
فـردوسی در میان بود و در رأس همهی آنها، یکی تشیّع فردوسی است که به زعم محمود متعصّب سنی مذهب،در زمرهء بزرگترین گناهان و جنایات بود، و دیگر اظهار محبت شدید فردوسی نسبت به ایران قدیم و پادشاهان بزرگ عـجم است، که گـویا محمود خود را از همهی آنان فزونتر میشمرد و به خوی ترکانهی خود، با نژاد ایرانی و افتخارات او دشمنی میورزید و ظاهراً از دشنامهای شاهنامه به تورانیان خاطری آزرده داشت و بعید نـیست کـه تخلیط معاندان نیز در رنجش محمود از فـردوسی و مـحروم گردانیدن وی مؤثر بوده باشد» (صفا، 1370 :185-187).
سرانجام فردوسی به موطن خود بازگشت و با خاطری پریشان و افسرده، زندگی خود را همراه با فقر و تهیدستی ادامه داد و تا پایان عمر محمود،با او از سر مـهر نـیامد. «اگر ادعای نظامی عروضی هـم پذیرفته شـود که با وساطت خواجه احمد بن حسن میمندی، سلطان محمود صله و انعام شاعر را بدو باز فرستاد، باز بنا به قول وی، هنگامی که این صله و انعام را از دروازهی رودبار طابران میآوردند، جنازهء فردوسی را از دروازهی رزان بیرون مـیبردند. بیشتر پژوهـشگران، سال مرگ فردوسی را 410 هـ.ق و در هشتاد و یک سالگی او نوشتهاند. او را در باغی در بیرون دروازهی تابران دفن کردند.در سال 1313 شمسی، همزمان با برگزاری جشن هزارهی زادروز او از سوی دولت وقت، بر سر گور او بنایی مجلل ساختند و در سالهای 1343-1347 آن را بازسازی نمودند و در کنار آن مـراکز فرهنگی دیـگری بنا نهادند» (خاتمی،1388 :8).
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میگردد.
او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی به شمار می رود. فردوسی طبع لطیفی داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسی به دور بود و تا جایی که می توانست از به کار بردن کلمه های غیر اخلاقی خودداری می کرد.
3-2-1 مذهب فردوسی
فردوسی،شاعری مذهبیست؛ او نه تنها به حکایت نام (حسن) و کنیت (ابو القاسم) خویش و نام پدرش (علی) بلکه همچنین بنا به ابیات متعددی که در سرتاسر شاهنامه قابل ارائه است، بیهیچ تردیدی مسلمان (و نـه زرتـشتی) ست.
خـداشناسی و دیـن باوری او در شاهنامه موج میزند و مانند آثار نظم و نـثر فـارسی از جمله گلستان و بوستان سعدی(اما به استثناء مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی) اثر بزرگ خود را با ابیاتی در توحید آغاز کـرده است:
بـه نـام خداوند جان و خرد کز این برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خـداوند جای خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر فروزندهی ماه و ناهید و مهر
(شاهنامه، 1380: 1/3-1)
«اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده و هرچه در آن جـا از حـیث بلاغت منظور و طرف بحث بلغاست، اینجا تقلید و نـظیر آن ایـجاد مـیشود و همینطور کنایاتی که در اشعارعرب، مقبول است بـه شـخص یا به نظیر ترجمه شده و گاهی از اصل بهتر و روشنتراست و از همینجا میتوان دانست و مـسلّم داشـت که فردوسی از اشعار عرب نـه مـایهی اندک، بلکه سـرمایهی فـراوان داشـت و به احتمال قوی در علوم عربیت اسـتادی تـوانا و زبردست بوده و چنانکه خود گوید:
بسی رنج دیدم،بسینامه خواندم/ ز گفتار تازی و از پهلوانی.
بسی از گفتار تـازی خـوانده است، لیکن حسّ وطنخواهی او مانع است و نـمیگذارد که زبان ملی خـود را بـا مفردات زبان اجنبی آمیخته یـا مـانند بعضی از شعرای عربدوست، فارسی را در عربی تباه کند» (صفا، 1370: 47-48).
