
بسيار باريك شاعرانه ميداد و او جميع اين موهبتهاي رباني را باذوق لطيف و كلام دلپذير استادانه خود درميآميخت و از آن ميان شاهكارهاي بيبديل خود را بهصورت غزلهاي عالي به وجود ميآورد. مطالعه حافظ، علاوه بر مواردي كه گفتهایم، در ادب فارسي و مخصوصاً در دیوانهای شاعران پارسي گوي، بسيار وسيع بود و او كمتر شاهبیت و شاهغزلی را در زبان پارسي بیجواب گذارده است، بهترين غزلهاي مولوي و كمال و سعدي و همام و اوحدي و خواجو و نظاير اين استادان بزرگ و يا بهترين ابيات آنان مورد استقبال حافظ و جوابگويي او قرارگرفته است. (همان / 1372، 1072)
تأثر حافظ از شيوه خواجو، مخصوصاً از غزلهاي «بدايعالجمال»، يعني بخش دوم ديوان خواجو بسيار شديد است و در بسياري از موردها، واژهها و مصراعها و بيتهاي خواجو را نيز به وام گرفته و با اندك تغييري در غزلهاي خود آورده است:
خواجو گفته است:
گر شديم از باده بد نام جهان تدبير چيست اين چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
و حافظ گويد:
در خرابات مغان ما نيز همدستان شويم كاين چنين رفته است از روز ازل تقدير ما
خواجو گفته است:
خرم آن روز كه از خطه كرمان بروم دل و جان داده زدست از پي جانان بروم
و حافظ گويد:
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم وز پي جانان بروم
در ميان شاعراني كه حافظ از آنها استقبال كرده و يا تأثير پذیرفته است، بعد از خواجو، سلمان را بايد نام برد.
علت اين تأثير شديد آن است كه سلمان ساوجي هم مانند خواجو، از معاصران حافظ و ازجمله مشاهيري بود كه شاعر شيراز، اشعارش را سرمشق كار خود قرارداد. پاسخها و استقبالهاي حافظ از سعدي و مولوي و ديگر شاعران استاد پیش از خود، كم نيست، اما ديوان او بهقدري از بيتهاي بلند و غزلهاي عالي و مضمونهاي نو پر است كه اين تقليدها و تأثرها در ميان آنها كم و ناچيز مينمايد.
علاوه بر این علو مرتبه او در تفكرهاي عالي حكمي و عرفاني و قدرتي كه در بيان آنها به فصيحترين و خوشآهنگترين عبارتها داشته، وي را با همهي اين تأثيرپذيريها، در فوق بسياري از شاعران گذشته قرار داده و ديوانش را مقبول خاص و عام ساخته است.
اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مرحله تحول زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ اسلامي ايران مصادف بود و ازاینروی زبان و انديشهي او در مقام مقايسه با استادان پیش از وي به ما نزديكتر و دلهاي ما با آن مأنوستر است و به اين سبب است كه ما حافظ را زيادتر از شاعران خراسان و عراق درك ميكنيم و سخن او را بيشتر ميپسنديم.
“از اختصاصهاي كلام حافظ آن است كه او معنيهاي دقيق عرفاني و حكمي و حاصل تخيلهاي لطيف و تفكرهاي دقيق خود را در موجزترين كلام و روشنترين و صحيحترين آنها بيان کرده است. او در هر بيت و گاه در هر مصراع، نكتهاي دقيق دارد كه از آن به «مضمون» تعبير ميكنيم. اين شيوهي سخنوري را، كه البته در شعر فارسي تازه نبود، حافظ تكميلكننده و درآورنده آن به پسنديدهترين وجه و مطبوعترين صورت است و بعد از او شاعران در پيروي از شيوهي او در آفرينش «نكته»هاي دقيق و ايراد «مضمون»هاي باريك و گنجاندن آنها در موجزترين عبارتها، كه از يك بيت گاه از يك مصراع تجاوز نكند مبالغه نمودند و همين شيوه است كه رفتهرفته به شيوع سبك معرف به «هندي» منجر گرديد.”
نكته ديگر در بيان اختصاصهاي شعر حافظ، توجه خاص او است به ايراد صنعتهاي مختلف لفظي و معنوي در بيتهاي خود بهنحویکه كمتر بيتي از شعرهاي او را ميتوان خالي از نقش و نگار صنايع يافت، اما نيرومندي او در استخدام الفاظ و چیرهدستیاش در به كار بردن صنعتها به حدي است كه «صنعت» در «سهولت» سخن او اثري ندارد تا بدان جا كه خواننده، در بادي امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نميشود.
