
کرد
تا از حجاز شاه عرب قصد کوفه کرد
(دیروز میشوم که بیایی، ص288)
میدانم اینکه آمدنت از عطش نبود
پس بازگرد و بادهی وحدت به جام کن
(همان، ص298)
سقا گذشت و چشمهی رحمت پدید شد
ساقی نماند و بزم جنون بر دوام ماند
(همان، ص303)
شاعران عاشورایی وقتی مشبهبه امور ذهنی را از میان خود دشت کربلا میجویند، زیبایی کار خود را دو چندان میکنند. طهماسبی، “دادخواهی” را به “ذوالجناح” و عزیزی، “بغض” را به “مشک” همانند میکند:
ذوالجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام
در بیابانها رها میماند اگر زینب نبود
(ترینه، ص249)
آه، مژگان جنون خونخواره شد
مشک بغض اهل غیرت پاره شد
(ملکوت تکلم، ص664)
شاعران گاه اضافههایی این چنین میسازند: حریق دامنهدار سکوت، نواحی فریاد، گردباد ضجه، کمندِ پندهای پوسیده (گنجشک و جبرئیل، صص16و20 و28 و53)، طشت فغان (ملکوت تکلم، ص509)، چراغ ناله (دیروز میشوم که بیایی، ص314)، پرچم فریاد، تار وای وای، پود آه آه (سورهی انگور، صص109و 209) و… . مفاهیمی چون سکوت و ناله و فریاد و از این دست که در شعر عاشورایی دورهی مورد مطالعه ما و بخصوص در شعر حسینی کم نیست، چیزی مابین عقل و حساند. از جهتی چون از مقولهی وجدانیات و درونیات به حساب میآیند و از عواطف و احساسات مایه میگیرند، شاید بتوان آنان را از امور عقلی محسوب کرد؛ اما از طرف دیگر مفاهیمیاند که گاه با یکی از حواس پنجگانه قابل درکند، پس حسیاند. مثلاً فریاد و ناله و ضجه و پند و آه و وای و فغان را میتوان شنید. یا راز گفتنی است و شنیدنی. سیروس شمیسا این پدیدهها را عقلی به حساب آورده است. چنانچه برای تشبیه حسی به عقلی، “پرنده مثل پیامی پرید و رفت” فروغ را مثال میآورد.
شاید بهتر آن باشد که این پدیدهها را جزء امور حسی به شمار آورد. چون شعر عاشورایی که شعری حماسی است با زبان حس بیشتر سازگار است. دکتر شفیعی کدکنی معتقد است استعارهها و تشبیهاتی که در حماسه به کار گرفته میشوند، باید از عناصر حسی و تجربی و مادی باشند نه امور انتزاعی و خیالی تا عینیّت بیشتری بیابند. (صورخیال در شعر فارسی، صص384و385) در مجموع این مفاهیم هرچه که هستند، در شعر شاعران نوآور خوش نشستهاند. “لبیک” چه عقلی باشد چه حسی، یکی از زیباترین شعرهای حسینی را رقم زدهاند:
آن دم که به سوی رزمگه باره کشید
لبیک گلوی کودک شش ماهه
آن نعرهی عاشقی دگر باره کشید
خون بود که تا ستاره فواره کشید
(همصدا با حلق اسماعیل، ص111)
گونههای دیگر تشبیهی که یکی از طرفین آن عقلی است یعنی تشبیه حسی به عقلی و عقلی به عقلی حضور کمرنگی در شعر عاشورایی معاصر دارند. زیرا چنانچه گفته شد، غرض از تشبیه، عینیت و واقعیتپذیری بیشتر پدیدههاست و چنین همانندیهایی با این اصل در تضادند. پس جایگاهی در شعر فخیم این دوره ندارند.
