
ميشود که صدقه دهنده خود از اين رهگذر بهرهمند ميشود.
کُنه توبهگري (پيوستن مجدد به خدا) در درون قلب است، چراکه بواسطة پشيماني از عمق دل است که فرد به اعماق نور بالا (معنويت) دست مييابد. با اين وجود براي اينکه فرد (اين نور ) را واقعاً آشکار سازد تا اينکه در جهان بالا و پايين (معنوي و جسمي) بدرخشد (و تأثيرگذارد)، بايد در جهان پايين نوعي بيداري در قالب عمل روي نمايد، يعني عمل صدقه (عدالت) و مهرباني بيحد و اندازه. درست زماني که شخص به کسي که هيچ ندارد فراوان مهر ميورزد … آنگاه خداي يکتا، که مقدس باد ساحتش، نور و نيکياش را در قالب نوعي مهرباني عظيم به او ارزاني ميدارد … به اين ترتيب تمامي اشتباهاتش در جهان بالا و پايين که به واسطة گناه ايجاد شده بود اصلاح ميشود.
خاخام شنور زلمان اهل ليادي212، 1973، ترجمة آزاد توسط نويسنده
گفتمان ديني: گواهي دادن
پاستُن213 (1988) هفتاد گواه از گروندگان به اسلام در آمريکاي شمالي جمعآوري کرد. يک مادر جوان در خلال مجمع جامعة اسلامي آمريکاي شمالي در سال 1987مورد مصاحبه قرار گرفت. او اظهار داشت که از فشارهايي که جنبش آزاديخواهي زنان بر او تحميل ميکرد سرخورده شده بود؛ اين جنبش فلسفههاي متعددي را در بر داشت از جمله برابري فرصت براي زنان در محل کار، رهايي از بهرهکشي که مردان در ازدواج از آنان به عمل مي آورند، آزادي انتخاب در بچهدار شدن، و در پارهاي موارد برخي اَشکال آزادي جنسي. او به اسلام گرويد و با يک مسلمان ازدواج کرد. شيوة زندگي سنتي و جديد او با ادراکي که از خود به عنوان يک زن داشت کاملاً سازگار بود. بال214 در تحقيق خود با عنوان چرا زنان انگليسي به اسلام روي ميآورند (1988) به اين نتيجه رسيد که زنان نوديني که او با آنها صحبت کرده بود احساس مشابهي داشتند، همانند زناني که کوز215 (1996الف) با آنها مصاحبه کرده بود. اين تأثير منحصر به اسلام نيست. زنان يهودي ارتدوکسي که لوونتال (1988) با آنها مصاحبه کرده بود براي حس هدفمندي که در نقشهاي همسري و مادري داشتند ارزش قائل بودند. لونسکو216 (1998) با زنان نودين آلماني که به جنبشهاي نوپديد ديني در ژاپن گرويده بودند مصاحبه کرد. اين زنان نيز ارزشي را که در ذات زنانهشان بود ارج مينهادند.
?
* پيشگويي، که در آن شخصي که (اکنون يا بعدها) بر مرجعيت ديني او اتفاق نظر حاصل شده است – حتي اگر در همان زمان به طور رسمي تأييد نشده باشد – خبر از اتفاقات قريبالوقوعي در آينده ميدهد، که اين خبرها اغلب با هشدارهايي همراه است که بر اساس آنها از مردم خواسته ميشود براي دفع بلا رفتار خود را اصلاح کنند.
?
گفتمان ديني: پيشگويي
در اوايل قرن نوزدهم مهاجران اروپايي بيش از پيش به قلمرو سرخپوستان در آمريکاي شمالي تجاوز ميکردند. سرخپوستان از اولين گروههاي اروپايي استقبال کرده بودند، اما همينطور که سرزمينهايشان به واسطة معاهدات ناخواسته، زور يا نيرنگ تصاحب ميشد آنها محتاطتر، دلسردتر و بالاخره وحشتزده و تندخو ميشدند؛ و اين در حالي بود که خود سرخپوستان با دريافت نوشيدنيهاي الکلي و هداياي ناچيز تطميع ميشدند، يا آنها را بيرون ميکردند، ميکشتند، به بردگي مي گرفتند، شکنجه يا زنداني ميکردند تا راه براي مهاجران سفيد باز شود. سرخپوستان به لحاظ معنوي پيوند تنگاتنگي با سرزمينشان داشتند، و هنگامي که از سرزمين خود دور ميشدند ديگر نميتوانستند به رشد و شکوفايي دست يابند. در اين ميان يک رهبر سرخپوست،تکومسه217، اظهارکرد روح بزرگ، پدر من است و زمين مادرم. تکومسه گفت که تمامي آن منطقه متعلق به همة سرخپوستان است و اينکه هيچ قبيلة بهخصوصي اين اختيار و قدرت را ندارد که زمين آن ديار يا بخشي از آن را بفروش بگذارد. تکومسه در آغاز به جنگ با اروپائيان پرداخت، چرا که بر اين باور بود که اگر سرخپوستان متحد ميشدند و سرزمينشان را به اروپائيان نميفروختند آنها نميتوانستند ميراث سرخپوستان را در اختيار بگيرند. در همين اثنا برادر تکومسه، تنسکواتاواي218 پيشگو، به بسط و گسترش ديني ميپرداخت که از طريق خلسه و الهامات ماوراءالطبيعي بر او نازل ميشد. روح بزرگ بدو چنين گفته بود که امريکاييان سفيدپوست از لايه روي آب عظيم (اقيانوس اطلس) هنگامي که روح شيطاني آب را به تلاطم درآورده و کفها توسط باد شرقي تند به جنگلها کشيده شدند به وجود آمدهاند. آنها بيشمارند لکن از آنها بيزارم. آنها سرزمين شما، جايي که براي آنها نبود، را از بين بردهاند. تنسکواتاوا به سرخپوستان نشان داد که آنها خود به واسطة تخلفاتشان موجبات اين گرفتاريها را فراهم کرده بودند: اتخاذ شيوههاي زندگي سفيدپوستان – مشروبخواري، نگهداري حيوانات خانگي، خريد محصولات دلالان، استفاده از تفنگ. اين تأثيرات گمراهکننده بايد کنار گذاشته شود، و سرخپوستان بايد به جريان احياء ديني و رقصها و آوازهاي مذهبي بپيوندند. بدين وسيله جماعت سفيدپوستان (بواسطة نيروهاي معنوي) از بين خواهند رفت، و سرخپوستان به وضعيت پيشين خود دست مييابند.
