
با ديگران را تجربه کردهايم، مرتبة بعد که در وضعيت مشابهي قرار ميگيريم ميتوانيم واکنشهاي احتمالي افراد را پيشبيني کنيم … و به همين ترتيب رفتار خودمان را با وضعيت منطبق سازيم. ميد ايدة ديگرانِ درونيشدة تعميميافته232 را پيشنهاد کرد که از جهاتي نسبتاً شبيه فراخودِ درونيشدة233 روانشناسي فرويدي است؛ يک دستگاه کنترل دروني براي کنشهاي ما و کنشهاي برنامهريزي شده. حکايتهاي زيادي از اين دست اين مجال را فراهم ميکنند که محدودة تجربة ما وسعت يابد، نقشهاي اجتماعي جديدي را (به طور غيرمستقيم) ايفا کنيم، و مهارتهاي اجتماعي جديد به دست آوريم.
شوريدهگويي (سخن گفتن زيرزباني) در چهارچوب نظرية نقش ساندن مورد فهم قرار گرفته است. گروههاي ديني صاحب کرامت که اين عمل را انجام ميدهند آن را “موهبت روح” ميدانند. هُلم234 (1987) شوريدهگويي را به شبهزبان تفسير کرد که از طريق تقليد آموخته ميشود و طبق قوانين زبانشناسي، متأخذ از کتاب مقدس و اجتماعات ديني، به جايآورده ميشود. هنگامي که فردي شروع به شوريدهگويي ميکند وظيفة غسل تعميد روح را به عهده گرفته است. هُلم يافتههاي سامارين235 (1972)، و مالوني و لاوکين236 (1985) در مورد اينکه شوريدهگويي شامل حالت جذبهمانند يا ديگر حالتهاي دگرگونشدة هشياري نميشود را پيميگيرد. گِرَدي و لوونتال (1997) خاطرنشان کردند که هرچند شوريدهگويي از نظر کساني که آن را انجام نميدهند عملي برانگيخته و سکرآور است، کساني به انجام آن مبادرت ميورزند اين عمل را چنين نميدانند. اين عمل يک فعاليت آرام و آرامشبخش تلقي ميشد و اغلب در خلوت به همراه فعاليتهاي ديگري همچون آشپزي انجام ميشد.
شوريده گويي ممکن است براي کساني که چيزي در مورد آن نشنيدهاند، و کساني که هيچ آگاهي در مورد کاربردهاي آن در بافت ديني ندارند، مانند “سخن گفتن ديوانگان” به نظر برسد. ليتلوود و ليپسج (1989) اعلام کردند که اين کار کاملاً دشوار است که بخواهند بگويند بيمار روانيشان مشغول گفتگوي احمقانه است يا در حال انجام شوريدهگويي است. آنها فکر ميکردند که او احتمالاً در حال شوريدهگويي است، اما هنگامي که با افرادي که با او به کليسا ميرفتند مشورت شد آنها با صراحت گفتندکه او شوريدهگويي نميکرده است. آنها مطمئن بودندکه او به روانپزشک نياز دارد. لِف237 (1993) رهنمودهاي سودمندي براي تمايز بين شوريدهگويي ، و شيزوفرني – گفتگوي احمقانه – که ممکن است مشخصة برخي از بيماريهاي رواني باشد، تدوين کرده است.
* اظهارات شوريدهگويانه شامل رشتهاي از واجهايي است که به هيچوجه کلمات قابل درکي را در هيچ يک از زبانها نميسازد.
* شوريدهگويي تنها چند دقيقه به طول ميانجامد.
* شوريدهگويي همواره در بستر يک مراسم ديني روي ميدهد و هر چند اصوات غيرقابل درک هستند، معناي نمادين آنها براي تمامي شرکتکنندگان واضح و آشکار است. (يادداشت مؤلف: شواهدي وجود دارد دال بر اينکه شوريدهگويي واقعي خارج از مراسم رسمي ديني انجام ميشود، به عنوان مثال گردي238 و لوونتال، 1997).
* در مقابل، در مورد ناهنجاري گفتاري شيزوفرني، کلماتي که فرد در سخنان خود بيان ميکند مفهوماند، اما اين امکان وجود ندارد که بهطور مرتب در پي يکديگر قرار بگيرند و پيوند بين آنها رعايت شود.
* ناهنجاري گفتاري شيزوفرني براي روزها، هفتهها يا زمان طولانيتر ادامه مييابد.
* برخلاف شوريدهگويي، هرچند {در شيزوفرني}کلمات بيان شده توسط فرد قابل درک است، اما معناي کلي سخنانش نامفهوم است.
لِف نمونهاي از ناهنجاري گفتاري شيزوفرني را نقل ميکند، که در اينجا نقل ميشود، و مانند بسياري ديگر از مثالهايي از همين دست باوجود اينکه معاني خاص کلمات مشخص نيست، اما از محتواي ديني بالايي برخوردار است:
” در ذهن من نکات اصلي چيزي هست که ميآيد و شما ميبينيد که آنها را بگيريد آماده و سپس هنگامي که پروردگار حاضر است که نکات اصلي که به ذهن من برگشته هنگامي که پروردگار ميگويد پس پررودگار من سپس انسانهايي را تأمين ميکند که حاضرند که به او درخواست کردهاند براي آمدن و تطبيق دهند آنها را در آن چيزي پروردگار پيش ميآورد براي من که ميگويد که آن که روز که چگونه و چگونه و آنجا و کي سازگار ميشوند با من”.
