
آنان بيشتر از خانوادههاي ثروتمند و داراي تحصيلات بالا در رشتههايي مانند مجموعه هنر يا زبان هستند كه به طريقي ارتباط آنان را با جهان خارج از مرزهاي ملي ممكن ساخته و تسهيل ميكند. همچنين نگفته پيدا است كه در ميان اين گروه عده انگشت شماري پيدا ميشوند كه داراي تعلقات مذهبي هستند، چراكه پيروي از اغلب اين مدها و سبكهاي لباس پوشيدن مستلزم نداشتن قيودات مذهبي است. اين الگوي مصرف لباس در همه حوزههاي عمومي و خصوصي اين افراد تسري مييابد و با توجه به نوسانات عظيم مدهاي لباس، تعريف ثابتي از پوشش زنان اين گروه نميتوان به دست داد.
10. فشن لس144
قبل از طرح يك گروه از زنان ايراني به عنوان فشن لس يا زناني كه از هيچ مدي پيروي نميكنند، بايد به اين نكته اشاره داشت كه اين تيپ شايد به لحاظ ظاهري قابل تشخيص نبوده و مشابه تيپهاي ديگر به نظر برسد، آنچه وجه تمايز اعضاي اين گروه از ساير گروهها شمرده ميشود، ذهنيتي است كه اين زنان نسبت به نوع پوشش خود و مسأله مد دارند. عنصر مشخص اين ذهنيت مقاومتي است كه آنان در برابر مدهاي لباس از خود نشان ميدهند و در عوض ميكوشند تا الگوي مصرف لباسهاي خود را بر اساس سليقه شخصي، نياز يا ايدئولوژيهايي به جز مد تعيين كنند.
در ميان اين زنان دو گروه برجسته به چشم ميخورد: دسته اول زناني هستند كه با تكيه بر ايدئولوژي مذهبي در مقابل تهاجم فرهنگي و مد مقاومت آگاهانه ميكنند و سعي ميكنند با انتخاب پوششي كه مد نيست و يا خلاف مد به شمار ميرود، الگوي انتخاب خود و نيز هويت مدستيز خود را به اطلاع مخاطبانشان برسانند و دسته دوم، بيشتر از شخصيتهاي محافظه كاري تشكيل ميشود كه احساس ميكنند در جريان تغييرات تند و هميشگي مدهاي لباس آرامش رواني خود را از دست ميدهند و لذا ميكوشند با انتخاب نوعي لباس خاص كه آن را مطابق هويت خود مييابند، به نوعي سكون شخصيتي دست يابند.
11. پوشش فمينيستي
مانند تيپ فشن لس كه به لحاظ ظاهري نميتوان توضيح روشني در مورد آن داد، فمينيستها هم گروهي از زنان ايراني هستند كه بيشتر به لحاظ ذهنيت و انگيزههاي خود در انتخاب لباس از ساير زنان متمايز ميشوند تا نوع لباسهايي كه ميپوشند. در اينجا نوع ايدئولوژي كه زنان در برابر آن به مقاومت ميپردازند، ايدئولوژي مردسالاري است و بنابراين در جهت محو همه مظاهر اين انديشه در پوشش و آرايش خود ميپردازند.