خاتمه در بحث تشبیه اینکه « هر هنرمند هرقدر در تشبیه خود از زمینهی واقعیت به دورتر رود، توانایی او بر خلق خیال و پیوند تصویرها بیشتر خواهد بود و در مواردی که عناصر خیال، واقعی یا نزدیک به واقعیت باشند، به گمان آن خیالها به زودی مبتذل میشود و به نظر نگارنده میرسد که علتش این است که پیوندهای ممکن میان عناصر عادی و سادهی طبیعت بدون تصرف خیال در اجزای عناصر سازنده، پیوندهایی است که به ذهن اغلب شاعران و شاید مردم عادی میرسد و این امر باعث آن میشود که هرگاه آن عنصر در زمینهی ذهنی شاعری قرار گرفت، آن نوع خاص تداعی، آن شیوهی مخصوص ایجاد ارتباط با اختلافات بسیار جزیی ــ که اغلب به شیوهی تقریر بستگی دارد و نه به نوع تخیّل ــ در همهی شاعران و همهی ذهنهای شاعر یکسان باشد.» (صورخیال در شعر فارسی، ص75)
2- 2. استعاره
یکی دیگر از عناصر برجسته در عرصهی تصویر آفرینی “استعاره” است. «استعاره دامی است تنگتر و نهانتر از تشبیه که سخنور در برابر خواننده یا شنونده درمیگسترد؛ از این روی پروردگی هنری و ارزش زیباشناختی آن از تشبیه فزونتر است؛ زیرا سخن دوست را بیشتر به شگفتی درمیآورد؛ و به درنگ در سخن برمیانگیزد.» (زیبا شناسی سخن پارسی، بیان، ص94) در تعریف استعاره نوشتهاند که « استعمال لفظ است در معنی مجازی به واسطهی مشابهت با معنی حقیقی.» (معانی و بیان، همایی، ص181)
حذف ارکان تشبیه به دست شاعر برای قرار دادن معنا در یک واژه، گرایشی است برای تداعی “این همانی” میان پدیدهها. رضا براهنی در کتاب طلا در مس تفاوت میان تشبیه و استعاره را چنین بیان میکند: «در تشبیه سهم ذهنی شعر کم است، چرا که همه چیز ظاهری است و آنقدر روشن که ابهامی وجود ندارد. در استعاره تشارک و تشابه هم درونی است و هم ظاهری و به همین دلیل تصویر هم شفاف است و هم مبهم. و این روشنی و ابهام، مثل لبخندی است که هم پیداست و هم ناپیدا» (طلا در مس، جلد1، صص115و116). او استعاره را “روح شعر” میشمرد. (همان، ص118) سیر دگرگونی واژهها از تشبیه به استعاره سیری است تکاملی و صعودی. به تعبیر کامل احمد نژاد «سرنوشت همهی تشبیههای خوب در ادبیات این است که تبدیل به استعاره شوند.» (معانی و بیان، احمدنژاد، ص51) سید محمد راستگو با نگاهی تازه به استعاره مینگرد و آن را “دیگر انگاری” میخواند و این فرآیند ذهنی را بسیار شبیه به کیمیاگری مییابد: «استعاره فرآیندی ذهنی است که بسیار به کیمیاگری میماند. به دیگر سخن: گونه ای کیمیاگری ست: کیمیاگری ذهنی و پنداری. و همانگونه که کیمیاگر در جهان راستین بیرون با ترفندی راستین، چیزی را چیزی دیگر میکند، برای نمونه مس را زر میسازد، سخنور و هنرور نیز در جهان پنداری درون با ترفندی خیالی و پنداری چیزی را چیز دیگر میپندارد و میسازد» (دیگر انگاری، ص254)
2-2-1. استعاره مصرحه .
همانطور که گفته شد در استعاره، مشبه و مشبهبه به هم پیوند میخورند و در هم فرو میروند و با هم یکی میشوند. چنانکه در نتیجهی این فرآیند تنها مشبهبه باقی بماند، به این استعاره، “استعارهی مصرحه” گفته میشود. در این نوع از استعاره، مشبهبه گاهی با ملایمات مشبه و گاه با صفات مشبهبه و گاه با هر دو در کلام همراه است. (بیان و معانی، شمیسا، صص57-55؛ زیباشناسی سخن پارسی،بیان، صص107-99)
استعارهی مصرحه طیف وسیعی از تصویرپردازیهای عاشورایی را در برمیگیرد. شاعران، مکرر کربلاییان را دیگرگونه مییابند و دیگرگونه میخوانند. این نامهای عاریهای در بیشتر مواقع بدیع و شگفت و گاهی مالامال از تکرار است.
موسوی گرمارودی در بخشی از “خط خون” اباعبدالله را به زیبایی، “اقیانوس” مینامد:
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای از کلمات
اقیانوسی را میتوان پیمانه کرد؟
(خط خون، ص147)
او علمدار به خاک و خون غلتیدهی کربلا را “وفا” و “قرآن” میخواند:
افتاده وفا به خاک گلگون
قرآن به زمین فتاده در خون
(گوشوارهی عرش، ص211)
وی “خواهر” را “ماه” و “برادر” را “خورشید” میانگارد:
خورشید را چو خنجر کین سر برید، ماه
خورشید او ز نیزه برآورده بود سر
در خیمهی شفق چه بگویم چه حال داشت
آندم که روز روی به سوی زوال داشت
(همان، ص201)
سید حسن حسینی در شعری به روایت خیزران، لبهای مبارک امام را اینگونه میسراید:
در بند بند برزخیام ناله میتپید
دستی مرا شکست
دستی شرور و زشت
که بر پردههای وحی
دشنام مینوشت.
(گنجشک و جبرئیل، ص9)
یا با استعارهی آشکار، حضرت عباس را “شط شرحه شرحه” مینامد. “شرحه شرحه” از ملایمات مشبه است که در این استعاره با مشبهبه همراه میشود تا ذهن را از معنای اصلی منصرف کند.
