
الهي در خويش است. هر انساني به اندازه ظرفيت وجودي خويش مي تواند صفات الهي را در خود ايجاد کند.
قرب حق تنها در گروه رياضت سالک است و رياضت چيزي جز اطاعت و فرمانبرداري از حق نيست.
در اينجا لازم است در مورد رياضت مطالبي گفته شود.
رياضت
“رياضت کوششي است در جهت بريدن از حيات حيواني و پيوستن به حيات طيبه روحاني.”913
اي خنــک آن کو جهادي مـيکند
بر بـدن زجـزي و دادي مـيکنـــد914
رياضت تلاشي است که سالک در جهت بريدن از هواي نفس و شيطان و پيوستن به ساکنان حرم قدس انجام ميدهد. او نفس اماره را فداي نفس لوامه ميکند و جسم را فداي جان و جان را فداي محبوب ميکند. ابتدا سالک بايد به شريعت عمل کند و سپس به سير و سلوک بپردازد، زيرا اعمال شريعت با فطرت و تربيت انسان پيوند دارد و در او معنويت و صفاي باطن ايجاد ميکند و هنگامي که به صفاي باطن رسيد، ميتواند به سلوک بپردازد و بايد در اين مسير از دنيا و عادات گذشتهاش دست بردارد تا موفق شده و به هدف نزديک شود.
5-7-5-5. حيا
حيا چيزي است که موجب مي شود مومن گناه نکند يعني وحشت و هيبتي از خداوند در قلب او بوجود ميآيد نسبت به کارهايي که بنده انجام داده است.
“هر قدر قرب سالک به خداوند بيشتر شود، حياي او بيشتر مي شود و هر کس حيا نداشته باشد، هيچ مرتبهاي از قرب را طي نکرده است”915
سالک با مشاهده وسايل و نعمتها و رحمتهاي حق و ديدن کوتاهي خود حالت حيا و خجالت پيدا مي کند.
حيا باعث مي شود سالک از انجام کارهاي زشت و خطا دوري کند و عفت و پاکدامني پيشه نمايد و به صفات خوشرويي و آسان گيري و خوشنامي آراسته گردد.
5-7-5-6. انس و هيبت
“انس عبارت است از التذاذ باطن به مطالعه کمال جمال محبوب. و هيبت عبارت است از انطواي باطن به مطالعه کمال جلال محبوب”916
انس لذت بردن سالک از مطالعه کمال جمال محبوب است و هيبت نيز ترس باطن سالک از مطالعه کمال جلال محبوب مي باشد.
“معناي انس به خدا اعتماد به او و آرامش با او و استعانت از اوست” 917
انس به معناي آرامش قلبي است و هيبت به معناي ترس و برحذر داشتن است و توامان سبب ايجاد اعتدال در سالک مي شود زيرا سالک در حالت انس ممکن است به حالت افراط در آيد و خويش را آن قدر به حق مانوس ببيند که ادب از دست بدهد و هيبت و ترس افراطي از خداوند هم باعث دوري سالک از خداوند ميگردد و اين باعث مي شود سالک هرگز در انديشه ارتباط با حق قرار نگيرد و آن قدر از خدا وحشت دارد که از انس به حق مي گريزد اما هر دو حال با هم باعث تعديل يکديگر شده و در سالک رفتاري مناسب و معتدل ايجاد مي کند.
5-7-5-7. قبض و بسط
قبض و بسط حالتهايي هستند که پس از خوف و رجاء بوجود مي آيد “قبض براي عارف همچون خوف براي مبتدي است. تفاوت قبض و بسط با خوف و رجاء در آن است که خوف و رجاء مربوط به امري است مکروه يا محبوب در آينده؛ حال آنکه قبض و بسط مربوط به امري است که در زمان حاضر بوده و بر قلب عارف از وارد غيبي غالب مي شود”918
اين در حال حاضر انس و هيبت براي اعتدال يکديگر بر قلب سالک وارد مي شود علت ايجاد قبض ظهور صفاي نفساني در دل سالک است اين ظهور باعث حجاب مي شود. با ارتفاع حجابهاي نفساني و باز شدن قلب سالک بسط حاصل مي شود بنابراين سالک بايد از صفات نفساني به خداوند پناه ببرد تا اين صفات باعث فاصله بين او و خدا نشود و خداوند اين صفات نفساني را از او دور کند و بسط حاصل آيد.
5-7-5-8. فنا و بقا
“فنا عبارت است از نهايت سير الي الله و بقا عبارت است از بدايت سير في الله “919
“سير الي الله وقتي به پايان مي رسد که سالک صادقانه وادي هستي را طي کند اما سير في الله هنگامي تحقق مي يابد که به سالک بعد از فناي مطلق، ذاتي پاکيزه از عالم مادي و وابستگي هاي آن ارزاني شود تا با آن متصف به اوصاف الهي شده، با اخلاق زباني ترقي کند”920
سالک در حال فنا تمام هستي خود را از دست مي دهد و خود را گم مي کند و فاني مي شود و غير از ذات مقدس او در عالم وجود، وجودي را ادراک نمي کند.
