
ديدگاه متألهين و ادبيات فرق قائل شويم. از ديدگاه دين شناختي، طبيعت كاري جز اين ندارد كه تسليم امر خدا شود، حالآنکه بشر، هم ممكن است و هم ممكن نيست تسليم امر خدا شود. هرچند انتساب صفت ذیشعور به طبيعت از جانب قرآن، خصيصهاي خاص به طبيعت نسبت ميدهد كه از ديدگاه دين شناختي پنهان مانده است.
در چشمانداز ادبي قرآن، طبيعت صاحب پرسونا (شخص ثانويه) است. از اين حيث، سرسپردگي محض خود را نسبت به خدا نشان ميدهد. اما اين سرسپردگي طبيعت به امر خدا، سرسپردگي موجودي زنده است كه نشانهاي قدرتمندتر در اختيار انسان ميگذارد كه خود را به امر خدا تسليم كند. از اين نظر، جانبخشی پديدههاي طبيعي در قرآن، طبيعت را به گنجينهاي از نشانهها، نمونهها و براهين بدل ميكند كه ارزش و معناي آنها قابل تسري به بافت زندگي بشر است. پس جاي بحث نميماند كه توصيف طبيعت به منزلة پرسونا (شخص ثانويه)، پارههاي قرآني مشعِر به طبيعت را در اولويت اول قرار ميدهد بنابراين، پيام اين آيه اين است كه حال كه اشياي بيجان اینگونه از امر الهي فرمان ميبرند، پس بر انسان است كه مجدّانهتر از اوامر الهي فرمان ببرد. ازاینرو، شگرد جانبخشی در قرآن، صرفاً آرايهاي بديعي نيست. اين صنعت در چارچوب مفهومي مشخص و در تحسين ژرفتر معنا اتفاق ميافتد و هدف جانبخشی در متن قرآن، درك اين چارچوب ضروري است. (میر، 1391: 4)
4ـ5ـ4 مجاز
مجاز، یکی از ابزارهای بیانی است که عرب برای اتساع کلام و برای دلالت بر کثرت معانی الفاظ از آن بهره میگرفته است. ازآنجاکه این فن بیانی از دقت و ظرافت ویژهای برخوردار است باعث ایجاد خوشحالی و سرور در دل شنونده یا خواننده میشود و به همین دلیل خطبهها و اشعار خود را با مجاز مزین میکردهاند. (الهاشمی، 1386: 249) هرگاه از لفظی در معنای غیرحقیقیاش استفاده کنیم و در کلام علاقهای وجود داشته باشد که قرینه بر عدم اراده لفظ حقیقی باشد در حقیقت کلام خود را با مجاز آرایش ساختهایم.
مجاز مرسل: کلمه استعمال شده در معنای غیرحقیقی به علاقه غیر مشابهت به همراه قرینهای که دلالت بر اراده معنای غیرحقیقی کند. این نوع از مجاز دارای علاقههای بسیاری ازجمله: سببیه، مسببیه، کلیه، جزئیه، لازمیه و ملزومیه و… است که به دلیل پرهیز از عدم اطاله بحث از توضیح آنها صرفنظر میشود.
در جايگزيني جزء بهجای كل، گوينده تصور ميكند كه جزء آنقدر حائز اهميت است كه بتواند جايگزين كل شود، يا اينكه جزء مورداشاره، اساسيترين مؤلفه كل است. براي خوانندگان نيز سهلالوصولتر آن است كه به موضوعي مشخص توجه نشان بدهند. از ديگر سو، در جايگزيني كل بهجای جزء، تصور ميرود اهميت جزء موردنظر بهطریقاولی با ارجاع بهکلی كه بدان متعلق است، ادراك ميشود. در هر يك از انواع جايگزيني، گوينده تلاش ميكند كه توجه خواننده را به آنچه بيم ميرود بيتوجه رها كند، جلب كند؛ تصويري تمام و كمال در جايگزيني كل بهجای جزء و جزئيات اساسي در جايگزيني جزء بهجای كل، همان است كه بيم ميرود از نگاه خواننده پنهان بماند. به ديگر سخن، مجاز جزء بهکل يا بالعكس، از ديدگاه رواني، مبين نوعي سازوکار جبراني است كه برداشتي متوازن از موضوع موردنظر را تضمين ميكند. (میر، 1391: 6)
آية شصت و چهارم سورة مائده از آياتي است كه بدون توجه به نكات بلاغي، در موضوع صفات الهي سؤالبرانگيز خواهد بود: ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ..﴾ (63/مائده) و جهودان گفتند: دست خدا بسته است. دستهایشان بسته باد و به سزاي آنچه گفتند لعنت بر آنان باد، بلكه دودست او گشوده است، آنگونه كه بخواهد ميبخشد».
