
انديشهها و احساسات ديني چرا، کي، و چگونه به وجود ميآيند.
محققان تاريخ، جامعهشناسي و انسانشناسي به مردم و گروههاي انساني، اعمال آنها در گذشته و حال و نيز دليل اين اعمال علاقهمندند. اين امر هميشه مورد تأييد بودهاست که دين نيرويي توانمند در جامعه انساني است که با عميقترين احساسات و رفتار شورانگيز- که گاه تحسينبرانگيز و گاه ناخوشايندند- پيوند دارد. همة محققان جدي علوم اجتماعي اذعان دارند که بدون شناخت دين و نهادهاي ديني نميتوانند درکي از جامعه انساني داشته باشند. اما در گذشته، روانشناسان عموماً از همة کساني که به دين، و نحوة تأثيرگذاري آن بر انديشه و رفتار انسانها علاقهمند بودند، دوري ميکردند.
در اين کتاب ابتدا به رابطة پر تب و تابي که بين روانشناسي و دين وجود داشته است و به چگونگي تغيير و تحول اين رابطه نظر ميکنيم. روانشناسي دين به عنوان يک حوزة مطالعاتي، همچنان مراحل کمال و پختگي را طي ميکند. فهم ما در مقايسه با مجادلات دينستيزانه و دفاعيهپردازيهاي ديني که روزگاري غالباً تحت عنوان روانشناسي دين عرضه ميشدند، فراتر رفته است.
سپس، اين کتاب به بررسي اين مسئله ميپردازد که چگونه مطالعة علمي و روانشناختي رفتار، انديشه و احساس ديني تا اندازة زيادي متأثر از منحصر شدن مطالعات و بررسيها به مسيحيت غربي بوده است.
مطالعة تفصيليِ رفتار ديني شامل بررسي نيايش، گفتمان ديني، و رفتارهاي ديني ديگر ميشود. ما در اين کتاب به نوديني توجه خاصي داريم. دو فصلي که به “حيات دروني” اختصاص دارند به بررسي انديشههاي ديني – اعتقادات، ايمان، تجربه – و احساسات ديني، ازجمله جنبههاي هيجاني ايمان، و برخي از هيجانهاي منفياي که ممکن است با دين مرتبط باشند، مانند احساس گناه و شرمساري، ميپردازند. فصل دوم از اين دو فصل با مروري بر روابط بين دين و حالات آسيبشناسيِ رواني، به ويژه افسردگي و شيزوفرني، به پايان ميرسد.
در پايان، کتاب نگاهي دارد به برخي از تأثيرات احتماليِ دين بر رفتار، انديشهها و احساسات. اين نگاه شامل بررسي مسائل مربوط به چگونگي پيدايش اعتقادات اخلاقي و تأثيرگذاري آنها بر رفتار و “به نحوي مناقشهبرانگيزتر” چگونگي شکلگيري و از بين رفتن پيشداوري توسط دين، و روابط بين دين، هويت و عزّتِ نفس ميشود.
فصل اول:
روانشناسي و دين
روانشناسي چيست؟
روانشناسي چيست؟ به باور من روانشناسي شامل مشاهدة مردم، ثبت اين مشاهدات و کوشش براي تفسير آنچه مشاهده و ثبت شده، ميشود.
دايرةالمعارف هاتکينسون21 چنين باوري را تأييد ميکند. طبق تعريف اين دايرةالمعارف، روانشناسي مطالعة نظاممندِ رفتار …… انسان است، و به مطالعة نقشهاي غريزه … فرهنگ … و عملکرد انديشه، هوش و زبان ميپردازد (هاتکينسون، 1994). واژهنامة روانشناسي که من از آن استفاده ميکنم چندين صفحه را صرف تعريف روانشناسي ميکند، اما با اطمينان کافي شروع به تعريف آن ميکند. اين واژهنامه در تعريف روانشناسي ميگويد: روانشناسي شاخهاي از علم است که به بحث دربارة رفتار، اعمال يا فرآيندهاي ذهني، و همچنين ذهن، نفس يا شخص که داراي اعمال و رفتار و فرآيندهاي ذهني است ميپردازد(English and English, 1958).
در اين صورت چگونه ميتوان روانشناسي دين را تعريف کرد ؟ آرگايل22 و بيتهالامي23 در ابتداي کتاب درسي کلاسيک خود (اين کتاب در سال 1958 رفتار ديني24 نام داشت و آرگايل آن را به تنهايي نگاشته بود، در سال 1975، روانشناسي اجتماعي دين25 نام گرفت، و در سال 1997 عنوانش به روانشناسي رفتار، باور و تجربة ديني26 تغيير يافت و بيتهالامي نويسندة اول آن بود) به خوانندگان اجمالاً نويد دادند که در اين کتاب يافتههاي مهم تجربي که طي بررسيهاي اجتماعي، مطالعات ميداني و آزمايشات انجام شده دربارة رفتار، عقايد و تجربة ديني به دست آوردهاند را به آنها ارائه خواهند کرد (آرگايل و بيتهالامي، 1975).