در ميان فمينيستهاي ايراني حداقل دو نسل را ميتوان تشخيص داد: نسل اول، اكنون در دوران ميانسالي خود به سر ميبرد و عقايد و انديشههايي بنيادگرايانه دارد و عمدتاً فمينيست غيردانشگاهي است. طرفداران اين عقايد، استفاده از هر نوع پوشش و لباسي كه موجب خوشايند مردان شده و دربردارنده مفاهيم زنانگي باشد، را رد ميكنند و به عنوان مثال از پوشيدن لباسهاي خوشايند همسر و هركسي كه با وي رابطه جنسي يا عاطفي دارند، پرهيز ميكنند و نيز پوشيدن لباسهاي خاص زنان مثل دامن و پيراهن زنانه را نيز نميپذيرند. نسل دوم فمينيستها، فمينيستهاي دانشگاهي هستند (يعني اغلب اكنون در بين دانشجويان ميتوان آنها را ديد) و در سنين جواني به سر ميبرند. عقايد اين گروه شدت و حدت عقايد نسل پيش از ايشان را ندارد و نگاه آنان به پوشش بيشتر مبتني بر نوعي زيباييشناسي است. اين زنان به جاي محروم كردن خود از پوششها و لباسهاي بعضاً زنانهاي كه بدان علاقمندند، درصدد بياعتبار كردن نگاه مردان و نگاه مردانه به خود برميآيند و ميكوشند تا در انتخاب لباس و پوشش خود نظرات كساني مانند مردان خانواده و مرداني كه با آنان در ارتباطند را دخالت ندهند و در عوض با تكيه بر سليقه و ميل خود و احياناً منابع ديگري نظير مد، نوع پوششي را انتخاب كنند كه بيشتر با شرايط و تمايلات آنان سازگار باشد. نكته مهمي كه در انتخابهاي نسل دوم فمينيسم از پوشش وجود دارد، توجه به مسأله راحتي است. آنان اين موضوع را در كانون توجه خود قرار ميدهند و تلاش ميكنند تا لباسهايي را انتخاب كنند كه جلوي حركت و آزادي عملشان را نگيرد. به عنوان مثال پوشيدن دامنهاي بلند و دست و پاگير از جمله مواردي است كه به شدت توسط آنان نهي ميشود.
انواع احساس ناامني زنانه
1. هراس از ورود به حوزه عمومي
2. حركت در حوزههاي تكراري
3. هراس از شب و تاريكي
4. پشت سر گذاشتن مرزهاي سنتي
5. بدن ايمن فاحشه
* بدن و احساس ناامني
جهان اجتماعي از نظر گروههاي اجتماعي مختلفي كه در آن زندگي ميكنند، داراي معاني متفاوتي است كه به تجربه هريك از اين گروهها از زندگي روزمره و احساسي كه از اين تجارب به دست ميآورند، بستگي دارد. يكي از اين مواردي كه در اينجا ميخواهيم در مورد آن بحث كنيم، تفاوتي است كه در احساس و ادراك زنان به عنوان يك گروه اجتماعي از فضاي اجتماعي شهر نسبت به احساس و ادراك مردانه از اين فضا وجود دارد.
همانطوري كه در مباحث نظري هم مطرح شد، اين تنها زنانگي و مردانگي نيست كه موجب ميشود تا افراد درك متفاوتي از تجارب زندگي روزمره خود حاصل كنند. اگرچه جنسيت در اينجا ميتواند به عنوان متغير مهمي نقش بازي كند، اما علاوه بر جنسيت متغيرهاي زياد ديگري هم در اين زمينه دخيل و صاحب تأثير هستند و بهعلاوه حتي درك و حس هر زن يا مردي را ميتوان به نحوي منحصربهفرد دانست. اما نكتهاي كه ما در اينجا ميخواهيم روي آن تأكيد كنيم، اين است كه عليرغم قبول اين تفاوتها، به دليل شرايط مشابه و نزديكيهاي اجتماعي و فرهنگياي كه زنان در آن مشترك هستند؛ به هرحال تجربه زنانه از فضايي مانند شهر قابلبررسي است و تاحد قابلملاحظهاي از تجارب مردان متمايز و قابلتشخيص است و نيز به نظر چنين ميرسد كه يكي از متغيرهاي كليدياي كه در توضيح اين تفاوت به كار ميآيد، مفهوم ترس است.
