
معتقد بود که شخص از طریق گفتگو میتواند به درک مفاهیمی که با آن درگیر است برسد.وی در اپولوژی میگوید «آن زندگی که مورد آزمایش قرار نگیرد زندگی نیست».اغلب سقراط را مامای افکار می نامیدند چرا که روش او به دیگران کمک میکرد تا افکار خود را به دنیا بیاورند.
در این برنامه کودکان میآموزند که میتوانند با روشی قابل اطمینان، به طرح بسیاری از سؤالات بپردازند، بشرطی که این سؤالات بعنوان موضوعاتی برای تحقیق فلسفی درنظر گرفته شوند.
کتابهای لیپمن ، طیفی اجتماعی دارد ولی به نظر منتقدین، از کتابهای او ، ارزشهای انسانی بیرون نمیآید بلکه ارزشهای شهروند دموکراتیک بدست میآید. در بعضی از کتابها بیشتر روی کلمات بحث میکند و سعی میکند کودک زبان علمی را یاد بگیرد و در کتاب سوکی36این روش به اوج خود میرسد. با توجه به اینکه جامعه امریکا چند ارزشی و کثرتگرا است از اینرو باید زبان مشترکی را ایجاد کنند تا بوسیله آن بتوانند با دیگران ارتباط برقرار نمایند.در داستانهای لیپمن ،کودک در چهار حالت قرار می گیرد :
1- کودک درون کلاس (معلم هدایتگر است . )
2- کودک با خانواده (والدین هدایتگرند . )
3- کودک با دوستان (کودک عاقلتر هدایت میکند . )
4- کودک با خودش (وجدان هدایتگر است . )
کتابهای او حالت فیلمنامه دارد. او در 7 کتابش 16 نفر را شناسانده است. سلسله کتابهای او دارای طرحی منسجم است و طیف آن از کلاس اول تا آخر متوسطه را در بر میگیرد و داستانها عموماً طولانی هستند. شخصیتها در کتب او ثابت هستند و همگی اعضای یک کلاسند و در هر داستان یک یا چند شخصیت ، برجسته میشوند.
کتابهای لیپمن عبارتند از : اِلفی، پیکسی ،کیووگاس ،لیسا، کشف هری،مارک، سوکی، نئوس،ناتاشا. در هر کتاب تقریباً 500 موضوع ودر هر صفحه بطور متوسط 3 موضوع مطرح میشود.همچنین هر کتاب برای گروه سنی خاصی درنظر گرفته شده است.
این متون به این منظور نوشته و تدریس میشوند که بحث را پیش برده و بهمراه این کتابها ،به معلمین، کتابهای راهنمایی نیز داده میشود که در آنها تمرینات زیادی وجود دارد و رسیدن به هدف را آسان میکند. کتاب دیگری نیز برای راهنمایی معلمین نوشته شده و در دسترس آنها قرار دارد .
کتابهایی که برای راهنمایی معلمین نوشته شده ، همهء احتمالاتی را که از متن قابل استخراج است، در اختیار معلم قرار میدهد ؛ لذا معلم میداند که این متن برای گسترش تفکر فلسفی است نه ایجاد بحثهای علمی یا فلسفی .
هم اکنون مؤسسه پیشرفت فلسفه برای کودکان 37()در این راستا مشغول فعالیت است و هزاران کودک با برنامه آموزشی این مؤسسه آشنا شدهاند.کارگاههایی که این موسسه ارائه می کند یک مقدمه خوب جهت آموزش فلسفه برای کودک را فراهم می آورد. انتشار داستانها بهمراه کتب راهنمای معلم و برگزاری کارگاهها از اقدامات مؤثر این مؤسسه است.
لیپمن علاوه بر تفکر نقاد و خلاق که سایر فیلسوفان مطرح کرده بودند نوعی تفکر بنام تفکر عاطفی38 را هم مطرح کرده است. بعقیده او برای اینکه چیزی را بتوانیم بفهمیم باید به آن علاقه داشته باشیم. هیجان عاطفی ،محرک را برای تفکر عاطفی فراهم میکند. این هیجان عاطفی در بطن تفکر عاطفی قرار دارد. رفتارهای قابل رؤیت در رابطه با تفکر عاطفی عبارتند از: دامنه وسیعی از احساسات ؛ وابستگیهای شدید ؛ عشق قوی ؛ مسئولیت بالا ؛ خود ارزیابی مبتنی بر وجدان و بطور مداوم.
برنامه فلسفه برای کودکان روش گفت و شنود سقراطی را بکار میگیرد و با تشکیل حلقه کندوکاو، کودکان را به مباحثات گروهی فرا میخواند. ويژگىهاى حلقههاى كندوكاو عبارتاند از: تأمل و تعمّق غيرخصمانه، شناختهاى مشترك، ايجاد و بالا بردن سواد، فرهنگ و تخيّل فلسفى، تقويت توانايى مطالعه و درك عميق متون بر اساس ديالوگ و گفتوگو و لذت بردن از آنها.39 .
