
۷۰۰ نقطه جهان فعاليت ميكنند (همان: 32).
2-10-5 پروفسور پروانه وثوق
پروفسور پروانه وثوق، متولد اسفندماه 1314 در تفرش بود. او دکترای عمومی خود را در سال 1342 از دانشکده علوم پزشکی تهران دریافت کرد و دورههای تخصصی و فوق تخصصیاش را در دانشگاههای کمبریج، ماساچوست و ایلینوی گذراند و دوره تکمیلی پزشکی را در دانشگاه واشنگتن سپری کرد. اما با پایان تحصیلاتش دوباره به ایران برگشت و در سال 1350 در بیمارستان حضرت علیاصغر (ع) مشغول به کار شد. بیمارستانهای «مفید» و «کودکان تهران» هم از جمله مراکز درمانی بود که پروفسور وثوق در آنها به طبابت مشغول بود.
پروفسور وثوق که از مؤسسان رشته فوق تخصصی خون و سرطان کودکان در ایران بود، نخستین بخش هماتولوژی و آنکولوژی را در بیمارستان علی اصغر راهاندازی کرد و از ده سال پیش با راه اندازی بیمارستان تخصصی محک روز و شب خود را در بیمارستان می گذراند .
او رئیس هیئت امنای بیمارستان تخصصی محک هم بود و تا آخرین روزهای عمر خود، علاوه بر ریاست هیئت امنای موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان (محک) به امر تعلیم و تربیت دانشجویان پزشکی و نیز درمان کودکان مبتلا به سرطان اشتغال داشت. حضور فعال او در انجمنها و برنامههای تخصصی بینالمللی چون انجمن بین المللی سرطان اطفال (siop)، اتحادیه بین المللی کنترل سرطان (uicc)، شبکه بین المللی تحقیق و درمان سرطان (inctr)، اتحادیه سرطان کودکان خاورمیانه (mecca)، برنامه سرطان اطفال در کشورهای در حال توسعه(podc)، ریاست برد فوق تخصصی خون و سرطان کودکان و عضویت در فرهنگستان علوم پزشکی ایران نشان از دانش و تخصص حرفهای او است.
همکارانش می گفتند: بارها به ایشان پیشنهاد شده که برای مشاغل تحقیقاتی در ازای دریافت حقوق هنگفت و امکانات دیگر ساکن کشورهای اروپایی و آمریکایی شود، ولی او خدمت رایگان به کودکان سرطانی وطنش را برگزید.
مرحومه وثوق در سالهای خدمات موثر پزشکی خود، کودکان سرطانی بسیاری را از سراسر جهان درمان کرده و به آنان سلامتی را بازگردانده بود و هیچ گاه ازدواج نکرد. شاید به همین خاطر باشد که برخی به او لقب «مادرترزای ایرانی» دادهاند.
3-1 مقدمه
کلام محصول اندیشه و تـفکّر انسان بوده و به وسیلهء جمله است که فرد میتواند اندیشهها و معانی گوناگونی را که در ذهـن دارد به اذهان دیگر مـنتقل کـند. حال اگر فرد کلام خود را در پوششی زیبا و دلنشین و آراسته به طراز صناعات ادبی ارائه کند، ارزش و مقام کلام خود را دو چندان کرده و بردلانگیزی آن میافزاید. شاهنامه سرگذشت ایران قدیم است و فردوسی توانسته است افسانهها و داستانهای ملی را که نمایندهی فرهنگ ملی و آداب و رسوم ماست، زنده کند. اما اشارات وی به مسائل مختلف و موضوعات گوناگون؛ پند و اندرزهای او دربارهی داد و دادجویی، عدل و عدالت، نفی کژی و ستایش راستی، پرهیز از دروغ کم نیست. توصیف به آموختن دانش، عدم غرور، فرهنگ جویی، نکوهش نادانی، بی اعتباری دنیا، عدم پایبندی به حرص و آز، توجه به قناعت و … که همهو همه در سطرسطر کلامش کاملاً هویدا و آشکار است. در این فصل،ابتدا شرح احوالی از زندگی فردوسی نقل شده و سپس به معرفی شاهنامه پرداخته و در مورد خصوصیات این کتاب ارزشمند مباحثی ذکر میگردد.
