
هستار گمنام و همگن بايد به گونهاي منفصل دانش نابِ توليد شده به وسيله اجتماع علمي را كسب كند. در اين مدل، رسانهها با سادهسازي اطلاعات، وظيفه اشاعه يا عموميكردن اكتشافات و فرايندهاي علمي را به عهده دارند(قانعیراد و مرشدی، 95:1390).
مدل كمبود مشتمل بر اين باور است كه شكاكيت عمومي نسبت به علمِ مدرن نتيجه فقدان دانش مناسب درباره علم است علاوه بر اين، اين شكاكيت يا «كمبود دانش» با فراهم كردن اطلاعات مناسب براي عموم قابل برطرف كردن ميباشد. بر اساس این مدل، آموزش عمومی بیشتر در زمینه علم، پذیرش عمومی را بهبود میبخشد و مشارکت در زندگی سیاسی و اجتماعی را امکان پذیر میکند. در نتیجه درک بهتر از علم به اتخاذ تصمیمات عمومی و شخصی بهتر منجر خواهد شد. اغلب چنین فرض میشود که سطوح بالاتر آگاهی از علم، درک مردم را از خطرات و منافع وابسته به آن افزایش داده و به دنبال آن، نگرشهای خوشبینانهتری را ترویج دهد. برعکس شکگرایی درباره فناوری پدید آمده اغلب برآمده از فقدان آگاهی و آشنایی تلقی میشود. همین طور این امر، مسلم دانسته شده که نشر گستردهتر دانش علمی به قدردانی و حمایت بیشتر عموم نسبت به علم منجر میگردد(خانیکی و زردار، 891:1393).
نظریههایی که بر مدل کمبود بنیان شدهاند بر دو اصل استوارند: نخست اینکه شکلگیری نگرش منفی به علم و فناوری یا کاهش حمایت مردم از این حوزه، به سبب کاستی سواد علمی آنان است و دوم اینکه این کاستی را میتوان با ارتباطاتی اثرگذار برطرف کرد؛ ازاینرو مهمترین هدف فعالیتهایی که بر بنیاد این مدل استوارند، «افزایش فهم همگانی علم» و بالا بردن « سواد علمی» است. به تعبیر دیگر، بایستگیِ آشکار این نگرش برای سیاستگذاران علمی این است که پیکارهایی برای درمان توهم مردم درباره علم به راه اندازند(وحیدی ب، 184:1388به نقل از استورگیس و دیگران، 2004)
امروزه انتقادهایی مهم پیرامون مدل کمبود مطرح شده است و هر گونه فعالیت یا سیاستی که نشانهای از آن داشته باشد، مورد انتقاد قرار میگیرد، از جمله اینکه مدل کمبود بیانگر رابطهای بالا به پایین و مکانیکی است و همگانی بیشکل و بیزمینه را فرض میگیرد که با کسب اطلاعات علمی، به ترازی بالاتر از وضعیت فرهنگی و اجتماعی راه مییابند. این نحوه مرزگذاری میان دانشمندان و مردم عادی در موج جدید مطالعات علم، فناوری و جامعه تنها گونهای مرزگذاری بلاغی و زبانآورانه شمرده میشود که برساخته اجتماع دانشمندان است. بر این اساس مدل کمبود با بیتوجهی به زمینه مخاطبان و زمینه کاربرد علم بیش از هرچیز بیانگر رابطه قدرتی است که صاحبان ارزش گفتمانی علم را برتر از ناداران آن مینشاند (وحیدی ب، 184:1388).
2-3-2 مدل زمینه
مدل زمینه97 ، نتیجه فوری گونهای انتقادها از مدل کمبود است. از این چشم انداز اطلاعات همواره نسبت به تجربهها و زمینههای فرهنگی و اجتماعی تولید میشود(وحیدی الف، 220:1388)
تحقیقات نشان دادهاند که برخلاف تصورات اولیه ، صِرف افزایش دانش عموم نسبت به موضوعات علمی به مثابه موفقیت ارتباطات علم نیست. مارکس معتقد است که مردم درک نسبتا پیچیده وسفسطهآمیزی از علم دارند که از کاربرد تجربیات مجسم ناشی میشود(2008). اطلاعات واقعی تنها یک جز از دانش افراد عادی است که در آن این جز با سایر عناصر(قضاوتهای ارزشی، اعتماد به موسسات علمی، برداشت شخص از توانایی خود برای استفاده کاربردی از دانش علمی) برای شکل دادن به بدنهای کمتر پیچیده در مقایسه با دانش خاص کارشناسان در هم میآمیزد(خانیکی و زردار، 892:1393).
لونشتاین 98 نمونه ارتباطات بهداشت و ارتباطات ریسک را نمونههایی میداند که به خوبی تواناییهای مدل زمینهای و برتری آن بر کمبود را نشان میدهد. به عقیده وی زمان درازی است که دستاندرکاران مسائل بهداشتی فهمیدهاند که رابطهای پیچیده میان گفتار مددکاران و فهم برگرفته بیماران چه در سطح فردی و چه در مقیاس پیکارهای سلامت همگانی وجود دارد. در زمینه ارتباطات ریسک نیز مدلهای زمینهای نشان میدهند که افراد، اطلاعات را در زمینهای خاص دریافت و تحلیل میکنند. زمینههای فردی همچون جنسیت سن یا نوع شخصیت فرد و همچنین زمینه اجتماعی، بر درک افراد از ریسک و شیوه پاسخ به آن اثر میگذارند(وحیدی الف، 220:1388).
