کرد. مهارت خودآگاهی و خود مدیریتی مربوط به حوزهی فردی هستند. اما مهارت آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط مربوط به چگونگی برقراری و حفظ صحیح روابط خود با دیگران است (رنجدوست و عیوضی، 1392).
2-4-5-اهمیت هوش هیجانی
مطالعات نشان میدهد، احساسات و عواطف مانند سایر موضوعهای علمی، دارای اصول و فنونی است که برخی در آن تبحر دارند و عدهای هم ضعیف هستند. این که شخص چقدر در هوش هیجانی مهارت داشته و خبره باشد، میتواند وی را در مقابل خطرات اجتماعی محفوظ دارد. در صورتی که فرد از هشیاری عاطفی برخوردار باشد و فقط از نظر بهرهی هوشی در سطح بالا باشد، ممکن است در دنیای علم، پیشرفت داشته باشد، ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است (تیچان، 1994؛ به نقل از یاریاری و همکاران،1386). بنابراین، هوش هیجانی به علت مرتبط بودن با مهارتهای مهم زندگی شخصی و اجتماعی، نقش مهمی در موفقیت و هدایت فرد دارد.
لچمن (2004) هوش هیجانی را عامل مهم و اساسی در سرنوشت اجتماعی انسانها توصیف نموده معتقد است، هوش هیجانی موجب شادی و خوشبختی افراد میشود، به همین دلیل، در کنار کسب علم و دانش، تقویت هوش هیجانی برای فرد ضروری است زیرا آنها را از خطر آسیبهای اجتماعی و گرایش به رفتار بزهکارانه محفوظ میکند. در همین خصوص،( اشتاین 1997، به نقل از تقوا و عبدالهي،1392) بنیانگذار نظریه شناختی – تجربی خود، نظریه بهره هیجانی اجرایی کوپر و ساواف (1997) را با یکدیگر ادغام نموده، معتقد است: هوش شناختی انعکاسی از پردازش عقلانی و هوش هیجانی انعکاسی از توانایی ذهن تجربی (ذهن هیجانی) در ایجاد تفکرات سالم و سازنده در مقابل افکار مخرب است و میتواند مانعی برای جلوگیری از انحرافات فرد و آسیب دیدن وی باشد.
2-5- پیشینهی پژوهشی
2-5-1-پيشينه داخلي
محمد رضا تقوا و هادی عبدالهی(1392) در بررسی تأثیر پنج عامل بزرگ شخصیت بر هوش عاطفی و بهبود و تحول سازمانی نشان دادند که یافته های تحقیقشان حاکی از تأثیر معنی دار ابعاد روان رنجور خویی،برونگرایی،تجربه پذیری، همسازی و وظیفه شناسی بر هوش عاطفی و تأثیر معنی دار هوش عاطفی بربهبود و تحول سازمانی است.
مهری رحمانی (1392) نشان داد که آموزش مؤلفههای هوش هیجانی بر ارتقاء سلامت روان و خودپندارهی دانشجویان دختر ورزشکار به طور معناداری مؤثر است (p<0/1/0).
ادیب حاج باقری و لطفی (1392) دریافتند که بین هوش هیجانی و پیشرفت تحصیلی ارتباط معناداری یافت نشد و همچنین میانگین نمرهی هوش هیجانی دانشجویان دختر و پسر تفاوت معناداری نداشت.
نقیبی و همکاران (1392) نشان دادند که مقایسه نمرات پرسشنامه دانشجویان با منبع کنترل بیرونی با دانشجویان با منبع کنترل درونی بیانگر آنست که دانشجویان با کنترل بیرونی شکایت جسمانی بیشتر، مشکل اضطراب و اختلال خواب بیشتر و کارکرد اجتماعی ضعیفتر داشته و بیشتر مبتلا به افسردگی میشوند. این تفاوت در تمام موارد از نظر آماری معنادار بوده است.
ملکی و همکاران (1391) در پژوهشی با عنوان تأثیر آموزش هوش هیجانی بر پرخاشگری، استرس و بهزیستی روانشناختی ورزشکاران نخبه نشان دادند که آموزش هوش هیجانی بر هر سه متغیر روانشناختی مورد بررسی تأثیر معنیدار دارد. یعنی این دوره سبب کاهش پرخاشگری (p<0/01) و استرس (p<0/01) و افزایش بهزیست روانشناختی (p<0/01) آزمودنیهای گروه آزمایشی شده است.
بهادری و همکاران (1391) با بررسی رابطه بین اضطراب اجتماع، خوشبینی و خودکارآمدی با بهزیستی روانشناختی در دانشجویان دانشگاه تبریز دریافتند که بین اضطراب اجتماعی و بهزیستی روانشناختی رابطه منفی معنیداری وجود دارد ولی بین خوشبینی و بهزیستی روانشناختی و همچنین خودکارآمدی و بهزیستی روانشناختی رابطه مثبت معنیدار وجود دارد.