مجموع اين مباحث اين امکان را به من ميدهد که همچنان روانشناسي را مطالعة رفتار، انديشه و احساس، و روانشناسي دين را مطالعة رفتار، انديشه و احساس ديني بدانم. امّا آيا من در اواخر دهة 1990 ميتوانم چنين سادهانگارانه به اين موضوع بنگرم؟
مثلاً دو کتاب درسي مهم در زمينة روانشناسي دين که در دهة 1990 تأليف شدهاند روانشناسي را تعريف نکردهاند. (باتسُن27 و ديگران، 1993؛ وولف28، 1997). شايد علت اين بوده که کتابهاي مذکور براي استفادة روانشناسان نگاشته شده، و آنها نيازي به تعريف روانشناسي نداشتند. امّا هم اين دو کتاب و هم آثار ديگري که در زمينة روانشناسي دين پديد آمدند با معضل دشوارتري دست به گريبان بودند. روانشناسي دين چيست؟ در واقع گسترة رويکردهايي که در روانشناسي وجود دارد باعث شده است که اين مسئله کمي بغرنج به نظربرسد. همينطور دشواريهايي که در تعريف دين وجود دارد موجب شده اين امر بسيار مشکل و پيچيده به نظر آيد.
دين چيست؟
برخي پژوهشگران ميگويند، تعريف دين، اگر نگوييم ناممکن اما چنان خطير و مهم است که در مجالي به اختصارِ کتابي همچون کتاب حاضر نميتوان بدان پرداخت. وولف (1997) ميگويد”محققان تاکنون موفق به ارائة تعريف قابل قبول و قانعکنندهاي از دين نشدهاند” و در ادامه ميگويد که اسميت29 (1963) طي مباحث خود اثبات کرد که “عنوان دين نه تنها غيرضروري است بلکه براي بدست دادن هر نوع درک واقعي و حقيقي نابسنده است”. براون30 (1987) در آثار خود صفحات زيادي – بيش از 100 صفحه – را به بررسي دشواريهاي موجود در خصوص تعريف، بررسي و تحليل، و ارزيابي دين و مشخصههاي متعدد آن اختصاص داده است. کَپس31 (1997) بر آن است که تعاريفي که محققان برجسته از دين به دست دادهاند در واقع بازتاب سرگذشت و احوال خودِ آنهاست.
اين وضعيت تاحدودي نااميد کننده است، چون حاکي از اين است که هيچ راهي براي شروع مباحث اين کتاب وجود ندارد! تعريف دين کاري بس دشوار است، از اينرو اگر در صدد متابعت از فهم و نظر وولف، يا براون، يا کَپس باشيم نميتوانيم به معنا و مضمون روانشناسي دين پيببريم. ما مجبور خواهيم بود براي ادامة بحث معقوليت بيشتري به خرج دهيم.
واژهنامة روانشناسي English and English (1958) با نگاهي واقعبينانه بيان داشت که ” دين نظامي از نگرشها، اعمال، مناسک، مراسم، آيينها و عقايد است که افراد يا جوامع به واسطة آنها با خدا يا يک جهان ماوراء طبيعي و اغلب با يکديگر رابطه برقرار ميکنند، و …. مجموعهاي از ارزشها از آن ناشي ميشود که به واسطة آنها رويدادهاي جهان طبيعت مورد داوري قرار ميگيرد”.
طبق نظرِ لووِنتال32 (1995) برخي از مشخصههاي اعتقاد در سنتهاي بزرگ ديني مشترک است:
* در تمامي آنها يک واقعيت غيرمادي (روحاني) وجود دارد؛
* هدف زندگي افزايش هماهنگي در جهان بواسطة انجام اعمال نيک و اجتناب از گناه است؛
* (در اديان توحيدي) منشأ هستي (خدا)، منشأ دستورات و رهنمودهاي اخلاقي نيز هست؛
* بعلاوه، تمامي اديان داراي سازمان اجتماعي هستند که با اتکاي به آنها اين انديشهها را بيان کرده و به ديگران منتقل ميکنند.
بر اين اساس عقايد و رفتارهايي که حول واقعيت روحاني33، خدا، اخلاق34، هدف35، و در نهايت ارتباط ميان اين عوامل شکل ميگيرد جزء ويژگيهاي مشترک تمامي اديان به شمار ميآيند. برخي از محققان بيخدايي، لاادريگرايي و “مذاهب جايگزين” را در عداد نگرشهاي ديني، که در آنها رابطة با خدا مطرح است، به شمار ميآورند. (براي نمونه ريتسوتو36 ، 1974).