البته از مدلهای زمینهای انتقاد کردهاند که تنها نمونههای پیچیدهتری از مدل کمبود هستند.
3-3-2 مدل کارشناسی غیر حرفهای
کلیات این رویکرد، پیوند زدن موج اندازهگیریهای سواد علمی، با دلبستگیهای اجتماع علمی و شناسایی سرنخهایی است که با آنها سواد علمی همچون ابزاری اقناعی برای تحت تاثیر قرار دادن بودجه ریزی و سیاستگذاری و تثبیت موقعیت ممتاز علم استفاده میشود(وحیدی الف، 221:1388).
بر این پسزمینه، مدل کارشناسی غیر حرفهای99 ، بر اهمیت دانش محلیای تاکید میکند که گاه از آن با نام «دانش عامیانه» یاد میشود. لونشتاین از دانش گروههای اجتماعی مانند کشاورزان محلی و یا گروههای قومی مانند آفریقاییتبارها، به عنوان نمونههای این دانش عامیانه یاد میکند. برخلاف مدلهای زمینهای که به ارزش دانش علمی اذعان دارند و تنها ملاحظاتی درباره پیچیدگی انتقال آن بیان میکنند مدل کارشناسی غیر حرفهای، دانش محلی را همچون دانش تکنیکی میشناسد که میتواند به حل مشکل کمک کند.از اینرو طرفداران مدل کارشناسی غیرحرفهای عقیده دارند که ارتباطات علم باید به شیوهای پیش برده شود که بتواند اطلاعات، دانش و کارشناسی پیشتر موجود اجتماعات را بازشناسد و آنها را در تعاملی سودمند به کار گیرد(وحیدی ب، 185:1388).
لونشتاین اشاره کرده است که ایدههایی همچون «سامانههای دانش بومی» کشورهای در حال توسعه که بر اهمیت دانشها و کارشناسیهای برخاسته از منبعهایی به جز علم مدرن تاکید میکنند، آشکارا و به راحتی با مدل کارشناسی غیرحرفهای هماهنگ میشوند. با این همه او تاکید میکند برخلاف سامانههای دانش بومی که تلاش دارند تا از روشهای علم مدرن برای تصحیح باورهای سنتی استفاده کنند، مدل کارشناسی غیر حرفهای، آشکارا بنا دارد تا به دانش محلی همچون کارشناسیای در جای خود ارزش بدهد. به باور لونشتاین این مایه از اهمیتدهی به دانش بومی و محلی، و گاه حتی برتریدهی آن بر علم نوین موجب شده است تا مدل کارشناسی غیرحرفهای، به ویژه در جریان مباحثههای خصمانه «کشمکشهای علم» در دهه 1990، همچون مدلی ضد علم شناسانده شود که برآمدن علم در جریان پالایش همین نمونههای غیرحرفهای را نادیده میگیرد (Lewenstein, 2003:2 )
4-3-2 مدل درگیر شدن عموم در علم100
ایروين 101 معتقد است، زبان قديمي كمبود شناختي به طور فزايندهاي در رقابت با شكل جديدي از كمبود است: اين بار اين كمبود، كمبود درك علمي نيست، بلكه كمبود اعتماد عمومي است. همان طور كه ارتباط از بالا به پايين به عنوان راه چارهاي براي كمبود قبلي تلقي ميشد، گشودگي بيشتر و مذاكره ميتواند كمبود جديد را جبران نمايد. برای جبران این عدم اعتماد، رویکردهای جدیدی در زمینه ارتباطات علم شکل گرفت که مبتنی بر درگیر شدن بیشتر شهروندان در ارتباطات علم است(خانیکی و زردار، 893:1393).