مقوم اصلي برنامه ليپمن تبديل دانش آموزان به کاوشگران ماهر و جوان است. مراد از کاوشگر بودن، جستجوگر فعال و پرسشگر مُصّر بودن، هوشياري دايمي براي مشاهدة ارتباطات و اختلافات، آمادگي هميشگي براي مقايسه، مقابله و تحليل فرضيهها، تجربه مشاهده، سنجش و امتحان است.40
داستان ابزار مهمی برای اجرای برنامه فلسفه برای کودکان است؛ زیرا به گونهای است که غنای فلسفیِ محتوای مدّنظر را به خوبی در خود جا داده و برای کودکان جذاب است. اگان یکی از داستان نویسان معاصر معتقد است: «داستانها یک ویژگی مهم دارند که زندگی و تاریخ، آن ویژگی را ندارد؛ و آن اینست که داستانها ابتدا و انتها دارند و بنابراین مفاهیم رویدادها را جا میاندازند.41.
نویسندگان کتابهای فلسفه برای کودکان معمولا از داستانهایی استفاده میکنند که محتوای برانگیزانندهای دارند و فرد را به تفکر و پرسیدن سوال وادار میکنند. در کنار آن از تصاویر مختلف، فیلم، نقاشی، شعر و… که تاکنون به عنوان وسایل کمک آموزشی استفادهمیشد،بهشکلمستقیم استفاده میشود.
شارپ، برنامه فلسفه برای کودکان به بچهها نمیگوید به چه چیزی فکر کن. این امر به خود کودک بستگی دارد. فلسفه ، ابزار ذهنی اجتماعی و عاطفی را در اختیار کودک قرار میدهد تا او بتواند بوسیله آن بهتر بیاندیشدو از طریق پرس وجوی جمعی ، تعهد و شجاعت عمل بدست آورد و منطقی فکر کند. به عقیده وی نویسنده کتابهای فلسفه برای کودکان برای ارائه داستانهای خوب و مفید، باید مراحل زیر را طی کند . .همانطور که خود وی برای نوشتن داستانهای فکری (فلسفی) این مراحل را گذرانده است : مطالعه تاریخ فلسفه؛ بررسی شیوههای فلسفی (بکار بردن مفاهیم فلسفی بصورت مثال در داستانها) ؛ اطلاع از هنر تدریس ؛ گوش دادن به بچهها (اطلاع از کلمات، مفاهیم و طرز استدلال آنها) ؛ پرورش خلاقیتهای فردی خود و ارتباط آن با فلسفه ؛ توجه به بعد زیباشناختی قوی در گفت وگوهای فلسفی کودکان. ؛ کمک به معلمین در جهت ایجاد گفت وگوهای فلسفی در کلاس و حضور در این کلاسها.
ب)داستان در متون ادب فارسی
*داستان در مثنوی معنوی :ابتدا مقدمهای در باب کتاب مثنوی معنوی، از زبان مولوی؛
گر شدی عطشانِ بحرِ معنوی فُرجهای کن در جزیرۀ مثنوی (فُرجه: گردش)
فُرجه کن چندان که اندر هر نفَس مثنوی را معنوی بینی و بَس
اگر تشنۀ دریای معنویت شدی، بیا و در جزیرۀ مثنوی معنوی گردشی کن. (مثنوی یک قالب شعری است، اما کتاب مثنوی معنوی به حدی معروف شد و محبوبیب پیدا کرد که اکنون وقتی سخن از مثنوی به میان میآید، ذهن بیشتر از آنکه به سمت قالب شعری مثنوی برود، به سمت کتاب مثنوی معنویِ مولوی متمایل میشود).
هر دُکانی راست سودایی دگر مثنوی، دکانِ فقر است ای پسر
مثنویِ ما دُکانِ وحدت است غیرِ واحد هر چه بینی آن بُت است
هر جایی یک چیز را معامله میکنند، در دکان مثنوی معنوی هم “فقر” معامله میشود. فقر در عرفان به چه معناست؟ به طور خلاصه، فقر در عرفان به معنای فنا، نبودِ “خود”، نبود و فقر “من” است، نه به معنای فقر مادی و نداشتن رفاه و مادیات. مثنوی، فقرِ “من” را به شما میدهد. “من”ی که زنگار و زائد است، و اگر نباشد، آنچه که میماند “عشق” است. مثنوی، دکان یگانگی است و به شما یگانگی میدهد، شما را از دوئیت و اَحوَلیت به در میآورد، “غیر واحد هر چه بینی آن بت است”!
