
طریق متون عرفانی به نگارگری ایرانی راه یافته باشند(مراثی، 1389).
نگارگری، همان شعر نقاشی شده است. شاعر از ورای خیالِ خویش، جهانی پر شکوه میآفریند و مینیاتوریست، زیبائیهای این جهان خیالی را کشف کرده و به زیباترین شکل به نمایش میگذارد. نگارگران ایرانی- اسلامی، با درک تعاریف رنگ و نور که از مضامین ناب ادبی و عرفانی، چون وقایع دینی و مذهبی رباعیات خیام، اشعار داستانی نظامی، اشعار پندآموز مولانا، اشعار زیبای حافظ و سعدی و غیره بدست میآمدند، به آفرینش آثار ارزندهای میپرداختند.
رنگ، وسیلهای است یا به شکل مادی در دست نقاش و یا به صورتی ذهنی در اختیار شاعر، تا با آن تصویری را پیش چشم مخاطب قرار دهند. رنگ در نظر نظامی، برای توصیفِ مناظر طبیعی در منظومۀ هفت پیکر چنین آمده است. گویی خواننده را همراه با قهرمان داستان به گردش در باغها و چمنزارها میبرد:
کوهی از گرد او زمرد رنگ بیشة کوه سرو و ساج و خدنگ
همه یاقوت سرخ بد سنگش سرخ گشته خدنگش از رنگش
(نظامی و زنجانی، 1373، 77)
نگارگر، آن عاشق و معشوقی را رنگ میزند که شاعر در شعرش توصیف کرده است. «معشوق ادب سنتی، معمولاً گلچهرهای سیم اندام است با موی مشکین، ابرو و مژگان و چشمان سیاه، لبان لعل و خط سبز و زنگاری. عاشق سنتی نیز زرد رویی نزار و خمیده قامت است که اشک خونین همواره به چهرۀ زرنگونش جاری است و وجودش در سرخیِ خون غوطه میخورد»(شمیسا و کریمی، 1384، 105).
اي نـور دل و ديـده و جانـم، چوني؟ وي آرزوي هر دو جهانم، چوني؟
من بي لب لعل تو چنانم که مپرس تو بي رخ زرد من ندانم چوني
(مولوی، 1370، 344)
سخنان شاعرانی که نگارگران، بیشتر از آنها الهام گرفتند قابل تأمل است. سخن مولوی درباره رنگ و نور از همین موارد است. او معتقد است اگر فقط رنگ را دلیل دیدن بدانیم علت اصلیتر آن را نخواهیم دید، آنچه بیش از رنگ به دیدن کمک میکند، وجود نور است. رنگ نیز تمام هستیش وابسته به نور است. با آمدن تاریکی، مرگ رنگ از راه میرسد.
کی بـینـی سرخ و ســبز و بـور را تا نبـینی پیـش از این سه نـور را
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو شـد نور آن رنـگها روپوش تـو
چون که شب آن رنگها مستـور بود پس به دیدی دید رنگ از نور بود
نیـست دیـد رنـگ بـی نور بـرون همچنین رنـگ خیـال انـدرون
ایــن بـرون، از آفتـاب و از ســـها و انــدرون، از عکـس انـوار اعلا
(مولوی، 1384، 54)
همان طور که قبلاً ذکر شد، صُور عالم مثال، همه از جنس نوراند و حکیم، عارف و هنرمند در مسیر صعودی و عروج عرفانی خویش، با پیراسته شدن از ماده و بُعد، ورود به قلمروی نوری را تجربه میکند و در اینجا اصل وجود در جلوۀ نور، ظهور یافته است. در مثنوی معنوی مولانا، نور، هستی مطلق است و وجود، غیرِ نورِ حق نمیباشد و این نور است که حقیقت هستی است. از این جهت است که همه چیز در عالم، به وسیله نور دیده میشود.
به تعبیر شبستری در گلشن راز:
جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
(طباطبایی، 1386، 55)
همچنین، حافظ مینویسد:
در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
(حافظ، 1384، 232)
فردوسی نیز در اشعارش نور ایمان را ذکر میکند:
دل از نور ایمان گر آکندهای ترا خامشی به که تو بندهای
(بهمنی، 1390، 52)
2-4 کیفیت رنگ و جایگاه نور در نگارگری ایران
پس از ورود اسلام به سرزمین ایران، تفکّر اسلامی باعث تکامل هر چه بیشتر فرهنگ و هنر گردید. چرا که اسلام خود دینی کامل است. «در فرهنگ اسلامی، فرد با خدا یکی شد مثل قطره که وارد دریا میشود و با دریا یکی میشود “من عرف اسمَ رب نصیحةُ اسمٌ نفسهَ” هرکسی، اسم خدا را شناخت، اسم خودش را فراموش کرد. ولی در فرهنگ غرب، انسان خود را میبیند. این، همان اومانیسم است که با رنسانس آغاز شد»(رجبی، 1391).