رفتار اجتماعي، گروهها و هنجارها
درک کلاسيک ويليام جيمز (1902) از دين که آن را به مثابه انديشه و احساسات ويژة فرد در انزاوايش و در ارتباط به امر ربوبي بيان ميدارد در دل اکثر ما مينشيند. دين شامل تجربهها و احساسات شخصي است که به شراکت گذاشتن آنها با ديگران کار دشواري است. با اين وجود، به خاطر اينکه تأثير جيمز بر روانشناسي دين بيشتر در جهت مطالعه افراد بوده و کمتر به فهم فرايندهاي اجتماعي دخيل در مسئله پرداخته ديگران او را مورد انتقاد قرار دادهاند.
براي مثال، معمولاً روشنگري فردي در آيين بودا را در دير ميجويند، که افراد در آن به صورت گروههاي بسته زندگي ميکنند و دربارة اينکه چگونه بايد اين روشنگري را به دست آورند و اينکه چه احساسي ممکن است داشته باشند و يا بايد داشته باشند، چه چيزي بايد به خودشان بگويند، پيامهايي را جذب ميکنند. نوراهبهايي که به دنبال روشنگري هستند، به رديف مينشينند. راهبان با تجربهتر، بر نحوه مراقبه نظارت ميکنند و به کسانيکه ظاهر يا طرز نشستنشان حاکي از آن است که به گونهاي مراقبه نميکنند که با موفقيت قرين باشد تذکر داده و يا حتي به آنها ضربههايي ميزنند.
اين مثال به اين دليل عنوان شد که ممکن است فکر کنيم که مراقبه بهترين نمونه فرايندي است که فردي، خصوصي و واحد است. با وجود اين بايد نحوه مراقبة صحيح به هر مراقبهگري آموزش داده شود و اين فرايندي طولاني است. اين فرايند شامل تعامل اجتماعي در گروههاي منظم است که اعضاي آن نقشهاي مشخصي را ايفا ميکنند.
حتي يک گوشه نشين ديني براي جلب حمايت، تاييد و رهايي از مزاحمت به ديگران وابسته است – به عبارت ديگر براي اثبات هويت شان که آن را وقف زندگي ديني انفرادي خود کردهاند.
بنابراين اگرچه تجارب و احساسات ديني جزو امور خصوصي به شمار ميآيند و ممکن است عارض شوند – اگرچه شايد هميشه هم روي ندهند – هنگامي که فردي در تنهايي به سر ميبرد، دين، اساساً اجتماعي است همانطور که خصوصي هم هست.
يک ويژگي مهم دين، گروه ديني است. گروههاي ديني همانند گروههاي اجتماعي ديگر، عملکردهاي آشکار و پوشيده دارد؛ رهبران و اعضايي دارند که نقشهاي بهخصوصي ايفا ميکنند؛ هنجارها و استانداردهايي براي خود دارند و شيوههاي حفظ و گسترش آنها را نيز دارا ميباشند. يک ويژگي مهم حيات گروه، هويت اجتماعي است و مارشا239 (1996) معتقد است که تصميمگيري دربارة مذهب يا ايدئولوژي، ديگر ويژگي مهم تلاش بزرگسالان براي کسب هويت است. گروههاي ديني، اعضاي جديد را ميپذيرند. برخي گروههاي ديني، فعالانهتر از ديگران اين کار را انجام ميدهند.(اولسون240، 1989). در ادامه، به مبحث تغيير مذهب، پذيرش اعضاي جديد در يک گروه ديني، و گسترش هويت ديني خواهم پرداخت. همچنين به خروج – ترک گروههاي ديني – و ديگر اشکال رفتار اجتماعي در گروههاي ديني اشاره ميکنيم.
نوديني
انواع و درونمايهها
آيا به هر نحوي از انحاء دست به تغيير دين زدهايد؟
پرسشنامه کوتاه زير را امتحان کنيد :
?
سوالاتي دربارة عضويت ديني، هويت ديني و سرگذشت ديني شما
1- آيا به يک گروه ديني تعلق داريد ؟ بله/ خير
2- آيا خود را يک فرد ديندار ميدانيد ؟ بله / خير
3- آيا خود را يک فرد معنوي ميدانيد ؟ بله / خير
اگر پاسخ شما به حداقل يکي از سوالات بالا مثبت بود، کدام يک از موارد زير در مورد شما بيشتر صدق ميکند؟
الف. تا جايي که به ياد ميآورم، همينگونه بودهام.
ب. من کاملاً به طور ناگهاني تغيير کردم. (طي چند روز، ساعت يا ثانيه).
ج. تغيير من، آرام و تدريجي بود (طي هفتهها، ماهها يا سالها).