منیجه شهنی ییلاق و همکاران (1390) در پژوهشی تحت عنوان رابطهی هوش هیجانی و مهارتهای اجتماعی با بهزیستی روانشناختی در دانشجویان دختر دانشگاه شهید چمران اهواز نشان دادند که مؤلفههای هوش هیجانی و مهارتهای اجتماعی پیشبینهای مثبت بهزیستی روانشناختی دانشجویان دختر هستند بدین معنی که دو چیز میزان هوش هیجانی و مهارت اجتماعی دانشجویان بیشتر باشد میزان بهزیستی روانشناختی آنها نیز بیشتر است.
دستجردی و همکاران (1390) در پژوهشی تحت عنوان نقش پنج عامل شخصیت در پیشبینی بهزیستی روانشناختی دانشآموزان شهر بیرجند دریافتند که صفت سازگاری، مؤلفهی روابط مثبت با دیگران و پذیرش خود را پیشبینی نمود، صفت وظیفهشناسی، مؤلفهی استقلال را صفت روان رنجورخویی مؤلفههای استقلال، روابط مثبت با دیگران، رشد فردی و هدفمندی در زندگی را پیشبینی نمود. صفت پذیرش مؤلفههای تسلط بر محیط، استقلال و رشد فردی، هدفمندی در زندگی و پذیرش خود را پیش بینی نمود. ضرایب بتا نشاندهندهی قدرت پیشبینی هر شش مؤلفهی بهزیستی توسط برونگرایی بود.
غلامرضا شعبابی بهار و همکاران (1389) نشان دادند که بین منبع کنترل و سلامت عمومی دانشجویان ورزشکار و غیر ورزشکار تفاوت معناداری وجود دارد .
میکائیلی منیع(1389) در بررسی وضعیت بهزیستی روانشناختی دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاه ارومیه نشان داد بین مولفه های بهزیستی روانشناختی در دو جنس تفاوت معنی داری وجود داردکه غیر از مؤلفه ی هدفمندی در زندگی در سایر مؤلفه ها دختران دانشجو وضعیت بهتری نسبت به پسران داشتند.
حسینی نسب و محمدی (1388) در تحقیق خود با عنوان رابطه ویژگیهای شخصیتی و سلامت روان با هوش هیجانی دانشآموزان دختر تبریز دریافتند بین هوش هیجانی با سلامت روان همبستگی مثبت معنیدار وجود دارد، از طرفی بین ویژگیهای شخصیتی با وجدان بودن، برونگرایی و نوروزگرایی همبستگی منفی معنیدار هست.
یایاری و همکاران (1386) در پژوهشی با عنوان رابطه هوش هیجانی با منبع نترل و سلامت روانشناختی در بین دانشجویان دانشگاه مازندران دریافتند که افراد با سطح هوش هیجانی بالا و منبع کنترل درونی از سلامت روانشناختی بهتری برخوردارند. نتایج تحلیل رگرسیون این تحقیق نشان داد که 9/58 از کل واریانس سلامت روانشناختی توسط هوش هیجانی فرد پیشبینی می شود.
بشارت (1386) در بررسی رابطه بین ابعاد شخصیت و هوش هیجانی دانشجویان دانشگاه تهران نشان داد که بین هوش هیجانی و ابعاد برونگرایی، تجربهپذیری، همسازی و وظیفهشناسی همبستگی مثبت معنیدار و بین هوش هیجانی و نوروزگرایی همبستگی منفی معنیدار وجود دارد.
بیانی و همکاران (1387) در بررسی رابطه بین ابعاد بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی دانشجویان دانشگاه آزاد واحد آزادشهر نشان دادند که بین ابعاد بهزیستی روانشناختی (پذیرش خود، رابطه مثبت با دیگران، خودمختاری، زندگی هدفمند، رشد شخصی و تسلط بر محیط) و سلامت عمومی رابطه منفی معناداری وجود دارد.
بابیوردی (1378 ) در بررسی رابطه بین منبع کنترل و سلامت عمومی دانشجویان مرکز مشاوره تبریز نشان داد که سلامت عمومی به طور قابل ملاحظه ای از روی منبع کنترل قابل پیش بینی است.
جعفرنژاد و همکاران (1384) در پژوهشی تحت عنوان رابطه پنج عامل بزرگ شخصیت، سبکهای مقابلهای و سلامت روانی دانشجویان دریافتند که میان عاملهای روان رنجورخویی، پذیرش و برونگرایی با سلامت روان رابطهی معنیداری وجود دارد.
پناهی (1382) در بررسی رابطهی بین منبع کنترل و سلامت روانی دانشجویان دختر و پسر مراکز تربیت معلم شهر تهران نشان داد که بین منبع کنترل راتر با سلامت عمومی همبستگی وجود دارد.
خسروی و آقاجانی (1382) در بررسی رابطه بین سلامت روان، منبع کنترل و شیوه مقابلهای دانشآموزان دختر شهر تهران دریافتند که بین سلامت روان و منبع کنترل ارتباط مثبت و معناداری وجود ندارد.
کاکاوند، ع (1381) در بررسی رابطهی منبع کنترل (درونی – بیرونی) راتر I-E، با سلامت عمومی سربازان وظیفه دریافت که بین منبع کنترل و سلامت عمومی همبستگی وجود دارد.
