
بردبارى و فروتنى دلايل آنان را مىشنيد. در روزهاى آغاز خلافت، با برخى از كسانى كه از بيعت با وى خوددارى مىكردند، جداگانه گفتوگو كرد. اما آنان منطق روشن امام را با سخنانى اينچنين پاسخ مىگفتند: “به من شمشيرى بده تا كافر را از مؤمن باز شناسد، زيرا “اگر با تو بيعت كنم و در جنگها همراه تو باشم مىترسم مؤمنى را بكشم و به آتش دوزخ بسوزم.” (ابن مزاحم،1382:ج2،551 ـ552 )”امامعليه السلام با طلحه و زبير بارها به گفتوگو نشست و براى هدايت آنان از هيچ كوششى دريغ نورزيد؛ به گونهاى كه حتى به آنان پيشنهاد كرد بخشى از دارايى شخصى امام را از آن حضرت بگيرند و از زيادهخواهى و تصرف در اموال عمومى در گذرند. امّا آنان همچنان برخواسته خود پاى مىفشردند و سهم بيشترى را از بيتالمال مىخواستند. طلحه و زبير عدالت امام را تاب نياوردند و سپاهى عظيم براى مبارزه با آن حضرت آراستند؛ وامير مؤمنان همچون گذشته به روشنگرى خويش ادامه داد و با فرستادن نامهها و سفيران خود، از آنان خواست كه دست از هواهاى نفسانى خود بردارند و به عهد و پيمان نخستين خويش باز گردند.”(“ابن قتيبه،1363:70 )”در گير و دار جنگ جمل نيز امام علىعليه السلام از ارشاد و راهنمايى دشمنان خويش دست نكشيد و سرانجام با يادآورى حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله زبير را از ادامه جنگ منصرف كرد. امامعليه السلام در برخورد با معاويه نيز همين شيوه را در پيش گرفت و در چندين نامه، فضايل خويش را برشمرد و معاويه را به تقواى الهى و پرهيز از دنياطلبى فرا خواند و از دنبال كردن چيزى كه شايستگى آن را ندارد، بر حذر داشت.”( المجلسى،1362: ج 55،100)
“معاويه در برابر منطق روشن و استوار امام به رجزخوانى پرداخت و براى تحقير جايگاه امام از هيچ تلاشى خوددارى نكرد. گستاخى معاويه در اين نامهها به جايى رسيده بود كه ابن ابى الحديد، آرزو مىكند كاش كار امام على بدانجا نمىكشيد كه معاويه خود را همسان او بپندارد و چنين نامههاى وقيحانهاى را بنويسد. اما امير مؤمنان، كه جز به خشنودى خداوند نمىانديشد، ياوهگويى معاويه را با موعظههاى حكيمانه پاسخ مىگويد و حتى تا اندكى پيش از آغاز نبرد نيز از ارشاد و هدايت معاويه نااميد نشد.” (ابن ابي الحديد،1404:ج 7،99) امامعليه السلام با خوارج نيز بارها گفتوگو كرد و همه همت خود را براى به راه آوردن آنان به كار گرفت. گاه كسانى همچون عبداللهبن عباس و براءبن عازب را به سوى آنان مىفرستاد و گاه خود با آنان سخن مىگفت ؛ چنان كه درباره شعار اصلى خوارج (لاحكم الا لله) فرمود: “سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مىگويند فرمانروايى را جز خدا روا نيست؛ حالى كه مردم را حاكمى بايد نيكوكردار يا تبهكار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد. تا آن گاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد.”( نهجالبلاغه، 1387: خ40 ) امام علىعليه السلام در سخنان خود ضمن تشريح ماجراى حكميت و خطاى خوارج در اين مسئله، از آنان خواست كه از تفرقه و جدايى بپرهيزند؛ زيرا “آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است؛ چنان كه گوسفند چون از گله دور ماند، نصيب گرگ بيابان است. اين سخنان سرانجام در گروهى از خوارج اثر كرد و آنان را به كنارهگيرى از جماعت نهروانيان واداشت.( همان: خ127 )
2-6-2- مدارا
چنان كه گذشت، امام علىعليه السلام نخست مخالفان سياسى خود را از راه مذاكره، نصيحت مىكرد و اگر اين شيوه كارگر نمىافتاد، راه مدارا و بردبارى را پيشه مىگرفت برخى از ياران امام از وى مىخواستند تا با كسانى كه از بيعت با او روتافتهاند، با خشونت رفتار كند و دستكم آنان را زندانى كند؛ اما امام اين نظر را نمىپسنديد و بهصراحت اعلام مىداشت كه هر كس تا زمانى كه به رويارويى مسلحانه عليه حكومت اسلامى برنخيزد، در امان خواهد بود.
