
شد.”46
پيمان با سه گروه معروف يهود
متن اين قرارداد را كه رسول خدا با سه طايفهي بنينضير، بنيقريظه و بني قينقاع امضا كرده، مرحوم طبرسي در “اعلامالوري” از عليبن ابراهيم نقل كرده است. متاسفانه اين متن هم مورد بيتوجهي همهي مورخان قرار گرفته و هيچ كس قبل و بعد از طبرسي آن را نياورده است. جاي شگفتي است چنين پيمان مهمي ـ كه به سرنوشت سهگروه يهودي به خصوص بنيقريظه مربوط است ـ اينگونه از دسترس يا توجه منابع تاريخي و روايي دور بماند و تنها در قرن ششم و براي يكبار متن آن ثبت شود. به هر حال اين مهمترين پيماني است كه در موضوع يهود مدينه با آن سرو كار داريم و به جهت اهميت و ضرورت آن در مباحث آينده، متن آن را از نظر ميگذرانيم:
علي بن ابراهيم نقل ميكند يهود بنيقريظه و بني نضير و بني قينقاع نزد پيامير آمده گفتند: “مردم را به چه ميخواني؟ فرمود: به گواهي دادن به توحيد و رسالت خودم. من كسي هستم كه نامم را در تورات مييابيد و علمايتان گفتهاند از مكه ظهور ميكنم و به اين سنگلاخ (مدينه) كوچ ميكنم… يهوديان گفتند آنچه گفتي شنيديم. اكنون آمدهايم با تو صلح كنيم كه به سود يا زيان تو نباشيم و كسي را عليه تو ياري نكنيم و متعرض يارانت نشويم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوي تا ببينيم كار تو و قومت به كجا ميانجامد.” پيامبر پذيرفت و ميان آنان قراردادي نوشته شد كه يهود نبايد عليه پيامبر يا يكي از يارانش با زبان، دست، اسلحه، مركب (نه در پنهاني و نه آشكارا، نه در شب و نه روز) اقدامي انجام دهد و خداوند بر اين پيمان گواه است. پس اگر يهود اين تعهدات را ناديده بگيرد، رسولخدا ميتواند خون ايشان را بريزد؛ زن و فرزندانشان را اسير و اموالشان را غنيمت بگيرد. آنگاه براي هر قبيله از اين يهوديان، نسخهاي جداگانه تنظيم شد. مسؤول پيمان بنينضير حييبناخطب، مسؤول پيمان بني قريظه كعب بن اسد و مسؤول پيمان بني قينقاع مخيريق بود.47
اين قرارداد نسبت به آنچه به پيمان عمومي شهرت يافته، از صراحت و انسجام بيشتري برخوردار است؛ زيرا طرفهاي آن بخوبي روشن است و پيداست در يك زمان براي هر سه طايفه بسته شده است؛ ولي مشكل اين متن اين است كه منحصر به نقل طبرسي است و در هيچ منبع ديگري نيامده است.
گذشته از اينكه قدمت كتاب و راوي (عليبنابراهيم) به اندازهي مورخان دست اول سيرهها نيست؛ اما آنچه مشكل را حل ميكند، گزارشها و شواهدي است كه در منابع دست اول بر تاييد مواد اين پيمان وجود دارد; اين شواهد عبارت است از:
1ـ در بسياري از منابع، وقتي سخن از پيمانشكني سه طايفهي يهودي به ميان آمده، تصريح شده كه آنان هنگام ورود رسول خدا به مدينه، پيماني با ايشان امضا كردند.48 از طرفي گفتيم پيمان عمومي به هيچ رو متوجه اين سه طايفه نيست و قرارداد ديگري هم دربارهي يهود وجود ندارد تا سخن مورخان را راجع به آن بدانيم.
2ـ در برخي منابع آمده است يهود با پيامبر قرار داشتند به سود و زيان او قدمي بر ندارند؛49 و اين مطلب در اين پيماننامه وجود دارد.
3ـ مورخان ميگويند حيبن اخطب و كعب بن اسد از سوي رسول خدا مسؤول پيمان بستن با بنينضير و بني قريظه بودند.50 اين مطلب نيز در اين قرارداد بيان شده است.
4ـ در منابع آمده است پيامبر پس از پيمانشكني بنيقينقاع و بنينضير، قصد كشتن آنان را داشت ولي از آنان گذشت.51 دربارهي قتل عام بنيقريظه پس از پيمانشكنيشان هم مورخان ميگويند: “مردانشان كشته و زنان و فرزندانشان اسير شدند”.52 وقتي هم محاصرهي بنينضير و بنيقريظه شدت گرفت، يهوديان گفتند: “اگر تسليم محمد نشويم، مردانمان كشته و زن و بچههاي ما اسير خواهند شد”؛53 و اينها كلماتي است كه تنها در اين پيماننامه وجود دارد.