اين مقام چند مرحله دارد: الف. فناي افعالي؛ ب. فناي صفاتي؛ ج. فنا در ذات.
الف. فناي افعالي فناي فعل سالک در فعل خدا است که همه کارها و ارادهها در برابر اراده حق رأي ميبازند و به اراده حق ميشوند، پس تمام کارها به حق نسبت داده ميشوند و فاعلهاي ديگر محو ميشوند.
ب. فناي صفاتي: سالک با فناي هر صفتي با صفت ديگري از اوصاف الهي آراسته ميشوند و کم کمک از اوصاف خود فاني و به اوصاف حق متخلق ميشود.
ج. فنا در ذات: فناي سالک در ذات حق در حقيقت فناي هرگونه کثرت و دوگانگي است. در اين مرحله هرگونه کثرت به وحدت تبديل ميشود.
فنـــاي مـــا بقــــاي تـــوست آخــر
تـويـي بر جــزء و کـــل پيوسته ناظر
تــــويي بر جـزء وکـــل پيوسته ناظر
نمـــانم مـن در آخــر هــم تـو ماني921
5-7-5-9. اتصال
“نهايت جمله احوال شريفه اتصال محب است به محبوب، و آن بعد از فناي وجود محب و بقاي او به محبوب صورت نبود”922
اتصال پس از فاني شدن و باقي شدن به بقاي حق براي سالک حاصل مي شود. بنابراين قبل از فاني شدن سالک امکان وصال نيست زيرا هنوز ساک در بند امور مادي است و نمي تواند قدرت الهي را تاب آورد. در حال فنا نيز اتصال ايجاد نمي شود پس بايد سالک باقي به بقاي حق شود تا بتواند انوار حق را بپذيرد و تاب تحمل تجليات حق را بياورد.
در حال اتصال، نيروها و قواي سالک از نابودي حفظ مي شود و هيچ چيز در او اثر نميگذارد؛ چرا که اگر از غير حق متاثر شود، از حال وصول خارج مي گردد، به خلق بازميگردد که اين امر ناممکن است.
در اين حال هيچ چيز، هيچ کسي حجاب سالک و حق قرار نمي گيرد؛ چرا که چيزي غير از حق وجود ندارد.
ز تو بيدارم و از خويش غافل مرا يا رب تواني کرد واصل923
“برخي عرفا گفته اند: سالکان چهار گروهند: توبه کننده، زاهد، مشتاق، واصل. توبه کننده با توبه خود محجوب است و زاهد با زهد خويش و مشتاق با حال خود، اما واصل هيچ حجابي ندارد و هيچ چيز حجاب او و خداوند نمي شود”924
5-8. موانع و آفتهاي سلوک در مناجات شاعران
در مبحث موانع سلوک در ادعيه. موانع و خطرات سلوک را چنين برشمرديم: ?.دنيا و جلوههايش؛ ?.شيطان و وسوسههايش؛ ?. نفس و آروزهايش؛ ?. خلق و حرفهايش.
به غير از موانع، آفات ديگري نيز از ديدگاه ادعيه شيعه و امامان معصوم براي سلوک ذکر شده است، اعم از: الف. اهتمام به غير حق؛ ب. اشتغال به غير اهم؛ ج. درگيريها؛ د. اکتساب دنيا.
تمام اينها باعث فراموشي حق ميشود، زيرا فراموشي انسان را از عبوديت باز ميدارد و انسان مرتکب خطا و گناه ميشود. حال در اين بخش تلاش ميشود مناجاتهاي شاعران بررسي شود. آيا در اين نيايشها نيز موانع سلوک را دستهبندي شده ميتوان يافت يا خير؟
طبق پژوهش و بررسيهاي که در اين تحقيق انجام شده است، در مناجات و نيايشهاي شاعران، موانع سلوک بهصورت منسجم و دستهبندي شده به چشم نميخورد، اما بهصورت جسته و گريخته، به بعضي از موانع و آفات اشاراتي شده است که آن هم بهصورت شکوه و شکايت به درگاه خداوند از حقتعالي طلب ياري و مغفرت کردهاند.
همانطور که در بخش موانع و آفات ذکر کرديم، هر چيزي که سالک را از ياد خدا و عبوديت باز دارد و به فراموش از ذکر حق منتهي کند، مانع و آفت است و گناه محسوب ميشود، خواه در اعمال انسان ظاهر شود و خواه در صفات او باشد. شعراي عارف نيز بزرگترين و مهمترين آفت و خطر سلوک را گناه دانستهاند و در مناجاتهاي خويش از بسياري جرم و گناه نزد پروردگار خويش زبان به شکايت گشودهاند و از باريتعالي طلب مغفرت و آمرزش کردهاند.
