
شئاظهر من النور فلا شئ اغني منه عن التعريف” نور به تعريف احتياج ندارد؛ زيرا هيچ چيزي ظاهرتر از نور نيست. از اين رو هيچ چيز در تعريف بينيازتر از نور نيست»(امین رضوی، 1377، 197).
به تعبیر شبستری در گلشن راز:
هر آن چیزی که در عالم عیان اسـت چو عکسی ز آفتاب آن جهان اسـت
جهان چونزلف و خال و خط و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
تجلّی گه جـمال و گه جـلال اســت رخ و زلـف آن معانی را مثال اســت
نـدارد عـــــالم معنـی نـــهایـــت کجا بیــــند مر او را چـشم غایــت
(طباطبایی، 1386، 345)
در نزد سهروردی، تشعشع جاودانی از نورالانور، در میان تمامی عالم است و سالک باید بتواند این نور را دریابد: «باشد که سالک را خلسهای افتد و نور ساطع در عالم جبروت، یعنی ذرات ملکوتی و انواری که هرمس و افلاطون مشاهده کردهاند ببیند و همچنین روشناییهای مینوی را که سرچشمه خرع11 و رای12 است و زرتشت آنها را خبر داده و کیسر مبارک در خلسهای(ملکوتی) مشاهده کرده است، مشاهده کند.13» او نور و نورانیت را، جدا از رنگ سفید میداند و مثالی میزند که اگر عاجی را دربرابر شعاعی (نور) قرار دهیم و برفی را در سایه، باز هم برف روشنتر و نورانیتر از عاج است(امین رضوی، 1377).
در کتاب حکمت اشراق، اشاره شده است که «رنگها در ظلمت معدومند؛ زیرا رؤیت نمیشوند. منظور از معدوم بودن، همان عدم رؤیت است. عدم رؤیت آنها از این جهت نیست که ظلمت حجاب است، زیرا ظلمت امری عدمی است و رنگها به جز کیفیاتی که برای حاسۀ بصر14 ظاهر میشود چیز دیگری نمیباشد»(امین رضوی، 1377، ص 185).
سهروردی، برای وجود آدمی رنگهای مختلفی قائل است. و هانری کربن از زبان سهروردی مینویسد: «وجود در درجه اول همان ظلمت و تیرگی بینهایتی است که سالک آن را به خود جذب میکند. آنگاه کمی صفا و روشنایی در آن به وجود بیاید به آن ابر تیرهای مجسم میگردد و هر گاه وجود با چنان وضعی که دارد در دست تسلّط شیطان درآید به رنگ قرمز ظاهر میشود و از آن پس رو به اصلاح گذارد و حفوظ نفسانی را از خود دور بسازد و حقوقی که لازمۀ اوست در خویشتن برقرار دارد، صفا و پاکی ویژهای پیدا کرده و چون ابری سپید میگردد. نفس آدمی به مجردی که ظهور نماید به رنگ کبودی است ملون گردد و مانند آبی که از چشمه سار میجوشد به جوشش درآید و در این موقع اگر در دست تسلّط شیطان قرار بگیرد چنان مانند که چشمهای تیره و یا آتش برافروختهای باشد و جوشش آنها در این هنگام رو به کاستی گذارد. زیرا خیری در وجود شیطان نیست تا اجازه دهد که چشمۀ نفس به جوشش در آید»(کربن، 1379، 100).
کربن، در مبحث اشراقی و تصوّف ایرانی نشان داده که صُور خیال سالکان، دنیایی از رنگشناسی است. «رنگهای اصلی عبارتند از: سفید، سیاه، سرخ. اما سیاه و سفید با توجه به مفهوم کلمه، رنگ نیستند. با این وصف، برای بیان تقابل نیکویی، پاکی و درخشندگی با زشتی و پلیدی، تیرگی و خطرآوری، بسیار بهکار میآیند… سفید، رنگ رخسار آمرزیدگان است به روز رستاخیز و ساکنان فردوس از ابر شیر سفید و سبز، جامه به تن دارند، به نشانۀ نور بهشتیای که ملبس به آنند»(معمارزاده، 1386،262).