5ـ آيات دوازده و سيزده سورهي آلعمران ميفرمايد: “قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهَاد. به كساني كه كفر ورزيدند بگو به زودي مغلوب خواهيد شد و [سپس در روز رستاخيز] در دوزخ محشور ميشويد، و چه بد بستري است.” “قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٌ في فِئَتَينِْ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ في سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرَي كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْي الْعَينِْ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ في ذَالِكَ لَعِبرَْةً لّأُِوْلي الْأَبْصَر. قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براي شما نشانهاي [و درس عبرتي] بود. گروهي در راه خدا ميجنگيدند، و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم، دو برابر خود ميديدند و خدا هر كه را بخواهد به ياري خود تأييد ميكند، يقيناً در اين [ماجرا] براي صاحبان بينش عبرتي است.”
مفسران در شأن نزول اين آيات ميگويند: “چون مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند، يهود گفتند اين همان پيامبر موعود است؛ اما وقتي در نبرد احد شكست خوردند، يهود شك كرده گفتند او پيامبر نيست و بناي ناسازگاري و پيمانشكني گذاشتند.54 اين مطلب با آنچه در عهدنامه آمده كه يهوديان گفتند صلح ميكنيم تا ببينيم كار تو و قومت به كجا ميانجامد، متناسب است. گويا يهود با آن همه اطلاعاتي كه از پيامبر داشتند، باز هم منتظر حوادث آينده بودند و گمان ميكردند پيامبر بايد هميشه پيروز باشد و اگر چنين نشد، با او مقابله كنند. از اين رو، پس از جنگ احد، بنينضير عهد خود را شكسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اينها شواهدي است كه بخوبي نشان ميدهد پيمان با سه گروه يهود مدينه، چيزي جز روايت “اعلامالوري” نيست. در بارهي اين قرارداد، چند نكتهي ديگر قابل توجه است:
الف ـ با اينكه دربارهي تاريخ انعقاد پيمان عمومي ترديدهايي وجود دارد،55 اما شواهدي در دست است كه بنابر آنها پيمان با طوايف يهود را نميتوان ديرتر از ماههاي اول هجرت دانست: نخست آنكه در گزارش اين پيمان آمده است: يهوديان نزد پيامبر آمده از دعوتش پرسيدند. پيداست اين اولين برخورد يهود با رسول خدا بوده كه چنين سؤالي كردهاند. شاهد ديگر آنكه، مخيريق (كه طرف قرارداد بنيقينقاع معرفي شده) در همان اوايل هجرت ايمان آورده و در احد به شهادت رسيده است.56 ديگر اينكه وقتي وي پيماننامه را گرفت و نزد قومش برگشت به آنان گفت: “بياييد به محمد ايمان آوريم.”57 از اين رو به نظر ميرسد او در همان روزها به مسلمانان پيوسته باشد. پس انعقاد اين قرارداد به ماههاي اول هجرت برميگردد.58
ب ـ بندهاي اين پيمان بسيار جالب است؛ چون بعدها يهوديان يكيك اين قيود را زير پا گذاشته و پيمانشكني را به كمال رساندند. آنان متعهد شدند به هيچ يك از اقدامات زير دست نزنند:
1ـ همكاري عليه پيامبر 2ـ همكاري عليه ياران پيامبر؛ يعني همهي مسلمانان 3ـ اقدام تبليغاتي 4ـ اقدام مسلحانه 5ـ پشتيباني تداركاتي دشمن 6ـ توطئههاي پنهان و آشكار، در شب يا روز.
با وجود همهي اين قيود و تاكيدات، برخي از اين گروهها با زير پا گذاشتن همه اين شرايط، پيمان خود را نقض كرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج ـ از سوي رسول خدا براي هر كدام از اين سه طايفه نسخهاي نوشته شد تا نزد بزرگ ايشان محفوظ باشد. اين شخص مسؤول پيماننامه و طرف قرارداد با پيامبر به شمار ميآمد و تصميمگيري دربارهي پايبندي يا نقض قرارداد برعهدهي او بود. به همين جهت عبدالله بن ابي براي جنگ افروزي ميان يهود و مسلمانان به حيبناخطب و كعب بن اسد پيغام داد كه پيمان خود را ناديده بگيرند و با پيامبر بجنگند.59
در جريان پيمانشكني بنيقريظه، همين كعب بود كه به اين كار رضايت داد و ديگران نيز با او مخالفتي نكردند.
