
جز آن بدو میآموزد» (دوستخواه، 1384 :108-109).
مأخذ مشخص و قطعی فردوسی، شاهنامهی بو منصوری است که خود او با نامهای نـامهی خـسروی، نامهی خسروان، نامهی پهلوی، نامهی شهریار، نامهی باستان،نامهی داستان، نامهی شاهوار و نامه از آن یاد کرده است.علاوهبر این، از بعضی داستانهای مـنفرد هـم بـهره گرفته است. نولد که معتقد است که چندین داستان شاهنامهی فردوسی از شاهنامهی ابو منصوری اخذ نشده اسـت (خاتمی،1388 :10). از مآخذ دیگر شاهنامه کتابی به نام اسکندرنامه است (صفا، 1363 :199). و دیگر، اخبار رستم است کـه شـاعر بـنابر اشارهی خود در داستان کشتن رستم، آنها را به «آزاد سرو» نامی نسبت داده است و «همچنین است نقل بعضی از داستانها و ماجراها کـه بـه نقل از راویانی آنها را نقل کرده است؛ مانند ماخ (در آغاز پادشاهی هرمز پس از انوشیروان) و شـادان بـرزین(در آغـاز داستان ترجمهی کلیله و دمنهی پهلوی)، بهرام(در پایان داستان رستم و سهراب) و شاهوی پیر (در آغاز داستانگو و طلحند و پیـدا شـدن شـطرنج). البتّه باید توجّه داشت که آنگونه که از متن شاهنامه و تحقیقات پژوهشگران برمیآید، ذکر نام راویـان، دالّ بـر اینکه فردوسی خود شخصاً مطالب را از دهان راویان شنیده باشد، نیست؛ بلکه نقل از این راویان براساس متون یا مستند بـه ادبـیات شفاهی روزگار شاعر بوده است» (خاتمی،1388 :10). از متن شاهنامه بیش از هزار نسخهی خطی به جای مانده که در موزهها، کتابخانهها و مجموعههای خصوصی نگهداری میشود. «قدیمترین چاپ شاهنامه در سال 1226 ق در کلکته صورت گرفته است و در سی سالهی اخیر نیز دهها چاپ کامل یا گزیده از آن مـنتشر شده است. شاهنامه به بیشتر زبانهای شرقی و غربی ترجمه شده است» (صفا، 1363 :215-225).
«امّا موضوع شاهنامه، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تـا ظهور اسـلام است. رایجترین تقسیمبندی شاهنامه، تقسیم به سه دورهء اساطیری، پهلوانی و تـاریخی اسـت؛ دورهی اسـاطیری، عهد کیومرث و هوشنگ و طهمورث و جمشید و ضحاک تا ظـهور فـریدون را در بر میگیرد. دورهی پهلوانی از قیام کاوه آغاز میشود و به قتل رستم و سلطنت بهمن، پسر اسفندیار، پایان مـیپذیرد. این بـخش، مهمترین و بهترین بخشهای شاهنامه و قسمت واقـعی حـماسهی ملی ایـران اسـت و پهـلوانیترین این قسمت، عهد کیان تا پایان سـلطنت گـشتاسب است و سبب این امتیاز، دخالت رستم در جنگهاست؛ و سومین قسمت شاهنامه که دورهی تاریخی اسـت، دورهای اسـت که اعمال و اشخاص تاریخی، جایگزین کارهای غیر عـادی، پهلوانان خیالی و داستانهای خارق عادات مـیشود. مقدّمات ایـن دوره، از عهد بهمن آغاز مـیشود. بهمن، لقب اردشـیر و عنوان درازدست مییابد و یادآور اردشیر درازدست، پادشاه هخامنشی میشود. دورهی واقعی تاریخی شاهنامه، از عهد دارای دارایان، که همان داریـوش سـوم، آخرین پادشاه هخامنشی است، شروع میشود، ولی پس از اسکندر کـه داریـوش سـوم را مقهور و مغلوب خـود کـرد، سلوکیان را یکباره فراموش کرده و از اشـکانیان نیز کـه فردوسی جز نام نشنیده و در نامهی خسروان ندیده، ذکری به میان نیاورده است» (خاتمی،1388 :10). دوره اوليه زندگى انسان و پايههاى تمدن در دوره پيشداديان پىريزى شده كه بشر در آن حيات اوليه خود را پىريزى كرد. هوشنگ اولين پادشاه پيشدادى برآوردن آهـن از معدن و ساختن اسباب شكار و كشتن حيوانات را به مردم آموخت. بعد از او تـهمورث اسـتفاده حـيوانات چهارپا و خط و سواد را به مردم آموخت. «جمشيد مهمترين پادشاه پيشدادى كه در واقع بنيانگذار تمدن اوليه ايران بود، ذوب كردن آهن و سـاختن خـود و زره براى جنگ كه پنجاه سال در اين كار طى شد. پنجاه سال هم رشتن و بافتن جامه و تـقسيم جـامعه بـه چهار طبقه كاتوزيان (آذربان)، نيساريان (جنگجويان)، نسوديان (كشاورزان) و اهتوخوشى (دستورزان) بود. ساختن خانه از گل و درآوردن گـوهر از سنگ و ساختن بوى خوش، كشتىرانى و ساختن تختى كه ديوان آن را جا به جـا مىكردند و در اولين روز از ماه فروردين (هـورمزد) بـر اين تخت جلوس كرد و آن روز را”نوروز”نامگذارى كردند. جمشيد چهار چيز را برانداخت: مستى، دروغ، بدكيشى و خودپرستى كه بعد ضحاك عرب نژاد آن را دوباره بازگرداند. فريدون كه جهان را به سه قسمت ايران، توران و يونان تقسيم كرد» (صفا،1370 :401-403).