در اینجا باید خاطر نشان کرد که زمینهساز حکمت اشراق، غزالی بوده است و جای دارد که در این بخش، اشارهای به بیانات او در زمینه نور صورت گیرد. ابوحامد محمدغزالی در مشکوهالانوار، آیۀ نور را تأویل و تفسیر عرفانی کرده است(نوربخش، 1391).
از دیدگاه غزالی، نور حقیقی، منحصر به خداست، کاربرد این کلمات در غیرِ ذات او، مجاز است و به هیچ وجه حقیقت ندارد. «از دیدگاه او نور سه معنا دارد: معنایی نزد عوام، معنایی نزد خواص و معنایی نزد خواصِ خواص. در نزد عوام، نور به معنای روشن کردن و آشکار شدن است و این معنی نسبت به اشخاص متفاوت است. زیرا امکان دارد چیزی برای یک فرد، آشکار و برای دیگری، پنهان باشد… مهمترین ابزار انسان، برای ادراک اشیاء و آشکاری آنها، حواس پنج گانه است. پس نور در اصطلاحِ عامۀ مردم، چیزی است که قابل رؤیت است و وسیلهای برای رؤیت اشیاء دیگر میباشد. از دیدگاه غزالی، چشم خود، نور است. زیرا به وسیلۀ آن، اشیاء آشکار میشوند»(بلخاری قهی، 1390، 159-160؛ 1384a، 460).
غزالی، دشواری معرفت حق تعالی را در روشنی میداند و ذکر میکند: «او از بس روشن است، دلها طاقت دریافت آن نمیدارد. هیچ چیز روشنتر از آفتاب نیست که همه چیزی بر وی ظاهر میشود و لکن اگر آفتاب به شب فرو نشدی، و یا به سبب سایه محجوب نشدی، هیچ کس ندانستی که بر روی زمین مثلاً نوری هست، که جز سفیدی و سبزی و رنگهای دیگری ندیدندی و گفتندی بیش از این نیست. پس این بدانستند که نور چیزی است بیرون الوان که الوان بدان پدید شود… پس از ضد وی (نور) را بشناختند… پس روشن است و از روشنی پوشیده شده است»(اردلان و بختیار، 1390، 77).
غزالی، اصطلاح عقل را، برای نورِ باطن بر میگزیند و با شرح و بسط خود، اثبات میکند آن هفت نقصی که در چشمِ ظاهر وجود دارد، در عقل هرگز راه ندارد…عقل با استمداد از نورِ درون و نیز با هدایت شخصِ دانشمند و بصیر یا بالاترین مراتب حکمت و دانش یعنی کلمات آسمانی، به آنها پی میبرد. مهمترین مصداق این راهنمایان، قرآن است. زیرا همانطور که روشنی خورشید عامل بینایی چشم است، نور نامیده میشود(بلخاری، 1384a).
2-3-1-2 رنگ و نور در کبرویه
نجمالدین کبری، عارف قرن ششم هجری، مؤسس سلسلۀ کبرویه میباشد. رنگ و نور، جزو عمده ترین مسائل کبرویه است. چنین مینماید که «نجمالدین کبری نخستین استاد صفویای بوده باشد که نگرش خود را، بر پدیدۀ رنگها و احساس نورهای رنگیای که در ازای حالات مینوی عارف، به او دست میدهند، فشرده ساخته باشد»(کربن، 1379، 95).
در قاموسِ اندیشه نجمالدین کبری، رنگ عرض نیست، بلکه تجلّی معناست. در نظر وی، نور سبز، دارای اهمیت و برجستگی بسیاری است؛ زیرا نور سبز برای فراحسی که همهی فراحسها را به هم میپیوندد، مناسبترین رنگ است(بلخاری قهی، 1384a).