3-2 شرح احوال فردوسی
حکیم فردوسی خالق بزرگترین، شایستهترین، حکیمانهترین، شاعرانهترین و منطقیترین حماسههای تاریخ بشری است. شاهنامه در مقایسه با دیگر حماسههای نوشته شده و مـاندگار از تـاریخ گـذشته، پدیدهای بیمانند و شگفتانگیز است که آفرینش آن برای هیچ فرهیختهای جز فردوسی مـیسر نبوده است. فردوسی یـکی از آن بزرگانی است که نه تنها در تـاریخ فـرهنگ و تمدن ایران بلکه در تاریخ جهان،هرگز همانندی نخواهد داشت.
«حکیم ابوالقاسم فردوسی» شاعر معاصر ایرانی (329 –411 هجری). در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد البته در زمان تولّد فردوسی هیچ روایتی در دست نـیست و فـقط از روی سنّ او در موقع ختم شاهنامه میشود سال تولّد او را بدست آورد. در خود شاهنامه به عمر فردوسی مـکرّر اشاره شده است و از آن اشارات استنباط میشود که وی سی سال به کار شـاهنامه اشتغال داشته و قرائن دیـگری مـوجود است برای آن که وی پیش از پنجاه و هشت سالگی نیز دست به این کار زده بود. بنابراین اگر وی در سنه 400 هجری که تاریخ ختم نسخهی کامل شاهنامه است 76 یا 77 ساله بوده پس در حدود سنه 323 -329 باید متولّد شده باشد. بنابر روایـات تـاریخی، توس نـاحیهای آباد بوده و در نیمه سدهء سوم، تابران بزرگترین و مهمترین شهر آن به شمار میآمده اسـت.
البنداری، که در سال 620 شاهنامه را به عربی برگردانده است، نام فردوسی را براساس دستنوشتهای از شاهنامه که تاریخ 384 ق (در زمان حیات شاعر) را به خود دارد، منصور بن حسن دانسته اسـت (البنداری، 12:1380). دولتشاه سمرقندی هم در تذکرهء خود جدّ فردوسی را شرفشاه خوانده است (دولتشاه، 1366 :42). در سال تولد او نیز اختلاف است؛ژول مل فرانسوی با دلایلی،329 ق (-939-940 م) را ترجیح داده است (فردوسی، 1363: دیباچه،78-80). تئودور نولدکه، شاهنامهشناس آلمانی، با استناد به ابیات شاهنامه معتقد است که فـردوسی در سـال 323 یا 324 ق/935-934 م متولد شده است (نولدکه، 1327 :55). هانری ماسه بین سالهای 320 تا 323 ق (ماسه، 1350 :62)، ریپکا بین سالهای 320 تا 324 (ریپکا، 1354 :252)، فروزانفر، بین سالهای 323 تا 329 (فروزانفر، 1358 :107)، سعید نفیسی، سال 323 (نفیسی، 1363 :329)، مجتبی مینوی میان سالهای 325 و 329 (مینوی، 1346: 35) و ذبیح اللّه صفا، سال 329 (صفا، 1370: 172) را درسـتتر دانستهاند.
