
عرش،ص192)
آن چهر برفروخته ماه تمام بود
نورسته بود لیک چو گل سرخفام بود
(همان، ص198)
در نینوا درخشش آن چهر پر فروغ
چون رویش ستاره کنار کویر بود
(همان، ص202)
چون مه شب چارده برآید
ای بحر! بهل خیال باطل
دریا به گمان فراتر آید
این ماه کجا و بوفضایل
(همان، ص215)
ای اسیر لشکر سر نیزهها
ناظر خورشید سر بر نیزهها
(کفشهای مکاشفه، ص290)
این زخمهای شعله فشان هفت اخترند
آن کهکشان شعلهور راه شیری است
یا زخمهای نعش علی اکبر شما
یا روشنان خون علی اصغر شما
(سورهی انگور، ص199)
این گلوی کوچک انگاری که راه شیری است
این سواران کهکشان با خود مگر میآورند
(نامههای کوفی، ص21)
خورشیدی و ز جوشش خون تو سالها
رنگ بهارها و خزانها دمیدهاند
(دیروز میشوم که بیایی، ص288)
ای کوفیان که در ظلمات است جانتان
ماه تمام آیت روشنگر است این
(همان، ص297)
روز ازل که صورت ماه تو بستهاند
تو رفتی و به شام غریبان ستاره شد
رنگ شب از دو چشم سیاه تو بستهاند
فانوس چشمها که به راه تو بستهاند
(همان، ص300)
در خون خود خضاب شد آن روی بینظیر
بر نیزه آفتاب شد آن رأس بیبدیل
(همان،ص307)
در تمام ابیات بالا، شاعران، عاشوراییان را به اجرام نورانی آسمان مانند کردهاند. از میان این شواهد، تصویری که علیرضا قزوه با تشبیه مضمر برای فرزندان امام آفریده است، تصویری شگفت است. تناسب زخمهای روشن جوانِ کربلا با هفت اختر آسمانی و زیباتر از آن پیوند کهکشان راه شیری با گلوی نازک شیرخوارهی اباعبدالله زیبایی این تصویرآفرینی را رقم میزند. تصویر اخیر پیشتر از قزوه در شعر گرمارودی و حسینی در قالب استعاره و پس از آن در شعر بیابانکی به کار رفته است، اما همچنان بوی تازگی میدهد.
کاربرد عناصر فلکی در تصاویر تشبیهی تنها به کهکشان و خورشید و ماه و ستاره محدود نمیشود. شاعران بر روی هیچ یک از پدیدهای آسمانی چشم نمیبندند:
شفق، آینهدار نجابتت
فلق محرابی
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای.
(خط خون، ص139)
در وصف حضرت زینب :
دیدن خورشید ذبیح از قفا
باز ستادن چو فلک روی پا
(گوشوارهی عرش، ص226)
چون برق به شعله لب گشاده
یا:
چون رعد به خطبه ایستاده
(ملکوت تکلم، ص514)
غمگینترین غروب جهانی و آسمان
آیینهدار صورت در خون خضاب تو
(دیروز میشوم که بیایی، ص289)
مقدس شمردن اجرام فلکی که از دیرباز در باور مردمان جایگیر بوده است، شاید از دلایل حضور فراوان آنها در شعر اهل بیت باشد.
عناصر دینی و اسلامی، از دیگر مؤلفههایی است که شعر عاشورایی را مزیّن کرده است. شاعران کوشیدهاند شعر آیینی را با واژههای مقدس همراه کنند. قرآن، شاخصترین این واژههاست. حسین و یارانش بسیار به قرآن و آیههایش مانند میشوند:
تو قرآن سرخی
خون آیههای دلاوریت را
بر پوست کشیدهی صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعهای شد با خوشههای سرخ…
(خط خون، ص148)
درود سبز و شکوفای نخلها، بر او
که دستهای بلندش
چو آیههای کتاب کریم
پر معناست.
(گوشوارهی عرش، ص216)
حسینی پارهای از شعر خود را در فضای قرآن رقم میزند:
بر چکاد چوب و آهن
تو آن ترنم لاریبی
که تازیانهی تحریف
هرگز به گرد صراحتت نمیرسد
اینک قاریان قبیلهی من
تارهای صوتی خود را
به روایت تو
شانه میزنند
ای معلم سوم!
و چه فصیح میدانند
تاریخ حماسههای بلیغ
از آوردن یک سوره
– مثل نگاه تو –
تا حشر عاجز است…
(گنجشک و جبرئیل، ص50)
سرها ورق ورق همه قرآن سرمدی است
فالی زنید و سورهی یاسین بیاورید
(سورهی انگور، ص197)
وقتی که نی لبان پدر را ز هم گشود
قرآن گشوده بود و پی استخاره بود
(همان، ص313)
ما همین محمل نشینان آیههایی پرپریم
ای مسلمانان کمی با ما مسلمانی کنید
(جامهدران، ص35)
این ماه شرحه شرحه حسین است یا به دشت
قرآن پاره پاره به تشریح ریخته
(دیروز میشوم که بیایی، ص310)
این همانندیهای مکرر امام و اهل بیت او به قرآن در تصاویر شعری، ناشی از اعتقاد قلبی شاعران ما به راستی و حقانیت دین و پیشوایان دین است. اعتقادی که زیر بنای تمامی اشعار ناب شیعی است.