طریقت کبرویه، تربیت و مجاهدهای است که با ریاضت و آن هم در خلوت، صورت میپذیرد… شخصِ خلوتنشین که سالکِ راه الیالله است، به طور روشن رنگها و انواری را مشاهده میکند و به تناسب حالات روحی و درجات معنوی خود، به یکی از این رنگها نزدیک میشود، البته بدیهی است که این رنگها که به مشاهده سالک میآید، با رشد معنوی سالک و ارتقای باطنی او تغییر کرده و به رنگها و نورهای دیگری تبدیل میشود(محمدی، 1380، 63).
چگونگی مشاهدۀ رنگها، در کلام نجمالدین نهفته است. او بیان میکند اگر در فضایی بیکران و هوایی صاف، رنگهایی از قبیل سبز و قرمز و زرد کبود، روبروی خود مشاهده نمودی، بدان که آن رنگها، رنگهای احوال است. شیخ معتقد است سالک، راستیهای مینوی (بهشتی) را همراه با رنگها درک میکند. زیرا میان رنگها و بینش درونی او، همنوایی پدید آمده است(محمدی، 1380).
خانم “آن ماری شیمل15” پژوهشگر خستگی ناپذیر متون عرفانی، معتقد است: «سلسلۀ کبرویه، نوعی نمادگرایی (سمبلیسم) رنگی ماهرانه را به وجود میآورد»(محمدی، 1380، 124).
دیگر پژوهشگران، اعتقاد دارند، در عرفان نجمالدین «رنگها تبدیل به شاخصی میگردند برای عارف، تا بدان وسیله مقام نورانی-عرفانی خویش را، به داوری گیرد. او فراسوی زمان است و تنها عالمِ رنگ، جهت دهندۀ سیر و سلوک اوست، عارف پس از ریاضتی سخت، به توازنی دست مییابد و از راه و روشهای کیمیایی، بسط و قبض و انعقاد و انحلال، نفس او دگرگونه میشود»(خوشنظر و رجبی، 1388b، 42؛ بلخاری۱۳۸4a، 512).
نجمالدین تعبیر جالبی از انوار دارد. او معتقد است انوار مختلف هستند. انواری صعودی هستند و انواری دیگر نزولی. انوار صاعده متعلق به قلبِ عارف و انوار نازله، انوار عرش الهی هستند و اضافه میکند: وجود، حجاب میان عرش الهی و قلب عارف است و اگر پردۀ وجود به کناری رود، دری از دل به عرش الهی باز میشود و «نور به سوی نور متصاعد و یا تنازل نماید و نور علی نور مصداق پیدا میکند»(محمدی، 1380، 66). نور علی نور یعنی نور عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد.
شیخ مینویسد: «نخستین نوری از انوار که در مقام تجلّی برای سالک سائر میدرخشد، انوار عزّت است که او را در همان حالی که در چاه روح قرار گرفته است، در بر میگیرد و از بالای سر او شروع به درخشش مینماید»(محمدی، 1380، 121) و در مرحلۀ بعد اشاره دارد به اینکه سالک، دیگر به ارادۀ خود نیست و انوار و صاحبان نور او را به جایی میرسانند و در این مسیر، گاه از نور رسولان الهی مدد میگیرد و گاه با فرشتگانی از عالم قدس و نور مواجه میشود که از طریق انوار ناب آنان، به جاهایی و مقاماتی میرسد که پیش از آن، برای او ممکن نبود.
