
ی (تدبیر امور مملکت) بود.
برای مکاتب آرمانگرا به طور کلی فلسفه عبارت بود از مطالعه قوانین شعور(آگاهی) و چگونگی روح و تحولات آن. بعضی از این مکاتب شعور را چیزی فراانسانی میدانستند وچون در جستجوی رابطه آفریننده و آفریده بودند از موضوع فلسفه دور میشدند. برای برخی دیگر موضوع فلسفه به مسائل منطق یا اخلاق محدود میشود. در عصر ما که دوران زوال سرمایه داری است اندیشه پردازان بورژوایی که دچار بحران فکری هستند بیش از پیش از تعیین موضوع فلسفه عاجز میمانند. عدهای به بهانه اصالت علوم مثبته (علوم مشخص) فلسفه را نفی میکنند و میگویند با مرزبندیها ومشخص شدن علوم مثبته دیگر جایی و نقشی برای فلسفه باقی نمانده واین چنتا خا لی شدهاست. برخی دیگر میگویند حداکثر کاری که برای فلسفه باقی مانده بحثهای منطقی درباره جملات، زبان و ارزش محتوی آن است. ایده آلیستها ی معاصر گاهی (حالات روحی) و گاه (جوهر شخصی فردی) و گاه “نیروی اراده انسانی” و امثال آن را موضوع فلسفه قرار میدهند. بسیاری دیگر هم اصلاً حاضر به بحث پیرامون مسائل هستی جهان خارجی و ماهیت واقعیت مادی و قوانین عام حرکت ومسائلی از این قبیل نیستند.
در حکمت کلاسیک ایران پیرامون موضوع فلسفه به ویژه این عقیده رایج بود که هدف نهایی فلسفه شناخت آن حقیقت ثابت و لایتغری است که تبدل و تکثر در آن راه ندارد. به قول فارابی حکیم معروف فلسفه عبارت است از “معرفت خالق است و خالق واحد، غیر متحرک و علت فاعله برای تمام اشیاء است”. به نوشته خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف نامدار”حکمت چیزی جز راه وصول به کمال نیست. حکمت در عرف اهل معرفت عبارت از دانستن چیزهاست چنان که باشد، قیام نمودن چنان که باید، بقدر استطاعت، تا نفس به کمالی که متوجه آن است برسد” در بررسی موضوع فلسفه اندیشه ایرانی قرون وسطایی به”مسئله ابداع و خلقت و صدور متکثر از واحد” و مسائل “علم اخلاق” و رفتار بشر در برابر پروردگار و در برابر همنوع و مسئله معرفت میپرداخته است .
ملاصدرا ،فلسفه را شبیه شدن به خداست به اندازه طاقت بشری و ابن سینا فلسفه را آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است . امروز فلسفه علمی مربوط به عامترین قانونمندیهای جهان هستی و شناخت انسانی و رابطه بین آن دو، عامترین روابط و مناسبات بین اشیاء و پدیدهها .
فیلسوفان مسلمان درپی اثبات هماوایی عقل و دین، تفسیر عقلانی از دین و تبیین دینی از عقل بودند.هم ازاینرو فلسفه ی محض بدل به فلسفه ی اسلامی گردید . فیلسوف مسلمان به دنبال یک تلاش عقلانی صرف نبود.او میخواست جهانی شود ذهنی مطابق جهان عینی.او به دنبال دستیابی به هستی مطلق بود تا از آن منظر به مطلق هستی بنگرد. او پیوسته در حال حرکت در دو قوس صعود و نزول بود.کار او اندیشه بود و اندیشه و اندیشه. .(ابراهیمی دینانی ،1391(.