“منبر”، “رحل”، “سجاده” و “تسبیح” از مؤلفههای مذهبی دیگری است که فضای شعر عاشورایی را معنویتر میکند. نیزههایی که امام و یارانش را سربلند کرد، در شعر شاعران به مثابهی منبری برای قرآن خواندن است:
شوریدهسری که شرح ایمان میکرد
با نای بریده نیز بر منبر نی
هفتاد و دو فصل سرخ عنوان میکرد
تفسیر خجستهای ز قرآن میکرد
(همصدا با حلق اسماعیل، ص110)
جبرئیل آمد بخوان قرآن بخوان بیسر بخوان
منبری از نیزه دیدم سر به فریادم رسید
(سورهی انگور، ص109)
با زخم خویش بوسه به محراب میزدید
زان پیشتر که نیزه شود منبر شما
(همان، ص199)
بشین به پای منبر من، نوحهخوان بخوان!
تا نیزهها به پاست به منبر چه حاجت است
(همان، ص203)
گل میکند به منبر نی آفتاب تو
یعنی سر مطهر عالیجناب تو
(دیروز میشوم که بیایی، ص289)
قزوه، نیزه را “رحلِ” امام و اشک خود را “تسبیح” میبیند:
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
(سورهی انگور، ص187)
تسبیح گریه بود و مصیبت دو چشم ما
یک الأمان ز کوفه و صد الأمان ز شام
(همان، ص211)
میرزایی، عاشورای نماز را چنین به تصویر میکشد:
سجاده بود تربت تو، قطرههای خون
چون دانههای آخر تسبیح ریخته
(دیروز میشوم که بیایی، ص309)
تشبیه بدیع دانههای تسبیح برای قطرههای خون ثارالله ، تصاویر ناب دیگری که شاعران برای بیان عظمت خون امام ترسیم کردهاند را یادآوری میکند. حسینی، خون اباعبدالله را خانقاهی پر از معرفت مییابد:
آفتاب نارس یک مفهوم
در خانقاه خون تو کامل شد.
(گنجشک و جبرئیل، ص29)
میرزایی خون ثارالله را “کتابی” میبیند، آنقدر عظیم که شرحی و مکتبی میطلبد:
عشاق را دلیل جنون مشربی رسید
شرح کتاب خون تو را مکتبی رسید
(همان، ص313)
سخنان امام (ع) و یارانش در روزهای نبرد، تصاویر عاشورا در شعر را کاملتر میکند. قاسم در پاسخ پرسش امام شهادت را احلی من العسل (islamquest.net ، به نقل از الهدایه الکبری، ص43) میخواند. حسین در برابر سپاه ظلم هل من ناصر (wiki.ahlolbait ، به نقل از بحار الانوار، ج45، ص46) را فریاد میزند و آنگاه که پیکر آغشته به خون برادر را میبیند الان قد انکسرت ظهری (shiayan.ir ، به نقل از بحارالانوار، ج45، ص40) سر میدهد. شاعر برای بالا بردن عاطفه در شعر حماسی خود، این صداها را همراه تصویر میآورد:
فردا شدیدترین عشقهای جهان شیون میکنند
و کمر انسان میشکند
فردا عیسای هل من ناصری را عریان میکنند …
(زائران زاری، ص16)
با تشنگان چشمهی احلی من العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
(سورهی انگور، ص185)
راوی نوشت: قامت غمگینترین غزل
افتاد پیش چشمهی احلی من العسل
(دیروز میشوم که بیایی، ص300)
آیات قرآن نیز زینتبخش تصاویر عاشوراییاند:
علیرضا قزوه سرهای جدا از پیکر عاشورائیان را با اَلَستُ بِرَبِّکُم قالوا بلی (اعراف، 172) پیوند میدهد:
تا گوش دل شنید صدای الست دوست
سر شد بلی تشنهلبان می الست
(سورهی انگور، ص201)
یا مصراع دوم این بیت:
اما حبیب رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب جوهرش أمن یجیب بود
(سورهی انگور، ص207)
که اشاره به بخش اول آیهی أمَّن یُجیبُ المضطَرَّ إذا دَعاهُ و یَکشِفُ السُّوءَ و یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الأَرضِ أءِله مَّعَ اللهِ قَلیلاً مّا تَذکّرُونَ (سورهی نمل، 62) دارد.
