
چنین می خوانیم: بى شك، زن و مرد تفاوتهايى از نظر جسم و روح دارند و به همين دليل در احراز پستهاى اجتماعى متفاوتند و هر كارى از كسى ساخته است، ولى هيچيك از اينها دليل بر تفاوت شخصيت انسانى آنها، و يا تفاوت مقامشان در پيشگاه خدا نيست، و از اين نظر هر دو كاملا برابرند، و به همين دليل معيارى كه بر شخصيت و مقام معنوى آنها حكومت مىكند، يك معيار بيش نيست، و آن ايمان است و عمل صالح و تقوى كه امكان دسترسى هر دو به آن يكسان است.
آيات فوق، با صراحت اين حقيقت را بيان كرده، و دهان بيهودهگويانى را كه در گذشته يا حال در شخصيت انسانى زن، شك و ترديد داشتند، و يا براى او مقامى پائينتر از مقام انسانى مرد قائل بودند مىبندد، و ضمنا منطق اسلام در اين مسأله مهم اجتماعى آشكار مىسازد، و ثابت مىكند كه بر خلاف پندار كوتهفكران، اسلام دين مردانه نيست، به همان مقدار كه به مردان تعلق دارد به زنان نيز تعلق دارد.
اين هر دو جنس در صورتى كه در مسير اعمال صالح گام بردارند، گامى مثبت و سازنده كه از انگيزههاى ايمانى مدد گيرد، هر دو به يكسان داراى” حيات طيبه” خواهند بود، و هر دو از اجر و پاداش مساوى در پيشگاه خدا بهرهمند مىشوند و موقعيت اجتماعى آنها نيز همانند خواهد بود مگر اينكه از نظر ايمان و عمل صالح بر ديگرى برترى يابد. مفسران در معنى” حيات طيبه” (زندگى پاكيزه) تفسيرهاى متعددى آوردهاند؛ بعضى آن را به معنى روزى حلال تفسير كردهاند. بعضى به قناعت و رضا دادن به نصيب. بعضى به رزق روزانه. بعضى به عبادت توأم با روزى حلال. و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن.
ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه، مفهومش آن چنان وسيع و گسترده است كه همه اينها و غير اينها را در بر مىگيرد، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه از آلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هر گونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مىسازد.
ولى با توجه به اينكه در دنبال آن، سخن از جزاى الهى به نحو احسن به ميان آمده استفاده مىشود كه حيات طيبه مربوط به دنيا است و جزاى احسن مربوط به آخرت، جالب اينكه در روايتى كه در نهجالبلاغه از امير مؤمنان على (ع) نقل شده مىخوانيم: و سئل عن قوله تعالى” فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً” فقال هى القناعة: از امام پرسيدند منظور از جمله” فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً” چيست؟ فرمود: قناعت است (نهجالبلاغه، حکمت 229)
بدون شك مفهوم اين تفسير محدود ساختن حيات طيبه به قناعت نمىباشد، بلكه بيان مصداق است ولى مصداقى است بسيار روشن، چرا كه اگر تمام دنيا را به انسان بدهند ولى روح قناعت را از او بگيرند هميشه در آزار و رنج و نگرانى بسر مىبرد، و به عكس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و آز و طمع بر كنار گردد، هميشه آسوده خاطر و خوش است.
همچنين در بعضى از روايات ديگر” حيات طيبه” به معنى رضا و خشنودى از آنچه خدا داده است تفسير شده كه آنهم با قناعت قريب الافق است.
ولى هرگز نبايد به اين مفاهيم جنبه تخديرى داد، بلكه هدف اصلى از بيان رضا و قناعت، پايان دادن به حرص و آز و طمع و هوا پرستى است كه عامل تجاوزها و استثمارها و جنگها و خونريزىها، و گاه عامل ذلت و اسارت است. ( مکارم شیرازی،1373: 11/396)
صاحب کتاب تفسیرنورنکات وپیام های آیه راچنین برمی شمارد:
«حيات طيبه» آن است كه انسان دلى آرام و روحى مؤمن داشته باشد، مؤمن به نور خدا مىبيند، مشمول دعاى فرشتگان است، مشمول تأييدات الهى است، اينگونه افراد خوف و حزنى ندارند.
