
ءامنوا و عملوا الصالحات في روضات الجنات لهم مّا يشاءون عند ربّهم ذلک هو الفضل الکبير. . . و من يقترف حسنه نّزد له فيها حسناً إنّ الله عفورشکور»؛(الشوري، 22 و 23) آيه 22حاکي از مقام بسيار شامخ مؤمناني است که اعمال صالح به جا آورده اند. اين مقام از تعابير «روضات الجنات»، «لهم ما يشاؤون»، «عند ربهم» و «الفضل الکبير» کاملاً درک مي شود. لکن در آيه 23 که در مقام بيان حال صاحبان حسنه است از هيچ يک از وعده هاي پيشين خبري نيست، بلکه وعدۀ زيادت حسنات و غفران و آمرزش درآن مطرح است.
بنابراین میتوان نتيجه گرفت که عمل صالح، به عملي اطلاق ميگردد که در متن دستورات شريعت بدان امرشده و توسط پيامبران به امت هايشان ابلاغ ميگردد و به همين دليل رابطه اي تنگاتنگ و متقابل با ايمان دارد. «عمل خير» و «عمل حسن» از حوزۀ مفهومي وسيعتري نسبت به «عمل صالح» برخوردارند و هر عملي که در منطق عقل و فطرت ارزشمند محسوب ميشود را شامل مي گردد.
2-3. معانی «حیات» و«طیب» در فرهنگهای لغت
«حيات» در لغت ضد «موت» است. (ابن منظور، 1414: 14/ 211) از آثار حيات، تحرك و تحسس است (مصطفوى،1360: 2/ 369). به باران «الحَيَا» گفته مىشود؛ به اين علت كه زمين مرده را زنده و به آن زندگى مىبخشد. (راغب اصفهانى، 1412: 269). به غذاى كودك كه حياتش بدان وابسته است «مُحاياه» گويند (ابن منظور، 1414: 14/ 215 ) هرانسان زنده و هر صاحب روحى را «حيوان» گويند. (همان: 214)
«طيب» در لغت به چيزى اطلاق مىشود كه فى نفسه مطلوب و به دور از آلودگى ظاهرى و باطنى باشد و نقطه مقابل آن، «خبیث» است؛ يعنى چيزى كه ظاهرا و باطنا آلوده، و فى نفسه مايه اكراه است (مصطفوى، 1360: 7/ 151). در تعريف ديگرى، طيب به چيزى كه حواس و نفس از آن لذت ببرد اطلاق مى شود. (راغب اصفهانى، 1412: 527).
2-3-1 وجوه مختلف حیات در قرآن و روایات
از دیر باز اندیشمندان به شناخت حیات اهتمام داشته اند. به همین جهت از منظرهای متفاوت به آن نگریستهاند. از جمله فلاسفه غرب و شرق با نظرات مختلف به تبیین تفاوت های موجود زنده و غیر زنده و معرفی حیات انسان پرداخته اند. مثلاً برخی فلاسفه غرب،ضمن ارائۀ دیدگاهی مکانیستی از حیات، تلاش کردهاند آن را همچون دستگاهی مکانیکی، متشکل از اجزای بی جان و قابل شبیه سازی تصویر نمایند. برخی دیگر دیدگاهی ارگانیستی دارند، به این معنا که حیات را جزئی در کنار اجزاء موجود زنده تلقی کردندهاند، عده ای هم به اصالت حیات و تفاوت اساسی موجود زنده وغیر زنده قائل شدهاند.