(بااینهمه، بلندترين و باشكوهترين مضمون شعر حافظ را بايد در مبارزه با تزوير و رياكاري و كاربرد مفهوم رندي او دانست كه به شعر و انديشه او جايگاهي ويژه ميدهد.)
(همان / 1372، 1079- 1080)
حافظ ازجمله شاعراني است كه در ايام حيات خود شهرت يافت و بهسرعت در دورترين شهرهاي ايران و حتي در ميان پارسيگويان كشورهاي ديگر مقبول سخنشناسان گرديد و خود نيز بر اين امر وقوف داشت.
انديشهي جهانشمول و انسان دوستانهي خواجه به او شهرتي جهاني داده است تا بدان جا که بسياري از بزرگان انديشه و تفكر و شعر جهان، تحت تأثير او به آفرينش آثاري مانا دست زدند كه از ميان آنان ميتوان به دو انديشمند بزرگ شرق و غرب. يعني يوهان ولفگانگ گوته (آلماني) و رابيندرانات تاگور (هندي) اشاره كرد.
ظاهراً حافظ، صوفي خانقاهنشين نبود و باآنکه مشرب عرفان داشت، در حقيقت از زمرهي عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعي بود و هيچگاه به تشكيل مجلس درس نپرداخت، بلكه از راه وظيفهي ديواني ارتزاق مينمود و گاه نيز به مدح پادشاهان در قصيدهها و غزلها و قطعههاي خود همت ميگماشت و از صلهها و جايزههايي كه به دست ميآورد، برخوردار ميشد. (همان / 1372، 1082)
از اين ميان، دوران شيخ ابواسحق اينجو (مقتول به سال 758 ه.ق.) عهد بارورتري براي حافظ بود و به همين سبب افول ستارهي اقبال اين پادشاه، شاعر را آزردهخاطر ساخت، چنانکه چند بار از واقعه او اظهار تأسف كرد. ازجمله در غزلي با مطلع زير:
ياد باد آن كه سر كوي توام منزل بود ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
تا به اين بيت ميرسيم كه به اين موضوع اشاره ميكند:
راستي خاتم فيروزهي بواسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود
و طبعاً با چنين ارادتي كه به شيخ داشت، نميتوانست قاتل او را به ديده محنت بنگرد، خاصه كه آن قاتل، يعني امير مبارزالدين محمدبنمظفر، (كه به قتل شيخ جانشين او شد و سلسله آلمظفر را بنيانگذاري كرد). مردي درشتخوي و رياكار و محتسب پيشه بود وشاعرآزاده ماچند جاي از شعرهاي خود، رفتار او را به تعرض و يا به تصريح به باد انتقاد گرفته است، بهویژه در بيت:
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد قصهي ماست كه بر هر سر بازار بماند
از ديوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسيار آن نسخههاي فراوان در دست است كه اغلب در معرض دستبرد ناسخان و متذوقان قرارگرفته درباره بسياري از بيتهاي حافظ به سبب اشتمال آنها بر مضمونها دقيق، ميان اهل ادب تفسيرهاي خاص رايج است.
از مشهورترين شرحهاي ديوان حافظ، شرح سودي (متوفي در حدود 1000 ه.ق.) به تركي و شرح مصطفي بنشعبان متخلص به سروري (م 969 ه.ق.) وشمعي (م حدود 1000 ه.ق.) و از متأخرين، شرح دكتر حسينعلي هروي و حافظنامه بهاءالدين خرمشاهي و…. را ميتوان نام برد. (همان / 1372، 1083)
ازآنچه كه انحصاراً درباره ديوان حافظ قابلتوجه است، موضوع رواج تفأل بدان است.
«فال گرفتن» از ديوان حافظ سنتي تازه نيست بلكه از ديرباز در ميان آشنايان شعر او اعم از فارسيزبانان و غير آنان متداول بوده است و چون در هر غزلي از ديوان حافظ ميتوان به هر تأويل و توجيه بيتي را حسبحال تفأل كننده يافت، بدين سبب سراينده ديوان را «لسانالغيب» لقب دادهاند.
حاج خليفه در كشفالظنون، از چند رساله كه در قرن دهم و پيش از آن درباره تفأل در ديوان حافظ نوشتهشده، یادکرده است. (همان / 1372، 1084)
فصل چهارم
بازتاب طبيعت در دو سبك
خراساني و عراقي
4-1 بازتاب طبيعت در دو سبك خراساني و عراقي
در اين فصل سعي گرديده با ذكر نمونههایی از اشعار برگزيده شعراي برجسته اين دو دوره، تفاوتهای اين دو سبك به صورتي ملموستر نمايان شود.