واژه حكمت، ماخوذ از قرآن و يكي از اسماء الله حسني ،حكمت از حكم و استحكام و محكم بودن مي آيد وحكيم كسي است كه اتقان صُنع دارد. كار حكيم محكم و عمل او خردمندانه است و به تعبير ديگر كار خردمندانه، كار حكيمانه است وحكمت زماني كه انديشه به عمل مي آيد، محقق مي شود.بهتر است بگوييم تفاوت ميان عقل و خرد است. عقل مي انديشد و خرد انديشه اي است كه در عالم عين و در جهان خارج تحقق مي يابد، به همين دليل نام عقل عملي را بر آن اطلاق مي كنيم حكما از آغاز، عقل را به دو قسمت عقل عملي و عقل نظري تقسيم كرده اند.حقيقتاً عقل يكي است اما با دو كاربرد و اين تقسيم به لحاظ متعلق كاركرد است.در توضيح اين دو قسم، بايد بگويم كه عقل عملي، عقلي است كه در عمل پياده مي شود و شامل بايدها، نبايدها، خوب ها، بدها و مصلحت ها مي شود. اين حكم كه ۴=۲+2 يا هر علتي معلولي دارد و يا چنين قضايايي، ذيل عقل نظري جاي مي گيرند. با توجه به تعاريف و توضيحات مذكور، حكمت به حوزه عقل عملي مربوط است. تفاوت ميان عقل و خرد ،عقل عملي انديشه تحقق يافته است و حكمت عملي، بدون نظر امكان پذير نيست.
شرایط حکمتاندوزی و ورود به دنیای فلسفه را از زبان آغازگر و مؤسس فلسفهء اسلامی،ابو نصر فارابی چنین بیان شده است:«هرکس در علم حکمت شروع کند،باید که شابّ و صحیحمزاج باشد؛ متأدب به آداب اخیار؛و عالم و حافظ قرآن مجید؛و عارف به لغات عرب و قواعد علوم شرعی؛و عفیف النفس؛و صدوق و ممتنع از فسق و فجور و غدر و زور؛و منزّه از خیانت و مکر و حیلت؛و فارغخاطر از مصالح معاش؛و مواظب بر ادای وظایف شرعیات؛و به هیچ نوع اختلالی به ارکان شریعت و آداب سنّت راه ندهد؛دانش و دانشمندان را بزرگ شمارد؛و هیچچیز را جز علم و اهل آن به نزد وی قدر و ارزش نباشد؛و تحصیل علم نه از جهت مکتسب و حطام دنیاوی و جمع مال و جاه کند،بلکه از برای کمال نفس و احراز سعادت ابدی در آن شروع کند؛و هرکه برخلاف این شیوه بود،او را حکیم زور و نبهرج گویند و همچنانکه دروغ سخن استوار شمرده نمیشود و پول مغشوش از نقود نیست،همچنین کسی که اخلاقش خلاف آنچه گفتیم باشد،از حکیمان به شمار نمیآید.»(درة الاخبار و لمعة الانوار،صص 12-20).افزون بر آن،فلسفه از دریچهای دیگر نیز فضیلت دارد و از همین نگاه آن را مادر تمامی دانشهای حقیقی دانستهاند و آن اینکه موضوع تمامی معارف حقیقی در فلسفه اسلامی به اثبات میرسد.
الف)فلسفه درآموزش فلسفه به کودکان
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد انسان برخورداری از نیروی تفکر و مسئولیت ناشی که براساس قدرت تفکر و برخورداری از نیروی اراده وتصمیم گیری ، مسئولیت انتخاب و عمل برعهده انسان گذاشته شده است وبه هر میزان که بتوان از قدرت تفکر استفاده کرد به همان نسبت احتمال موفقیت و پیشرفت افزایش می یابد؛ازاین رو مطالعه و بحث و بررسی در بارة تفکر یکی از مباحث بنیادی و تأثیرگذار در روند توسعه واقعی و همه جانبه است.
علاقه به توسعه تواناییهای فکری در تاریخ تعلیم وتربیت ریشه دارد. (شعبانی،1382).