فردوسی در سرودن شاهنامه اصالت محتوای اخبار و روایت کهن را که به وسیله گذشتگان بازمانده بود، در شاهنامه حفظ کرده و با آرایش صحنههای حوادث و رنگآمیزی مناظر و پروردن خصال و سجایای متفاوت قهرمانان و گسترش وقایع و تجزیه و تحلیل سرگذشتها و نتیجهگیریهای حکیمانه از اعمال و آغازها و انجامها که سرّ عظمت شاهنامه در آن است اثری شکوهمند و جاودان پدید آورده است. «اصولاً ژانر شاهنامه ایجاب میکرده است که فردوسی داستانسرا نباشد. یعنی داستانی از خود نیافریند و گاه خود را بر پایهی داستانهای موجود ایرانی بنا کند ولی این هنوز بدان معنا نیست که فردوسی مولف نیست، زیرا داستانهای قدیم را میتوان به طور جمع کرد و برای حفظ امانت روایات مختلف را در کنار هم ذکر نمود – کاری که در بسیاری از نوشتههای زمان فردوسی و یا نزدیک به او انجام گرفته است. اما شاهنامهی فردوسی مجموعهی تصادفی قصههای ایرانی نیست» (جوانشیر، 1380 :11).
«نظم منطقی و رابطهی علل و معلولی موجود در داستان که فردوسی به ایجاد آن همت نهاده، بسیار بیشتر از آفرینش یک رمان زحمت دارد، زیرا به هم ریختگیهای موجود را اینگونه در کنار هم قرار دادن به نوعی که هیچگونه تناقضی در آن پیدا نشود حقیقتاً کاری است که از عهدهی هر کسی برنمیآید و حق داریم بگوییم که او روح زمان خویش را در شاهنامه منعکس کرده است. تفاوت کار دقیقی و فردوسی و عظمت کار فردوسی که هر دو به یک منبع دسترسی داشتهاند، نه فقط در استعداد شاعری آنها بلکه در جهانبینی و نحوهی برخورد با همین داستانهای موجود پیدا و آشکار میشود» (همان: 40).
3-3-1 شاهنامه فردوسی و ایلیاد و ادیسه هومر
دو كشور ايران و يونـان بـه لحاظ تاريخى و جغرافيايى از قدمتى بسيار زياد برخوردارند كه كشورهايى كه در حال حاضر مستقل شدهاند، در سيطره اين دو تمدن باستانى بودند. «در دنیا سه حماسهی پهلوانی بزرگ موجود است که برحسب اتـفاق هـر سـه آریایی است: در یونان ایلیاد و ادیسه و پس از آن میتوان از حماسهی هندوها یعنی رامـایانا و مهابهاراتا نام برد و سومین اثر حماسی دنیا شاهنامهی فردوسی ایران است. گفتیم که این سه اثر حماسی مـربوط اسـت بـه نژاد آریایی که در گذشتهی دوری، تقسیم و شاخه شاخه شدهاند و هر شـاخهای در سـرزمینی استقرار یافته است. از اینرو این سه حماسه با یکدیگر شباهتهایی دارند» (اسلامی ندوشن، 1353 :16).
شـاهنامه فردوسى داستان سرگذشت ملتى است در طول قرون و نمودار فرهنگ و انديشه و آرمانهاى آنان است.شاهنامه تجلى روح ملى ايران است. شاهنامه، نه تاريخ خشك حوادث و فرمانروايان و نه افسانه و قصه محض است، بـلكه سـراسر آن جـهانبينى انسانى و خردمندانه فردوسى است. هـدف اصـلى فـردوسى حفظ “تاريخ” ميهن خود است. انديشه فلسفى فردوسى در اعتقاد به مرگ و زندگى و اينكه حيات جاودان انسان با مرگ نابود نمىشود.
