
افکندند. جریره آتشی بزرگ برپا کرد و همه ی گنجها را به آتش سپرد، پس به سرای اسبان رفت تیغی به دست گرفت و شکمشان را بدرید. خون و عرق بر چهره اش میدوید، پس به بالین فرود آمد دشنهای بر جامهی او بود، آن را برکشید، صورت خود را بر صورت تنها فرزند خود نهاد و دشنه را بر شکم خود فرو برد و جان بداد. دیری نگذشت که ایرانیان در دژ را گشادند. بهرام خود را به نزدیک جایگاه فرود رسانید و در کنار پیکر او زانو زد وبه تن او جامه ی پهلوی کرد. سپس رو به ایرانیان کرد و گفت: اینک چگونه در روی کیخسرو نگاه خواهیم کرد، شما به کین سیاوش کمر بستید اما در آغاز راه پسر سیاوش را کشتید. پهلوانان همه گرد تخت جمع شدند و توس هم اشک بر رخسارش دوید. فردوسی در برخی از فرازهای شاهنامه آبریزش چشم را نشانه بیماری میداند و معتقد است که پزشک دانا از سرشک چشم میتواند به بسیاری از بیماریهای چشم و حتی سایر اعضا بلکه بیماریهای درونی و روحی و روانی پی ببرد.
سرشگ اندر آید به مژگان زرشک
سرشکی که درمان نداند پزشک
کسی کز نژاد بزرگان بود
ببیشی بماند سترگ آن بود
چو بی کام دل بنده باید بدن
بکام کسی داستانها زدن
سپهبد چو خواند و را دوستدار
نباشد خرد با دلش سازگار
(همان: 314/ 381-384).
4-2-3-7 پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران
که مازندران شهرما یاد باد
همیشه برو بومش آباد باد
(همان: 130/ 25).
به غار اندرون گاه دیو سپید
کزویند شکر به بیم و امید
توانی دگر کردن او را تباه
که اویست سالار و پشت سپاه
سپه راز غم چشمها تیره شد
مرا چشم در تیرگی خیره شد
پزشکان به درمانش کردند امید
به خون دل و مغز دیو سپید
چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را به سان سرشک
چکانی سه قطره به چشم اندرون
شود تیرگی پاک با خون برون
(همان: 144/ 550-555).
چنان بُد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمة پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مرآن اژدها را خورش ساختی
(همان: 18/ 12-14).
چه سازید و درمان این کار چیست
نباید که برخسته باید گریست
هر آن کس که پوشید درد از پزشک
ز مژگان فرو ریخت خونین سرشک
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان به ما بر دراز
کنون دردمندیم اندر جهان
بداننده گوییم یکسر نهان
(همان: 1199/ 1533-1536).
4-2-4 ابداع و اکتشاف در درمان جراحات
4-2-4-1 جمشید
«روايت اساطيرى جمشيد ( jam sed ، و در اوستا ييمـه ( (yima- و در سـنسكريت( yama ) آمده، از كهنترين چهرههاى اساطيرى هند و ايرانى است. در اوستا، ييمه دو صفت اصلى دارد. يكى خشئت xsaeta بـه مـعنى «شـاهوار» يا «درخشان» كه امروز در جزو دو لفظ جمشيد و خورشيد ديده مىشود و ديگرى hvara darasa به معناى خورشيد ديدار» (بهار،1375: 226). گمان مىرود جـم در آغـاز در باور اقوام كهن هند و ايرانى رب النوع بوده و بدين سبب صفت شيد يا خـشئت كه صـفت خـورشيد هم هست، به او انتساب يافته باشد. «يمه در سانسكريت و ييمه در گاتها بدون صفت ذكر شده است. ييمـه (جـم) در مـعناى «همزاد»، جفت و خشت در معنى روشن و درخشان به كار رفته است و از تركيب آنها هـمزاد خـورشيد، همچون خورشيد، يا خود خورشيد استنباط مىشود. نوشتههاى تاريخنويسان و پژوهندگان اسلامى نيز اين مفهوم را تأييد مىكند» (مدرسی، 1385: 11).