ای شط شرحه شرحه
تمام دریا از توست
و تو از تمامیت دریایی!
(همان، ص17)
و تصویری شگفت از “خون گلوی علی اصغر ” و “تیر سه شعبه” که با الفاظی چون “سیلان بیسقوط”، “فریاد متصاعد” و “سه شعله” به تصویر کشیده شده است:
به روایتی صادق و صمیمی:
استثنایی بزرگ
در تاریخ فوران
سیلانی بی سقوط
فریادی متصاعد
که با سه شعله زبانه کشید.
(همان، ص56)
فرید، در غزل زیبایی که به کوچکترین شهید کربلا تقدیم کرده، او را “گل”، “جویبار” و “کلید” نامیده است:
گل سرخ و سپید کوچک ما
در عروق بهشت جاری شد
در گلخانهی شهادت را
اصغر ما شهید کوچک ما
جویبار سپید کوچک ما
میگشاید کلید کوچک ما
(ترینه، ص161)
یا در ابیاتی از غزلی دیگر برای ام البنین، مادر شیران مست عاشورا:
ز تاک قامت سروی روان بچین امشب
بیا مجسمهی داغ را ببین امشب
به قلب شب زده با نالهای حزین امشب
عمود خیمهی زینب ستون دین امشب
(همان، ص271)
بیار دامن و از دور خوشهی یاقوت
اگر به گریهی خونین بهانه میخواهی
بیا که مادر شیران مست عاشورا
کنار خط افق چون درخت گل خفته است
“خوشهی یاقوت”، “سرو روان”، “عمود خیمهی زینب” و “ستون دین” استعارههایی برای قمر بنی هاشم ، “مجسمهی داغ” استعاره از ام البنین و “شیران مست عاشورا” استعاره ای برای چهار پسر اوست.
احمد عزیزی در قطعه شعری کوتاه، تابلوی عصر عاشورا را با استعارههایی گویا و زیبا چنین ترسیم میکند:
سوارانی با سمهای سربی سنگین
از روی شقایقها میگذرند
و یاسها از دور
بر شهادت خورشید شیون میکنند.
(زائران زاری، ص74)
یا در وصف ساقی کربلا:
نالهای بر مرکب دل میرود
وه چه دریایی به ساحل میرود
(ملکوت تکلم، ص659)
علیرضا قزوه در چند جا استعارهی مصرحه را برای امام و یارانش به کار برده است:
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
(سورهی انگور، ص186)
بر نیزهها تلاوت خورشید دیدنی است
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر
(همان، ص187)
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به رسیدن رسیده بود
(همان، ص208)
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمیرسید وگرنه به آن صنوبر دست
(همان، ص249)
سعید بیابانکی از عناصر طبیعی متعددی برای نامیدن امام و اهل بیت امام بهره جسته است:
گویی به پیشواز نزول فرشتهها
میسوخت در کویر عطشناک و روزهدار
صحرا پر از ستارهی دنبالهدار بود
نخلی که از رسول خدا یادگار بود
(جامهدران، ص26)
او هم، برادر را “خورشید” و خواهر را “ماه” مییابد:
خورشید در تنور است مهتاب در عماری
ای آسمان بی یار بنشین به سوگواری
(همان، ص31)
یا این بیت با تصویری ناب و با استفادهی بهجا از واژهی “شب” هم استعارهای برای گیسو و هم مناسبت کامل با غم و مصیبت و ماتم زینب:
کنار نعش برادر شبیه نخل عزا
به گاه خم شدنش آبشاری از شب ریخت
(همان، ص36)
و مواردی از استفادهی محمد سعید میرزایی از این عنصر تصویر آفرین:
ساقی بیار بادهی نام حسین را
(دیروز میشوم که بیایی، ص287)
راوی نوشت: آینهی مشرقین را
باز هم تعبیر “آینه” برای امام :
آیینهای که رفت به تاراج نیزهها
(همان، ص308)
شاید که با سپیدهی رجعت فرا رسد
یا:
گیرم به کویت از دو جهان گوهری برند
(همان، ص308)
ای لعل تابناک! بهایت فقط خداست
یا:
خورشیدها ز جانب مغرب برآمدند
(همان، 310)
وقت غروب بود و کواکب برآمدند
2-2-2. استعاره مکنیه
استعارهی مکنیه عمدتاً با جان بخشیدن به اشیاء بیجان صورت میگیرد. در این نوع استعاره «مشبه را ذکر میکنند نه مشبهبه را و آن را در دل و ضمیر خود معمولاً به جانداری تشبیه میسازند و سپس برای آنکه این تخیل به خواننده منتقل شود، یکی از صفات یا ملایمات آن جاندار (مستعارٌ منه) را در کلام ذکر میکنند.» (بیان و معانی، شمیسا، ص59) شاعران، استعارهی مکنیه را به این جهت در شعر بهکار میگیرند تا