ظاهر اين آيه با اصل مسلّم نفي جسم و جسمانيت در مورد خداوند سازگار نمينمايد، اما حل اين شبهه در ساية توجه به اين نکته بياني است كه بسته و باز بودن دست در اين آيه «بسته بودن دست و باز بودن آن کنایه از بخل و بخشش است و «ید» مجاز به علاقه سببیه است.. زمخشري پس از اشاره به اين موضوع بلاغي، آيهاي ديگر را نيز شاهد بر كاربرد مجازي يد بيان ميكند: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ؛ و دست خويش به گردنت مبند و آن را يكسره مگشاي. در اين آيه نيز بسته و باز بودن دست، تعبيري مجازي از خساست و بخشندگي است»(اسراء:29). زمخشري در نتيجهگيري نهايي مينويسد: «و من لم ينظر في علم البيان عمي عن تبصر محجة الصواب في تأويل أمثال هذه الآية، و لم يتخلص من يد الطاعن إذا عبثت به؛ كسي كه به علم بيان بيتوجهي كند، از ديدن راه درست در تفسيرِ مانند اين آيه بازمیماند و در برابر طعنه زنندهاي كه آية قرآن را بازيچه قرار داده راه چاره نخواهد داشت».
﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ (1) ترکیب ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ اضافه معنوی یا اضافه مصدر به ظرف است. این ترکیب دارای مجاز مرسل به علاقه محلیه است زیرا منظور تحریک و تکان خوردن تمام اشیاء اعم از بزرگ و کوچک، ریزودرشت است که به قیامت همگی به لرزه درمیآیند که در این ترکیب حرکت اشیاء به حرکت خود قیامت منسوب شده است. (بیضاوی، 1418، ج4 :64)
﴿وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾ (5) مجاز عقلی در اسناد رویاندن به زمین، زیرا وجود مبارک خداوند و ربانیت اوست که باعث انبات گیاه میشود. (وصافی، 1995، ج9: 89)
﴿ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾ (10) مجاز مرسل به علاقه سببیه به این معنی که دستان هر شخص سبب حدوث و اجرای هر فعلی هستند و درواقع اعمالی را که انسان ـ چه خوب، چه بد ـ انجام میدهد را منسوب به دست میدانند.
﴿فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ على عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ﴾ (45) مجاز مرسل به علاقه محلیه، منظور از قریه، ساختمانها و اراضی یک روستا یا شهر نیست بلکه هدف افرادی است که در آن مکان زندگی میکنند. شاید دلیل استفاده از این فن بیانی را بر مبنا باشد که خداوند نمیخواهد افراد ظالم و ستمگر را به خاطر تطهیر از ذکر آنها مورد خطاب قرار دهد.
﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ (48) همانند آیه فوق مجاز مرسل به علاقه محلیه است. ا این آیه نیز دقیقاً همانند آیه ماقبل خود است و به خاطر تطهیر از ذکر نام ظالمان و مشرکان، با ذکر محل زندگی آنها بیانشده است.
4ـ5ـ5 ایجاز
ایجاز ازنظر لغوی مصدر فعل «أوجَزَ» برگرفته از ریشهی «وَجَزَ ـ وجزاً» بر معنای اختصار و کوتاهی است. (ابن منظور، 1955، ج5: 427) و از نظر اصطلاحی بیان مقصود در کوتاهترین لفظ و کمترین عبارت، بهگونهای که رسا و گویا باشد. ایجاز یعنی: بیان مقصود در قالب عبارتی كوتاهتر از حد متعارف. (التفتازانی، 2001: 282) ايجاز يعنی بيان مفاهيم بسيار، در كلمات كم. زبان عربي که زبان قرآن میباشد از معدود زبانهاي دنيا است كه داراي غناي زباني سرشار است ؛ بااینوجود به ايجاز و گزيده گويي متمايل و از اطناب و درازگويي رویگردان است. ایجاز و گزیده گویی، در سخن از فنون بلاغی مهم در رساندن پیام و معنای مورد هدف گوینده است. این اسلوب بلاغی از شیوایی و بلاغت سخن به شمار میآید.