2-5-2-پیشینه خارجی
کریستوفر و همکاران(2011) در بررسی روابط میان پنج عامل بزرگ شخصیت،هوش هیجانی و خرسندی دریافتند رابطه مستقیمی بین هوش هیجانی و کلیهی ابعاد شخصیتی به غیر از همسازی وجود دارد.
در پژوهشی که توسط بلن ورگارا و همکاران(2010) در خصوص هوش هیجانی و ارتباط آن با استرس در بین دانشجویان تایلند دریافت که هوش هیجانی پیش بینی قابل توجهی از استرس را بدست می دهد.
سودالیس و همکاران (2007) نشان دادند که هوش هیجانی با بهبود سریعتر خلق منفی ناشی از تصمیم گیری غلط رابطه معنی دار دارد.
کامورو-پروموزیک و همکاران(2007) نشان دادند که هوش هیجانی با احساس شادی و نیز چهار بعد از چنج عامل بزرگ شخصیت(برونگرایی،ثبات هیجانی،وظیفه شناسی و توافق پذیری)همبستگی مثبت دارد.
شوت و همکاران(2007) در یک بررسی فراتحلیلی مکه روی 41 مطالعه قبلی در مورد رابطه ی هوش هیجانی و سلامت روانی پرداختند،دریافتند که هوش هجانی با سلامت روانی همبستگی مثبت دارد.
باسیتن، برنز و نتلبک172 (2005) نشان دادند که هوش هیجانی بالاتر با رضایت از زندگی بالاتر و اضطراب کمتر ارتباط دارد.
تسائوسیس و نیکولا (2005) رابطه بین هوش هیجانی و سلامت روانشناختی ونیزسلامت جسمی را مورد بررسی قرارداده ورابطه معنی داری بدست آوردند.
پیکرن173 و همکاران (2002) نشان دادند که صفات شخصیت یکی از منابع درون فردی اثرگذار بر بهزیستی و تجارب تحصیلی است.
استپتو و واردل(2001) بیان کردند که منبع کنترل درونی بالا با افزایش احتمال رفتارهای سالم،ارتباط مثبت دارد.
هایس و جوزف(2003) در مطالعات خود نشان دادند از بین پنج عامل بزرگ شخصیت برونگرایی و روان رنجور خویی قوی ترین پیش بینی کننده های وضعیت بهزیستی افراد می باشد.
سیاروچی، دین و آندرسون174 (2002). نشان دادند که هوش هیجانی پائین با مقاله ناسازگارانه، آسیبشناسی روانی بالاتر و نشانههای مربوط به اختلال استرس پس از ضربه ارتباط دارد.
کی یس و همکاران(2002) در مطالعه ی خود نشان دادند افرادی با تحصیلات دانشگاهی و سطوح بالا از نظر نیمرخ بهزیستی روانشناختی در سطح مطلوبتری نسبت به افرادی با تسهیلات پایین ترقرار دارند.علاوه بر این با افزایش تسهیلات بهزیستی روانشناختی هم افزایش می یابد.
هاریس175 و همکاران (2000) در پژوهشی نشان دادند که بین منبع کنترل درونی و سازگاری روانشناختی بهتر، همسویی و رابطه وجود دارد
گروس مونیرو و شن(2008) با انجام پژوهشی بر روی دانشجویان نشان دادند 11 هفته آموزش هوش هیجانی تفاوت معنی دار بین دو گروه تجربی و کنترل در مؤلفه های هوش هیجانی ایجاد می کند.
آپتر176 (2007) در پژوهشی به این نتیجه رسید که تعامل دو سویه شخصیت و سبکهای فرا انگیزشی میتواند به طور معنیداری هیجان و عملکرد را پیش بینی نماید.
چاو(2007)در مطالعه ی خود نشان داد زنان دانشجو دارای سطح بالاتری از بهزیستی روانشناختی در مقایسه با مردان دانشجو هستند.همچنین زنان در مقایسه با مردان دارای خود پنداره مثبت تر،ارتباط مثبت با دیگران و پیشرفت تحصیلی بیشتری بودند.
پراتی، لیو، پریو و فریس177 (2009؛)در پژوهشی نشان دادند که بین هوش هیجانی با عملکرد، خلق و شکایتهای جسمانی کارکنان رابطه معنیداری بدست آمد. بدین ترتیب که با افزایش میزان هوش هیجانی، عملکرد آنها بهتر شده، خلقشان بالاتر رفته و شکایتهای جسمانی کمتری داشتند (عرب و همکاران، 1390).
تحقیقات کاگان و سگال178 (1992) نشان داده است افراد با درک از مرکز کنترل درونی مسئولیتپذیری بیشتری دارند و با انگیزهی بیشتری برای رسیدن به اهداف خودتلاش میکنند.
نتایج تحقیقات سالوسکی و کارتی رایت (2002، به نقل از آستین، 2004) بیانگر وجود رابطهی منفی بین هوش هیجانی و درماندگی و افسردگی بود.
بار- آن (2001) نشان داد که ارتباط معنیدار مثبت بین منبع کنترل بیرونی و آسیب روانی وجود دارد (بار-آن،2001؛به نقل از نیکولز،2003).
