
شیطان میداند. آن را نشانگر بیمآورترین گامه راز– آشنایی میداند که گامه درست پیش از تجلّی واپسین است که با نور سبز پیش آگهی میشود(کربن، 1379). نجمالدین کبری، نور سیاه یا ظلمت را از عالم قهر خداوندی و مظهر صفات جلال حق میداند. شبستری در گلشن راز، چنین تصویری از نور تاریکی دارد:
سیاهی گر ببینی نور ذات است به تاریکی درون آب حیات است
(طباطبایی، 1386، 83)
بعد از نور سیاه، نوری دیگر میآید و ترس به امنیت تبدیل میگردد. شیخ چنین مینویسد: «بعد از آن ترس به امن مبدل شود. چون داد این مقام داده باشد، نور مطلق که صفت خاص حق است منزه (از حلول) و اتحاده مقدس از اتصال و انفصال متجلّی شود و پردۀ او سبز باشد و آن سبزی علامت حیات شجرۀ وجود باشد»(محمدی، 1380، 129_130).
بنابراین رنگ در “رساله نوریه” سمنانی، همنشینی دیگری با نور دارد. «وی در یک تصویرگری لطیف و زیبا، سالکی مبتدی را نشسته در خلوتی میبیند که در آن نور و رنگ با هم عجین گشتهاند. سالک روشنایی میبیند که به سبب ذکر، قوت گرفته و خود دایرهای در مقابل او گشوده است. از این دایرۀ روشن، هفت رنگ زبانه میکشند همچون چشمهای که از آن برون جهد. این هفت رنگ همان هفت رنگی است که سالک از مقام لطیفۀ قالبیه تا لطیفۀ حقیه محمّدیه در قوس عروج خود باید آنها را ببیند و به توران نوریۀ هر یک، حجابهای بسیار را پاره کند»(بلخاری قهی، 1384a، 494). در هر یک از هفت مرحلهای که سالک طی میکند، هفتاد هزار حجاب است.
ملاصدرا شیرازی23 (متوفی 1050ق) به شدت از افکار سهروردی تأثیر گرفته است. وی نور را چون ديگر امور حسي، مستغني از تعريف میداند(مددپور، 1374). او همچنین نور را، یکی از اسماء الهی ذکر میکند و در ادامه میگوید: «منوّرانوار و محقّق حقایق و مظهر هویّات و موجد ماهیات است»(نوربخش، 1391، 56). ملاصدرا به این اشاره دارد که بنده، در جریان سیر و سلوک، به مقامی میرسد که خدای را میبیند، همان طور که نور مصباح را با چشم سر از ورای زجاجهای24 که واقع در مشکوة است مشاهده میکند.
صدرای شیرازی در مورد تعریف نور، از گفتار برخی محققان نقل میکند: «بعض گویند نور عبارت از لون (رنگ) و گویند ظهور مطلق ضوء و خفاء مطلق ظلمت و متوسط بین آن دو ظل است»(امین رضوی، 1377، 203).
یکی دیگر از حکمایی که در این راستا صاحب دیدگاه است، ابن عربی25 میباشد. او نیز همچون نجم، به رنگ و نور که نتیجۀ ذکر و ریاضت در خلوت و چله است، بسیار اعتقاد دارد. در تفسیر قرآن منسوب به ابن عربی، «نور اسمی از اسمای الهی دانسته شده که چون به وجود خود، ایجاد کرده و به ظهور خود، ظاهر ساخته نور آسمانها و زمین گردیده است. عبارت “مَثل نُوره” صفت وجود اوست و ظهور وی در عالم به ظهور صفای اوست»(نوربخش، 1391، 56).
او در رسالۀ “تحفهالسفره”، مینویسد: «چون مراتب قلب به “لا اله الا الله” صفا یافت و صیقلی شد و رنگ آن زدوده گردید، انوار غیب به میزان صیقل بدان میتابد- این انوار در آغاز حال- مانند بروق لوامع و لوایح است چنانکه جلا و صیقل مراتب قلب فزونی گیرد. همچون: چراغ و شمع و مشعل ظاهر میشود و هر چه بر این صفا و جلا بیفزاید تابش انوار بیشتر و قویتر شده و به گونۀ ستارگان و هلال و بدر کامل و آفتاب ظاهر میشود و پس از آن انواری مجرد از خیال میتابد که بعضی از آنها کبود و بعضی چون دود و برخی سفید است. هرگاه نور روح با صفای قلب در آمیزد نور سبز پدید میآید و وقتی همۀ قلب صفا یابد نوری چون شعاع خورشید متولد میشود و چون نور حق با نور روح منعکس شود مشاهده با ذوق مشهود در هم آمیزد و نور حق گاهی بیواسطه از روح و قلب ظاهر گردد. در این وقت کیفیّت و مثلیّت و ضدیّت از میان برخاسته، تمکین و تمکّن از لوازم آن میگردد… اینها نورهای صفات جمال است که در علم لطف میتابد و انوار صفات جلال که درمقام شهود پدید میآید مقتضی فنای فناست… انوار صفات جلال سوزاننده و انوار صفات جمال تابنده است، گاهی انوار صفات جلال چنان تیره میشود که عقل چگونگی آن را درک نمیکند و شرح آن بسی دشوار است»(محمدی، 1380، 127_128؛ کربن 1379).
