
علم حق به افعال و احوال و اقوال خود، آن بود که و جل و استشعار شعار او شود و از فرق تا قدم وي هيبت علم ولايت زند در مراعات اوامر امر مستمر بود، در تحت مطارق احکام غيبي صابر بود، در شوق سوط امر الهي ذرهمثال شود، در پيش خنجر قهر نهي کوه صفت شود، زيرا که صفت ذره حرکت است و آن کوه سکون.”462
علم خداوند بيانتهاست و حد و مرزي ندارد و به هر که بخواهد از دانش بيکران خود ميبخشد. شعراي فارسيگو در آثار خود گاه براي اين نام معادل فارسي برگزيدهاند، مانند: نهاندان، داناي راز، به اين معنا که خداوند نه تنها آشکار، بلکه نهان و باطن هر کس را ميداند و به اسرار و رازهاي همه کس و همه چيز آگاه است و بر غيب و شهود احاطه دارد.
مگر پرسيد موســــي از خــــداوند
کــــه اي داننده بـــيمـــثل و ماننـــد463
شاعر در اينجا خداوند را داننده بيمثل و مانند ميخواند، زيرا او عالم به همه چيز است و علمش عين ذاتش است و بر همه چيز داناست و هيچ مثل و مانندي ندارد.
2-8-7-1. دانا و عليم بودن خداوند در اشعار شاعران
اي نهـــاندان آشـــکـــارا بيــــن
تو رســـــاني امــــيد مــــا به يقيــــن464
مرد مجنون گفت اي دانـــاي راز
ژنـــــدهاي بــر دوختي زان روز بـــاز465
هر کسي از تــــو نشانـــي داد باز
خـــود نشان نيست از تو اي داناي راز466
نظم و تجنيس و قــوافي، اي عليم
بنـــــده امر تواند از تـــــرس و بيــــم467
به حق عـــــزت اي داننــــده راز
که انـــــــدر خـــــــندق عجزم مينداز
به دست قهر چون مومم مگــردان
ز فضـــــــل خويش محرومم مگردان468
هرگاه شاعر ميخواهد از علم و دانايي و احاطه علم خداوند بر تمام مخلوقات و جهانيان سخن گويد، خداوند را با اين صفات ميخواند.
2-8-8. ستار
ستار بر وزن فعال، صفت مبالغه است بهمعناي بسيار پوشاننده که بهطور مفصل در قسمت صفات واسامي خدا در ادعيه شرح آن گذشت. شاعران و نويسندگان عارف نيز با پيروي و تبعيت از قرآن و ائمه اطهار در دعا و نيايشهاي خود متوسل به صفت ستاريت خدا شده و با تضرع و زاري از او خواستهاند تا لغزشها و خطاها و گناهانشان را بپوشاند و آبروي آنها را نريزد.
رو مکن زشتــــي که نيکــــيهاي ما
زشـــــت آمد پيش آن زيبـــــاي ما469
در اين بيت مولوي با توجه به ستاريت حقتعالي ميخواهد زشتي ها و رذايل را پنهان کند، زيرا زيباييها و فضايل انسان خاکي در برابر فضيلتهاي حق زشت و ناپسند است.
2-8-8-1. نسبت خواسته با ستاريت خداوند
شاعران با توجه به صفت ستاريت خداوند از او طلب پوشاندن جرمها و زشتيها و گناهان را ميکند.
من هميدانــــم و آن ستــــــار من
جــــــرمها و زشتي کـــــردار مــن470
مولانا با بيان صفت ستاريت خداوند، اذعان ميکند که جرمها و زشتيهاي او را کسي جز خدا نميداند، زيرا خداوند آنها را پوشيده نگاه ميدارد؛ بنابراين غير از او و خدايش، کسي به جرمهايش واقف نيست و اين به واسطه ستاربودن حق است.
تا بپوشـــــــد او پليـــــــديهاي ما
در عــــوض بر رويد از وي غنچهها471
مولوي در بيتي که آورديم به ستاريت خداوند اشاره دارد؛ يعني کسي که پليديها و زشتيهاي او را ميپوشاند و در عوض ازآنها غنچهها و زيباييها را نمايان ميسازد.
از تو دانم يقيــــن که مستـــــورم
پــــــرده پوشيت کــــرده مغرورم472
سنايي در بيت بالا به ستاريت خداوند يقين دارد و دليل تکرار گناه و غرور و فريبش را پردهپوشي او ميداند.
سالک به پردهپوشي حق يقين دارد و ميداند که خداوند ستارالعيوب است و معصيتهاي بندگانش را پنهان کرده و آبرويشان را حفظ ميکند، حتي بديها را به نيکي مبدل ميگرداند، پس ستاريت و پردهپوشي رب باعث فريبش ميشود و باز به گرد گناه و معصيت ميرود. سالک در نيايشهاي خود با توجه به ستاريت و پردهپوشي پروردگار از او ميخواهد که پليديهايش را بپوشاند و از گناهان او بگذرد.