جم شخصيّتى اسـت كه بـه عـقايد دوران هندو ايرانـى ارتـباط دارد. با اين همه شخصيّت جـم بـا شخصيّت يمه در هند تفاوت دارد. «مشخصهی برجستهی يمه در وداها اين است كه او سرور جهان مردگانى است كه بـه سعادت ابدى رسيدهاند؛ يعنى فرمانرواى بـهشت بـرين. او به هـمراه ورونـه (varuna ) در بـهشت به پذيرهی مردگان مىآيد. «گـرد آورندهی مردم و راحت بخش مردگان است و برترين آسمان را در اختيار دارد و در آنجا مسكن گزيده است. وى در اين جايگاه كه مـنزل خـدايان نيز هست، در ميان سرودها و آواى نى بـه سـر مـىبرد» (بـهار،1375: 225).
جـمشيد در اساطير ودايى نخستين كس از بـىمرگان است كه مرگ را برگزيد. او مرگ را برگزيد تا خدايان را خشنود سازد؛ بىمرگى را برنگزيد تا فرزندان خود را خشنود كنـد. «راه مـرگ را سـپرد تا راه جاودانان را به مردمان نشان دهـد و مـردمان بـا او در خـانهی سـرود بـه سر برند. چون او شاه مردگان بود، مرگ را راه يمه دانستند. اين تصويرى كه با گذشت زمان رنگ نسبتاً شومى به خود گرفت» (هينلز،1375: 150).
بنا به روايت شاهنامه جمشيد پسر تهمورث سيصد سال پادشاهى كرد. در آن دوره كه جمشيد فرمانروا بود، هيچ بدى در جهان نبود، چارپايان و مردمان نمىمردند و گياهان خشك نمىشدند. در آن هنگام جنگ و مرگ و بيمارى وجود نداشت و مرغان در برابر تختش صف زده و ديوان به خدمت او ميان بسته بودند.
«آنچه مـنسوب به جمشید است، بیش از سایر شاهان اسطوره است. او از اسطورههای مشترک قوم هند و ایرانی اسـت و نـزد آنـان جایگاهی خاص دارد؛ در بسیاری از موارد شخصیت او با سلیمان نبی(ع) در میآمیزد و به همین دلیل،هم از دید ملّی و نـژادی حایز اهمیّت است و هم از دیدگاه اسلامی و دینی- شاید دلیل انتساب بیشتر امور به وی، همین باشد،- امّا آنچه به وی منسوب است: فرمانروایی بـر دیـو و پری، اوّلین کسی که هم شاه است و هم موبد،ساختن آلات جنگ و جامه و لباس، رشتن و تافتن، شستن و دوختن لباس و تقسیم مردم به طبقات و اصناف گوناگون و مشخص نمودن وظایف و جایگاه هر کدام. او برای اوّلین بار سازمانی اجتماعی با طبقات مختلف به وجـود آورد. همچنین ساختن خشت و قالب و کاخ و ایوان و گرمابه، پیدا کردن گوهرهای گوناگون و بوهای خوش، پزشکی، ساختن کشتی و گذر از آب، ساختن تخت و حمل آن به وسیلهی دیوان، جشن نوروز و برداشتن مرگ منسوب به او است» (گراوند، 1383: 23).
«انتساب خصوصيات شگفت و كار كيايىهاى بغانهاى مانند رخشندگى و خورشيد ديدارى، شهريارى ورجاوند در ورجمكرد تا روز رستاخيز، انوشگى و بى مرگى بخشيدن به مردمان، همسرى با پرى در بـن درياى فـراخكرت و سفر جادويى به دوزخ براى آگـاهى از راز ديوان و غـيره به جمشيد، همه حاكى از آن است كه در آيين پيش از زرتشتى ايران باستان جم مانند همال و دايىاش يمه (yama) سرشتى ايزدينه داشته و به احتمال زياد به عنوان نخستين انسان، تجسّم استومند ايزد برين در روى زمـين مـحسوب مىشده است. از اين روست كه در سـنّتهاى حـماسى ايران دوران فرمانروايى سه هزار سالهی اهورا مزدا، در ملكوت به صورت شهريارى هزار سالهی جمشيد در گيتى باز نموده شده است» (سركاراتى، 1378: 214).
شاهنامه، پزشکی و درمانگری دردمندان و بیماران و نیز بسیاری از اختراعات و اکتشافات و اموری که انسانها به تدریج با بهکار گیری آنها شالوده زندگی بشر پیشرفته را پایهریزی کردند را به جمشید شاه منتسب میدارد.
دگر بویهای خوش آورد باز
که دارند مردم به بویش نیاز
چوبان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
همان رازها کرد نیز آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
(شاهنامه، 1380: 13/ 41-44).
در مصراع «در تندرستی و راه گزند»، در ترکیب «راه گزند» راههای ا