اما فلاسفه مسلمان طبق مبانی خود، تعاریف دیگری ازحیات ارائه نمودند چنان که قرآن کریم نیز با نگاهی برتر به ویژه حیات انسان را نگریسته وپرده از مراتب مختلف آن برداشته است. فلاسفه و متکلمان مسلمان معمولاً حیات را به مبدأ قدرت و علم تعریف نمودهاند. به نظر میرسد کامل ترین تعریف حیات متعلق به ملاصدرا است که آن را، نحوۀ وجود دانسته است. وگفته است، با توجه به تشکیک وجود و مراتب مختلفش، باید حیات هر مرتبه از وجود،طبق ویژگی های آن مرتبه تبیین شود. (سبحانی،1421ق: 42 )
از دیدگاه قرآن انسان ها به لحاظ حیات سه دسته اند برخی در حیات گیاهی باقی میمانند یعنی تمام هم و غمشان خوراک، پوشاک و مسکن مناسب است. برخی به عرصه حیات حیوانی قدم مینهند، با شهوت و غضب خود گرایش های حیوانیشان را چون جاه طلبی، برتری جویی، سلطه بردیگران و. . . بروز می دهند. عده ای عقل و وحی را سرلوحۀ کار خود قرار می دهند و به حیات انسانی نائل میشوند. (جوادی آملی، 1385: 9/ 45 )
به نظر میرسد که حیات انسانی را نباید در همین مراتب محدود کنیم زیرا مراتب برتری نیز برای آن فابل تصور است. چنان که در قرآن انسان را به حیاتی بالاتر به عنوان حیات طیبه بشارت می دهد، در اینجا سخن از حیاتی است که نتیجه اعمال صالح است که به سادگی هم به دست نمی آید. (ابراهیمی، 1388: 80)
در کلام امیر المؤمنین(ع) نیز به وجوه مختلفی از حیات اشاره شده است:
حیات دینی: امام علی (ع)فرمودند: «لاحیات إلابالدین»؛حیات حقیقی درپرتودین شکل می گیرد. (محمدی ری شهری1384: 1/710)
حیات جان: امام علی(ع): «التوحید حیات النفس»؛توحید حیات روح و جان است. (همان)
حیات علمی: امام علی (ع): « اِنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّةُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛به راستى كه دانش، مايه حيات دلها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدنهاى ناتوان است. (ابن شعبه، 1404: 28)
حیات اجتماعی: «العدل حیات»؛ عدالت موجب قوام حیات اجتماعی است(تمیمی آمدی،1410: ح 1702).
حیات دلها: امام علی (ع) فرمود: «أحی قلبک بالموعظه»؛ دلهایتان رابه وسیله موعظه زنده کنید. (نهجالبلاغه، نامه 33)
حیات روح: «صحبه الولی اللبیب حیات الروح»؛همنشینی با دوست ورفیق خردمند باعث حیات روح وجان انسان میشود. (محمدی ری شهری،1384: 4)
حیات عقل: امام علی (ع): مجالسه الحکماءحیات العقول وشفاءالنفوس؛ همنشینی با اندیشمندان سبب حیات خردها و شفای جان هاست. (تمیمی آمدی،1410: ح9790)
حیات دنیا: امام علی(ع)خطاب به کوفیان فرمود«: نفرين بر شما كوفيان! كه از فراوانى سرزنش شما خسته شدم. آيا به جاى زندگى جاويدان قيامت به زندگى زود گذر دنيا رضايت داديد؟ و بجاى عزّت و سر بلندى، بدبختى و ذلّت را انتخاب كرديد؟» (نهجالبلاغه، خطبه 34)
حیات آخرت: پس از آنكه شاميان آب را بر امام و ياران او بستند، امام علی(ع) ضمن آنكه، سپاهيانش را براي جنگي سلحشورانه برميانگيزد تعبير لطيفي از مرگ و زندگي حقيقي را بيان ميفرمايد: اگر مقهور شويد زندگيتان مرگ است و اگر پيروز شويد،مرگتان زندگي است. (نهجالبلاغه، خطبه 51)
2-3-2. حیات طیبه در تفاسیر
مفسران گران قدر در تقسیر آیۀ 97 سوره نحل مطالبی را در خصوص «حیات طیبه»بیان فرمودهاند که بیشتر آنها را مرحوم طبرسی درجلدششم ازتفسیرمجمع البیان جمع آوری نموده اند،که برای نمونه تعدادی ازآنها بیان می شود.
در تفسیر شریف المیزان در تبیین آیه مذکور چنین میخوانیم: ” مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً. . . “. وعده جميلى است كه خدا به زنان و مردان مؤمن مىدهد، كه عمل صالح كنند، و در اين وعده جميل فرقى ميان زنان و مردان در قبول ايمانشان و در اثر اعمال صالحشان كه همان احياء به حيات طيبه، و اجر به احسن عمل است نگذاشته، و اين تسويه ميان مرد و زن على رغم بنائى است كه بيشتر غير موحدين و اهل كتاب از يهود و نصارى داشتند و زنان را از تمامى مزاياى دينى و يا بيشتر آن محروم مىدانستند، و مرتبه زنان را از مرتبه مردان پايينتر مىپنداشتند، و آنان را در وضعى قرار داده بودند كه به هيچ وجه قابل ارتقاء نبود.