«شـاهنامه و ايلياد هـر دو مـبين روحيه و تمدن يونانى و ديگرى مبين روحيه و تمدن ايرانـى اسـت. ايران و يونان دو كشورى بودند كه نخستين بار شرق و غرب را به هم معرفى كردند و آن دو را به هم اتصال دادند. بنابراين ايلياد و شاهنامه با مـحتواى حـماسى خـود گواه ديرينه درباره دو تمدنى هستند كه يكى جوهر وجودى ايرانى و ديگرى غـربى را در خود منعكس مىكنند. شاهنامه در دوران بعد از اسلام، بازيافت شخصيت قوم ايرانى و تداوم تاريخى او را تسجيل كرد. منظومه هومر نيز در اتحاد اقـوام ايرانـى و رنـسانس اروپا و زايش اروپاى جديد تاثيرگذار بود» (اسلامی ندوشن،1378 :50-51)
هومر و فردوسی بخاطر 2000 سال فاصلة زمانی با یکدیگر از هم دورانـد، ولی عجیب اینجاست که از لحاظ چگونگی تأثیر هر یک در میان قوم خود شباهتهای شگفتآوری با یکدیگر دارند. مثلاً مـیبینیم کـه هـومر نمایندهی فرهنگ کهن و قومیت یونان قدیم است و کتاب او تا قرنهای مـتمادی در یـونان پیش از میلاد مهمترین اثر یونانی شناخته شده بود و توانست پایهی تمدن این کشور قرار گیرد. مقایسه بـین شـاهنامهی فـردوسی و ایلیاد هومر از دیدگاه دقیق علمی چندان درست نیست و دلیل آن هم تفاوت مکانی و زمانی بـسیاریست کـه بین این دو اثر موجود است. کتاب ایلیاد به وسیلهی شاعری بنام هومر در سرزمین یونان، تقریباً نه قرن پیـش از مـیلاد مـسیح سروده شده است در حالی که از عمر شاهنامهی فردوسی بیش از هزار سال نمیگذرد و در حقیقت بین این دو اثـر بـزرگ حـماسی نزدیک به دو هزار سال فاصلهی زمانی موجود است.
«در هر دو کتاب شاهنامه و ایلیاد جنگی درگیر میشود، نوعی جنگ تدافعی است، به ایـن مـعنا که در ایلیاد یونانیها به سبب توهینی که به آنان شده است میجنگند و داستان از این قرار است که پاریس، شاهزادهی تروائی (شهری در آسیای صغیر) همسر یکی از شاهان کوچک یـونان را کـه هلن نام دارد فریب داده میرباید. هر چند که اصل موضوع به گونهای دیگر است واین کار با رضایت خود زن انجام پذیرفته است. به هرصورت، یـونانیها ایـن امر را توهینی به خود تـلقی مـیکنند و در نتیجه جمع شده تحت رهبری آگاممنون – که میتوان از او به عنوان مهمترین پادشاه محلی یونان نام برد – لشکر کشی کرده به شهر تروا در آسیای صغیر حـمله مـیبرند تا با بازگرداندن هـلن، شـرافت خویش را نجات دهند و به عبارت دیگر از خود رفع توهین کنند. در واقع حمله از جانب یونانیهاست، ولی بهانهی جنگ عنوان تدافعی، یعنی دفاع از شرف بخود میگیرد؛ که وارد جزئیات آن نمیشویم. خلاصه، در یک جنگ دهساله سـرانجام تروائیها شکست میخوردند و یونانیها شهر را تسخیر میکنند و با ویران کردن آن سرانجام هلن را باز میستانند و به یونان میبرند. در شاهنامه نیز در قسمت جنگ ایران و توران – ما با وضعی کم و بیش مشابه روبه رو مـیشویم. در واقـع جنگ ایـران و توران بر سر خون سیاوش است، به این معنا که سیاوش شاهزادهی ایرانی به دعوت خود تـورانیها به دربار افراسیاب پناه میبرد و در آنجا پس از چندی به دستور افراسیاب، کـشته مـیشود. طـبیعی است که ایرانیها به فکر انتقام از تورانیها افتاده به سرزمین آنان لشکرکشی کنند. بنابراین جنگ ایران و تـوران نـیز جنبهی تدافعی به خود میگیرد. نخستین وجه تشابه در این دو حماسه این است کـه قـومی بـه نحوی مورد اهانت قوم دیگر قرار میگیرد و در نتیجه اندیشهی انتقام را با لشکرکشی و کینه جویی صـورت عمل میدهد و در اینجاست که جنگ آغاز میگردد» (همان، 1353 :19).
دومین مورد تشابه بین دو اثر فردوسی و هومر این است که هـر دو اثـر از یک جنبهی انسانی حکایت دارند. به این معنا که قومی که جنگ را آغاز کرده است، پیش خود چنین تصوری را دارد که میخواهد برای کمک به حقیقت و حفظ انسانیت انسان، بـجنگد و اگـر چنین نکند امری خلاف انسانی، و حتی در تفکر خاص زمان، امری خلاف مذهب مرتکب شده، و وظیفهی خود را از لحاظ انسانی و مذهبی انجام نداده است. «میبینیم که حماسههای کهن بر اسـاس اصـول انـسانی آمیخته به مذهب متکی اسـت. یـونانیها در جـنگی که با تروائیها میکنند، چنین میاندیشند که نبرد آنها از لحاظ انسانی و مذهبی واجب است و لازم میدانند، قومی را که از نظر آنها مرتکب جـرم شـده اسـت مجازات کرده، سرجای خود بنشانند. ایرانیها هم در بـرابر تـورانیها چنین وضعی داشتند. اینان نیز عمل تورانیها را چه از لحاظ دینی و چه از لحاظ اخلاقی