4-1-1 طبیعت (افلاک، گیاهان و عناصر اربعه)
آ
آب
آب، مايعي شفاف و بي مزه و بوي كه حيوان از آن آشامد و نبات بدان تازگي و تري گيرد. و آن يكي از چهار عنصر قدماست. (دهخدا، 1377، ذیل واژه آب)
شکل 4-1 – آب
گه دهد آب را ز گل خلعت
گاهی از آب لاله را مرکب
(فرخي، 1385،13)
به جوی اندرون آب نوش روان شد
ازین عدل و انصاف نوشیروانی
(همان/ 393)
آب چون آتش بود با خشمش آتش همچو آب
گنگ چون دریا بود با جود او دریا چو گنگ
(منوچهري، 1375، 61)
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوی
(همان/147)
ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا
ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا
(مولوي،1367 ، 55)
آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند
ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست
(همان/ 187)
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
(حافظ، 1362،210 )
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آب روانی دارد
(همان/ 258 )
آتش
آتش، جسمي است داراي روشنايي و گرما كه از سوختن چوب و زغال و مانند آن پديد آيد. قدما ن را يكي از عنصرهاي چهارگانه مي پنداشتند. (معين، ذیل واژه آتش،28)
شکل 4-2- آتش
عدوی شاه مشرق را بسوزد هر زمانی دل
بسوزد آن دلی کآتش مر او را در میان باشد
دل اعدای او سنگست از آنست اندرو آتش
نبینی کآتش سوزان بسنگ اندر نهان باشد
(فرخي ، 1385 ، 339)
این یکی سوزد، ندارد آتش ومجمر به پیش
وان یکی دوزد، ندارد رشته و سوزن به کار
(منوچهري ، 1375 ، 36)
ای خداوندی که روز خشم تو از خشم تو
در جهد آتش به سنگ آتش و آتشزنه
(همان / 97)
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
(مولوي،1367 ، 50)
به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد
به نور یک نظر عشق هر چهار چه میشد
(همان / 364)
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
(حافظ،1362، 130 )
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
(همان/ 190 )
آسمان
آسمان فضاي لايتناهي است كه منظومه ها و صورت هاي فلكي در آن قرار دارند.
(معين، 1371، ذیل واژه آسمان)
شکل 4-3 – آسمان
بر طالعی به بلخ در آمد که آسمان
از چند گاه بازش کرده ست بهگزین
بر آسمان بزرگترین سعد مشتریست
با ماه بود مشتری اندر اسد قرین
(فرخي ، 1385 ، 339)
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
(منوچهري ، 1375 ، 1)
آسمان نیلگون، زیرش زمین بیسکون
گر نیاید پیش اندر عهد و پیمان و وثاق
(همان / 60)
پیاپی از سوی مطبخ رسول میآید
که پختهاند ملایک بر آسمان حلوا
(مولوي،1367 ، 133)
غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
(مولوي، 1363، 124)
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
(حافظ، 338،1362 )
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
(همان / 562)
آفتاب
آفتاب، بزرگترين كوكب آسمان زمين است كه هر صبح طالع شود و روي زمين روشن كند و شبانگاه فرو شود. (دهخدا،165، ذیل واژه آفتاب )
شکل 4-4- آفتاب
راست گفتی بر آمد از سر خم
ماهی از آفتاب روشنتر
(فرخي ، 1385 ، 126)
گر نسیم جود تو بر روی دریا بروزد
آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار
(همان/ 178)
بارد در خوشاب، از آستین سحاب
وز دم حوت آفتاب، روی به بالا نهاد
(منوچهري ، 1375 ، 17)
ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل
(همان/ 65)
میدود چون گوی زرین آفتاب
ای عجب اندر خم چوگان کیست
آفتابا راه زن راهت نزد
چون زند داند که این ره آن کیست
(مولوي،1367 ، 200)
روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
(حافظ، 1362، 20)
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
(همان/ 476 )
الف
ابر
ابر، توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسيار ريز آب معلق در جو است كه بيشتر به باران مبدل گردد. (معين، 1371، ذیل واژه ابر)
شکل 4-5- ابر
بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
(فرخي ، 1385 ، 103)
باغ گردد گلپرست و راغ گردد لاله گون
باد