?
پاسخ خير به هر يک از سه سوال اول، عدم صلاحيت شما را به روشني مشخص ميکند زيرا هيچ وابستگي ديني، يا هويت ديني يا معنوي را نپذيرفتهايد. کسي که گزينه الف را انتخاب ميکند نبايد يک نودين تلقي شود: استِيپلز و موس241 (1987) چنين افرادي را متعهد مينامند نه نودين؛ اما، اسکوبي242 (1973) چنين شخصي را يک نودين ناخواسته مينامد. گزينه ب، تغيير مذهب را با يک نقطه عطف نسبتاً واضح ، کوتاه و به طور کلي آگاهانه ميداند. اگر گزينه مورد نظر ج است، ممکن است موافق نباشيد که تغيير دين دادهايد؛ چه بسا ترجيح دهيد آن را يک فرايند تدريجي براي ارزيابي انتخابها توصيف کنيد. با اين حال، اسکوبي آن را فرايند تدريجي تغيير دين ناميد و بر اين مدعا بود که اين مسئله ويژگي تشخيصي تعيينکننده تغيير هويت را توضيح ميدهد – در مطالعه اسکوبي، کساني که به طور تدريجي تغيير دين دادهاند ميتوانند به دورهاي از زندگي خود اشاره کنند که خودشان را (حداقل در بازنگري) مسيحي نميدانستند.
مطالعات اوليه در باب نوديني، تغيير دين به مسيحيت را مورد بررسي قرار داد و تمايل به انجام چنين مطالعهاي همچنان ادامه دارد. در طول دهههاي 1970 و 1980، علاقه فراواني براي گرويدن به، بهاصطلاح، “جنبشهاي نوپديد ديني”243، وجود داشت. (براي مثال، باکلي و گالانتر244، 1979؛ گالانتر و ديگران؛ 1979؛ استارک و بِينبريج245، 1985). به تازگي، مطالعاتي در خصوص نوديني و ايجاد تعهد به اديان سنتي غيرمسيحي وجود داشته است. (براي مثال، لوونتال، 1988؛ کوز، 1996 الف، 1996 ب؛ کوز و لوونتال، 1999؛ پالوتزيان و ديگران 1999؛ ويتستوم246، 1990 ب).
نوديني را ميتوان به عنوان وابستگي به يک گروه ديني و هويتيابي به عنوان يک عضو تعريف کرد. نوديني هميشه تغيير هويت را در بر دارد، اما اين تغيير گاهي اوقات بدون وابستگي و مشارکت فعال اتفاق ميافتد.
براگان247 (1977) يک جوان بريتانيايي که دورة کشيشي را ميگذراند توصيف کرد که کودکي نسبتاً بيهيجاني را در يک خانه دلگير و نه چندان شاد گذرانده بود. او پيش از اين تربيت ديني نداشت. دانشآموز خوبي در مدرسه نبود و خيلي زود ترک تحصيل کرد و به سراغ شغلهاي غيرحرفهاي رفت. در اين ميان، خانوادهاش به زلاندنو مهاجرت کردند اما او تصميم گرفت در بريتانيا بماند. درحالي که به زندگي بيهدف و تنهاي خود در يک خانه اجارهاي ادامه ميداد، کتاب مقدس را خواند و “مجذوب” آن شد. از آن پس او خود را مسيحي ناميد و واژه مسيحي معناي خاصي برايش پيدا کرد. در نهايت به کليسا پيوست و کشيش شد، اما قبل از اينکه به کليسا تعلق يابد، يک دوره مهم براي يافتن هويت مسيحي را گذراند.
لوفلاند و اسکونود248 (1981) ميگويند که ماجراي تغيير دين اين مرد جوان يک درونمايه عقلاني از نوديني را ارائه ميدهد. لوفلاندو اسکونود معتقد بودند که دستهبندي نوديني به انواع (همانگونه که نويسندگان قبلاً اين کار را انجام داده بودند) گمراهکننده است و اين نظر را مطرح کردند که در عوض بيشتر سرگذشت نوديني، ترکيبي از درونمايهها را نشان ميدهد. مشخصه الگوي عقلاني اين است که فرد با يک متن يا گفتمان ديني مواجه ميشود و به دنبال آن هويتش تغيير مييابد. اعتقاد بر اين بوده است که الگوهاي عقلاني احتمالاً با ارزانتر شدن کتابها، افزايش تبليغ ديني از تلويزيون و (اين اواخر) با افزايش دسترسي مردم به اينترنت و گروههاي ديني که وب سايتهاي جذابتر و بهتري دارند، افزايش مييابد. درونمايههاي نوديني ديگري که لوفلاند و اسکونود تعريف کردند، شامل درونمايههاي اجتماعي، که طي آن دوستان يا تماسهاي اجتماعي ديگر ابتدا شخص را مشغول فعاليت ديني ميکند، درونمايههاي عرفاني که در آن يک تجربه عرفاني اسرارآميز اتفاق ميافتد که توجيه ديگري ندارد و به نظر ميرسد به دين اعتبار ميدهد و درونمايههاي تجربي که در