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. دهقان، معرب واژهء پهلوی دهیکان، به معنی کشاورز است. دهقان در روزگار فردوسی و چندی پس از آن،به عنوان یک گروه و طبقهی اجتماعی بـه شـمار میرفت. از دوران کودکی و جوانی شاعر اطلاع دقیقی در دست نیست؛ همچنانکه از پدر و مادر و همسرش نیز اطلاعی در دست نیست. «شاید بـتوان با قید احتیاط، بانوی دلجو و مهربان سرآغاز مـهر سـرود بـیژن و منیژه را همسر شاعر انگاشت» (دوستخواه، 1384 :22). زندگی فـردوسی هـمواره آمیخته به افسانهها بوده است. رابطهی او با دربار سلطان محمود غزنوی و انتساب 6 تا 150 بیت بـه شـاعر در شکوه و شکایت از سلطان و نکوهش او، که بـه هـجونامه شهرت یـافته است، و شـکایت بـردن فردوسی به خلیفهی عـباسی و ماجراهای پس از آن، به دور از اینگونه افسانهپردازیها نیست. «فردوسی تخلّص شهری این شاعر بزرگ است که خود نیز در شاهنامه خود را به همان تخلّص میخواند. کنیهی او به اجتماع روایـات ابـو القـاسم بوده و شبههای در آن نیست ولی اسم وی به تحقیق معلوم نـیست و فـقط در کـتب مـتأخّرین به اختلاف حـسن و احـمد و منصور نامیده شده. اسم پدرش بیشتر مشکوک است در بعضی روایات علی و در بعضی اسحق بن شرفشاه و در برخی دیگر احمد بن فرّخ ضبط شده و همهی این روایات غیر قابل اعتماد هستند. مسقط الرّأس او قطعا در ولایـت طوس و در ناحیهی طابران بوده ولی در محلّ تولّد او باز اختلاف روایات موجود است بعضی قریهی شاذاب از نواحی طوس و برخی قریهی رزان نوشتهاند ولی در تحقیق مطالب راجع به تاریخ زندگی فردوسی در میان مأخذ مختلفه بیشتر از همه اعـتماد مـا به دلایلی است که از خود کلام شاعر بدست میآید و لهذا اغلب به عین کلام او استشهاد کردهایم» (محصل، 1290: 13). «آنگونه که از خاستگاههای تاریخی و جـغرافیایی کـهن بـرمیآید، توس از دوران ساسانیان، شهر و ناحیهای مهم و بلندآوازه بود و در افسانهها، بنیادگذاری آن را گاهی بـه جـمشید،شهریار افسانگی پیشدادی، و گاهی به توس، پسر نوذر، شهریارزاده و سپاهبد زرینهکفش و پهلوان نامدار روزگار کاووس و کیخسرو در شاهنامه نسبت دادهاند. اشارهی چندگانهی خود شاهنامه به نام ایـن شـهر، حکایت از آن دارد کـه در کارنامهی تاریخی آن، رویدادهای مهمی به ثبت رسیده بود و روایتهای سینهبهسینه، همچون گـنجینهای سرشار از این یادهای دیرینه به شمار میآمده و فضایی فرهنگی در میان مردم آن پدید آورده بود که نسلبهنسل تداوم مییافته است» (دوستخواه، 1384 :15).
از همان زمان که به کسب علم و دانش میپرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد. فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمهکاره ماندن گشتاسبنامه سرودهی او (که به زمانهی زرتشت میپردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بنمایهی دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامه ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی نهاد. علاقه وی به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او بر میآید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.
آشنایی فردوسی با دربار سلطان محمود در شصت و پنج یا شصت و شش سـالگی شـاعر اتفاق افتاده است.هنگامی که «شاعر از رنج فـقر و تـهیدستی بـه عـذاب آمـده و ضیاع و عقار مـوروث را در راه نـظم حماسهی ملّی ایران از دست داده بود،به فکر تقدیم شاهنامه به محمود بن ناصر الدّین سبکتکین افتاد» (صفا 1370 :184). فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهی نوشتار ابومنصوری در حدود سال۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست. فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد.
به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ کامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست.
«با عزل و مصادرهء ابو العباس، فردوسی از داشتن حامی و نگاهبانی در دربار محمود محروم ماند و از بدبختی،شاهنامه را هنگامی به درگاه شاه غزنوی برد کـه کار ابو العباس از رونق افتاده و بازداشت و به مصادره کشیده بود و گویا یکی از علل ناکام ماندن فردوسی و بینصیب گشتن او از صلات و جوایز موفور محمود، همین دوستی و رابطه با ابو العباس بوده باشد. علل دیگری نیز در باب نفرت مـحمود از