تشنه مینالد که: “کو آبِ گُوار؟” آب هم نالد که: “کو آن آبْخوار؟”
بانگِ آبم من به گوشِ تشنگان همچو باران میرسم از آسمان
مولوی در اینجا تمثیلی در کار میکند. میگوید فرد تشنه، به زبان حال ــ ولو اینکه به زبان نیاورد ــ دارد میگوید “آب کو؟ من طالب آب هستم”. از آن طرف، آب هم طالب تشنه است و میگوید “آن آبخور کو؟”، بیت دوم از زبان مثنوی است که میگوید من به گوشِ کسانی که تشنه و طالب هستند، صدا و بانگ آب هستم…، پس…
بَرجَه ای عاشق، بر آور اضطراب بانگِ آب و تشنه و آنگاه خواب؟
هم تو خود را بَر بِکَن از بیخِ خواب همچو تشنه که شُنود او بانگِ آب
برخیز ای عاشق! اگر تو عاشق هستی و واقعاً تشنهای، صدای آب باشد و تو هم تشنه باشی و آن وقت بگیری بخوابی؟! این کار روا نیست! پس همچون تشنهای که با شنیدن صدای آب بر میخیزد و به سوی آب میرود، تو هم از خواب بیدار شو و حرکت کن.
آبِ حیوان خوان، مخوان این را سخن روحِ نو بین در تنِ حرفِ کُهَن
این سخن (مثنوی معنوی) را همچون آب حیوان بدان. آب حیوان اشاره به داستان “رفتن خِضْر و اسکندر در تاریکی” دارد که به دنبال آب حیوان، یعنی آبی که چشمۀ حیات است رفتند تا زندگی جاوید پیدا کنند که اسکندر نتوانست به آن دست پیدا کند، اما خِضْر توانست. این موضوع، یک اسطوره و داستان است. مولوی میگوید مثنوی معنوی هم همچون آب حیوان است که به تو زندگی جاوید میدهد.
بیتی از حافظ در همین رابطه:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدۀ عالم، دوامِ ما
مثنوی معنوی هم با آموزهها و تعلیماتی که دارد، دل تو را زنده میکند و به تو زندگی معنوی جاوید میبخشد، نه اینکه بخواهد زندگیِ جسمت را جاوید کند. انصافاً و واقعاً مثنوی مانند آب حیوان است و روحِ نو و حرف تازه دارد، در قالب حرف کهن و داستانها و تمثیلها و قصههای کهنه و قدیمی. داستانهای مثنوی، همگی در قالب داستان اسطورهای هستند که در زبان عامه بودهاند. انسان امروزی هم که از معنویتش دور شده، به معنویت گرایش پیدا کرده است و میخواهد به معنویات نزدیک شود، از همین رو به سراغ مثنوی معنوی آمده است. انسان رویکرد عجیبی به این کتاب دارد.
قابلِ این گفتهها شو، گوشْوار (همچون گوش) تا که از زر سازمت من، گوشوار (گوشواره)
ما چه خود را در سخن آغشتهایم کز حکایت، ما حکایت گشتهایم
این حکایت نیست پیشِ مردِ کار وصفِ حال است و حضورِ یارِ غار
همچون گوش، قابلیت و شایستگی این را داشته باش که سخنان مرا (مولوی) گوش کنی و بفهمی تا من برایت گوشوارهای از طلا بسازم و هدیهای به تو بدهم. میگوید گوش کن! ما غالباً میشنویم، ولی گوش نمیکنیم، ما گمان میکنیم که گوش میکنیم. گوش کردن و شنیدن با هم تفاوت دارند. وقتی من چیزی را میشنوم، این چیز فقط همینطور به گوشم میخورد، یا وقتی کسی در حال صحبت کردن است و من میشنوم، دائماً دارم حرفهای او را در ذهنم تحلیل میکنم. در صورتی که گوش دادن به معنای واقعی این است که من اول آن را بدون هیچ گونه تحلیلی، بشنوم. قدم اول این است که فقط بشنوم و به خوبی بفهمم که آن شخص چه میگوید و بعد آن را با دانشهای خودم تحلیل و بالا و پایین کنم. مولوی میگوید باید چنین گرایشی نسبت به مثنوی معنوی داشت. مثنوی، حکایت و قصه و داستان و خواندنی و حفظ کردنی نیست، بلکه وصفِ حال است. وصف حال است یعنی همان چیزی که در این بیت میگوید که “بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقدِ حالِ ماست آن”، یعنی داستانهایی که من (مولوی) برایتان بیان میکنم، وصفِ حال خود ما انسانهاست، چه انسانِ هفتصد سال پیش که در زمان مولوی میزیسته، و چه انسانِ امروزی. زیرا از موضوعات معنوی و روحی روانیِ ما انسانها صحبت میکند و انسانها کمابیش در دورههای مختلفِ تاریخ زندگیشان، با مشکلات روحی روانی یکسانی روبرو هستند. وقتی به تک تک ابیات مثنوی میرسیم و دقت میکنیم، میبینیم که واقعاً همینطور است. گویی این داستانها در وجود خود ما دارند پیاده میشوند، انگار دارند از درونِ خود ما صحبت میکنند. خلاصه اینکه این داستانها وصف حال ما هستند و ما باید کاراکترها (شخصیتها) ی این داستانها را در وجود خودمان ببینیم. به این شکل است که میتوانیم به روش مفیدی، از داستانهای مثنوی استفاده کنیم. مولوی هم بارها به این نکته اشاره میکند که حرفهایی که ما میزنیم وصف حال است. “این حکایت نیست پیشِ مردِ