د ـ نكتهي آخر، تناقضي است كه دربارهي مواد اين قرارداد با پيمان عمومي در گزارشهاي مورخان به چشم ميخورد. گاه گفته ميشود وقتي رسول خدا به مدينه آمد با يهود پيمان بست كه به سود و زيان او جنگ نكنند و گاه ميگويند در پيمان آمده كه اگر جنگي روي دهد، يهود نيز به ياري مسلمانان بروند.60 بار ديگر گفته ميشود رسول خدا هر گروه از يهوديان را به همپيمانان خود ملحق كرد.61
اين مطلب هم گفته ميشود كه پيامبر به سود و زيان آنان شرايطي مقرر فرمود.62 پيداست در اين مورد، ميان دو قرارداد خلط شده است; قسمت دوم و سوم كلام مورخان مربوط به پيمان عمومي است كه يهوديان اوس و خزرج به دوستان همپيمان خود ملحق شدند و همچنين متعهد شدند در دفاع از مدينه همراه مسلمانان بجنگند؛ اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پيمان با سه طايفه است كه قرار شد در جنگها ـ چه به سود و چه به زيان پيامبر ـ وارد نشوند؛ و مقصود از اين شرايط، همان تعهدات طرفين براي عدم تعرض به يكديگر است كه در اين قرارداد آمده است. علت اين ناسازگاري در كلمات تاريخنگاران اين است كه معمولا كلمهي يهود را بدون قيد آوردهاند. از اين رو، يهود انصار كه در پيمان عمومي63 شركت داشتهاند از يهوديان اصلي بنينضير و بنيقريظه و بنيقينقاع كه پيمان مخصوص به خود دارند، به سادگي تشخيص داده نميشوند.
از آنچه گذشت، روشن شد هر سه طايفهي يهودي كه با مسلمانان درگير شدند با پيامبر به عنوان رئيس دولت مدينه، پيمان عدم تعرض داشتند.
تلاش براي صلح با يهوديان خيبر
يكي از حركتهاي پيامبر در سال ششم قمري كه به سريه شهرت يافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهي از مسلمانان به خيبر است. بيشتر مورخان اين حركت را به نام سريه ثبت كرده، ميگويند: “پيامبر، عبدالله را براي كشتن اسير بن رزام به خيبر فرستاد”؛64 اما دلايل و شواهد حاكي از آن است كه اين حركت براي كشتن اين چهره يهودي نبوده بلكه پيامبر اين گروه را با هدف برقراري صلح با يهود خيبر و گفتگو با بزرگ آنان (اسير بن رزام) فرستاده است؛65 ولي به طور اتفاقي به كشته شدن وي منجر شده است. در آغاز، به دلايلي كه نشان ميدهد حركت عبدالله براي ترور اسير نبوده، توجه ميكنيم و سپس به شواهدي كه برصلحآميز بودن اين حركت وجود دارد، خواهيم پرداخت.
1ـ در تمامي ترورهايي كه از سوي ياران پيامبر انجام شد، دستور يا اجازهي رسول خدا گزارش شده است. ايشان دربارهي ابوسفيان66 و ابن نبيح هذلي67 دستور داد; در مورد عصماء،68 ابو عفك و كعب بن اشرف فرمود: “كيست كه شر او را كم كند؟” و درباره ابو رافع هم اجازه داد. اما در بارهي كشتن اسير، هيچ گونه فرمان يا اجازهاي از پيامبر نيست. تنها مطلبي كه گفته شده اينكه واقدي از عبدالله بن انيس چنين روايت كرده: “پيامبر به من فرمود اسير را نبينم يعني او را بكش”؛69 ولي اين مطلب ـ گذشته از اينكه با ديگر بخشهاي اين گزارش سازگاري ندارد و در سيرهي ابن هشام نيامده ـ به خاطر اينكه فضيلتي براي ابن انيس به شمار ميآيد با ترديد جدي روبهروست؛ زيرا بخشي از گزارشهايي كه واقدي از او نقل كرده، بسيار غير معقول و افسانهاي است و به نظر ميرسد ساختهي داستان سرايان يا كساني است كه در صدد جعل فضايل براي عبدالله انيس بودهاند; مثلا در گزارش قتل ابن نبيح هذلي، واقدي از همين شخص كه مامور كشتن هذلي بوده نقل كرده كه پس از كشتن او، سرش را برداشته در غاري پنهان شدم. گروهي در تعقيب من بودند اما عنكبوتي بر در غار تاري تنيد و آنان مرا نديدند. يكي از آنها كفشها و ظرف آبش را نزديك غار گذاشت تا قضاي حاجت كند. من كه پا برهنه و تشنه بودم، كفشها و آب را برداشته شبها راه پيمودم تا به مدينه رسيدم. پيامبر بر منبر مرا ديد و دعايم كرد. آنگاه عصايي به من داد و فرمود در بهشت بر اين تكيه كن كه عصا به دستان در بهشت كم هستند.70 در سريه قتل ابو رافع نيز عبدالله بن انيس گفت: “من او را كشتم و پيامبر هم گفتهي مرا تصديق كرد.”71 در جنگ خيبر نيز عناياتي از پيامبر دربارهي او گزارش شده است.72 اين در حالي است كه شرح حال نويسان دربارهي اين يار پيامبر اختلاف نظر دارند و گزارشهاي ضد و نقيضي دربارهي او وجود دارد.73 از اين رو گزارش ابنانيس كه در آن از اشارهي پيامبر به كشتن اسير سخن به ميان آمده، درست نيست؛ زيرا با