پيامها:
1- ملاك پاداش، سنّ، نژاد، جنسيّت، موقعيّت اجتماعى، سياسى و. . . نيست. «مَنْ عَمِلَ»
2- زن و مرد در كسب كمالات معنوى يكسانند. «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»
3- شرط قبولى عمل صالح، ايمان است. «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»
4- حتّى يك عمل صالح، بىپاسخ نمىماند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً»
5- هر كجا تفكّر جاهلى مبنى بر تحقير زن در كار باشد، بايد نام و مقام زن را با صراحت برد. «مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»
6- كار خوب به تنهايى كافى نيست، خود انسان هم بايد خوب باشد. مَنْ عَمِلَ صالِحاً. . . وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
7- انسانِ بدون ايمان و عمل صالح، گويى مرده است. «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»(قرائتی،1378: 4/578)
مفسرين، در آيه شريفه وجوهى دیگرنیز ذكر كردهاند:
بعضى گفتهاند: حيات طيب، حيات بهشتى است كه مرگ ندارد، و فقر و بيماری و هيچ شقاوت ديگرى در آن نيست. بعضى ديگر گفتهاند: حيات برزخى است. و شايد اين تخصيص را از اينجا پنداشتهاند كه ذيل آيه را حمل كرده به جنت آخرت و براى حيات طيبه جز برزخ چيزى به نظرشان نرسيده. بعضى ديگر گفتهاند: همين حيات دنيوى است كه مقارن با قناعت و رضا به قسمت خداى سبحان باشد، زيرا چنين حياتى پاكيزهترين زندگى است. و بعضى گفتهاند: مراد از آن، رزق حلال است كه در قيامت عقابى بر آن نيست. (طبرسی،1372: 6/ 593)البته در اين وجوه جاى مناقشه بسيار است كه درفصل ششم به تفصیل به آنها پرداخته شده است.
فصل سوم: ایمان در معارف علوی
3-1. مراتب ایمان
وقتی درمتون روایی وقرآن کریم به خوبی نگاه کنیم، مشاهده خواهیم کردکه مراتب مختلفی برای ایمان ذکر کرده اند،که به تعدادی ازآنها اشاره میکنیم وسرانجام توضیحی مختصردرباره این موضوع خواهیم داد.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايند: « إِنَّ الْإِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ فَلَا يَقُولَنَّ صَاحِبُ الْوَاحِدِ لِصَاحِبِ الِاثْنَيْنِ لَسْتُ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى الْعَاشِرَةِ وَ لَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فَيُسْقِطَكَ الَّذِي هُوَ فَوْقَكَ فَإِذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْكَ فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ فَتَكْسِرَهُ فَإِنَّهُ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُهُ وَ كَانَ الْمِقْدَادُ فِي الثَّامِنَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي التَّاسِعَةِ وَ سَلْمَانُ فِي الْعَاشِرَةِ. » (مجلسی، 1363: 22/346) ايمان ده درجه دارد و حضرت سلمان در درجه دهم ايمان، جناب ابوذر در درجه نهم و جناب مقداد در درجه هشتم ايمان هستند.
پيامبر صلىاللهعليه و آله: «مَن رَأى مِنكُم مُنكَرا فَليُغَيِّرهُ بِيَدِهِ، فَإن لَم يَستَطِع فَبِلِسانِهِ، فَإن لَم يَستَطِع فَبِقَلبِهِ وَذلِكَ أضعَفُ الإيمانِ»؛هر كس از شما منكرى ببيند بايد با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن را تغيير دهد، كه پائين ترين درجه ايمان همين (تغيير قلبى) است. (میرزایی،1385: 81)
امام رضا علیهالسلام: «لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّى تَکونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسنُ التَّقدیرِ فِى المَعیشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا»؛ هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت ها و بلاها. (ابن شعبه، 1404: 253)
امام علی علیهالسلام: لایَکمُلُ إیمانُ امریٍ حَتّی یُحِبَّ مَن أحَبَّ الله وَ یُبغِضُ مَن أبغَضَ اللهُ؛ایمان هیچ کس کامل نمی شود مگر هر که را خدا دوست دارد دوست داشته باشد و آن که را خدا دشمن دارد دشمن داشته باشد. ( ابنابیالحدید، 1415: 18/51)
امام علی علیهالسلام: «لا یَصدُقُ إیمُان عَبدٍ حَتَّی یَکونَ بِما فی یَدِ اللهِ سُبحانَهُ أوثَقَ مِنهُ بِما فی یَدِهِ». ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آنچه در دست خود دارد بیشتر باشد. ( همان: 19/216)
