
ل سبکشناختی بیان شد هرچه نمرهی کلگرایی-تحلیلی افراد از میانگین گروه بالاتر باشد بیانگر کلگرایی و هرچه از میانگین گروه کمتر باشد نشاندهندهی تحلیلی بودن فرد است. این یعنی با افزایش نمره کلگرایی افراد، نمره درک خطر آنها افزایش مییابد، لذا این فرضیه که ”افزایش شاخص سبکشناختی که بیانگر کلگرایی است با افزایش نمرات درک خطر رابطهی مستقیم معناداری دارد” تائید میشود. بهعبارتیدیگر، افراد کلگرا از توانایی درک خطر بیشتری برخوردارند.
هورسویل و مککنا (2004)، آندروود (2007)، آندروود، کروندال و چاپمن (2011) و هاورث، سیمونز و کاوادلو (2000) با توجه به مراحل کسب آگاهی اندسلی (1995) بیان کردند که در مرحلهی اول رانندگان به عناصر و اجزای محیطی آگاهی پیدا میکنند. پدیدهها را بهصورت مجزا دریافت و درک میکنند. ترکیب عناصر در مرحلهی دوم آگاهی است و فرد به یک درک کلی و جامع از محیط دست مییابد که این درک کلی بسیار شخصی بوده و به تجربه فرد بستگی دارد. در بالاترین و سومین مرحله این مدل فرد با تکیهبر درک کلی و جامعی که از محیط دارد، رفتار دیگر کاربران جاده را پیشبینی میکند، این پیشبینی پایه اساسی درک خطر را تشکیل میدهد که با نتایج حاصل از پژوهش حاضر همراستا است.
همانطور که در فصل دوم نیز بیان شد به پیشبینی و حدس جاده و رفتار دیگر کاربران، درک خطر گفته میشود؛ مککنا و کریک (1991) بیان کردند که پردازش صحنههای دیداری، جنبهی کلیدی درک خطر است (اسمیث، هورسویل، چامبرز و وتون، 2009). درواقع با توجه به آنچه در پیشینه آورده شده است، نتایج پژوهش حاضر را میتوان اینگونه تبیین کرد رانندگانی که دید تحلیلی دارند نمیتوانند اجزای و محرکهای موقعیتهای ترافیکی را باهم ترکیب کرده و روابط بین اجزا و محرکها را درک کنند. رانندگان تحلیلی تمایل دارند روی ویژگیها بهطور باریکبینانه تمرکز کنند تا آنجایی که آنها نمیتوانند یک شمای کلی از محیط ترافیکی ایجاد کنند. همچنین دیری و فیلدز (1999) در پژوهش آوردهاند که ادراک خطر نیازمند بررسی هر چه بیشتر محیط جادهای، تثبیت روی محرکهای مناسب و تفسیر کلیگرایانه از خطرات میباشد؛ بنابراین افراد با سبک تحلیلی نسبت به افراد کلگرا که از توجه به تکتک عناصر موجود در محیط فراتر رفته و با درک روابط بین آنها سعی میکنند که به درک کلگرایانه و جامعی برسند، نمرهی درک خطر کمتری کسب میکنند.
در تعریف سبکشناختی آورده شد که فرد با ویژگی سبک کلگرا توجه خود را به سمت روابط جهتگیری و هدایت میکند. در مقابل، در سبک تحلیلی، توجه فرد بیشتر به سمت هر جزء بهطور جداگانه تمرکز دارد. اختصاصی شدن توجه به افراد کلگرا این امکان را میدهد که کل یک تصویر را بهسرعت بیشتری ببینند. به عبارتی یکی از ویژگیهای افراد کلگرا پردازش سریع است. از طرفی در پژوهشهای مختلف آورده شده است رانندگانی که درک خطر بالایی دارند آنهایی هستند که سریعتر بتوانند خطرات ترافیکی را شناسایی و پیشبینی کنند (هاورث، سیمونز و کووالدو، 2000؛ سومر، 2011)؛ بنابراین شاید رابطهی مثبت بین درک خطر ترافیکی و سبکشناختی کلگرا به دلیل بالا بودن سرعت پردازش باشد. در تحقیقات آتی این موضوع میتواند بررسی شود.
از طرف دیگر، در تعریف افراد تحلیلی میتوان گفت که آنها کمتر بر روی تمایلات و تجارب قبلیشان و بیشتر بر روی اطلاعات خارجی در دسترس تکیه میکنند (باربوسا، گرهاردت و کیکول، 2007). سکافرنیکت (2005) نیز در پژوهش خود بیان میکند که افراد مبتدی درک تحلیلی دارند. به عبارتی میتوان گفت که افراد مبتدی به دلیل فقدان تجربه نمیتوانند با بررسی همهجانبهی موقعیت، پاسخ مناسبی از خود بروز دهند ولی باگذشت زمان، افزایش تجربه و ایجاد تدریجی درک کلگرایانه، این گرایش در آنها ایجاد میشود که بیشازپیش به دانش مبتنی بر تجربه تکیه کنند. از طرف دیگر، پیشتر در تبیین مراحل ایجاد درک خطر بر اساس مراحل سهگانه آگاهی گفته شد که درک کلی و جامع از خطرات پیرامون، شخصی بوده و به تجربه افراد بستگی دارد. در تعریف درک خطر بیان شد، یک رانندهی ایمن، خطرات را با توجه به سابقه و تجربه خود درک میکند (دیری، 1999؛ به نقل از ماستن، 2004)؛ بنابراین شاید رابطهی مثبت بین درک خطر و سبکهای شناختی به دلیل عامل تجربه باشد. اگرچه شرکتکنندهها در مطالعهی حاضر رانندگان باتجربه بودند (13 سال)، ولی بااینوجود با توجه به انحراف معیار تجربهی رانندگی آنها که نزدیک به 7 میباشد، میتوان نتیجه گرفت که در بین این افراد رانندگان باتجربهتر و کمتجربهتر وجود داشته است. فرض بر اینکه افراد با شروع رانندگی دیدی تحلیلی به محیط ترافیکی داشته و با کسب تجربه بهطور روزافزون با محیط ترافیکی آشناتر شده که این خود باعث میشود نسبت به خطرات ترافیکی آگاهی بیشتری داشته باشند. این آگاهی به ایجاد درک جامع و کلگرایانه از محیط منجر میشود یعنی راننده بهتدریج دید کلگرایانهای نسبت به محیط ترافیکی پیداکرده و نتیجهی نهایی این خواهد بود که فرد باتجربهتر خطرات را هرچه سریعتر و دقیقتر درک کند.
