
و می توان درهم آمیختگی تصاویر زیبا و معنا و مفهوم عمیق را مشاهده كرد. وعلاوه بر آن به زندگی، مرگ، معیشت و نان، جبر و اختیار، استدلال، توصیف، تبیین، خرد و اندیشه، وحی، دین و پیامبران، مذاهب و اندیشهها موضوعاتی است كه مولوی به آنها پرداخته است. (رمضانی ،1391)
عارف بلند مرتبه و حکیم مسلمان، جلال الدین محمد مشهور به مولوی معنوی رومی، فرزند مولی محمد بن حسن بلخی بکری صاحب کتاب مثنوی که نزد عالم و عامی شیعه و غیر شیعه معتبر است، در بلندی مرتبه و رتبه معرفت و کثرت منقبت و زیادی فهم و جلالت قدر و متانت رای و ملاحت نطق و تیزی فکر و بلندی طبع و نفاست صنع و کیاست نفس و دیگر مراتب فضل و حکمت علم و عمل، روشنتر از آن است که ذکر شود و مشهورتر از آن است که پنهان مانده و یا انکار شود. (خوانساری، ص….).
شیخ بهایی خبیر به فن و آگاه از مسائل مثنوی را سراسر شرح لطایف آیات قرآنی میداند، میفرماید : من نمیگویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب / مثنوی او چو قرآن مدلّ / هادی بعضی و بعضی را مضل /مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی (یعنی به زبان فارسی) . این کتاب، از آغاز تا امروز عظمت خود را داشته و دارد و هر روز حقانیت آن بیشتر روشنشده و همه انسانها را از مسلمان و مسیحی و یهودی و … شیفته خود کرده و میکند.
مولوی در ابتدای مثنوی میگوید این کتاب «اصول اصول اصول دین» هذا کِتابُ الْمَثنَوى، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین!، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَهٌ عَلى آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً…….. و انه شفاه الصدور و جلاء الاحزان و کشاف القرآن و سعه الارزاق و تطییب الاخلاق، بایدی سفره کرام برره یمنعون بان لا یمسّه الا المطهرون»
ترجمه : این است کتاب مثنوی و آن، کتابی است دربرگیرنده اصول اصلهای دین در کشف اسرار وصول به حق و یقین؛ این کتاب فقه و آیین نیکو و روشن و دلیل آشکار و متقن خداوند است. مثل نور آن همچون چرغدانی است که در آن چراغی تابان؛ پرتو بیفشاند، روشنتر از روشنی صبحگاهان؛ و این کتاب باغ دلهاست. انبوه از درختان و آکنده از چشمهساران حکمت و معرفت، و از جمله آنها چشمهای است که پیروان این راه و مردم سلسبیلاش نامیدهاند، و در نزد اصحاب کرامت بهترین جایگاه و نیکوترین رامشگاه است. نیکان از آن خورند و نوشند و آزادگان (رها شدگان از هوی و هوس) از آن فرحناک و طربناک شوند. و این کتاب چون رود نیل در سرزمین مصر، شربتی است برای صبر پیشگان و ثابت قدمان و حسرتی برای فرعونیان و حق پوشان، همانگونه که حق تعالی فرمود: کثیری به آن هدایت وکثیری به آن گمراه شوند؛ شفای سینه ها و زداینده اندوه ها و کشاف رازهای قرآنی و فراخی بخش روزی معنوی و پاک کننده اخلاق است که به دست فرشتگان کرام نوشته شده و آنان جز پاکان را به حقایق آن راه نمی دهند
من هم نظرم نسبت به مثنوی همین است که خود مولوی گفته و شهید مطهری هم نظرش همین بود. معنای این جمله چیست؟ این جمله اشاره به این است که معارف الهی اعم از توحید، نبوت و دیگر معارف سه مرحله دارد؛ عام، خاص و اخص، مثلا توحید عام، توحید خاص و توحید اخص.نوع نگرشها به هستی سه مرحله دارد؛ نگاه عمومی (مراحل ابتدایی عامیانه)، نگاه خاص (مراحل متوسط سالکانه) و نگاه اخص (مراحل نهایی واصلانه)؛ اصول دین معارف عام و معمولی دین است و اصول اصول دین معارف متوسط سالکانه دین است و اصول اصول اصول دین معارف نهایی و واصلانه دین است که کتاب شریف مثنوی عمده هدفش بیان این سطح از معارف دین است( خامنه ای، 1387).
یکم- مولوی با قرآن بسیار آشنا بود و به نظر من قرآن را از حفظ داشته است. چنانچه در 25 هزار بیت شعر، مولوی 2230 آیه را مورد استشهاد قرار داده است. هنگامی که آیهای را در مطلبی بکار میبرد، با آنکه ممکن است آن آیه را بارها قبلاً دیده باشیم، اما معنایی که در کاربرد مولوی مشاهده میکنیم، برایمان تازگی دارد.