2-9. اسامي ديگر خداوند در مناجاتها
به غير از اسامي که نام برده شد، اسامي ديگر پروردگار نيز در آثار شعرا به چشم ميخورد، مانند: قايم، قدوس، جانآراي، جهانآفرين، غفور، منعم، کارساز، مکرم، ذوالجلال و بي نياز.
اي خداوند کــــردگـــــار غفـــــور
بنـــــده را از درت مگـــــردان دور473
اي جـــــهانآفـــــرين جــــانآراي
وي خــــــرد را به صــدق راه نماي474
بازگشت از راه و گفت اي ذوالجلال
راه پيــــــمودم به پهــــلو هفت سال475
شاعر عارف چندين نام از اسماءالحسني حق را بر زبان ميآورد تا با خداي خويش بيشتر گفتگو کند و با معشوق عشقبازي کند.
خالــــــــقا، پروردگارا، منــــعمـــا
پادشـــــــاها، کارســـــازا، مکر ما476
اي خـــــداوند قايــــــم و قـدوس
ملـــــک تو نامـماس و نامحسوس477
همچنين در ابياتي که در پي خواهد آمد، شاعر خالق را بينياز و ساقي خطاب کرده است و با خالق خويش به راز ونياز پرداخته است.
خالقا بيـــــچاره راهـــــم تـــــو را
همـچو موري لنگ در چاهم تو را478
چون سيهرو گشت گفت اي بينياز
ضـــــــايعم مگذار و کار من بساز479
دلم خـــون شد اي ساقـــي تو داني
مــــرا فاني مکـــــن باقي تو دانـي480
2-10. نتيجه
در ادعيه شيعه و مناجاتهاي شاعران، هر دو از اسامي خداوند ياد کردهاند و او را با نامهاي زيبايش خواندهاند و با توجه به حاجت و خواسته خود، يکي از نامهاي باريتعالي را برگزيدهاند، اما همانطور که در اين رساله ملاحظه شد، ديديم که در ادعيه از نامهاي بيشتري استفاده کرده و حتي در بعضي ادعيه تقريباً تمام صفات خداوند ذکر شده است و پس از بردن نام حقتعالي حاجت و شکايتهاي خويش را بيان کردهاند. همچنين در ادعيه ذکر نامهاي حسناي الهي از نظام، قانون و نظم خاصي برخوردار است و همانطور که در بخش اسماءالهي در ادعيه ذکر و بررسي و تحليل شد، خواسته مطابق با اسم حسناي ذات اقدس الهي است که بيان شده است و از جامعيت کاملي برخوردار است. دقت به اين بخش از دعا، به روشنشدن اين ادعا کمک ميکند:
“ستار العيوب، غفار الذنوب، علام الغيوب، تستر الذنب بکرمک و تؤخر العقوبه بحلمک: پوشاننده عيبها، آمرزنده گناهان، داناي نهانها، گناه را به بزرگواري خود ميپوشاني و عقوبت را به بردباري خود به تأخير مياندازي.”481
هرچند در نيايشهاي شاعران از اسامي حسناي پروردگار ياد شده است، اما از انصاف به دور است که بگوييم در نيايشها نظم و نظام خاصي ديده نميشود و در همه نمونهها نام خداوند مطابق با خواسته و حاجت نيست؛ زيرا در بعضي از جاها صفات خداوند با خواسته هماهنگي و همسويي ندارد و نيايش از انسجام و جامعيت کلي برخوردار نيست.
مثلاً ابيات از نظر عرضي با هم نظاممند هستند و صفت و خواسته در يک سو هستند، اما از نظر طولي، از انسجام و نظام مدوني پيروني نميکند، براي مثال در اين ابيات:
اي نهـــــــاندان آشـــــکارابيــــن
تو رســـــاني اميـــــد ما به يقــــــين
همه امـــــــيد من به رحمت توست
جان و روزي هــــم ز نعمت توست482
در اين دو بيت هيچگونه انسجام و نظمي وجود ندارد. در بيت اول از علم خداوند سخن ميگويد و در بيت دوم از رحمت و رزاقيت او سخن به ميان ميآيد که هيچ ارتباط معاني با هم ندارند، اما دعاها از ابتدا تا انتها، از يک نظام معاني منسجمي برخوردارند و در مناجاتهاي شعرا، ميان بعضي از نامها با خواستهها نسبتي ديده نميشود.