گلمن (1999) نشان داد که افرادی که هوش هیجانی بالاتر داشته باشند از شادابی، نشاط، سرزندگی و استقلال بیشتری در کار برخوردارند و علاوه بر عملکرد بهتر، نسبت به زندگی خوشبینتر، در برابر استرس مقاومتر و از پیشرفت و موفقیت بیشتری در زندگی برخوردارند.
ماورولی، پترایدز، ریف و باکر179 (2007) در نمونهای از 282 نفر نوجوان، رابطه بین صفت هوش هیجانی و بهزیستی روانشناختی را مورد بررسی قرار دارند. نتیجهها حاکی از ارتباط مثبت بین این دو متغیر است و نشان داده شد که افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند نسبت به آنهایی که هوش هیجانی کمتری دارند، در ابتلا به اختلالهای روانشناختی، آسیبپذیری کمتری را گزارش می کنند.
کرالد و همکاران (2002) به نقل از توماس و استیتز180 (2003) نشان دادند که منبع کنترل بیرونی برای سلامت روانشناختی و سلامتی فرد مضر میباشد.
لانگر ورودین (1976) دریافتند که احساس کتنرل میتواند در بهبود زندگی، سلامت روان و ارتقاهای بهداشتی افراد سالمند مؤثر باشد.
لایو (1998)، فرانک استومبرگ (1990)، کلارک والستون (1992)، برانون و فیست (2000) نشان دادند که آزمودنیهای با ادراک کنترل در مقایسه با گروه گواه از سلامت بهزیستی و کیفیت زندگی بهتری برخوردارند.
فصل سوم
روششناسی پژوهش
3-1- روش پژوهش
پژوهش حاضر به بررسی رابطه بین متغیرها میپردازد لذا یک پژوهش توصیفی از نوع همبستگی است.
3-2-جامعه آماری
جامعه آماری پژوهش حاضر شامل کلیه دانشجویان دورهی کارشناسی ارشد (مجموعاَ 7600 نفر)مشغول به تحصیل در دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات کرمانشاه در سال تحصیلی 93-1392 میباشد.
3-3-معرفی متغیرها
متغیر ملاک: بهزیستی روانشناختی
متغیر پیشبین: پنج عامل بزرگ شخصیت، منبع کنترل و هوش هیجانی.
متغیر تعدیل گر:جنسیت
متغیر کنترل:سن
3-4-حجم نمونه و روش نمونهگیری
با استفاده از فرمول آماری کوکران و به روش نمونهگیری تصادفی خوشه ای به صورت مرحله ای نمونهای به حجم294 نفر که شامل 131 نفر مرد و 163 نفر زن بود،انتخاب شد به منظور جبران احتمال ریزش حجم نمونه انتخابی 350 نفر در نظر گرفته شد که نهایتاَ پس از پر کردن پرسشنامه ها توسط داوطلبان تعداد 56 پرسشنامه مخدوش حذف گردید و داده های مربوط 294 نفر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
3-5-شیوهی اجرا
بعد از انتخاب حجم نمونه پرسشنامه های مربوطه به تعداد مورد نظر تهیه و تنظیم شد.سپس از بین تمامی رشته های تحصیلی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات کرمانشاه به طور تصادفی 10رشته انتخاب شدند سپس از بین این رشتهها تصادفاً از هر رشته چند کلاس انتخاب شدند و از بین کلاسها افراد داوطلب برای شرکت در پژوهش به پرسشنامهها پاسخ دادند.در طول انجام پاسخگویی به پرسشنامهها محقق خود حضور داشت و با توضیحات خویش ابهامات موجود را برطرف نمود و به آزمودنیها اطمینان داده شد که اطلاعات اخذ شده محرمانه خواهد ماند.با توجه به تعداد زیاد پرسشنامه ها زمان کافی برای پاسخگویی به داوطلبین داده شد تا با آرامش به تمامی سؤالات پاسخ دهند.
3-6- ابزارهای پژوهش
3-6-1- پرسشنامه بهزیستی روانشناختی ریف:
این پرسشنامه توسط ریف در سال (1989) به منظور اندازهگیری مقیاسهای بهزیستی روانشناختی ساخته شد. ریف و کینر (1989) این الگو را پیشنهاد کردند که توسط پژوهشگران بسیاری بررسی شده است آنها برای اندازهگیری مؤلفههای بهزیستی روانشناختی نسخهی اصلی مقیاسهای بهزیستی روانشناختی را که دارای 84 گزاره توصیفی بود ساختند. سپس نسخههای 54 عبارتی و بعد فرم کوتاه آن که 18 عبارتی بود را طراحی کردند. پرسشنامه دارای 6 زیرمقیاس است که عبارتند از: 1- پذیرش خود 2- روابط مثبت با دیگران 3- خودمختاری 4- تسلط بر محیط 5- زندگی هدفمند و 6- رشد شخصی. در این پرسشنامه که برای بزرگسالان تهیه شده است آزمودنی در یک طیف لیکرت 6 درجهای شامل کاملاً مخالف تا کاملاً موافق مشخص میسازد که تا چه حد با هر یک از عبارات موافق یا مخالف است. سؤال (3-4-5-…..- 9-10-13-16-17) به صورت معکوس نمرهگذاری میشوند (ریف، 2009؛به نقل از حسینی،1392). همچنین از جمع کل نمرات بهزیستی روانشناختی کل بدست میآید.