«آنچه در اشعار او در سـتایش کیش زرتشتی دیده میشود، ناشی از گزارشهای امانتدارانهی او از منابعیست که او آنها را بیدخل و تصرف یاد کرده است.اکثر ما ایرانیان امـروز، مسلمان و مسلمانزادهایم، اما به ایران باستان و کیش زرتشتی هم در گفتار و نوشتار، احترام داریم. مهمتر آنکه فـردوسی- مانند اکـثر ایرانیان فرهیخته- میان «اسلام» و «اعراب» تفاوت قائل است و دشمنی او نه با دیانت اسلام بلکه با فاتحان عرب و حاکمان ستمپیشهی مـسلمان نماست. فردوسی، به قرائن حالی و مقالی مسلمانی شیعی (نه سنّی) معتزلی (و نه اشعری)ست. مهمترین سند ما بر ایـن امـر، همانا رواج شـیعیگری در خاستگاه فردوسی و به ویژه شهر طوس است، توأم با این قرینه که مراکزی هم که در افسانههای مـربوط به فرار فردوسی از غزنه به آنها یاد شده است (مانند طبرستان و قهستان)، از همان تـاریخ از مراکز شیعهنشین بوده است» (امین، 1385: 30).
در عصر فردوسی، تشیع در بخشهایی از خراسان- به ویژه طوس، بیهق و نیشابور- رایج بود. هم با رواجـی کـه تـصوف در روزگار فردوسی در خاستگاه او داشته و پیوندی که میان تصوف، فتوت و تشیع برقرار بوده است، نفوذ اندیشههای شیعی و صـوفیانه در محیط اجتماعی و فرهنگی باژ و طابران-همچون بیهق و نیشابور- مسلّم مینماید و با این حساب تعلق فـردوسی در منطقهی طوس به جـامعهی اقـلیت تشیع باید امری عادی تلقی شود.
«شیعهی دوازده امامی بودن فردوسی را نخستین بـار مـلک الوعاظ نصیر الدین عبد الجلیل قـزوینی رازی در کـتاب النـقض (ساختهی حـدود 560 قـ) به صراحت ذکر کـرده است. گـذشته از عبد الجلیل قزوینی رازی،در طول تاریخ،نخست «رافضی» بودن و «معتزلی» بودن فردوسی از سوی جمعی از نویسندگان سنّی و اشعری مذهب و سـپس- به ویژه پس از بـه سـلطنت رسیدن صفویان- «شیعی» و به خصوص «شیعهی دوازده امامی» بودن فردوسی از سـوی بـسیاری از مـولفان شـیعی مـذهب از جـمله قاضی نور اللّه شوشتری مطرح شده است» (همان :15).
«فردوسی در سـرآغاز شاهنامه با سودجویی از احادیث سفینه و مدینة العلم،به افضلیت امام علی و نیز «وصی» (خلیفهی بلافصل) بودن او یا دست کم «ولی» بودن او- دون دیگری- تصریح دارد و اگر الحاقی بودن ابیات مربوط به سه خلیفهی اول را به دلایل اقامه شده بـپذیریم، تشیع او از همین ابیات آغازین شاهنامه مسلّم مینماید.بهعلاوه، «روح شاهنامه»، مخصوصاً تعبیرهایی که در بخش پایانی شاهنامه در گزارش حملهی تازیان به ایران شده است، با احساسات ایرانی متشیّعانه سازگار و با اعتقادات اهل تسنن ناسازگار است. با این هـمه اگـر تشیّع فردوسی را به استناد اشعار او ثابت بدانیم، باز هم تعلق او به تشیع دوازده امامی محلّ اختلاف است و احتمال آنکه فردوسی،شیعهی زیدی یا اسماعیلی باشد، به هیچ وجه منتفی نیست» (همان :30).
3-3 شاهنامه فردوسی
شاهنامه كتاب منش و فرهنگ ايرانى و الگوى تقريبا كامل از نمودهاى تمدن ايران است. بنا به گـفتهء بـعضی از پژوهشگران «در دههی دوم از نیمهی دوم قرن چهارم هجری، آوازهی کار دقیقی در خراسان شایع شده و نسخهای از گشتاسپنامهی دقیقی نیز در اواخر همین دهه به فردوسی رسیده بود. فردوسی که طبع خود را تا این هنگام در نظم داستانهای کـهن آزمـوده بود، به فکر افتاد که کار شاعر جوان دربار سامانی را به پایان برد؛ ولی مآخذی را که دقیقی در دست داشت، مالک نبود و میبایست چندی در این راه رنج برد. اتّفاق را، یکی از دوستان او در این کار با وی یاری کـرد و نـسخههایی از شـاهنامهی ابومنصوری بدو داد و فردوسی از آن هـنگام، واقعا بـه نـظم شاهنامه دست برد،بدین قصد که کتاب مدوّن و مرتّبی از داستانها و تاریخ کهن ترتیب دهد» (صفا، 1370 :179).