عناصر و اشارات دینی و قرآنی گاه اینچنین در شعر متجلی میشود:
السلام ای مسجد الاقصی تنت
السلام ای طشت یحیی دامنت
(کفشهای مکاشفه، ص160)
احمد عزیزی تن پاک سیدالشهدا را به “مسجد الاقصی” و دامن خونین او را به “طشت یحیی” مانند میکند. او در جایی دیگر به زیبایی تشبیه خود را با پیغامآوران و پیشوایان پیوند میزند:
در لطافت بوسهی پیغمبری
در سخن همتاز تیغ حیدری
(همان، ص290)
“یوسف “، مشبهٌبه دیگری برای امام است که هم در بخش عناصر مذهبی و هم عناصر انسانی میتوان آن را در نظر گرفت:
تو پیش روی و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه
(سورهی انگور، ص209)
از میان اشیا و ابزاری که در تصویرپردازیهای تشبیهی بهکار رفته است، آنچه به نحو چشمگیری یافت میشود، استفادهی شاعران از ابزار و آلات جنگی است که برای هماهنگی بیشتر تصویر با مفهوم و تجسم بهتر صحنه نبرد پیش روی مخاطب، به کار گرفته شده است.
گرمارودی در این تصویر، از “خون” به “شمشیر” میرسد:
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد و در چشمخانهی ستم نشست.
(خط خون، ص148)
در وصف قاسم بن حسن :
قدش کمی ز قامت شمشیر بیشتر
گویی چو ذوالفقار علی در نیام بود
(گوشوارهی عرش، ص198)
نمونههای دیگر در شعر طهماسبی، عزیزی و بیابانکی:
در هجوم لشکر شمشیرها تیغ زبان
در نیام ادعا میماند اگر زینب نبود
(ترینه، ص249)
در لطافت بوسهی پیغمبری
در سخن همتاز تیغ حیدری
(کفشهای مکاشفه، ص290)
اگر به کورهی داغ تو سوختم خوش باش
غمت مباد که شمشیر آبدیده منم
(جامهدران، ص65)
از دیگر ابزاری که در ابیات ناب عاشورایی میدرخشند و به جا به کار گرفته شدهاند، یکی تعبیر “سوزن” است که میرزایی با ظرافت تمام، به عنوان مشبهبه برای سخنان حضرت زینب آورده است:
گفت آنچنان ظریف حدیث جمال را
در چشم ظالمان که کند سوزن اینچنین
(دیروز میشوم که بیایی، ص314)
و دیگری تعبیر “میزان” (ترازو) برای دستان قلم شدهی قمر بنی هاشم که در شعر بیابانکی خوش نشسته است:
مردانگی و غیرت و دلباختگی را
باید که بسنجند به میزان دو دستت
(جامهدران، ص67)
2-1-5-2. تصاویر عقلی
امور معنوی و انتزاعی سهم قابلی را در تصاویر تشبیهی شعر عاشورا از آن خود کردهاند. اگرچه به بسیاری تشبیهات محسوس به محسوس نیستند، اما در گوشه گوشهی شعر عاشورا به چشم میآیند. به طور کلی ذهن آدمی پس از درک محسوسات بهتدریج وارد حوزهی معقولات میشود. «انسان ابتدا با محسوسات آشنا میشود و هرقدر پیش آید جنبهی تعقل و آشنایی وی با معقولات بیشتر میشود تا جایی که عقل صرف میگردد. او در عهد طفولیت جز با محسوسات آشنایی ندارد و نتواند داشت. چون به حد بلوغ رسید، یعنی به حدّ ظهور عقل پیوست، کم کم با معقولات و ادراکات روحانی مأنوس میشود و همچنین اگر در این طریق تکامل بیفتد روز به روز امور عقلی و معنوی در روح وی بیشتر جایگزین میگردد.» (معانی و بیان، همایی، ص141) شاعران با تخیّل خویش، مفاهیم ذهنی را وارد حوزهی محسوسات میکنند تا همه چیز در شعر عینی و واقعی به نظر آیند. آنان شهادت را به باغ، شهادت را به گلخانه و شهادت را به بوتههای سرخ شبیه میکنند تا این حقیقت بلند آسمانی را در واژههای زمینی بگنجانند و به تصویر بکشند. طبیعت با تمام پدیدههایش، مشبهبه بسیاری از مفاهیم ماورایی و ذهنی است. این عناصر طبیعی تنها به عنوان یک واژه ایفای نقش نمیکنند، بلکه مفاهیم بلندی را با خود به دنبال میآورند که در کربلا هرآنچه با عاشورائیان پیوند دارد، سراسر زندگی و طراوت و زیبایی است. حتی شهادت، حتی مصیبت، حتی عطش:
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به رسیدن رسیده بود
(سورهی انگور، ص208)
آمد بهار و باغ مصیبت شکوفه