روایی و پایایی: پایایی این پرسشنامه در پژوهشهای متعدد گزارش شده است. دایرونیک181 (2005) همسانی درونی خرده مقیاسها را مناسب و آلفای کرونباخ آنها را بین 77/0 تا 90/0 یافته است. زنجانی طبسی در سال (1383) آزمون بهزیستی روانشناختی را بر روی دانشجویان دانشگاه تهران هنجاریابی نمود و با روش همسانی درون پایایی را برای کل آزمون بهزیستی روانشناختی برابر 94/0 و برای خرده مقیاسهای آن بین 62/0 تا 90/0 گزارش میکند اعتبار پرسشنامه همبستگی مقیاس بهزیستی روانشناسی ریف با مقیاس رضایت از زندگی، پرسشنامه شادکامی و پرسشنامه عزت نفس روزنبرگ به ترتیب 47/0، 58/0 و 46/0 بدست آمد (زنجاني طبسي،1383).بیانی و همکاران (1387) در پژوهشی با عنوان رابطه بین ابعاد بهزیستی روانشناختی و سلامت عمومی دانشجویان دانشگاه آزاد واحد آزادشهر روایی این پرسشنامه را 89/0 تا 90/0 گزارش کردند. در پژوهش حاضر نیز ضرایب پایایی پرسشنامه بهزیستی روانشناختی ریف، با استفاده از روش آلفای کرونباخ88/0محاسبه گردید که برای کل مقیاس بدست آمد.
3-6-2- پرسشنامه پنج عامل بزرگ شخصیت مک کری و کاستا (NEO)182:
در این پژوهش از فرم کوتاه پرسشنامهی پنج عاملی نئو استفاده شده است.این پرسشنامه در واقع کوتاه شدهی پرسشنامه 240 ماده ای(NEO-PIR)است که شامل 60 ماده می باشد و توسط کاستا و مک کری(1989) برای ارزیابی پنج ویژگی شخصیتی: رواننژندی (N)، برونگرایی (E)، انعطافپذیری (O)، دلپذیری (A) و وظیفهشناسی (C)،مورد استفاده قرار می گیرد. هر کدام از این ویژگیها در این آزمون با 12 سؤال مورد سنجش قرار میگیرند. شیوه پاسخ دهی به این پرسشنامه به این صورت است که ازمودنی جواب را در یک طیف 5 درجهای از نوع لیکرت (کاملاً مخالفم، مخالفم، نظری ندارم، موافقم و کاملاً موافقم) انتخاب میکند. نمرهگذاری این آزمون بر اساس، 1، 2، 3، 4 و بالعکس میباشد و حداقل و حداکثر نمرهی هر فرد در هر یک از خردهمقیاسها 0 و 48 میباشد. این آزمون برای افراد بالای 17 سال مناسب میباشد.
روایی و پایایی: مک کری و کاستا (2004) در تحقیقی که برای تجدید نظر در پرسشنامه (NEO-FFI) بر روی 1492 نفر انجام دادند ضریب همبستگی این آزمون را با آزمون نئو 240 سؤالی برای پنج ویژگی شخصیتی رواننژندی، برون گرایی، انعطافپذیری، دلپذیری و وظیفهشناسی به ترتیب آلفای کرونباخ 83/0، 83/0، 91/0، 76/0 و 86/0 گزارش کردند (فرنچوناتو183، 2011؛به نقل از مولایی پارده،1392). همچنین همسانی درونی زیر مقیاس های ان در دامنه ی 68 درصد تا 86 درصد برآورد شده است.گروسی فرشی(1380)نیز ضرایب همسانی درونی را برای هر یک از عوامل شخصیتی بین 56/0تا 87/0 گزارش کرده است.کیا مهر (1381) در پژوهشی که بر روی دانشجویان شهر تهران انجام داد ضریب همبستگی فرم کوتاه آزمون نئو را با فرم 240 سؤالی آن برای پنج ویژگی شخصیتی بالا را نیز آن به ترتیب 75/0، 91/0، 71/0، 78/0 و 75/0 گزارش کرده است (کیامهر، 1381). برای به دست آوردن پایایی این آزمون در پژوهش (شکر شکن و همکاران، 1386)، از روش آلفای کرونباخ و باز آزمایی استفاده شده است. پایایی این آزمون با استفاده از روش بازآزمایی بر روی 64 نفر از افراد نمونه به فاصله دو هفته برای پنج عامل ذکر شده به ترتیب 87/0، 84/0، 79/0، 80/0 و 82/0 به دست آمده است. آلفای کرونباخ پنج عامل به ترتیب 76/0، 65/0، 59/0، 48/0 و 75/0 بوده است. در زمینه روایی همزمان این پرسشنامه، بین آن و پرسشنامه نشانگر ریخت مایرز بریگز، پرسشنامه شخصیتی مینه سوتا، پرسشنامه تجدید نظر شده کالیفرنیا، بررسی مزاج گیلفورد و زاکرمن و مقیاس رگه بین فردی رابطه بالایی مشاهده شده است. همچنین در پژوهش حاضر آلفای کرونباخ خرده مؤلفههای ویژگیهای شخصیتی رواننژندی، برونگرایی، دلپذیری، انعطافپذیری و وظیفهشناس به ترتیب90/0، 85/0، 49/0، 78/0و 88/0 به دست آمد.