در اواسط دهه 1990 نخستین تردیدها درباره همبستگی مثبت میان آگاهی از علم و حمایت از آن شروع به شکل گرفتن کرد. پذیرش برساخت فرهنگی دانش، سرآغاز تغییری بزرگ در ارتباطات علم در طول دهه گذشته بود. نقطه شروع این تغییر، مباحثاتی بود که در حوزه علوم بحث برانگیز اتفاق افتاد. در حقیقت، سه مباحثه تکنولوژیک بر سر اتمها، ژنها و علوم در مقیاس نانو و نانوتکنولوژی، سبک ارتباط را از اطلاعات یک سویه، مشارکت و دیالوگ به ایده بسیار دموکراتیک درگیر شدن عموم در علم تغییر دادند. این در حقیقت سرآغازی بود برای مدل درگیری عموم در علم و فناوری که مبتنی بر نقد مدل اولیه درک عموم از علم شکل گرفته بود. (زردار، 60:1393)
مدل درگیری، کانون توجه را به سمت کمبود(نقص) متخصصین و اجتماع علمی معطوف ساخت. به عبارت دیگر در این مدل کمبودها به طرفین رابطه علم و عامه مردم و کمبودهای نهادها و متخصصین علم و فناوری نسبت داده میشود. در این مدل که به مدل گفتگو یا مدل مشارکت نیز شهرت یافته، مشارکت و گفتگو و تعامل همه طرفهای درگیر در علم از جمله دانشمندان، سرمایهگذاران، عامه مردم، روزنامهنگاران علم، مدیران، سیاستگذاران و … در دستور کار قرار میگیرد و به ویژه بر توانمندسازی مردم تاکید میشود. اين مدل به منظور افزايش مشاركت عمومي و در نتيجه افزايش اعتماد به سياستگذاري علم و فناوري به مجموعهاي از فعاليتها از جمله برگزاري نشستهاي ايجاد توافق و اجماع، هيأتهاي منصفه شهروندان، ارزيابيهاي شورايي فناوري و رأيگيريهاي مشورتي تمركز دارد. مدل درگيري در علم از تعهد به دمكراتيزه كردن علم، يعني كاهش كنترل انحصاري علم توسط سياستمداران و دانشمندان و افزايش مشاركت گروههاي اجتماعي و كنشگران حوزه عمومي از طريق گسترش برخي شكلهاي توانمندسازي و درگيري عمومي ناشي شده است (قانعیراد و مرشدی، 97:1390)
مدل درگير شدن در علم با وجود پيچيدگيهاي عملي خود بر اصلي كليدي ولي ساده استوار است و آن اينكه
«افراد عادي در صورتي كه دانشِ ارزشمند، مشروع، جذاب و نقطه نظراتي كمككننده داشته باشد»، بايد در مباحث درگرفته درباره علم داخل شوند. از این دید، درک علم میتواند به عنوان یک پروژه شهروندی تلقی شود که به شیوههای مختلف و در زمینههای اجتماعی متفاوت به نمایش درآمده است(خانیکی و زردار،893:1393)
بوچی و نرسینی102، ارتباط جامعه و علم را در سه سطح امکان پذیر میدانند:
ارتباط عموم، «به حداکثر رساندن جریان اطلاعات مرتبط از پشتیبان به حداکثر جمعیت مرتبط»؛
همفکری عموم، «به حداکثر رساندن جریان اطلاعات مرتبط از بیشترین تعداد جمعیت مرتبط و انتقال به پشتیبان»
مشارکت واقعی عموم، «به حداکثر رساندن اطلاعات مرتبط از بیشترین تعداد منابع مرتبط و انتقال آن به سایر بخشها»
از دید بوچی و نرسینی مشارکت عموم تنها یک واکنش صرف نیست، بلکه بدون شک بسیار پیچیدهتر از آنی است که در مدل کمبود به تصویر درآمده است. این مشارکت در حقیقت واکنشی است به نیاز به هماهنگ کردن گامهای دموکراسی با پیشرفت شتابنده علم یا نیاز علم به تطبیق با تقاضاها و فشارهای عمومی. عموم با سطوح مختلف دانش و علاقهمندی در فرایندهای علمی درگیر میشوند تا حوزه علمی را به مسیر تأمین نیازهای خود هدایت کنند و از سوی دیگر، ارتباط دانشمندان با عموم را از شکل بالا به پایین به رابطهای متوازنتر و مبتنی بر تساوی کنشگران تبدیل کنند. به این ترتیب، دانش تجربی افراد عادی نیز در کنار دانش تخصصی پژوهشگران به رسمیت شناخته میشود و مباحثات مربوط به حوزه علم مورد توجه قرار میگیرد (زردار، 63:1393)
لونشتاین از این مدل تحت عنوان «مدل مشارکت همگانی103» نام می برد. او اشاره میکند که این مدل بر زنجیرهای از فعالیتها برای جلب مشارکت همگان به این سیاستها متمرکز شده است. این فعالیتها دامنهای از هماندیشیها، هیئتهای شهروندی، ارزیابیهای هماندیشانه تکنولوژی، فروشگاههای علم، نظرسنجیهای هماندیشانه و تکنیکهایی مانند اینها را در بر میگیرند. از این چشمانداز، فعالیتهای مشارکت همگانی با تعهد به مردم سالارکردن علم (به معنی گرفتن کنترل علم از دانشمندان و سیاستمداران نخبه و دادن آن به گروههای همگانی) پیش برده میشوند. (Lewenstein, 2003:5)
5-3-2 مدل پلکان ارتباطات علم
اوریرت104 در مقالهای با عنوان «پلکان ارتباطات علم105» چهار شکل ساده106، پیچیده107، قطعیت نایافته108 و مبهم109 علم را از هم جدا کرده است.
علم «ساده» علمی است که ما از آن با نام علم پایه یاد میکنیم. این علم شامل یافتههایی است که روابطی ساده میان متغیرها را مطرح میکند. این دسته از یافتهها که دیدی پوزیتویستی از حقیقت را بازتاب میدهند بدون هیچ گونه بحثی پذیرفته شده و در آموزشگاه ها یاد داده