ما از وجود تفاوتهاي ديني در ميان انسانها آگاهيم. تنها با چند يارد قدم زدن در خيابان اصلي منطقهاي مملو از زبانهاي متعدد در شمال لندن، که در آنجا ساکنم، مدلهاي مختلف لباس که بر تن افراد است ويژگيهاي متعددي از دينداري و وابستگي افراد به مذاهب گوناگون را عيان خواهد کرد. زنان مسلماني را ميبينم که برخي سر خود را پوشاندهاند، برخي سر و صورتشان پوشيده است و عدهاي ديگر پوششي ندارند. زنان يهودي را ميبينم که برخي موي مصنوعي و برخي کلاه به سر دارند، بعضي هر دو را بر سر گذاشته، و عدهاي هيچيک را بر سر ندارند؛ تعدادي از مردان سيک دستار به سر دارند و عدهاي ديگر بيدستارند؛ آفريقايي- کارائيبيهايي که (به نظر من) شبيه مسيحيان (با لباسهاي موقر)، و راستافاريها37(با موهاي جامائيکايي) هستند، و يا به هيچکدام نميمانند. مردان يهودي کلاهاي خز يا نمدي به سر ميکنند، جورابهاي سياه يا سفيد ميپوشند و ردا به تن ميکنند، يا از علائم ديگر وابستگي به يکي از فرقههاي متعدد حسيديمي38، که در منطقه در حال رشد و افزايش است، استفاده ميکنند. گاهي اوقات نميتوانم نشانههاي مربوط به هويت و دينداري را به صورت سادهتري بازگو کنم. اما من در مقام يک روانشناس نبايد به زبان پوشش و لباس اعتماد کنم. ميتوانم سئوالهايي را مطرح کنم.
در عمل، براي روانشناسي که به مطالعة دين ميپردازد مطلوبتر آن خواهد بود که دين، دينداري، يا ميزان پرداختن شخص به انواع عقايد و رفتارهاي ديني را مورد ارزيابي قرار دهد. چنين ارزيابي را ميتوان با يک سئوال ساده در مورد اعتقاد شروع کرد:
?
معيار تکبعدي دينداري
با گذاشتن علامتي بر روي خط مشخص کنيد عبارت زير تا چه حد در مورد شما صدق ميکند. اگر عبارت زير کاملاً در مورد شما صدق ميکند علامت خود را در سمت چپ قرار دهيد، اگر اين عبارت در مورد شما کاملاً نادرست است سمت راست را علامت بزنيد يا با گذاشتن علامت خود جايي بين اين دو محدوده، نشان دهيد وضعيت شما تا چه حد نسبت به اين عبارت درست يا نادرست است.
کاملاً نادرست کاملاً درست
من به خدا اعتقاد دارم __________________________________________________________
?
امّا آيا مسئله به همين سادگي است؟ گلاک39 و استارک40 (1965) اينطور فکر ميکردند. آنها ميگفتند که دانشمندان علوم اجتماعي براي فعاليت دين به “پنج بُعد” مختلف قائلاند، که تمامي آنها – حداقل در مقام نظر – از يکديگر مستقلاند. به عنوان مثال شخصي که تجربههاي عرفاني زيادي را از سر ميگذراند لزوماً به همة اعمال آييني مقرر شده نميپردازد. آن ابعاد مورد نظر گلاک و استارک عبارتند از:
* تجربي – ميزان برخورداري شخص از تجربههاي ديني؛
* عبادي – ميزان پرداختن شخص به اعمال عبادي؛
* اعتقادي – ميزان موافقت و همراهي شخص با عقايدي که بهطور عمومي يا سنتي مورد تأييد قرار گرفته؛
* عقلاني – ميزان شناخت و آگاهي در مورد آموزة ديني، سنت ديني، غيره ؛
* کاربردي – بُعدِ پنجمي که ميزان به کارگيري چهار بُعدِ اولي در زندگي روزمره را منعکس ميکند.
به کارگيري اين قبيل رويکردهاي “بُعدنگرانه” در عمل کارِ کاملاً دشواري بوده است. به عبارت ديگر مشخص کردن محدودة اين رويکرد به گونهاي که بتوان مقياسهاي قابل فهمي از آن بدست داد همواره با مشکل روبهرو بوده است. برخي از روانشناسان دين اين مطلب را مورد توجه و سئوال قرار دادهاند که از آنجا که تمامي جنبههاي رفتار، تجربه، اعتقاد و … ديني هر کدام با ديگري فرق دارند، آيا واقعاً تفاوتي ميکند که کداميک از اين جنبهها را مورد ارزيابي قرار دهيم. به عنوان مثال ويرينگ41 و براون42 (1972) گزارش کردند که زيربناي دامنة وسيعي از شاخصهاي اعتقادي و اعمال ديني يک عامل ديني کلي (عمومي) است. البته گاهي نيز اين مسئله حائز اهميت است که به جنبههاي خاصي از باورها يا اعمال ديني توجه شود. اما اگر در پي نوعي معيار عمومي دربارة دينداري باشيم، معيارهايي زير رايج و قابل اعتمادند (لوونتال، 1995):
* وابستگي – تعلق يا عدم تعلق شخص به يک گروه ديني؛
* هويت يا خودتعريفي – اينکه افراد خود را اشخاص ديني (يا مسيحي، مسلمان،