از دیدگاه ابن عربی، حق نوری بی رنگ و خلق به آبگینهای رنگین تشبیه شده است. یعنی ذات الهی فینفسه صفات و ویژگیها و نسبتهایی ندارد، اما وقتی از خلال موجوداتی که این اوصاف را دارند به او نظر میشود، این صفات، ویژگیها و نسبتها در او، ظاهر میشوند.
2-3-1-3 رنگ و نور از منظر نجم رازی
نجمالدین رازی یا نجم رازی، مشهور به دایه، از صوفیان قرن ششم و هفتم هجری و از چهرههای تأثیرگذار و مطرح در تاریخ تصوّف ایران و جهان اسلام، یکی از شاگردان بلا واسطۀ نجمالدین کبری بود(کربن، 1370). وی «نفس اماره را با رنگ سیاه، نفس ناطقه را با رنگ سرخ و نفس مطمئنه را با رنگ سفید برابر میداند»(خوشنظر و رجبی، 1388a، 73) و در کتاب خویش، “مرصادالعباد” نورهای رنگی را بیان میکند.
دکتر بلخاری(1384a) بیان میکند که نجم رازی، دومین کسی است که به ذکر مسائل سیر و سلوک با استفاده از تمثیلات رنگی نور پرداخته است.
نجم رازی بر این باور است که اگر دل آدمی، به ذکر صیقل یافت، انوار الهی را مشاهده میکند و در ادامه، منشاء این انوار را متنوع میداند. «که هر یک را نوری دیگر است و از منشا نوری دیگر برخیزد مناسب آن، و هر یک را ذوقی و لونی (رنگی) دیگر است»
مشاهدات روحانی عارف در سیر و سلوک خویش، متناسب با سطح معرفت و پاکی روحش، متفاوت میشود و این تفاوت با رنگها نمایانده میشود. اگر سالک در مرتبۀ نفس لوامه باشد نوری به رنگ کبود میبیند زیرا نفس در این مرحله هنوز با ظلمت پیوستگی دارد و به همین دلیل است که سالکان مبتدی، رنگ جامه خود را کبود (ارزق) انتخاب میکنند و چون ظلمت نفس کمتر شود و نور روح زیادت گردد، نوری سرخ مشاهده شود و چون نور روح غلبه گیرد نوری زرد پدید آید (ایمان) و چون ظلمت نفس نماند نوری سپید پدید آید (اسلام) و چون نور روح با صفای دل امتزاج گیرد نوری سبز پدید آید (نفس مطمئنه) و چون دل تمام صافی شود، نوری چون نور خورشید با شعاع پدید آید… پس آنگاه که سالک به مرحله شهود کامل برسد دیگر رنگ از میان بر میخیزد و بی رنگی حاکم میشود(بلخاری قهی، 1384a، 489).
«به باور نجم رازی، نورهایی که حسهای فراحسی میبینند، ردهبندی زیر را دارند: در گامه نخست، نورِ دیده شده، نور سفید است، این نور، نشانه اسلام است»(کربن، 1379، 157). از نظر معنوی، نور سفید، تابش الهی کیهان است. نیروی والا، پاک، کامل نیروی شفا بخش نخستین و سرچشمۀ زندگی است(مهرخوان، 1380).
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
(حافظ، 1384، 159)
«در گامه دوم این نور، زرد رنگ میشود که نشأنه وفاداری باور (ایمان) میباشد. در گامه سوم، نور آبی تیره (کبود) را داریم که نشانۀ نیکخواهی (احسان) است. در گامه چهارم نور، سبز است، به نشانۀ آرامش روان (نفس آرام یافته، مطمئنه). ادراک نور سبز و معنای آن در آیین سمنانی، با ادراک نورِ سبز در رسالۀ نجم کبری همسویی دارد، گرچه جایگاه ردهای آنها یکسان نیست. در گامه پنجم به آبی نیلی میرسیم که نشانۀ باورداری استوار (ایقان) است. در گامه ششم، نور سرخ را داریم که نشانِ معرفت عارفانه و دانش حکمت است… در گامه هفتم به نور سیاه میرسیم که نشان عشق شورزده و آمیخته به وجد است»(کربن، 1379، 158).
خانم شیمل نیز، همین مبحث را مطرح میکند و مینویسد: «شاگرد و مرید شیخ نجمالدین کبری، نجمالدین دایه میگوید که رنگ سفید در ارتباط با احسان، سبز مرتبط با اطمینان، آبی روشن در ارتباط با ایقان، قرمز مربوط به عرفان، و بالاخره رنگ سیاه مرتبط با هیمان، محبت و وجد شدید است. سیاه، رنگ جوهر و ذات است، وجود مستقل الهی به عنوان منشأ ظهور و بروز نوری که خود قابل دیدن نیست، اما موجب دیدن سایر اشیاء میشود. این رنگ جلال الهی است، در حال که جمال وی، خود را در هیأت رنگهای دیگر متجلّی سازد؛ اما در ورای نور سیاه -که به تجربه، آوردن آن را معادل تجربۀ فنا نیز شمردهاند- کوه زمرّد قرار دارد، یعنی رنگ حیات ابدی»(محمدی، 1380، 124).