در سالهای اخیر، بازگشت قابل توجهی به این طرز فکر که فلسفه یک فعالیت به شمار میآید صورت گرفته است (اسمیت،1377). باتوجه به دیدگاههای مطرح شده درباره فلسفه،آنرا به دو گونه می توان آموزش داد؛ در دیدگاه اول، آموزش فلسفه عبارت است از انتقال اندیشه های فلسفی به یادگیرندگانودر دیدگاه دوم آموزش فلسفه عبارت از یاد دادن چگونه اندیشیدن است.
با آنکه به نظر میآید پرداختن به فلسفه کار فیلسوفان است،بهراستی این کار منحصر به آنان نیست؛چرا که از یک سو هر انسان، به عنوان یک انسان، لحظههایی را فلسفی زندگی می کند واهمیت این لحظات حیات تا بدانجاست که حتی می توان گفت هستی انسان در چنین لحظه هایی شکوفا میشود و از سوی دیگر هرگونه رو کردن به اصل ها و بنیاد چیزها گام نهادن به قلمرو فلسفه است؛ بنابراین فلسفه همگانی است و منحصر به فلاسفه نیست ( نقیب زاده. 1374.(
سؤالی که اینجا مطرح می شود این است که اگر فلسفه همگانی است ، پس کودکـان هم می توانند درگیر آن شوند. در دانشـگاه کلمبیـا، پروفسور« ماتیو لیپمن » این نظریه را مطرح کرد که چنانچه ذهن کودک را درگیر مباحث فلسفی کنیم، می توانیم نحوه تفکر او را رشد دهیم. لیپمن معتقد بود که اگر کنجکاوی طبیعی کودکان و میل آنان به دانستن در باره جهان را با فلسفه مرتبط کنیم میتوانیم کودکان را به متفکرینی تبدیل کنیم که بیش از پیش نقاد، انعطاف پذیر ومؤثر باشند. برای این منظور وی برنامه آموزش فلسفه به کودکان را مطرح کرد.
تلاش برنامهریزان «فلسفه برای کودکان» وارد کردن فلسفه به عرصههای مختلف زندگی انسان و درک و تجربه کاربرد آن در مسایل مختلف زندگی، همچنین تبیین چگونگی فرآیند اندیشیدن و خصایص آن نزد کودکان است؛ زیرا کودکی بهترین سن برای ایجاد مهارت تفکر تحلیلی و خلاق است.
لیپمن دلایلی را برای «فلسفه» بودن برنامه ابداعیاش میآورد؛ از نظر او موضوعات مورد بحث در برنامة فلسفه براي کودکان از همان مفاهيمي گرفته شده است که فلاسفه با آن درگيرند مانند بحث درباره ماهيت قانون، حقيقت، عدالت، خير، مرگ، دوستي، زيبايي و … پیداست که به دلیل داشتن محتوای فلسفی ، هویتی متفاوت از منطق و روانشناسی دارد؛ به همین دلیل شایسته نام فلسفه است. در اين الگو يک فعاليت منسجم فکري درباره ماهيت تفکر صورت ميگيرد و مسلم است که اين بحث در هيچ علمي جز فلسفه جاي ندارد. کودکان در اين گفتگوها بطور خودکار ياد ميگيرند که چگونه بين استدلالهاي معتبر و غير معتبر (منطق) و بين نظريههاي شناختي
تأييدشده و ردشده (معرفت شناسي) و بين شکلهاي مورد قبول و غيرقابل قبول قضاوت اخلاقي (اخلاق)، ملاکها و موازيني بيابند. آنچه فلسفه براي کودکان ناميده ميشود تلاشي است براي بسط فلسفه با اين هدف که بتوان آنرا مانند نوعي آموزش بهكار برد. اين فلسفه، آموزشي است که از فلسفه براي واداشتن ذهن کودک به کوشش در جهت پاسخگويي به نياز و اشتياقي که به معنا دارد بهره ميبرد.)قراملکی،1384)