“امام علىعليه السلام با آن كه از انگيزه طلحه و زبير براى رفتن به مكه آگاه بود و مىدانست جز جنگافروزى مقصود ديگرى ندارند، با آنان مدارا كرد و در پاسخ به پيشنهاد ابنعباس كه از وى مىخواست تا آن دو را زندانى كند و از رفتن به مكه باز دارد، فرمود: آيا از من مىخواهى كه آغازگر ستم باشم… و براساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پيش از انجام كار، مؤاخذه نمايم؟ هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه… كه خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمىگردانم.” (الشيخ المفيد، 1334: ج5، 166)آنگاه كه خبر پيمانشكنى و سركشى اصحاب جمل را شنيد، فرمود: “تا زمانى كه براى جامعه خطرساز نباشند، صبر خواهم كرد و اگر از دشمنى دست بردارند، از آنان در مىگذرم.”( ابن الاثير، 1404: ج 1،312 ) اميرمؤمنان در برخورد با خوارج نيز به مدارا رفتار كرد و حلم و بردبارى را به نهايت رساند. بارها هنگام ايراد خطبه با سخنان اعتراضآميزى از اين دست كه “به حكميت تن دادى و پستى را پذيرفتى، حكم جز خدا را نيست” (همان: 406) روبهرو مىگشت؛ اما پاسخ وى اين بود كه شما را از نماز گزاردن در مساجد باز نمىداريم و سهميه بيت المالتان را قطع نمىكنيم و تا زمانى كه دست به شمشير نبردهايد، با شما نمىجنگيم. گاه در حالى كه امامعليه السلام مشغول نماز بود، يكى از خوارج، اين آيه از قرآن را مىخواند: “به تو و به پيامبران پيش از تو وحى فرستاديم كه اگر شركورزى، اعمالت تباه خواهد شد و از زيانكاران خواهى بود.”( زمر: آيه 65) مقصود اين بود كه علىعليه السلام به دليل پذيرش حكميت كافر گرديده و از خواندن نماز بهرهاى نمىبرد. امير مؤمنان همه اين آزارها را به جان مىخريد و تا وقتى كه كيان اسلام را در خطر نمىديد، شمشير از نيام بيرون نمىكشيد. روزى يكى از خوارج سخن حكيمانهاى را از امام شنيد و در حضور آن حضرت و يارانش گستاخانه گفت: خدا اين كافر را بكشد، چه دانش گسترده و عميقى دارد! اصحاب قصد جان او را كردند، اما امام فرمود: “آرام باشيد، دشنام را دشنامى بايد و يا بخشودن گناه شايد.” ( نهجالبلاغه،1387: خ420 )
2-6-3- شدت و قاطعيت
“هنگامى كه مذاكره با مخالفان به جايى نرسيد و برخورد مسالمتآميز به سوء استفاده آن انجاميد، امامعليه السلام دست به شمشير برد و با همان قاطعيتى كه در نبردهاى صدر اسلام از خود به نمايش گذاشته بود، به رويارويى با جنگافروزان پرداخت. نمونهاى از اين قاطعيت و دليرى در پاسخ امير مؤمنان به معاويه آشكار است: گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز شمشير نيست؛ راستى كه خنداندى از پس آن كه اشك ريزاندى. كى پسران عبدالمطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند و از شمشير ترسانده شوند!… زودا كسى را كه مىجويى تو را جويد، و آن را كه دور مىپندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه راهشان را به نيكويى پيمودند، به سوى تو مىآيم؛ لشكرى بسيار ـ و آراسته ـ و گرد آن به آسمان برخاسته. جامههاى مرگ بر تن ايشان، و خوشترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان “بدريان”اند و شمشيرهاى “هاشميان” كه مىدانى در آن نبرد تيغ آن “رزم آوران” با برادر و دايى و جد و خاندان تو چه كرد و [ضرب دست آنان] از ستمكاران دور نيست [و امروزشان با ديروز يكى است].” (همان: ن 28 )
2-7- جايگاه امام در حكومت خلفا
در دوران زمامدارى خلفاى سهگانه، امام علىعليه السلام به مقتضاى مصلحت جامعه اسلامى، نقشهاى گوناگونى را بر عهده مىگرفت: گاه گره از مشكلات علمى خلفا مىگشود و زمانى به بهترين تدبير ره مىنمود. در كنار اين همكارى، در دفاع از حدود الهى و سنت نبوى تلاشى فراوان داشت و در برابر آشوبهاى داخلى، پرچم صلح و وحدت برمىافراشت. در اينجا به برخى از اين نقشها اشاره مىكنيم:
2-7-1- بالاترين مرجع علمى
سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آميختگى دين و سياست را به مردم آموخته و اين توقع را پديد آورده بود كه خليفه پيامبر نيز بايد افزون بر اجراى برنامههاى اقتصادى، سياسى و نظامى، مشكلات دينى آنان را پاسخ گويد و درباره خطاكاران براساس عدالت و با ميزان شرع داورى كند. خلفاى سهگانه به اعتراف خود، بارها در اين مسائل در مىماندند و چارهاى جز پناه بردن به امام علىعليه السلام نداشتند. قضاوتهاى شگفتانگيز امير مؤمنان، نمونهاى از امداد علمى آن امام گرامى به خلفا است كه بارها سخنانى از اين دست را بر زبان خليفه دوم جارى مىساخت: لولا على لهلك عمر؛ (المحمودى، 1376: ج 1،187 )”اگر على نبود، نابودى عمر قطعى بود.” و اعوذ بالله من معضلة ليس لها ابوالحسن؛( العاملى، 1403: ج 5،50 ) “به خدا پناه مىبرم از مشكلى كه ابوالحسن آن را نگشايد.”