نجم رازی، نورهای پاک و نورهای رنگی را به صفات زیبایی و نور سیاه را به صفت شکوهمندی نسبت میدهد و مینویسد:
اگر در آسمان دل، نوری برخیزد که چهرۀ یک یا چند ماه تابان را به خود گیرد، دو چشم عارف بر این جهان و آن جهان دیگر بسته هستند. چنانچه این نور برخیزد و در یک انسانِ باطنی از همه رو پاک به درخشندگی خورشید یا شمار بسیاری از خورشیدها رسد، عارف دیگر از این جهان و آن جهان آگاهی ندارد و تنها در پردۀ روح، پروردگار خویش را میبیند، آنگاه دل او چیزی نیست، مگر نور. بدن لطیفاش نور است، پوشش مادیاش نور است، شنواییاش، بیناییاش، دستانش، برونش و درونش چیزی نیستند جز نور و دهان و زبانش نیز این گونهاند(کربن، 1379، 156_157).
هرگاه عارف به وادی نخست رسید، با پیگیری خط سیری از گامههای متمادی -که با دیدن پنداره نورهای رنگی به وجود میآیند- به وادی هفتم، وادی “نور سیاه” میرسد.
“نور سیاه” -به گفتۀ نجم رازی و محمد لاهیجی- بالاترین ردۀ روحانی را نشان میدهد و نمادی برای صفت جلالی حضرت حق چون قدرت است. «چون نظر کنی هرکجا در دو عالم، نور و ظلمت است، از پرتو انوار صفات لطف و قهر اوست»(بلخاری قهی، 1384a، 490).
نورِ سیاه به گفته عینالقضات، در تمهیدات نور ابلیس است که از آن، زلف این شاهد عبارت کردهاند و نسبت به نور الهی ظلمت خوانند و در مقایسه چون مهتاب است در برابر آفتاب… چنانکه عرفا قائلند ظهور نور وجود مطلق را مراتبی است. اولین مرتبه که آفتاب جمال حق، در حجاب عزّت و جلال محجوب است، عبارت است از «هویّت غیب». نور سیاه در این مرتبه ظاهر است که سالک دیگر فانی میشود و از شرح آن عاجز و قاصر است. در برابر نور صفات جلال، نور صفات جمال است. نجم رازی در این باره چنین میگوید که «چون نظر کنی هر کجا در دو عالم، نور و ظلمت است، از پرتو انوار صفات لطف و قهر اوست»… نور سیاه از نهایت قرب به حق برای آدمی ظاهر میشود و این حکایت از نهایت ظهور وجمال حق میکند که سالک از شدت ظهور، میسوزد و از این روست که گفتهاند جلال و جمال، ظهور و بطون یکدیگر و نور ذات مقتضی اختفاء اسماء و صفات الهی است(مددپور، 1374، 235).
کربن در کتاب “انسان نورانی” نور سیاه را، در پایه نور مکاشفه و نور ذات خداوندی میداند؛ یعنی نور شخص مطلق، به هیچ رو نمیتواند یک موضوع به چشم آمدنی شود و نور سیاه باعث آن میشود که آدمی ببیند. در این مفهوم است که «نور نورها (نورالانوار) نوری که همۀ نورهای پدیدار به آن پدیدار میشود، هم نور است و هم تاریکی، یعنی نورها پدیدار میگردند زیرا که این نور، بینایی پدید میآورد، اما خود نا دیدنی است»(1379، 151).
2-3-2 نور و رنگ در ادبیات اسلامی
نگارگری ایرانی- اسلامی، رابطه تنگانگی با ادبیات عرفان و شعر دارد و نگارگر همواره در کار تصویر میراث ادبی خود، بوده است. شاعر و نگارگر، از خلال زیباییهای این جهان، به عالم ملکوت نظر دارند و هدفشان دستیافتن به صُور مثالی و درک حقایق ازلی است. گاستون میژون26 این را مدیون هنر کتابت میداند و مینویسد: «از طریق هنرکتابت است که تصاویر در کنار خط قرار میگیرند»(2009, p. 72).
سرودن شعر و کشیدن نگاره، هر دو نیازمند شهود معنوی و شور و وجد در وجود شاعر و نگارگر است و سبب میشود سخنان شاعر در قالب ابیات شعر بر زبانش و سخنان نگارگر در قالب نگارهای جاری شود. از آنجا که ادبیات فارسی با نگارگری ایرانی پیوند ناگسستنی دارد، میتوان احتمال داد که مفاهیم رنگها، از طریق متون ادب فارسی به نگارگری ایرانی راه یافته باشند. از طرف دیگر میتوان این فرضیه را مطرح ساخت که مفاهیم و نمادهای رنگها -که در متون عرفانی و در نتیجۀ جذب و مکاشفۀ عرفا آشکار شده است- نیز میتواند از طریق متون