از نظر فی نک چیارو ماهیت فلسفه بر حسب مفاهیمی تبیین میشود که کودک هم با آنها سروکار دارد، پس فعالیت او به درستی فلسفه نامیده میشود؛ آن مفاهیم عبارتند از: محتوای آزاد، عقلانیت، خردمندی، عملیاتی، کلیت و ساختار انتقادی.(فی نک چیارو ،به نقل از فراملکی ،1384)به عبارت دیگر میتوان گفت فلسفه به دلیل داشتن خصایصی چون تمایل در ترتیبدهی، تبادل ابزار و چارچوببندی عقاید و باورها، برنامه فلسفه برای کودکان را در درون خود میگنجاند.( هینس،1384)
به عبارتی میتوان گفت فلسفه برای کودکان با حوزههای مختلفی از دانش مرتبط بوده و با قرائت جدید خود از نحوه تعلیم و تربیت، میتواند با آنها همراه شود اما همچنان ماهیت فلسفی خود را حفظ کند. در عین حال برنامه فلسفه برای کودکان با تأکیدی که بر روش دارد، همچنین زمانی را که برای شروع تفکر منطقی پیشنهاد میدهد و با خصایص برجستهای چون تأکید بر تفکر نقاد، خلاق، مسئولانه و مراقبتی، با فلسفه در معنای سنتی آن متفاوت است. در این برنامه دانشآموزان بر سر موضوعات مختلف تحقیق و پژوهش کرده و با هم به مباحثه میپردازند و نتایج بحثشان را نه از عقاید دیگران، بلکه از روند طبیعی مباحث خود بیرون میکشند. آنها به صورت فعال در یافتن پاسخهای خود و کسب مهارتهای مربوط به مقایسه، تحلیل، ارائه فرضیه و آزمایش کردن تلاش میکنند. فیلیپ کم نویسنده کتاب داستانهای فکری، مهارتهای دوازدهگانه را که در خلال آموزش باید در کودک تقویت شود اینگونه فهرست میکند: سوال کردن، شفاف سازی و بیان مجدد، انسجام، ارائه و درخواست دلیل، تعیین و استفاده از ملاک، بررسی احتمالات، توجه به نظرات دیگران، تمایز قائل شدن، آشکار کردن مفروضات، آگاهی ازکاربرد،به خودتصحیحی پرداختن،حفظ ارتباط مطالب.(فیشر ،1388)
یکی دیگر از ویژگیهای برنامه فلسفه برای کودکان ایجاد «تفکر جمعی» است. در این روشِ تفکر، افراد داشتههای ذهنی خود را بیرون ریخته، با افکار دیگران آشنا میشوند، قدرت انتقادپذیری و خصیصه مهم شنیدن در آنها تقویت میشود. به بیان پریسپرسن ما بايد از طريق دادن كلمات و جملهها، با عميق گوش كردن به آنها و با منعكس كردن ايدههايشان به كودكان بياموزيم كه چگونه در سطوح بالاتر (بنابه نظريهي بلوم سطوح بالاتر تفكر مانند تفكر نقاد و خلاق) فكر كنند.( پِرجسپرسن،1993)
ب)حکمت الهی در متون ادب فارسی
*جلال الدین محمد بلخی، مولوی وسیر حکمت در مثنوی
مولوی، مردی دانشمند و فقیه بود و با اصطلاحات و لغات عرفانی آشنایی كامل داشت. با نگاهی به مثنوی میتوان به عمق شناخت و توجه او به علوم قرآنی و فلسفه پی برد و اثر این معلومات، در لایههای پنهانی غزلیات نیز دیده میشود. در غزلهای هیچ عاشق شوریدهای این شور، این امتزاج عشق و فلسفه، این بیاعتنایی بهر چه كه عشق نیست دیده میشود و نه در دیوانهای غنایی هیچ صوفی مجذوبی (دشتی،1362،ص 235) از این رو، با وجود عاشقانه بودن اشعار، لغات قرآنی وعرفانی و فلسفی بسیاری موردنظر شاعر بوده است. شعر محصول تفكرات و احساسات شاعری است كه اندیشیده، حس كرده و در یك لحظه ناب آنها را بیان كرده