5-8-1. گناه و جرم
شعراي عارف در اشعار و نيايشهاي خويش، عامل گناه را ذکر نکرده و بهطورکلي گناه و جرم خويش را از موانع سير اليالله دانستهاند.
آنچه گـــفتم ز بد، از صـد يکـــي است
بر من اين کشف است، اگر کس را شکي است
کس چه ميداند ز مـــن جز انـــدکـــي
از هـــزاران جـــــرم و بــــد فعلـــم يکـــــــي
مــــن همــــيدانـــم و آن ســـتار مـــن
جــــــرمهـــــا و زشــــتي کـــــــردار مـــــن925
در ابيات بالا مولوي از بسياري گناه و ستاريت حقتعالي سخن ميگويد؛ از جرمهايي که مرتکب شده و تنها حقتعالي از آنها باخبر است و به واسطه همين صفت ستاريت پروردگار کسي ديگر از آن مطلع نيست:
چــــون گـرفتارم گـــنه مــيآمدم
غـرقه دسـت انــدر حشــايش ميزدم
گــــر ببخــشي جـرم ما اي دلفروز
شــب شبيهــا کـرده باشد روز روز926
“ربنــــا انـــــا ظلـمنا” سهـــو رفـت
رحمتي کــن، اي رحيميهات زفت927
در ابياتي که گذشت مولوي از خداوند خواهان رحمت و بخشش جرم و گناهان خويش است:
مـــرا معــصوم خواه و بيگنه دار
گـناهي کـان رود زانـــم نگــــه دار928
در بيت بالا عطار از خداوند ميخواهد از تمام گناهان او را در امان نگه دارد، زيرا هرگونه گناه او را از ذکر و ياد خالق خويش باز ميدارد.
5-8-2. نفس
يکي ديگر از موانع و آفتهاي سلوک نفس است که شاعران نيز در مناجاتهاي خود از آن شکايت کرده و عامل مهم بازماندن از سلوک را نفس دانستهاند، زيرا نفس با خواهشها و آرزوهاي دراز و طولانياش باعث ميشود انسان از بندگي و عبوديت حق سرباز زند و در پي آرزوهاي نفس درآيد و از راه حق منحرف شود و دچار انحطاط، گناه و فراموشي شود.
دشمني نفس بسيار بزرگ و مبارزه با آن بسيار سخت است، زيرا دشمني محبوب و از درون فرد است و مخالفت و مبارزه دشمن دروني، بسيار مشکلتر از دشمن خارجي است و انسان از آن غافل ميشود، پس هر فتنه و مصيبتي که بر انسان وارد ميشود، از جانب نفس است. محمدبنغزالي ميگويد:
“بر تو باد اي برادر عصمک الله و ايانا که حذر کني از اين نفس اماره بالسوء که او دشمني است عظيم گزاينده و علاج او دشوارترين علاجهاست و دواي او مشکلترين دواهاست و اين حال از دو وجه است: يکي آنکه او دشمني است اندروني و دزد چون از خانه باشد دفع او و حيلت منع او دشوار باشد و زيان او بسيار؛ دوم آنکه او دشمني است محبوب و آدمي عيب محبوب نبيند و آدمي زشتي ديده بر دوخته باشد، زود باشد که او را در فضيحت، بلا و هلاکت اندازد و آدمي نداند و از آن غافل باشد.”929
پس خلاصشدن از دست نفس بسيار مشکل است و تنها به واسطه و ياري حقتعالي ميتوان از دست او رهايي يافت:
نفـــس مــن بـگرفت ســـرتـاپاي من
گـر نگيـــري دسـت من اي واي من
جانــم آلودسـت از بيـــــهودگـــــي
مـن ندارم طـــاقت آلــــــودگــــــي
يــــا از ايــن آلـــودگي پـــاکم بکن
يـــا نه در خـونم کش و خاکم بکن930
عارف از دست نفس به خداوند پناه ميبرد، نفسي که انسان را به گناه آلوده ميکند و او را سرگرم بيهودگي و لهو و لعب ميکند؛ يعني لحظاتي را که بايد به ذکر و ياد حق بپردازد، صرف بيهودگي ميکند و سرتاپايش دچار گناه ميشود، پس از خداوند ميخواهد که يا او را از دست نفس خلاصي دهد يا به زندگياش که سراسر آلودگي و خطاست، پايان دهد. از دست دشمني که مصيبتها و بلاهايش به نهايت رسيده و جان را به ستوه آورده است:
بــــاز خــــر مـــا را از ايــن نفس پليد
کـــاردش تـــا استــــخوان مــا رسيد931
سالک از زماني که سلوک را ميآغازد، خود را اسير دست نفس ميبيند؛ يعني گرفتار خواهشها و آرزوهاي آن است و مبارزه با آن توانفرساست. او خود را همچون گنجشگي که در چنگال باز گرفتار آمده مييابد:
چــــنان در دســــت نفـــسم بـاز مانده
چـو گنـــجشـــگي به