به حق گويند خصـــــم ما کــــجا شد
مگـــــــر در عالــــم باقـي فنا شد483
به حق گفتـــم که آوردم گناهــــــت
ولي شرکـــــت نياوردم ز راهــت484
در ابياتي که آورديم درخواست با معاني حق سنخيت ندارد و به عنوان نام جامع پروردگار از آن استفاده شده است. شاعران در بعضي ابيات به تناسب وزن شعر نامي از اسامي پروردگار را آورده است و تناسبي بين اسم حق و خواسته وجود ندارد.
چو يوســــف ديـــد او را گــــفت الهي
ازايــــن فرتوت نابيــــنا چه خــواهــي
چو ميدانـــي که هيـــــچم من الهـــــي
ز هيچي اين همـه پس مي چه خواهي485
فصل سوم
نسبت بين بندگان با خداوند
در ادعيه شيعه و مناجاتهاي مثنويهاي فارسي
3-1. مقدمه
در اين فصل برآنيم تا ابتدا نسبت بين خدا و بندگانش را بهصورت اجمالي از نگاه عرفا و فلاسفه و متكلمان بيان كنيم، سپس به تأثير اين رابطه بر انسانها بپردازيم و بعد از آن نسبت ميان بندگان با خداوند را در ادعيه شيعي و مناجاتهاي مثنويهاي فارسي بررسي كرده و آنها را با هم مقايسه ميکنيم.
انسان هميشه در خود نياز رسيدن به سرچشمه و مبدأ آفرينش را احساس کرده و همچنين نياز به پرستش و ستودن چيزي مافوق خودش را حس ميکند؛ زيرا او بهطور فطري خداجو و كمال گراست. آدمي از ابتدا تلاش ميکرده تا راهي براي رسيدن به اين خواسته پيدا کند و به راز آفرينش و ارتباط پيچيده ميان بنده با خالق هستي پي ببرد و براي رسيدن به آن، راههاي فراواني امتحان کرد و در رابطه با آنها نظريههاي متعددي داده است که در اين فصل بهطور اجمالي به آن ميپردازيم. همچنين نسبت بين بنده و معبود را در ادعيه شيعه و مناجاتهاي شاعران فارسي زبان بررسي ميكنيم؛ اما ابتدا به بررسي ارتباط بين عبد و معبود ميپردازيم.
3-2. ارتباط بين خدا و بنده
نظريات مختلفي در اين رابطه وجود دارد كه حاكي از آن است ارتباط بين خداوند و منشأ آفرينش انسان عشق است؛ عدهاي ديگر از فلاسفه و علماي علم كلام معتقدند که رمز آفرينش عشق و محبت نيست، بلکه فياضيت خداوندست و از راه عقل و منطق در جستجوي رابطه علت ومعلولي براي آن هستند.
3-2-1. ارتباط بنده و خداوند از ديدگاه عرفا
“به اعتقاد عرفا محبت صفت ذات حق يا روح است و بر ديگر صفات روح مقدم است و عقيده دارند كه روح و عشق در يك زمان موجود شدهاند؛ يعني “يحيبهم و يحبونه” محبت صفت ذات حق يا روح است كه خود از عالم امر است نه از عالم خلق و بدين جهت استحقاق آينگي جمال و جلال حق را دارد و اين صفت محبت، مقدم بر ديگر صفات روح همچون نورانيت علم، حلم، انس، بقا و حيات است.”486
محبت سبب آفرينش و خلق آدمي شد؛ بنابراين عشق به حق بر تمام محبتها مقدم است و محبتهاي ديگر فروعي از عشق به خداوند است. محبت از موهبتهايي است كه خداوند نصيب انسان كرده است، زيرا خداوند ابتدا بنده را به دوستي خود برگزيد و سپس صلاي محبت را بر آدم خاكي انداخت، پس آفرينش مخلوقات از محبت حق نشأت ميگيرد، زيرا خداوند دوست داشت که شناخته شود و اين محبت و دوستداشتن منشأ آفرينش و خلقت موجودات شد.
“كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف: حكمت خلق آدم نيز همين است كه حق ميخواست خود را ببيند، پس آدمي را آئينه جمال خويش كرد.”487
خداوند ميفرمايد که من گنجي مخفي بودم دوست داشتم شناخته شوم؛ بنابراين ابتدا خدا، عشق، عاشق، معشوق بود و ميخواست كه به ديده معشوقي جمال خود را نظاره كند. خداوند تمناي ظهور جمال و كمال پنهان خويش را دارد و آنها را نهفته و نادانسته نميپسندد. “و كدام صاحب جمال است كه دغدغه و خارخار ظهور و شهود جمال خويش را نداشته باشد؟”488
پس دست به كار خلقت آدم شد.
قرآن كريم ميفرمايد: “لقد خلقنا الانسان في احسن التقويم: ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.”489