زنان كل زندگي شخصي و اجتماعي خود را به نحو متمايزي از مردان تجربه ميكنند. آنها در بسياري از مراحل و موقعيتهاي زندگي با احساس هراس از مواجهه با دنياي مردانهاي كه متعلق به آنان نيست و قوانين خود را به آنها ديكته ميكند، مواجه ميشوند. نظير اين ترسها را ميتوان در مواردي مانند رانندگي كردن زنان، موقعيتهاي شغلي آنان و برخوردهاي كارياي كه با همكاران و مافوقهاي مذكر خود دارند، در برخوردهاي سادهاي مانند خريد كردن و مواجهه با مردان كاسب و … ميتوان ديد. اگرچه كه انواع متفاوتي از ترس از فضاي اجتماعي وجود دارد، اما نوع خاصي از ترس كه در اينجا مدنظر ما است، ترسي است كه زنان نسبت به بدن خود دارند و به نحوي از مورد تعرض واقع شدن يا آسيب ديدن آن نگرانند. اين بخش كار كه حاصل مصاحبه با تعدادي از زنان و صحبت كردن با آنان در مورد انواع هراسهايي است كه در طي زندگي روزمره و در فضاي شهر با آن مواجه ميشوند، زنان و ميزان و نوع ترسي را كه از برخورد با موقعيتهاي مختلف دارند، به چند دسته تقسيم ميكند كه عبارتند از: زناني كه اساساً از وارد شدن به حوزههاي عمومي احساس نگراني ميكنند، زناني كه عليرغم حضور در حوزه عمومي از برقراري ارتباط با آن ناتوانند، زنان عادي جامعه كه از عرصههاي خطرخيز اجتناب ميكنند، زنان فمينيستي كه سعي ميكنند ايدئولوژي ترس از جهان مردانه را واژگون كنند و زنان فاحشهاي كه هراسي از مورد تجاوز واقع شدن ندارند و در عوض ترسهاي ديگري را تجربه ميكنند. اين دستهبندي تلاش ميكند تا از طريق ارائه نوعي تيپولوژي، به توصيف دقيق پديده ترس معطوف به بدن زنان در فضاي اجتماعي بپردازد.
1. هراس از ورود به حوزه عمومي
همانطوري كه از عنوان اين بخش برميآيد، در اينجا قصد معرفي بيشترين ميزان ترس ممكن زنانه از فضاهاي مردانه را داريم. اين نوع هراس، اساساً از خارج شدن زنان از حوزه خصوصي خانه و روابط خانوادگي و وارد شدن آنان به عرصههاي عمومي جامعه ايجاد ميشود و بنابراين منطقي است كه چنين استنباط شود كه زناني داراي اين نوع از ترس هستند كه بيشتر اوقات زندگي خود را در فضاهاي بسته خانگي ميگذرانند و آشنايي چنداني با ساير فضاهاي اجتماعي ندارند.
نگفته پيدا است كه تنها زناني ميتوانند تا اين حد با حوزه عمومي جامعهاي كه در آن ميزيند غريبه باشند كه در فضاهايي كاملاً مجزا و تقسيم شده به قلمروهاي مردانه و زنانه زيسته و تربيت شده باشند. اين زنان عموماً هيچ نوع فعاليت اجتماعي ندارند يا صرفاً ممكن است در فضاهايي زنانه، فعاليتهاي كوچكي فراتر از خانهداري و زيستن در حوزه خصوصي را تجربه كرده باشند، معمولاً فاقد سطح تحصيلاتي فراتر از تحصيلات اوليه هستند و در مواردي برخي از آنان نيز در سالهاي ابتدايي تحصيلات حوزوي به سر ميبرند، زمينه خانوادگي اين زنان معمولاً خانوادههاي سنتي مذهبياي هستند كه هر نوع فعاليت اجتماعي را براي زنان نامناسب قلمداد كرده و كار اصلي زن را فعاليتهايي مانند شوهرداري و بچهداري و جاي اصلي زن را در خانه ميدانند، معمولاً در سنين پايين ازدواج كرده و متعاقباً بچهدار شده بودند145، اين زنان معمولاً از خانوادههايي برخاسته بودند كه به لحاظ اقتصادي وضع متوسط به بالا داشتند و نيازي به درآمد زن در خانه احساس نميشد، لذا همه آنان خرجيبگير بوده و در هيچ موردي ديده نشد كه يكي از اين زنان در خانه وظيفه اقتصادي به عهده داشته باشد.