دوّم- تسلّط و اطّلاعات بسیار عمیق مولوی به احادیث و روایات.
در مثنوی حدود 600 حدیث نقل شده که اکثراً مورد اتّفاق نظر شیعه و سنّی است.
سوّم- مولوی با اینکه ادّعای فلسفه ندارد، با این حال مطالبش اغلب، مبانی مکتبهای فلسفی قدیم و جدید شرق و غرب را دربر دارد.
چهارم- مولوی مطالب خیلی بالا و با عظمت را بسیار کوچک میبیند. مثل اینکه استادی یک مسأله را در مدارس ابتدایی طرح کند. مثلاً: مطلب جزء و کل در مسألة هستی و هستی آفرین را که بسیار مهم است، مولوی بسیار ساده طرح میکند. از داستانهای بسیار ساده که میان مردم رایج است، عالیترین حقایق را بیرون میکشد. در فارسی معروف است که قصّاب درستکار، قسمت سینه و ران گوسفند را با هم میفروشد.
مولوی در تشبیه جریان تضاد در کارگاه هستی، چنین میگوید:
حکمت این اضداد را با هم ببست ای قصاب این گرد ران با گردن است
پنجم- حضور ذهن مولوی بسیار عجیب است. در عین حال وقتی دربارة یک مسألة کوچک و سطحی صحبت مینماید، یکباره ذهنش یک مطلب مهم را نیز مطرح میکند. مثلاً وقتی دربارة گل حرف میزند، ناگهان با یک رابطة مخفی، مطلب بسیار مهمی را دربارة جهانشناسی استخراج میکند و خواننده باید متوجّه این امر باشد.
ششم- مولوی بسیار متواضع است و در فعالیتهای شگفتانگیز مغزی و روانی، وی کوچکترین اشارهای به خودش ندارد. در مجموعة اشعارش ذکری از خودش ننموده است. بلکه احساس میشود حقایقی را که ابراز میدارد از عالم فوق طبیعت به مغزش سرازیر میشود و اندیشة بشری را سیراب میکند. سپس به راه خود میرود. مطالب بسیار زیادی که در قرون بعدی مطرح شده است، مولوی مدتها قبل به آن اشاره کرده است. مثلاً عقدههای روانی که در قرن اخیر توسط زیگموند فروید طرح و بحث گردیده است، مولوی در قرن هفتم بیش از یکبار آنرا مطرح کرده است.
هفتم- مولوی هشتاد و پنج بار در اشعار خود، تضاد را مطرح کرده است، از جمله:
در عدم هست ای برادر چون بُوَد؟ ضد اندر ضد خود مکنون بُوَد
اگر این بیت از مولوی به آلمانی برگردانده شود، همان عبارت هگل است.
*شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی وسیر حکمت در گلستان وبوستان
سعدی درس خواندهی نظامیه بغداد است که مرکز نظامیهها و یکی از مهمترین دانشگاههای جهان اسلام است. این دانشگاه تحت تأثیر منطق شافعی و کلام اشعری بوده است. سعدی به نقاط مختلف دنیا سفر میکند، با انسانهای مختلف و بزرگانی چون مولوی، شیخ صفیالدین اردبیلی و … نشست و برخاست داشت و این دیدارها هم کم نیستند، چون او عمر درازی داشته است. وی سرد و گرم روزگار را چشیده و استعداد زیادی هم دارد، اما همه اینها بهتنهایی او را نساخته، بلکه سعدی را زمان خود ساخته و معاصر عصر خویش بوده است، یعنی عصر خودش را یافته است. سعدی روح زمان خود را گرفته و مبدأ تاریخ و دورانساز میشود. اینچنین که تا سعدی هست، زبان فارسی هم هست و تا زبان فارسی هست سعدی میدرخشد. سعدی اشعری به ذات است. میگوید به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین. مصرع دوم، تمام جدال فکری تاریخ اسلام و تمام بحثهای امروز کمبریج و هاروارد و دانشگاههای امروزی را در خود دارد. این همان موضوع فلسفهی تحلیل زبان است. “حکیم سخن در زبان آفرین” یعنی آیا زبان سخن میگوید؟ یا سخن در زبان من آفریده میشود؟ جنگ همین است. سعدی اینجا اشعریت خودش را ثابت میکند که ” در زبان من سخن آفریده میشود” اشاعره میگفتند، کلام یعنی سخن در دل است و زبان نماینده آن.سعدی عارف بزرگی است و به حکم اینکه وارد دنیای عرفان شده است نمیتواند اشعری بماند و باید عبور کند. مولوی و غزالی هم همین کار را میکنند.