3-6-3- پرسشنامه منبع کنترل راتر(1996):
این پرسشنامه متشکل بر 29 ماده میباشد که هر ماده دارای دو جمله به صورت (الف و ب) است. این پرسشنامه 29 مادهای که مقیاس یک پرسشنامه خودسنجی است از 29 ماده آن، 6 ماده به صورت خنثی میباشد، که منظور آزمودنی را برای آزمودنی پوشیده نگه میدارد و نمرهگذاری نمیشود ولی در 23 ماده کلیدی این پرسشنامه عقاید و باورهای فرد درباره ماهیت و طبیعت جهان، اندازهگیری میشود و مقیاس درونی و بیرونی به صورت گزینه بایست است که در آن یک باور درونی در برابر یک باور و عقیده بیرونی قرار دارد و دامنه نمرات مقیاس از 0 تا 23 متغیر میباشد که نمره بالا در این مقیاس بیانگر منبع کنترل بیرونی و نمره پایین بیانگر منبع کنترل درونی میباشد (راتر، 1996).
روایی و پایایی: پایایی این ازمون با روشهای تصنیف و کودر ریچاردسون184 محاسبه شده و در حدود 70/0 به دست آمده است (آناستازی، 1976،ترجمه براهنی،1371).(صبوری مقدم،1372؛به نقل از یار یاری و همکاران،1386)با استفاده از روش تصنیف پایایی این مقیاس را حدود 81/0 بدست آورده است.ضرایب روایی مقیاس کنترل درونی – بیرونی راتر در نمونههای ایرانی 70/0 محاسبه شده است (شیخی، 1372). غضنفری (1374) روایی مقیاس کنترل درونی – بیرونی راتر با روش کودر ریچاردسون 69/0 و ابوالقاسمی و همکاران (1388) نیز در پژوهشی پایایی مقیاس منبع کنترل را نیز 82/0 به دست آوردند و آلفای کرونباخ مقیاس منبع کنترل در پژوهش حاضر 68/0 به دست آمد.
3-6-4- آزمون هوش هیجانی (برادبری- گریوز):
به منظور اندازهگیری هوش هیجانی از آزمون هوش هیجانی پرادبری- گریوز استفاده شده است. این مقیاس دارای 28 ماده است و دارای 4 خرده مقیاس خودآگاهی، خودمدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط است شیوه نمرهگذاری آزمون با استفاده از مقیاس 6 نقطهای از 1 تا 6 انجام میشود. جمع نمراتی که آزمودنی در هر یک از سؤالات کسب میکند نمره کل آزمون را تشکیل میدهد.
روایی و پایایی: در هنجاریابی آزمون گنجی، میرهاشمی و ثابت (1385) در یک نمونه 36 نفری بین نمرات 2 نوبت اجرا و برای 4 مهارت تشکیل دهنده هوش هیجانی و جمع کل نمرات (هوش هیجانی) به ضرایب اعتبار خودآگاهی (73/0)، خودمدیریتی (87/0)، آگاهی اجتماعی (78/0)، مدیریت روابط (76/0) و هوش هیجانی کل (90/0) دست یافتند که همه ضرایب به دست آمده در سطح معنی دار است. به علاوه، آزمون در گروه 284 نفری (145 پسر و 139 دختر)، به دست همان پژوهشگران فقط یک بار اجرا شده و ضریب اعتبار هوش هیجانی کل با استفاده از آلفای کرونباخ برای گروههای پسران و دختران و کل گروه 88/0 به دست آمده است. همه سؤالات با کل آزمون همبستگی مثبت معنیدار دارند. حذف هیچ یک از سؤالات باعث افزایش چشمگیر اعتبار کل آزمون نمیشود. همه ضرایب به دست آمده در سطح 99/0 معنی دار است. برای تعیین روایی، این آزمون به همراه آزمون هوش هیجانی بار – آن در یک گروه 97 نفری اجرا شده ضریب همبستگی آزمون به همراه آزمون هوش هیجانی بار – آن در یک گروه 97 نفری اجرا شده و ضریب همبستگی بین آنها 68/0 به دست آمد و در سطح 01/0 معنیدار است. بنابراین اعتبار و رایی آزمون مورد تأیید است. همچنین، برای تعیین این که مجموع پرسشهای تشکیلدهنده آزمون هوش هیجانی برادبری – گریوز از چند عامل معنادار اشباع شده است تحلیل عاملی مواد پرسشنامه هوش هیجانی برادبری- گریوز اجراء شد (صبحی قراملکی، 1391) و همچنین در پژوهش حاضر آلفای کرونباخ هوش هیجانی 94/0به به دست آمد.
3-7- روش تحلیل دادهها
پس از جمعآوری پرسشنامهها، دادهها با استفاده از نرمافزار SPSS 19 علاوه بر روشهای آمار توصیفی با استفاده از شاخصهای آماری ضریب همبستگی و تحلیل رگرسیون مورد بررسی قرار گرفت.