قرآن کریم برای بیان مسائل توحیدی، اخلاقی، اجتماعی و دیگر امور، از اسلوبهای بیانی گوناگون چون اطناب، ایجاز و مساوات بهره میگیرد. هریک از این اسالیب بیان در موضع مناسب خویش و با اهداف بلاغی ویژه به کاررفته است. در میان این گونههای بیان، ایجاز جایگاهی قابل درنگ در آفرینش تصاویر باشکوه معانی و زیباییهای لفظی دارد. رویکرد زبان قرآن به این سبک، و نقش آن در بیان مفاهیم والای آیات سبب شده است که برخی از سخنشناسان آن را «حلیه القرآن» (زیور قرآن) بنامند. (زمخشری، 2001، ج1: 102) ایجاز از فنون بلاغی مهم در رساندن معنا و پیام از شروط فصاحت و بلاغت کلام بوده و از ویژگیهای ذوق سلیم به شمار آید، به تعبیر شکسپیر ایجاز روح قریحه است. (داد، 1383: 63) در این میان ایجاز در قرآن كریم جلوهای ویژه دارد. ایجاز را بر دو گونه دانستهاند: ایجاز حذف و ایجاز قصر؛ با این تعریف که: هرگاه کلمهای یا جملهای در آیه به دلیل وجود قرینه حذف شود و این قرینه بر محذوف دلالت کند، کلام دارای ایجاز حذف است؛ و ایجاز قصر هنگامی است که ساختار کلام بر الفاظ اندک و معانی بسیار بنا شود؛ بدون آنکه حذفی در کار باشد. در سوره شریفهی حج، آیهی(15) از این نوع زیبای بلاغی برای بیان اندیشههای عمیق و بسیار زیاد در قالب الفاظ قلیل استفادهشده است:
﴿مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ﴾ (15) این آیه شریفه بهصورت ایجاز و مختصر بیانشده است به این معنی که دربردارنده معنای زیر است: هرکس که نسبت به یاریرساندن خداوند به حضرت محمد(ص) حسادت و رشک میورزد. یا اینکه گمان میکند خداوند کاری را انجام میدهد که مخالف با نصرت او است، و هرکس که بغض این را دارد که حضرت محمد(ص) به سبب اراده و خواست الهی پیروز میشود، و اینکه نسبت به دستیابی رسول خدا به بالاترین اهدافی که برای ایشان مقدر شده است رشک میورزد، پس باید تغیر رفتار دهد و بلندنظر باشد و تمام تلاش خود را انجام دهد؛ زیرا مَثَل این فرد همانند کسی است که خود را از سقف خانه یا از آسمان به خاطر کینه و بغضش با طناب حلقآویز کند . آنقدر بکشد تا ريسمان گسيخته شود و خود بر زمين سقوط كرده، از شدت خشم بميرد. اما این کار بىفايده است زيرا خدا رسولش را يارى میکند و خشم او بىفايده است. پس باید اعمال خود را بازبینی کند تا بداند که آیا با این تدبیر و نیرنگ شعله خشمش فرومینشیند یا نه؟ آیا نصرتی که از آن منفور بوده است ازمیانرفته است یا نه؟ بنابراین همانطور كه این کار ممكن نيست، قطع وحى و نصرت هم ممكن نيست.
اگر مراد از نصرت الهى رزق و روزى باشد، معنى آيه اين است كه: هر كس گمان میکند كه خدا روزییش نمیدهد و روزى را خودش به دست مىآورد، اين زحمت را متحمل شود و روزى خود را زياد كند. يعنى با هيچ نيرنگى نمیتوان روزى را زياد كرد.( الدرویش، 1999، ج5: 112و مترجمان، 1360، ج16: 190-191)
با توجه به توضیحات ارائهشده این آیه هرچند ازنظر الفاظ از ایجاز برخوردار است اما از معنی و محتوی بسیار پرباری برخوردار است.
نکته:
ـ در لفظ “یقطع” که درواقع دلالت بر خفه کردن است نیز نوعی کثرت معنی وجود دارد زیرا فرد خفهشده به دلیل گرفته شدن راههای تنفسی، نفسش قطع میشود. (الدرویش، 1999، ج5: 112) همانطور که از توضیحات بالا مشهود است خداوند این جریان فکری که همواره در ذهن فرد کینهتوز و متردد به عدالت خداوند در یاریرسانی به بندگانش، وجود دارد را با مثالی ساده قابلفهم میکند. همانطور که ملاحظه میشود.
ـ اينكه مىگويد: به آسمان رود، به خاطر اين است كه وحى و نصرت از آسمان و بهوسیله فرشتگان آسمانى نازل مىشود.
4ـ5ـ6 کنایه
کنایه عبارت است از به کار رفتن لفظی در غیر معنای حقیقی خود، بدون قرینهی صارفه. در کنایه معنای حقیقی کلمه، مدنظر نیست، بلکه معنای ملازم معنای حقیقی، موردنظر است. با این توضیح میتوان گفت که جایز است معنای حقیقی نیز اراده شود؛ زیرا قرینهای وجود ندارد که مانع از ارادهی این معنا باشد. مانند آیهی﴿ وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا﴾ (فرقان/ 27) اگر در ا ین آیه تأمل کنیم درمییابیم که معنای حقیقی که همان«انگشت گزیدن و انگشتبهدهان گرفتن است»، مدنظر نیست، بلکه ملازم آن مدنظر است که همان«ندامت شدید» است. هرچند که میتوان معنای حقیقی را نیز از آن برداشت کرد. به نظر ابن