سعدی فیلسوف به معنای کلمه نیست ولی “مفتی ملت اصحاب نظر” است، فلاسفه هم همین کار را میکنند. سعدی بیتردید حکیم است. در ایران باستان حکیم وجود داشته نه فیلسوف، چراکه فیلسوف یونانی است. حکیم یعنی کسی که سخنش محکم است. “اتقان صنع” دارد، پس نظر و کار حکیم، محکمتر است. دو اثر گلستان و بوستان هر دو دربارهی انسان است، اما گلستان دربارهی انسان آنچنان که هست صحبت میکند و بوستان از انسان و اجتماع آنگونه که باید باشد. انسان هم اگر خودش را آنگونه که هست نشناسد دربارهی آنچه باید خودش را نمیشناسد. خداوند میفرماید من آنم که هستم، اما ما باید بگوییم من آنم که میشوم. بحث سعدی هم در گلستان و بوستان همین است. این حکمت عملی است. سعدی میگوید “تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی” این خلاصهی گلستان است؛ اما بوستان اخلاق است. اخلاقی که سعدی ریشههایش را به عشق میبرد. گلستان انسان را آنچنان که هست نشان میدهد و بوستان آنچه میتواند باشد.(دینانی،91)
حكمت سعدي عبارت است از پيراستن نفس از پليديها و آراستن به مكارم و فضايل اخلاق با كمك مشكات نبوت. اساس حكمت سعدي به دو چيز تقسيم ميشود: 1 – خداشناسي و خداپرستي 2 – انسان شناسي، انسانپروري و انسان دوستي. درباره خداشناسي سعدي بايد گفت كه سعدي هم مؤمن و عارف به خداست و هم شيدا و عاشق به خدا. او همواره توحيد را زمزمه ميكند، چه در گلستان و چه در بوستان. وي اضافه كرد: فلاسفه براي رسيدن به خدا از راه وجود رفتهاند، اما سعدي با بيانات شاعرانه به مراتب بيش از فلاسفه بر انسان اثر ميگذارد و اگر صدها بار بخوانيم بوي كهنگي در آن نيست. سعدي يك انساني است كاملا متشرع و متعبد و اهل ايمان، و سرسوزني شبههايي كه در ذهن خيام ميآمده در ذهن او رسوخ نميكرده است و تمام وجودش سرشار از توحيد و محبت رسول اكرم و اولياي الهي است. خوانساري افزود: اگر بخواهيم انسانشناسي را از آثار سعدي استخراج كنيم، ميبينيم كه تمام آثار او انسانشناسنانه است، به خصوص بوستان، گلستان و قصايد سعدي. سعدي روانشناس بسيار دقيقي است كه آن را در راه انساندوستي به كار ميبرد. او به تمام معنا اومانيسم است، البته نه به اين معنا كه انسان را جاي خدا بگذارد بلكه از اين لحاظ كه انسان را دوست دارد و انسان را به جايي ميرساند كه جز خدا كسي را نميبيند. وي گفت: صفت شاخص و برجسته سعدي، انساندوستي و غمخواري و همدردي با دردمندان است. اگر فركانس كلمات آثار سعدي مشخص شود ميبينيم كه كلماتي مثل مسكن، درويش، محتاج، مظلوم، اشك، آه، غم، يتيم و … بيشتر تكرار شده است. هيچ يك از شعراي ما به اندازه سعدي همدردي با دردمندان نداشتند. واقعا سعدي در اين زمينه منحصر به فرد است. سعدي نسبت به اسيران و بردگان نيز ترحم ميكند و گستره صحبت سعدي از انسانها فراتر ميرود و به حيوانات ميرسد. خوانساري در پايان درباره زبان آثار سعدي گفت: ميگويند بهترين شعر اين است كه به آساني تبديل به نثر شود و شعر سعدي از اين گونه است و سهل ممتنع نام گرفته است.(خوانساري،1392(.
حکمت عملی یعنی همان چیزی است که «علم اخلاق» نامیده میشود. اخلاق حکمت عملی است و شاید یکی از وجوه تمایز بین فلسفه و حکمت، همین باشد. فلسفه بیشتر جنبة نظری دارد، حکمت هم نظر است. آنجایی که نظر نباشد، هیچ چیز نیست. همیشه نظر هست؛ اما نظر توأم با عمل. البته چند فرق دیگر هم هست از آن جمله :نظری که توأم با عمل است، بیشتر به حکمت نزدیک است. نظر محض بیشتر به فلسفه نزدیک است.او یک نابغة همیشگی جهان است؛ او در غزلسرایی بینظیر است. کدام غزلسرایی است که هماورد سعدی باشد؟ انصافاً افصحالمتکلمین