تکومسه و تنسکواتاوا در اينديانا يک کانون ديني به نام شهر پيامبر تأسيس کردند که نوکيشان در آن با خلوص و به دور تأثيرات گمراهکنندة شيوة زندگي سفيدپوستان زندگي ميکردند؛ با وجود اينکه اين برادران از آن سرزمين رفتند اين نهاد همچنان نوکيشان جديدي را به خود جلب ميکرد.
دبو219، 1970
?
* داستانها، که اغلب در اشکال گوناگون ظاهر ميشوند، با هدف تعليم، آگاه سازي و الهام بخشي نوشته ميشوند.
?
گفتمان ديني: داستان
مگي اهل مزريچ220 استادي بزرگ در حسيديم بود و يکي از پيروانش به نام رِب زوسيا221 سالي دو بار به ديدار او ميرفت. رِب زوسيا يک بار در زمستان به خانة مگي رفت، اما به او گفتند که بايد بيدرنگ به خانهاش بازگردد.
رِب زوسيا به شدت جاخورد. او به مگي گفت که برنامهريزي کرده بوده که سه ماه نزد او بماند تا از تعليمات او بهرهمند شود. من تنها در صورتي ميتوانم اوامر شما را اطاعت کنم که مرا به اندازة سه ماه از منبع الهام خود بهرهمند سازيد.
مگي گفت: بسيار خوب. به آنچه اکنون ميگويم خوب توجه کن، و هر آنچه الهام ميخواهي از آن برگير.
از کودک سه چيز ميتواني بياموزي و از دزد هفت چيز.
کودک همواره شاد است و هيچگاه غمگين نميشود. او هيچگاه بيکار نيست. حتي براي يک لحظه. و هرگاه چيزي از پدرش ميخواهد، حتي اگر آن چيز کممقدار باشد، بلادرنگ فرياد ميکشد.
دزد اغلب شب مشغول کار ميشود. اگر آنچه را ميخواهد در يک شب به دست نياورد، شب بعد دوباره تلاش ميکند. دزدان به يکديگر علاقهمندند، و براي کمک به يکديگر فداکاري ميکنند. دزد حتي براي بهدست آوردن چيز کممقداري از خود فداکاري نشان ميدهد. او آنچه را ميدزد به نيمبها ميفروشد، بنابراين مردم نبايد از آنچه او دارد مطلع باشند. حتي اگر شکنجه شود، يک پاسخ بيشتر ندارد: نميدانم. او به کار خود افتخار ميکند و آن را با هيچ چيز ديگر عوض نميکند.
به شرح از توبر222، 1994
?
سخن و ساخت حقيقت
روانشناسان و دانشمندان علوم اجتماعي بهطور کلي به شيوة بکارگيري گفتار در ساخت حقيقت علاقهمندند، که شامل واقعيت خاصي که اعضاي گروه اجتماعيِ بخصوصي در آن سهيماند هم ميشود (برِگر و لاکمن223، 1966؛ پاتر و وتِرِل224، 1987). در بافت دين، ما ميتوانيم همين دغدغههاي عمومي در بررسي شيوههايي که بر اساس آنها سخن براي شکلدادن و ساخت واقعيت مورد استفاده قرار ميگيرد را مطرح کنيم، از جمله واقعيت ويژهاي که اعضاي يک گروه ديني خاص بهطور يکسان آنرا مطرح ميکنند. در ادامه چند نظر را با استفاده از مثال توضيح خواهيم داد.