فصل چهارم
يافته های پژوهش
در اين فصل نتایج مربوط به تحليل داده های پژوهش با استفادهازروشهای آمارتوصیفی و آمار استنباطی آمده است. براي تحليل داده هاي پژوهش و به منظور بررسي فرضيهها؛ با توجه به اینکه هدف پژوهش تعیین رابطه منبع کنترل، ویژگیهای شخصیتی و هوش هیجانی با بهزیستی روانی بود، از آزمونهاي آماري همبستگي پيرسون، تحليل رگرسيون چند متغيري و آزمون همبستگی بنیادی استفاده شد.تحلیل داده های پژوهش با استفاده از نرم افزار SPSS-19انجام گرفت. براي استفاده از شاخصهاي آماري پارامتريك، بايد داده ها داراي توزيع طبيعي باشند. برای تعیین توزیع جامعه(نرمال بودن دادهها) از آزمون کولموگروف – اسمیرنوف استفاده شد، در آزمون های انجام شده سطح 05/0>P معنی دار در نظر گرفته شد،كه نتايج حاكي از نرمال بودن توزيع بود.
علاوه بر نرمال بودن توزيع دادهها جهت استفاده از تحليل رگرسيون بايد بين متغيرهاي مستقل و وابسته رابطه خطي وجود داشته باشد. متغير وابسته براساس مقياس فاصلهاي اندازهگيري شده باشد. و متغير مستقل براساس مقياس فاصلهاي يا رتبهاي اندازهگيري شده باشد. با توجه به فراهم بودن اين پيش شرط ها از تحليل رگرسيون استفاده شد.
الف)یافته های توصیفی
نمونه آماری پژوهش شامل 294 نفر بود که 131 نفر مرد (6/44 درصد) و 163 نفر زن (4/55 درصد) بود از بین آنان 63 نفر (4/21 درصد) متاهل و مابقی مجرد بودند. دامنه سنی افراد مورد بررسی بین 22 تا 32 و با میانگین 01/26 و انحراف استاندارد 98/2 بود. میانگین سنی مردان 21/26 و میانگین سنی زنان 84/25 بود، وضیعت سنی نمونه مورد بررسی به تفکیک جنسیت در جدول 1-4 آمده است.
جدول 4-1-وضیعت سنی نمونه مور د بررسی
متغیر
جنس
تعداد
میانگین
انحراف استاندارد
t
سطح معناداری
سن
مرد
131
21/26
70/2
09/1
27/0
زن
163
84/25
70/2
کل
294
01/26
97/2
نتایج جدول 1-4، نشان می دهد از لحاظ سنی بین زنان و مردان تفاوت معناداری وجود ندارد. با توجه به اینکه نمونه مورد بررسی دانشجو بودند در جدول 2-4، وضیعت تحصیلی نمونه آمده است.
جدول 4-2- میانگین و انحراف استاندارد پیشرفت تحصیلی در نمونه مورد بررسی
متغیر
کمینه
بیشینه
میانگین
انحراف استاندارد
پیشرفت تحصیلی
15/11
51/20
55/16
65/1
همانگونه که در جدول 4-2-، آمده است میانگین پیشرفت تحصیلی در نمونه مورد بررسی 55/16 با انحراف استاندارد 65/1 می باشد. در جدول 3-4، میانگین و انحراف استاندارد منبع کنترل در نمونه پژوهش آمده است.
جدول 4-3- میانگین و انحراف استاندارد منبع کنترل در نمونه
متغیر
جنس
میانگین
انحراف استاندارد
t
سطح معناداری
منبع کنترل
مرد
93/13
19/4
13/3
02/0
زن
37/12
27/4
کل
06/13
30/4
نتایج جدو ل4-3-، نشان میدهد که میانگین منبع کنترل در گروه مردان، 93/13 و در گروه زنان 37/12 می باشد و با توجه به نتایج تحلیل که از آزمون آماری t برای گروه های مستقل استفاده شد بین دو گروه زنان و مردان تفاوت معناداری وجود دارد. همچنین در کل نمونه مورد بررسی میانگین منبع کنترل 06/13 می باشد. با توجه به پرسشنامه مورد استفاده نمره بیشتر از 9، به معنی داشتن منبع کنترل بیرونی است. در جدول 4-4-، فراوانی و درصد منبع کنترل بیرونی و درونی آمده است.