پس اينكه فرمود: ” مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ” حكمى است كلى نظير تأسيس قاعدهاى براى هر كس كه عمل صالح كند، حالا هر كه مىخواهد باشد، تنها مقيدش كرده به اينكه صاحب عمل، مؤمن باشد و اين قيد در معناى شرط است، چون عمل در كسى كه مؤمن نيست حبط مىشود و اثرى بر آن مترتب نيست هم چنان كه خداى تعالى فرموده: ” وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ” «مائده، 5» و نيز فرموده: ” وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ” «هود، 16».
حيات طيبهاى كه خداوند به زن و مرد نكوكردار وعده داده است حياتى حقيقى و جديد است كه مرتبهاى بالا و والا از حيات عمومى و داراى آثارى مهم مىباشد. و در جمله”فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً” حيات، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤمنى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مىكند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مىدهد، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مىكند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد: ” ما حيات او را طيب مىكنيم” ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مىسازيم.
پس آيه شريفه نظير آيه”أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ” ( انعام، 122.) است، كه افاده مىكند خداى تعالى حياتى ابتدايى و جداگانه و جديد به او افاضه مىفرمايد.
از باب تسميه مجازى هم نيست كه حيات قبلى او را بخاطر اينكه صفت طيب به خود گرفته مجازا حياتى تازه ناميده باشد، زيرا آياتى كه متعرض اين حيات هستند آثارى حقيقى براى آن نشان مىدهند، مانند آيه” أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ” « مجادله، آيه 22. » و آيه سوره انعام كه در چند سطر قبل ذكرش كرديم همه اينها آثارى واقعى و حقيقى براى اين حيات سراغ مىدهند، مثلا نورى كه در آيه انعام است قطعا نور علمى است كه آدمى بوسيله آن بسوى حق راه مىيابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مىشود.
و همانطور كه او علم و ادراكى دارد كه ديگران ندارند همچنين از موهبت قدرت بر احياى حق و ابطال باطل سهمى دارد كه ديگران ندارند. چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده: ” وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ” « روم، آيه 47» و نيز فرموده: ” مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ” « مائده، آيه 69» و اين علم و اين قدرت جديد و تازه، مؤمن، را آماده مىسازند تا اشياء را بر آنچه كه هستند ببينند، و اشياء را به دو قسم تقسيم مىكنند، يكى حق و باقى، و ديگرى باطل و فانى، وقتى مؤمن اين دو را از هم متمايز ديد از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتانهاش مىباشد اعراض نموده به عزت خدا اعتزاز مىجويد، و وقتى عزتش از خدا شد ديگر شيطان با وسوسههايش، و نفس اماره با هوى و هوسهايش، و دنيا با فريبندگىهايش نمىتواند او را ذليل و خوار كنند، زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است بطلان متاع دنيا و فناى نعمتهاى آن را مىبيند.
چنين كسانى دلهايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقىشان است، همان پروردگارى كه با كلمات خود هر حقى را احقاق مىكند، جز آن پروردگار را نمىخواهند، و جز تقرب به او را دوست نمىدارند، و جز از سخط و دورى او نمىهراسند، براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند كه جز رب غفور و ودود كسى اداره كن آن حيات نيست، و در طول مسير آن زندگى، جز حسن و جميل چيزى نمىبينند، از دريچه ديد آنان هر چه را كه خدا آفريده حسن و جميل است، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته هيچ چيز زشت نيست.
اين چنين انسانى در نفس خود نور و كمال و قوت و عزت و لذت و سرورى درك مىكند كه نمىتوان اندازهاش را معين كرد و نمىتوان گفت كه چگونه است، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فنا ناپذير، و لذتى خالص از الم و كدورت، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است، و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم مؤيد آن است، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بدان ناطق است، و ما در اينجا حاجت به ايراد آن همه آيات نداريم.
اين آثار زندگى جز بر زندگى حقيقى مترتب نمىشود، و زندگى مجازى بويى از آن ندارد، خداوند اين آثار را بر حياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آن را به كسانى كه سزاوارند افاضه مىفرمايد.
اين آن چيزى است كه تدبر در آيه شريفه مورد بحث آن را افاده مىكند، و خود يكى از حقايق قرآنى است، و با همين بيان، علت اينكه چرا آن زندگى را با وصف طيب توصيف فرموده روشن مىشود، گويا همانطور كه روشن كرديم حياتى است خالص كه خباثتى در آن نيست كه فاسدش كند و يا آثارش را تباه سازد. (طباطبایی،1374: 12/292تا295)
درتفسیرنمونه