این انوار شامل: سبز، قرمز، زرد و کبود است. هر رنگی در زمانی واحد و به تناسب سیر و سلوک و حالات باطنی سالک، رخ مینماید. هر رنگی، نمایانگر باطنیِ یک معناست. مثلاً رنگ سبز، نماد حیات قلب است. رنگ آتش، نماد قدرت و همت است. کبود، نشان حیات نفس است و زرد، نماد ضعف سستی. بنابراین سالک ابتدا به مشاهدۀ صورتها و خیالاتی میپردازد که ریشه در جهان حسی دارند… بدین ترتیب مشاهدۀ حسی به رؤیتی فراحسی در پرتوهای رنگی با رنگهای نوری تبدیل میشود(کربن، 1379).
«نجمالدین کبری چندین بار به این انوار رنگی همچون امری اشاره میکند که با بستن چشم میتوان آن را دید، امری نزدیک به مشاهدۀ یک هاله»(کربن، 1370، 78) مانند نور سبز که به قول کربن، آخرین مرحلۀ رنگی است. این نور مایه آرامش دل و شرح صدر است و از برکت همین رنگ است که ترقیها برای سالک به وجود میآید و برقهای درخشان باطنی جهان، باطن او را منور میسازد. درعینحال رنگ سبز، بیرون از کدورت نبوده و هرگاه تیرگیهایی بر وجود چیره شد، کدورت آن ظاهر خواهد شد.
در فلسفۀ کبرویه، رنگ سبز، نمادِ نفس مطمئنه و رنگ دل و سر زندگی است، رنگ زرد نماد جوانی، آبی نماد نفس اماره و رنگ قرمز16، نشان روح حیوانی است(کربن، 1379) نجمالدین کبری معتقد است نفس اماره در مادون وجدان، نفس ناطقه همسطح وجدان و نفس مطمئنه در مافوق وجدان قرار دارد.
در آثار جانشینان نجمالدین هم میتوان ادامۀ، راه آن بزرگ را ملاحظه کرد. مجدالدین بغدادی -که یکی از آنها بوده است- دربارۀ رنگ خرقهها سخن میگوید که رنگهای خرقهها، متناسب با حال درویش است، در عین حال درباره رنگها و انوار با توجه به تعالیم نجمالدین کبری پیر خویش، مینویسد: «نخستین نوری که برای نفس ظاهر میشود، نور کبود است» و توضیح میدهد نور کبود حاصل روشنی ذکر و درخششِ قلب با تاریکی نفس است و اگر نفس با نور قلب منور گردد، نور سبز رنگی به وجود میآید.
شیخ علاءالدوله سمنانی، یکی دیگر از مریدان نجمالدین، رسالهای با عنوان “نوریه”، در شرح الوان و انوار به طریقۀ سنت نجمالدین کبری نوشته است که از اهمیت ویژهای برخوردار است. محمدی به نقل از سمنانی مینویسد: «چون وجود ملطخ17 به لقمات18 حظوظی19 و ملوث20 به قاذورات21 معاصی22 به کل سوخته گشت و به سبب آتش ذکر فنا حاصل آمد، نور نفس به ظهور آید و پردۀ کبود خوشرنگ باشد. بعد از آن نور دل طلوع کند و پردۀ او سرخ عقیقی رنگ باشد، سالک را از دیدن آن نور ذوق عظیم به دل رسد و استقامتی در سلوک پدید آید. بعد از آن، نور سبز پرتو اندازد و پرده او سفید باشد و در این مقام علم لدنی کشف شدن گیرد. بعد از آن نور روح انسی اشراق کند و پردۀ او زردی به غایت خوشایند بود و از دیدن او نفس ضعیف و دل قوی گردد.
بعد از آن نور خفی که روحالقدس اشارت بدو است در تجلّی آید و پردۀ او سیاه باشد، سیاهی به غایت صافی و عظیم با هیبت. گاه باشد که از دیدن این پردۀ سیاه، سالک فانی شود و رعشه بر وجود او افتد… تا نور خفی از مکمن به ظهور آید»(محمدی، 1380، 129؛ خوشنظر و رجبی، 1388a). علاءالدوله سمنانی در “رساله نوریه” رنگ سیاه را