جدول 4-4- فراوانی و درصد منبع کنترل بیرونی و درونی در نمونه مورد بررسی
منبع کنترل
کل نمونه
مرد
زن
آزمون آماری
فراوانی
درصد
فراوانی
درصد
فراوانی
درصد
خی دو
معناداری
درونی
70
8/23
21
16
49
1/30
88/7
005/0
بیرونی
224
2/76
110
84
114
9/69
نتایج جدول 4-4-، بیانگر آن است که در کل نمونه مورد بررسی 8/23 درصد دارای منبع کنترل درونی و 2/76 درصد دارای منبع کنترل بیرونی هستند. در بین مردان نیز 16 درصد دارای منبع کنترل درونی و 84 درصد دارای منبع کنترل بیرونی می باشند در گروه زنان 1/30 درصد دارای منبع کنترل درونی و 9/69 درصد دارای منبع کنترل بیرونی می باشند. با توجه به میزان خی دو بین دو گروه تفاوت معناداری وجود دارد. در جدول 4-5-، میانگین و انحراف استاندارد ویژگی های شخصیتی در کل نمونه مورد بررسی و همچنین به تفکیک جنسیت آمده است
جدول 4-5- میانگین و انحراف استاندارد ویژگی های شخصیتی در نمونه مورد بررسی
ویژگی های شخصیتی
گروه مردان
گروه زنان
کل نمونه
آزمون آماری
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
F
معناداری
روانرنجورخویی
83/23
33/10
83/22
70/11
28/23
10/11
59/0
44/0
برونگرایی
52/27
91/7
31/28
88/9
69/27
05/9
56/0
45/0
انعطافپذیری
29/27
04/5
19/27
10/6
23/27
64/5
02/0
87/0
دلپذیر بودن
16/27
29/7
79/28
97/7
07/28
70/7
26/3
07/0
مسئولیتپذیری
31/30
23/8
98/30
43/10
68/30
50/9
36/0
54/0
نتایج جدول 4-5-، نشان می دهد که در ویژگیهای شخصیتی بین زنان و مردان تفاوت معناداری وجود ندارد، بر این اساس ویژگی روانرنجورخویی در نمونه مورد بررسی دارای میانگین 28/23 و انحراف استاندارد 10/11 می باشد، ویژگی برونگرایی دارای میانگین 69/27 و انحراف استاندارد 05/9؛ ویژگی انعطافپذیری دارای میانگین 23/27 و انحراف استاندارد 64/5، ویژگی دلپذیر بودن دارای میانگین 07/28 و انحراف استاندارد 70/7 و ویژگی مسئولیتپذیری دارای میانگین 68/30 و انحراف استاندارد 50/9 می باشد. در جدول 4-6-، میانگین و انحراف استاندارد هوش هیجانی و خرده مقیاسهای آن در کل نمونه مورد بررسی و همچنین به تفکیک جنسیت آمده است.
جدول 4-6- میانگین و انحراف استاندارد هوش هیجانی و خرده مقیاسهای آن
هوش هیجانی
گروه مردان
گروه زنان
کل نمونه
آزمون آماری
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
F
معناداری
خودآگاهی
34/25
29/4
03/26
44/5
72/25
96/4
42/1
23/0
خودمدیریتی
27/33
41/7
43/33
35/9
36/33
53/8
02/0
86/0
آگاهی اجتماعی
29/20
07/4
31/21
75/4
85/20
48/4
79/3
05/0
مدیریت رابطه
60/31
41/6
57/32
70/7
14/32
16/7
31/1
25/0
نمره کل
80/110
27/19
26/113
83/24
17/112
52/22
86/0
35/0
نتایج جدول 4-6-، نشان میدهد که در خرده مقیاسها و نمره کل هوش هیجانی بین زنان و مردان تفاوت معناداری وجود ندارد، بر این اساس خرده مقیاس خودآگاهی در نمونه مورد بررسی دارای میانگین 72/25 و انحراف استاندارد 96/4 می باشد، خرده مقیاس خودمدیریتی دارای میانگین 36/33 و انحراف استاندارد 53/8؛ خرده مقیاس آگاهی اجتماعی دارای میانگین 85/20 و انحراف استاندارد 48/4؛ و خرده مقیاس مدیریت رابطه دارای میانگین 14/32 و انحراف استاندارد 16/7 میباشد. همچنین نتایج نشان داد که میانگین هوش هیجانی در نمونه مورد بررسی 16/112 (با انحراف استاندارد 52/22) می باشد. در جدول 4-7-، میانگین و انحراف استاندارد بهزیستی روانشناختی و خرده مقیاسهای آن در کل نمونه مورد بررسی و همچنین به تفکیک جنسیت آمده است.
جدول 4-7- میانگین و انحراف استاندارد بهزیستی روانشناختی و خرده مقیاسهای آن
بهزیستی روانشناختی
گروه مردان
گروه زنان
کل نمونه
آزمون آماری
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
میانگین
انحراف استاندارد
F
معناداری
پذیرش خود
85/0
75/0
90/0
66/0
87/0
70/0
30/0
58/0
روابط مثبت
81/12
01/3
47/12
73/3
62/12
43/3
73/0
39/0
خودمختاری
65/10
32/3
58/11
78/3
17/11
61/3
85/4
02/0
تسلط برمحیط
63/12
24/3
59/12
66/3
51/12
47/3
01/0
91/0
زندگی هدفمند
39/12
23/2
53/12
26/2
47/12
25/2
27/0
59/0
رشد فردی
31/13
49/2
20/13
92/2
25/13
73/2
11/0
73/0
نمره کل
70/62
69/10
35/63
73/12
06/63
85/11
21/0
64/0
بر اساس نتایج مندرج در جدول 4-7-، فقط خرده مقیاس خود مختاری در دو گروه زنان و مردان تفاوت0>