براي درك ذهنيت اين زنان بايد به اين نكته توجه داشت كه آنان اساساً هيچ آشنايي با مردان و فضاي مردانه ندارند و حتي در منازل خود در قلمروهايي مختص به خود زيسته و در كار مردان خانواده نيز دخالتي ندارند. نمونه اين فضاي ذهني را ميتوانيم در سنت خود و در زمانهايي كه هر خانه داراي اندروني و بيرونيهايي براي جلوگيري از اختلاط مردان و زنان بود، بيابيم. خود اين زنان نيز به چنين نكاتي اشاره داشتند و مثلاً ذكر ميكردند كه در خانههاي آنان براي پذيرايي از مهمانان سفرههاي جداگانه زنانه و مردانه پهن ميشود و حتي فضاي روابط خانوادگي كاملاً به دو حوزه جداي زنانه و مردانه تقسيم ميشود و مردان و حتي پسران بالاي سن تميز را به حوزه زنانه راهي نيست.
بديهي است كه زني كه در چنين فضاي دوقطبي شدهاي زندگي ميكند، هيچ تماس و برخورد نزديكي با هيچ مردي، احتمالاً غير از مردان محدود خانواده و محارم نزديك ندارد و اطلاعات و شناخت او از مردان صرفاً به گفتههاي ساير زنان يا نقل قولهاي مردان خانواده و گاهي هم اخبار و اطلاعات روزنامههاي حوادث و زرد محدود ميشود. تعاريفي كه اين زنان از مردان ارائه ميدادند، جالب توجه بود. يكي از آنان ميگفت:
خدا مردو يه جوري آفريده كه كف كفشش هم چشم داره، حتي اگه مردي پشتش هم به زنا باشه، بازم داره ديد ميزنه.
مرد در چشم اين زنان، تركيبي از اقتدار و نيروي شهواني است كه اولي را به مردان آشناي خود و دومي را به مردان غريبه نسبت ميدهند و زن تركيبي از عفاف و آسيبپذيري كه بايد با دور ماندن از مردان غريبه شهوتناك، پرهيزكاري خود را حفظ كند. بنابراين همواره سعي ميكنند كه با خارج نشدن از حوزه خصوصي خود و يا در صورت لزوم خروج با مردان آشنا و در سايه حمايت آنان، احتمال تجاوز و تعدي مردان بيگانه (يا به قول خود آنان اجنبي) را از خود دور نگه دارند. در اينجا بايد به اين نكته توجه كرد كه مفهوم تجاوز، در نزد اين زنان صرفاً معناي رابطه همراه با اجبار جنسي نبود. هر نوع نگاه يا شوخي يا حتي در مواردي برخوردهاي معمولي مردان كه اين زنان قادر به درك آن نبودند، نوعي بيحرمتي تلقي ميشد. يكي از اين زنان تعريف ميكرد كه شوهرش از بدو ازدواج به او گفته است كه راضي نيست تاكسي سوار شود و بايد براي هركاري حتماً از آژانس آشناي شوهرش، ماشين بگيرد و يك روز كه بدون اجازه شوهرش سوار تاكسي شده بود، مرد راننده در آينه به او نگاه كرده بود. او ميگفت:
چون حرف شوهرمو گوش نكردم، خدا جزامو داد. منم ديگه هيچ وقت سوار تاكسي نشدم و هميشه آژانس ميگيرم.
و زن ديگري (مهتاب هفده ساله) شوهرش را عصباني كرده بود، چون يك روز كه با آژانس به كلاس خياطي ميرفت، وسط صندلي عقب نشسته بود و احتمالاً در