سرانجام، پس از 35 سال و در 71 سـالگی، شاهنامه بـه پایان رسید. فردوسی،در شاهنامه از راویانی مانند: آزاد سرو، ماخ و … به احـترام یـاد کرده است. ستایشهایی هم درباره سلطان محمود غزنوی دارد کـه در متن شاهنامه آمده است. نظر غالب آن است کـه شـاهنامه از روزگـاران پیش از فردوسی، نامی عمومی برای مجموعههای منثور یا منظوم داستانی و حماسی بوده است و خوتای (Xvata?y) که بـیشتر به معنی«خدای» برگردانده شده است، مفهوم «شهریار» و «شاه» را داشته و خداینامهها را باید در واقع همان شاهنامهها دانست.«در زبان فـارسی دری چون «خدای» بیشتر به مفهوم «آفریدگار» جهان بـه کـار میرفت، کاربرد خداینامه به جای خوتای نامگ رایج نشده و از همان سدهء سوم هجری، در نوشتههای ناپیوسته و پیوسته (به نثر یا به نظم) در زمینهی ادب پهلوانی، شاهنامه جایگزین خوتای نامگ و عنوان مشترک این گروه از کتابها شد،که با افـزودن نام نویسنده و سراینده به دنبال هریک از آنها، از یکدیگر باز شناخته میشدند. در هزارهی اخیر و پس از بلندآوازه شدن شاهنامهی فردوسی و کمرنگ گردیدن نام شاهنامه خواندههای پیش از آن، واژهی شاهنامه به تنهایی و به گونهای مطلق، در زبان فارسی و نیز در دیـگر زبـانها به مفهوم شاهنامهی فردوسی به کار میرود (دوستخواه، 1384 : 48).
«شـاخصترین جنبهی شاهنامه این بـوده اسـت که فرهنگ ایران پیش از اسـلام را بـا فرهنگ ایران بعد از اسلام پیوند داده است، به مفهوم وسیعتر باید گفت دنیای پیش از اسـلام را بـه دنیای بعد از اسلام وصل کـرده اسـت. شـاهنامه تنها کتابی اسـت کـه این کار را بنحوی گـسترده بـه انجام رسانیده است و هیچ کتاب دیگری در میان کتابهای باقیمانده از پیش از اسلام، حتی اوستا، نـمیتوانست چـنین قدرتی را دارا باشد. این جنبهی شاهنامه اهـمیت بـسیار دارد و به همین عـلت مـا شـاهنامه را در ادبیات بعد از اسلام ایـران به صورت پنجرهای میبینیم که بسوی ایران پیش از اسلام گشوده مانده است و این همان اسـت کـه ادامهی فرهنگی نامیده میشود از دو سه هـزار سـال پیـش، و مـا چـنین ادامهای را مدیون کـار فـردوسی هستیم» (اسلامی ندوشن، 1353 :21).
«ادبشناسان جهان، شاهنامه را گونهی ادبی حماسه شناخته و یکی از پنج حماسهی جاودان و از مهمترین اثرهای گونهی ادبی در جهان شمردهاند. ساختار و درونمایهی شاهنامه، برخوردار از یکپارچگی و انسجامی شـگفتانگیز اسـت و هرچند که هر داستان یا روایت و رویداد و گزارشی در چارچوب خود جدا و مستقل مینماید، رشتهای یگانه همهی این بخشها و جزءها را به یکدیگر میپیوندد و دریافتنی یگانه از کلّ مـنظومه در ذهـن خواننده و پژوهنده پدید میآورد… شاهنامه گـزارش و روایـت سادهی رویدادهای دورانهای باستانی در خطی تاریخگونه نیست؛ بلکه بازآفرینی شاعرانهی زندگانی و فرهنگ ایرانیان دیرینه است و در گفتارها و کردارهای انبوه نقشورزان این حماسه از هر گروه و تیره و تبار و قومی…
از دیدگاه زبـانی نـیز ارزش و اهمیت شاهنامه کمتر از جـنبههای دیگر آن نـیست و پایداری و پویایی و برومند و توانگر شدن زبان فارسی دری، بیش از هر اثر دیگری بر پشتوانه و گنجینهی عظیمی همچون منظومهی فردوسی تکیه دارد و از آن آب میخورد.
شاهنامه تنها نمایشگاه گفتار و کردار شهریاران و پهلوانان ایران باستان نیست و گنجینهای بس گرانبها از انـدرز و رهـنمود اخلاقی و حکمت ناب زندگی نیز در تالارها و غرفههای شکوهمند آن نگاهداری شده است که خواننده و پژوهنده را در کنار پرداختن به روایتهای اصلی و گزارشها و وصفهای رنگین و پرشور رزمها و بزمها به خود فرامیخواند و با زبانی پدرانـه و مـهرورزانه، درسهایی والا در راستای آزادگـی، نامجویی، خردورزی، دانشاندوزی، مهربانی، مردم دوستی و