در تفکّر اسلامی نیز، نور به مثابه حق و حقیقت است و نماد خوبی، پاکی و نیکی میباشد و بحث رنگ در این سنت مقدس، جایگاهی بس ویژه دارد. هنر ایرانی، در ماهیت خود، حدیث دلدادگی رنگ و نور به ویژه در نگارگری فاخر ایرانی است(بلخاریقهي، ۱۳۸۴b). و از آنجا که رنگ به نور وابسته است و هر دو عنصر ذاتی و اصیل نگارگری ایرانی، سپس خاصیتی اکسید و کیمیا گونه دارند. «رنگها و نورها در نگارگری ایرانی مثالی و واقعیت گریزند و به تعبیری، نه جزء اثر که تمام اثرند. “در نقاشی تیسین، نیمی از عظمت هنر، مربوط به رنگ است؛ اما در مینیاتور ایرانی، نه دهم زیبایی با رنگ ارتباط دارد”»(بلخاریقهي، ۱۳۸۴b، 160).
در مجموع نگارگر ایرانی، در پی آن نیست که جهانِ مادی عادی را، آنگونه که به حواس میآید، با همۀ ناهماهنگیها و درشتیها و تصادفات نامطبوع آن مجسم کند. بلکه دنیایی خیالی مجسم میکند و جهان را از منظر حق میبیند که به آن نیهور میگویند.
همان طور که قبلاً اشاره شد، مقوله اول رنگ در جهان محسوس، همنشین بیبدیل نور است و بلکه صورت متکثر نور واحد. زیرا تجزیه که یک امر کاملاً مادی و مربوط به عالم مرکبات است، تجسم طیفهای نوری را به صورت رنگ سبب میشود که در مقوله علم فیزیک مطرح است.
بنابراین با تجزیۀ نور و نمادینترین تمثیل، تجلّی کثرت در وحدت را نمودار میشود. ذات متعالی، مجرد و بیرنگ نور که خود نماد کامل وحدت است با رنگ تجسمیافته و تجلّی و تجسم رنگارنگ بیرنگی میشود. در نهایت «هم، رنگها به عالم بیرنگی که باطن همه رنگهاست و جمع همه رنگهاست میرسند»(رجبی، 1373، 81).
این عجب کاین رنگ از بیرنگ خاست رنگ با بیرنگ، چون در جنگ خاست
(مولوی، 1384)
میتوان این نتیجه را گرفت که نگارگری، مربوط به جهان برزخی و یا عالم خیال است، همان جهانی که طبق نظر حکمای اسلامی مانند ملاصدرا، مقرّ بهشت است. این هنر میکوشد تا بهشت روی زمین و عدن را، با تمام زیباییها و شادیها و الوان و اشکال، جلوهگر سازد و بیننده، همواره از تماشای مینیاتور، شمّهای از لذتهای بهشت را درک کند(نصر و حسینی 1386).
2-4-1 اندیشه و بینش نگارگری ایرانی
در طول تاریخ ایران، همیشه بین هنر و مسایل معنویِ ناشی از مذهب، ارتباط بسیار نزدیکی موجود بوده است. این رابطه در شکلدهی ارزشهای هنر ایران -چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام- نقش به سزایی داشته است. در واقع، یکی از مهمترین عوامل شکلدهندۀ هنر، عمیقترین حکمتهای بشر و جلوهگاه زیباترین احساسهای عرفانی بوده است. به گفته استاد ارجمند محمود فرشچیان؛ «وقتی که هنری، میتواند رنگ و بوی صفا و معنویت به خود گیرد، آن وقتی است که هنرمند از تمام وجودش، از جان و دلش با خالق خود راز و نیاز بکند با قلم خود و رنگ خود عبارت کند»(فرشچیان، 1373، 18).
تفکّر و اندیشۀ نگارگر اصیل ایرانی که ریشه در سنت و میراث کهن سرزمینش داشت، بانفوذ دین اسلام تکامل و پیشرفت شایان توجهی نمود. در واقع این مرحلهای است که عرفان و عشق اسلامی، قدم در عرصه نگارگری ایرانی میگذارد و نه تنها هنر، بلکه تمامی شئون زندگی را تحتالشعاع خود قرار میدهد. بنابراین، شکلگیری ذهنیت یک نگارگر ایرانی- اسلامی، معرفتی است که وی از طریق دین اسلام به دست میآورد. اساساً هنرهای دینی در یک امر مشترک میباشند که جنبه نمادین آنها است. زیرا همۀ جهان، سایهای از حقیقتی متعالی است. این تحول، موجب رشد فکری نگارگر، در جهت مسایل معنوی دین اسلام گردید.
«جهان در تفکّر اسلامی، جلوه و مشکات انوار الهی است و حاصلِ فیضِ مقدس نقاش ازلی. و هر ذرهای و هر موجودی از موجودات جهان در هر نقش و نگاری مظهر اسماء الهیه است. در میان موجودات، انسان مظهر جمعی اسماء و صفات گزیده عالم است»(ابراهیمی جوزدانی، 1384، 16). نور، تجلّی حقیقت نوریه در سراسر باطن نورانی عالم است که در قرآن با “الله نور السموات و الارض” تلألو مییابد. محور اصلی اندیشۀ هنرمند اسلامی، توحید است و این محور، اساس آفرینش آثاری است که او خلق میکند. «برای مسلمان، هنر به میزانی که زیباست، بدون داشتن نشانی از الهام ذهنی و فردی، فقط دلیل و گواهی بر وجود خداست»(بورکهارت، 1369، 137).