استيپلز و ماوس225 (1987) گفتمان زندگينامه خودنگاشت گروندگان به مسيحيت را مورد بررسي قرار دادند و آن را با گفتمان افرادي که مادامالعمر به دين خود متعهد بودند مقايسه کردند. آنها خاطرنشان کردند که هرچند زندگينامههاي خودنگاشت گزارشهاي مبتني بر گذشتهاند، اما فعالانه ايجاد ميشوند، و صرفاً تصاويري لفظي از گذشته نيستند. کارکرد چنين ساختار فعالي، بخشيدن شکل تازه به هويت گرونده است. در کل، گفتمان ميتواند تا حد زيادي در دستيابي و پذيرفتن هويت ارزشمند باشد (به عنوان مثال، کربي و را226، 1998). بحث دربارة گفتمان به طور کلي، و در خصوص گفتمان حسبحالگونه بهطور خاص، بخش مهمي از فرايند نوکيشي ديني را شکل ميدهد. از نظر ويليام جيمز (1902)، تغيير کيش خودْ (Self)را به کسي تبديل ميکند که آگاهانه بيعيب، برتر و شاد است و زندگينامههاي شخصيِ نو کيشانِ ديني اغلب بين خودِ فعلي و خودِ قبلي که خطاکار، پست و غمگين بود تفاوت ميگذارند.
از اينرو مشاهدة – بازگويي زندگينامههاي شخصي ديني براي نوکيشان احتمالي – امري مهم است، البته نه اينکه صرفاً براي قبولاندن فوايد نوديني به مردم مورد استفاده قرار گيرد. مشاهدة اين مسئله در تثبيت هويت تأثيرگذار است. پاستُن، که پيشتر از او نقل شد، اظهار کردکه به عنوان مثال زناني که به اسلام گرويده بودند اعلام کردند از وقتي که دين خود را تغيير دادهاند احساس ميکنند هويت زنانة خود را به شکل کاملتري اظهار ميکنند. استيپلز و ماوس (1987) نيز دريافتند که بيان کردن زندگينامههاي شخصي ديني در شکل بخشيدن و تحکيم هويت بيانکننده پر اهميت است.
دِي227 (1993) در مطالعهاش در خصوص زبان ديني ديدگاه ساختگرايي در زبان، تا حد غايياش را نقل کردهاست. از نظر او زبان باور ديني بيشتر انجامگر است تا آگاهگر: حرف من اين نيست که زندگي صرفاً به صورت حکايت درميآيد بلکه زندگي تماماً داستان است – مسئله اين نيست که ما گاهي براي مجاب کردن صحبت ميکنيم، بلکه ما همواره در حال صحبت کردن هستيم … ما هيچ راهي براي دوري و فاصله گرفتن از داستانها و نقشها و سخناني که نسبت به آنها آگاهيم نداريم …. باور، به دليل اجزاي روايياش، ممکن است براي مخاطباني که برايشان ارائه ميشود کارکردي داشته باشد. از نظر دِي حکايتهاي ايمان براي بازگو کردن آنچه فرد بدان باور دارد، براي تبيين ايمان، براي توجيه آنچه انجام ميدهند و خود را معتبر ميسازند به کار ميرود. در اين مثال، دِي سخنان يک خانم در توضيح اينکه ايمان براي او چه معنايي دارد، و توجيه عضويتش در کليسا چيست اينگونه نقل ميکند:
“… براي من معنايش اين است که تو بخشي از يک اجتماعي …. کليسا مکاني است که من در آنجا ميتوانم اعتقادم را بيان کنم … شما تنها زماني که به ايمان خود به همراه ديگران جامة عمل بپوشانيد معناي آنرا خواهيد دانست … من بايد به آنها احساس نزديکي کنم و آنچه را باور دارم با آنها به اشتراک بگذارم … به عنوان مثال، اصول اعتقادات را در نظر بگيريد. وقتي ما آن را به زبان ميآوريم، بله من احساس ميکنم که به آن باور دارم”.
گرگِن228 (1993) بيان داشت که اين ديدگاه دربارة عقايد ديني معانيِ ماکياوليايي دارد، و براي بازگرداندنِ شأنِ باور ديني پيشنهاد کرد که ايمان بايد به مثابه امري تلقي شود که در روابط کارکرد دارد، گاهي تفرقه افکنانه، گاهي در جهت ايجاد توافق.
احتمالاً تأثيرگذارترين و مفصلترين مطالعه در خصوص تأثيرات متون ديني و گفتمان ديني توسط ساندِن229 (1959) در اثرش با عنوان نظريه نقش230 انجام شده است. از نظر ساندن، حکايتهاي ديني نقشپذيري را ممکن ميسازد: حکايت ديني شيوههاي رفتار کردن در موقعيتهايي را مورد وصف قرار ميدهد که به واسطة آنها ميتوان هويت فرد را تعيين نمود. حکايت با شخص “سخن ميگويد”. ساندن اثر جي.اچ. ميد231 (1934) را به عنوان نقطة آغاز کار خود برگزيد؛ کار ميد بر روي پيشرفت اجتماعي در حوزه جامعهشناسي و روانشناسي اجتماعي تأثيرگذار بود. ميد اظهار کرد که هنگاميکه ما نوعي تعامل اجتماعي