نمونهاى ديگر از كمكهاى علمى امام به خلفا، تعيين مبدأ تاريخ است. خليفه دوم در سال شانزدهم هجرى، درباره مبدأ تاريخ اسلامى به رايزنى پرداخت. گروهى ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و پارهاى ديگر مبعث آن حضرت را پيشنهاد نمودند؛ اما امام علىعليه السلام گزينه سومى را پيش نهاد؛ هجرت. خليفه اين پيشنهاد را پسنديد و هجرت پيامبر را مبدأ تاريخ اسلامى كرد.( ابن مزاحم، 1382:ج 2، 126)
2-7-2- مدافع سنت نبوى
امير مؤمنانعليه السلام بارها با يادآورى سنت پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله، خلفا را از كج روى باز مىداشت؛ چنان كه وقتى در زمان خليفه دوم اموال فراوانى به سوى خزانه مسلمين سرازير شد، از عمر خواست تا اين اموال را پيش خود نگه ندارد و ميان مسلمانان تقسيم كند؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمانى كه دينارى در بيتالمال بود، آرامش و آسودگى نداشت. چگونگى بهره بردارى از زر و زيورهاى آويخته به كعبه، از ديگر امورى بود كه اگر درباره آنها به راهنمايى امامعليه السلام عمل نمىشد، به مخالفت با سنت پيامبر مىانجاميد و به تعبير خليفه، به افتضاح و رسوايى مىكشيد: لولاك لافتضحنا. در اين باره در نهجالبلاغه چنين آمده است: و گفتهاند كه در روزگار خلافت عمربن خطاب از زيور كعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت. گروهى گفتند: “اگر آن را به فروش رسانى و به بهايش سپاه مسلمانان را آماده گردانى، ثوابش بيشتر است. كعبه را چه نياز به زيور است؟” عمر قصد چنين كار كرد و از اميرالمؤمنين پرسيد، فرمود: “قرآن بر پيامبر(ص) نازل گرديد و… در آن روز، كعبه زيور داشت و خدا آن را بدان حال كه بود گذاشت. آن را از روى فراموشى رها ننمود و جايش بر خدا پوشيده نبود. تو نيز آن را در جايى بنه كه خدا و پيامبر او مقرر فرمود.”( نهجالبلاغه،1387:خ 270 )با اين حال، درباره برخى از بدعتها، مخالفت امام علىعليه السلام سودى نبخشيد و مصلحتسنجىهاى سطحىنگرانه سنت پيامبر را زير پا نهاد. عمره تمتع يكى از كارهايى بود كه عمر ـ با اعتراف به اين كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله روا بوده است ـ فتوا به حرمتش داد و مردم را از آنجا بازداشت. چنين فرمانهايى توده مردم را از سنت پيامبر دور مىساخت، اما اعمال كسانى چون امير مؤمنان همواره نمايانگر اسلام راستين بود و حقجويان را به سوى سنت نبوى ره مىنمود. در همين مسئله، امامعليه السلام در پاسخ به عثمان كه بدعت خليفه دوم را بر سنت نبوى مقدم مىداشت، فرمود: “من سنت رسول خداصلى الله عليه وآله را براى خشنودى خاطر هيچ كس رها نمىكنم.”( السيوطى،1404: ج 1،216) “سنت پيامبر در زمان عثمان، چنان نحيف شده بود كه خليفه سوم خطبه نماز عيد را ـ برخلاف سنت پيامبر و سيره دو خليفه پيشين ـ بر نماز مقدم داشت؛ در سفر به منى، به جاى دو ركعت، چهار ركعت نماز به جا آورد؛ در حال احرام، خوردن گوشت صيد را براى خودحلال شمرد و..”(همان:218 )اعتراض امام علىعليه السلام به اين بدعتها، پاسخهايى اين چنين را به دنبال داشت: رأى رأيته؛( ابن الاثير،1989: ج1،244) “اين، نظرى بود كه من به