هنر اسلامی، نتیجۀ تجلّی وحدت در ساحت کثرت است و توازن و هماهنگی ناشی از آن، جلوهای رهاییبخش دارد که انسان را از بند کثرت رها ساخته و به او امکان میدهد وجد و نشاط بیحد و تقرب به خدای یگانه را تجربه کند.
«هنر اسلامی، هدف و وظیفۀ خود را در مقام حامی و پشتیبان وحی قرآنی، برای دستیابی بر غایتی که اسلام به واسطه آن الهام شده است، یعنی تحقّق اصل توحید «لا اله الا الله» دنبال میکند. یعنی غایت تجلّی خدای یگانه، از خلال زیبایی مسحور کنندۀ اشکال، رنگها و اصوات که به مشابه جلوههای خدا، ظاهراً صُوری محدود هستند، اما از درون به لاینتناهی گشوده میشوند و محملی برای دستیابی به حقیقتی هستند که هم جلال است و هم جمال»(نصر، 1375؛ مراثی، 1389، 18). به همین علت، اثر یک هنرمند ایرانی، تجریدی است. هنر اسلامی از همان آغاز تجریدی بود و نه تصویری. حتی تصویرهای ایجاد شده برای تزیین بناها، ظروف، ابزارها یا پارچهها و هر چیز، نیز تجریدی بودند. گونهای تجرید خاص و ویژهی ایران زمین.
در تفکّر هنرمند عصر صفوی این مسأله را میتوان مشاهده کرد. عصر صفوی، دورۀ تجدید حیات مکتب مهم فلسفی یعنی مکتب اشراق است. پایهگذار مکتب اشراق -شیخ شهابالدین سهروردی(547 م یا 548 ق)- افزون بر تعقّل استدلالی، اهمیّت کشف و شهود و ریاضت در تفکّر اسلامی را یادآور شد. از اینرو حیات عقلی اسلام را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد.
نگارگر معاصر ایرانی_اسلامی نیز، هنرمندی است که علاوه بر قدرت قلم و مهارت کافی و کامل تکنیکی، خطوط را با احساس عمیق و درکی فلسفی از طبیعت و هستی، ترسیم میکند. هنرمند در اینجا طبیعتی حساس و درکی عمیق دارد و در فن خود، استاد است.
دکتر هوشیار، در این خصوص مینویسد:
در اصول تفکّرات هنر اسلامی رسم و بازنمایی طبیعت خلق شده توسط آفریدگار، منظور و مقصود نهایی نیست بلکه طبیعت به عنوان نمونهای بینقص و آرمانی، الگو و الهامی است برای هنرمند تا مضامین نهفته در لایههای پنهان آن را کشف کند و به چنان شهود، درک و سطحی از شعور بصری برسد تا به عرفان برای شناخت خالق این همه زیبایی رهنمون گردد و به نشانههای نهاده شده در این پدیدهها دست یابد و آنگاه راه کمال را بیابد(هوشیار، 1390، 123).
2-4-2 چگونگی کاربرد رنگ در آثار نگارگری
رنگ، كيفيتي است از قرمزي و زردي و جز آن که به وسيلۀ چشم درك ميشود. در هنر اسلامی، معمولاً ساده کردن فرم و رنگ به چشم میخورد که به نوعی پیروی کردن از رمز گرایی است. رنگها در هنر اسلامی وسیلهای برای نمایش نور هستند.
«رنگها مانند عالم وجودند. در فراز همۀ آنها، رنگ سفید قرار دارد که نماد وجود است و متحّد کنندهی همه رنگها و فروتر از همه، رنگ سیاه قرار دارد که نماد لاشیئیت (هیچی) است. سیاه، البته معنای نمادین دیگری هم دارد، معنای عدم وجود یا ذات الهی که حتی فراتر از ساحت وجود قرار دارد و فقط به واسطهای غلظت و شدت روشناییاش سیاه مینماید. رنگی که بعضی عرفا، آن را نور سیاه نامیدهاند، همانند مراتب وجود، میان این دو حد نور و ظلمت، طیف رنگها قرار دارد. رنگها در هنر ایرانی، با خردمندی و آگاهی از هر دو مفهوم نمادین رنگ و تأثیرات کلی که به واسطهی ترکیب یا هماهنگی رنگها بر روح میگذارد، بهکار میرود. کاربرد سنتی رنگها بیشتر به منظور یادآوری واقعیت آسمانی چیزهاست تا تقلید رنگهای طبیعی اشیاء»(خوشنظر و رجبی، 1388b، 40).
در نگارگری، رنگهای درخشان و شفاف، در انواع نقوش جا گرفتهاند. نور با