اين گونه روايات در مقام بيان تقسيمات و مراتب كلى ايمان هستند و متعرّض همه مراتب و تقسيمات جزئى نيستند. لازم است بگوييم: ايمان و كفر و همچنين شرك و نفاق هر يكشان مراتب و درجاتى دارند كه به تناسب هر مرتبه، شخص صعود يا سقوط مىكند و به درجات و مقامات بهشتى يا دركات جهنمى نايل مىگردد. بنابراين، اصل ايمان گرچه ضعيف باشد، اولين و كمترين چيزى است كه از انسان مىپذيرند و موجب سعادتش مىشود؛ ولى، بر هر مؤمن لازم است كه مراتب عاليترى از ايمان را كسب كند و قرآن هم تصريح دارد بر اينكه ايمان قابل ازدياد است. خداوند مىفرمايد: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا ايماناً مَعَ ايمانِهِمْ. »اوست كه آرامش بر دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى به ايمانشان افزون شود. (فتح4)
پس ايمان قابل ازدياد است چنانكه كفر و نفاق نيز. و طبيعى است كه اگر كسى اولين مرتبه ايمان را داشته باشد ممكن است همراه آن مراتبى از كفر و شرك نيز در او وجود داشته باشد كه خداوند در قرآن به اين حقيقت نيز اشاره كرده و مىفرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ. » و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر آنكه مشرك باشند. (یوسف،106)
اكنون شايد بپرسيد كه چگونه ممكن است كفر با ايمان توأم شود؟ در پاسخ به اين سؤال بایدگفت: اين وضع، علل مختلفى دارد كه مهم ترين آنها دو چيز است: يكى نقص معرفت است؛ يعنى علّت اينكه انسان به بعضى از مراتب توحيد نرسيده يا بعضى از مقامات انبيا و اولياء خدا را نمىپذيرد كمبود شناخت است. راهى كه بايد اين علم برايش حاصل شود نپيموده و آن علم برايش حاصل نمىشود و ايمانش ضعيف و ناقص باقى مىماند. عامل دوم آلودگى نفسانى و ضعف اخلاقى است كه نقش مهمترى دارد و نمىگذارد انسان به آنچه شناخته و فهميده است گرايش يابد. آلودگيهاى اخلاقى نه تنها مانع ايمان آوردن انسان يا موجب ضعف ايمان وى هستند كه گاهى اصولا، موجب سلب ايمان وى مىشوند و با اينكه ايمان آورده و تصميم هم دارد به مقتضاى ايمانش عمل كند، به تدريج در شرايطى قرار مىگيرد كه هوسهاى او گل مىكنند و چنانچه محيط برايش آماده و وسايل شهوترانى فراهم باشد، نخست با اين گمان كه يك بار و دوبار مهم نيست مرتكب خلاف مىشود و تدريجاً به جايى مىرسد كه به كلى ايمانش را از دست خواهد داد. (مصباح یزدی، 1391: 38)
امانشانه کامل بودن ایمان چیست؟ امام صادق(ع) میفرمایند: هرکس برای خدا دوست بدارد وبرای خدا دشمن بدارد و برای خدا بدهد وبرای خدا ندهد، پس یقینا از آنانی است که ایمانش کامل شده است. “برای خدا گفتن،برای خدا نگفتن،برای خدا دادن وبرای خدا ندادن،برای خدا دوست داشتن وبرای خدا دوست نداشتن کار هرکسی نیست. اما بایستی این گونه شد و ماکاری جز این نداریم.
«عن ابی عبدالله: مَن أحبَّ لِلّهِ وأبغض لِلّهِ وأعطی لِلّهِ ومَنَعَ لِلّهِ فَهُوَ مِمَّن کَمَلَ إیمانه» (برقی،1371: 1/263)
سؤال مهم این است که ملاک الهی ویا نفسانی بودن محبت یا دشمنی ما چیست؟همین سؤال را اصحاب حضرت محمد (ص) از ایشان پرسیدند. “روزی رسول خدا (ص) به برخی از یارانش فرمود: ای بنده خدا! برای خدا محبت بورز و برای خدا نفرت داشته باش وتنها برای خدا دوستی کن وبرای او دشمنی نما. زیرا تو راهی برای نیل به ولایت الهی نداری مگر از این راه وکسی طعم ایمان را نمیچشد هرچند همیشه درنماز و روزه باشد مگر این چنین باشد. امروزه دوستی مردم باهم بیشتر برای دنیا شده. برای دنیا باهم دوست میشوندوبرای دنیا باهم دشمن میشوندواین سبب میشود که آنان بهره ای از خدا نداشته باشند. شخصی به پیامبر عرض کرد چگونه بدانم برای خدا دوستی ودشمنی میکنم؟ وچه کسی دوست خداست تا با او دوستی کنم و چه کسی دشمن خداست تا با او دشمنی نمایم؟رسول خدا(ص)به علی(ع)اشاره کرد و فرمود: آیا او را میبینی؟عرض کرد: بلی. حضرت فرمود: دوست این مرد دوست خداست پس دوستش داشته باش و دشمن او دشمن خداست پس دشمنش بدار. دوست او اگرچه قاتل پدرت و پسرت باشد دوست داشته باش ودشمن او اگرچه پدر و پسرت باشد دشمن داشته باش. (حسن زاده، 1394: 259)
چنانچه دانستیم ایمان دارای مراتبی است. یکی از عوامل مهمی که باعث ظهور و به فعلیت رسیدن مراتب بالای ایمان