همانطور که در فصل دوم نیز بیان شد به پیشبینی و حدس جاده و رفتار دیگر کاربران، درک خطر گفته میشود؛ مککنا و کریک (1991) بیان کردند که پردازش صحنههای دیداری، جنبهی کلیدی درک خطر است (اسمیث، هورسویل، چامبرز و وتون، 2009). درواقع با توجه به آنچه در پیشینه آورده شده است، نتایج پژوهش حاضر را میتوان اینگونه تبیین کرد رانندگانی که دید تحلیلی دارند نمیتوانند اجزای و محرکهای موقعیتهای ترافیکی را باهم ترکیب کرده و روابط بین اجزا و محرکها را درک کنند. رانندگان تحلیلی تمایل دارند روی ویژگیها بهطور باریکبینانه تمرکز کنند تا آنجایی که آنها نمیتوانند یک شمای کلی از محیط ترافیکی ایجاد کنند. همچنین دیری و فیلدز (1999) در پژوهش آوردهاند که ادراک خطر نیازمند بررسی هر چه بیشتر محیط جادهای، تثبیت روی محرکهای مناسب و تفسیر کلیگرایانه از خطرات میباشد؛ بنابراین افراد با سبک تحلیلی نسبت به افراد کلگرا که از توجه به تکتک عناصر موجود در محیط فراتر رفته و با درک روابط بین آنها سعی میکنند که به درک کلگرایانه و جامعی برسند، نمرهی درک خطر کمتری کسب میکنند.
در تعریف سبکشناختی آورده شد که فرد با ویژگی سبک کلگرا توجه خود را به سمت روابط جهتگیری و هدایت میکند. در مقابل، در سبک تحلیلی، توجه فرد بیشتر به سمت هر جزء بهطور جداگانه تمرکز دارد. اختصاصی شدن توجه به افراد کلگرا این امکان را میدهد که کل یک تصویر را بهسرعت بیشتری ببینند. به عبارتی یکی از ویژگیهای افراد کلگرا پردازش سریع است. از طرفی در پژوهشهای مختلف آورده شده است رانندگانی که درک خطر بالایی دارند آنهایی هستند که سریعتر بتوانند خطرات ترافیکی را شناسایی و پیشبینی کنند (هاورث، سیمونز و کووالدو، 2000؛ سومر، 2011)؛ بنابراین شاید رابطهی مثبت بین درک خطر ترافیکی و سبکشناختی کلگرا به دلیل بالا بودن سرعت پردازش باشد. در تحقیقات آتی این موضوع میتواند بررسی شود.
فرضیههای فرعی:
فرضیهی فرعی اول: تفاوت افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی در نمرات بازداری رفتاری
نتایج مقایسه میانگین نمرات بازداری رفتاری دو گروه افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی تفاوت معناداری نشان نداد. همانطور که در جدول 5-4 آمده است، در بررسی میانگین شاخصهای بازداری رفتاری در بین این دو گروه نشان داد که باوجوداینکه میانگین زمان واکنش به محرکهای ایست-علامت در گروه کلگرا نسبت به گروه تحلیلی کمتر است ولی در هیچیک از شاخصهای بازداری در این دو گروه ازنظر آماری تفاوت معناداری دیده نشد. لذا این فرضیه که ”بین افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی در نمرات بازداری رفتاری تفاوت معناداری وجود دارد” تائید نمیشود.
نتایج مطالعهی حاضر با پژوهشهای رایدینگ (1991)، بوزن و همکاران (2009) همراستا نیست. به عقیدهی آنها سبکهای شناختی ممکن است بر بسیاری از موارد ازجمله عکسالعملهای بحرانی که یک فرد طی روز با آنها مواجه میشود، تأثیر بگذارد. آنها در ویژگی افراد با سبکشناختی تحلیلی بیان کردند که این افراد خود-هدایتگر و خودانگیخته بوده و بر اساس ارزیابی آگاهانه وقایع رفتار میکنند؛ بنابراین انتظار بر این بود که آنها بازداری رفتاری بالایی داشته باشند. از طرف دیگر، در ویژگی افراد با سبکشناختی کلگرا آورده شده است که آنها هیجانی و تکانشی هستند، بنابراین فرض بر این بود که آنها بازداری رفتاری پایینی داشته باشند. در پژوهش حاضر و با توجه به جدول 5-4 این نتایج تائید نشد.
در بسیاری پژوهشها که به تأثیر فرهنگ بر رفتار تأکید داشتند (بهعنوانمثال، گودیکونست403، 1993؛ هو404، 1994؛ کاسن ولی405،2002؛ چویی، کو و چویی، 2007). چویی، کو و چویی (2007) بیان کردند که سبکشناختی افراد آسیایی بیشتر به سمت کلگرایی تمایل دارد، این در حالی است که غربیها مستعدترند تا جهان را بهصورت اجزایی مستقل تشکیلشده، ببینند (چویی، کو چویی، 2007؛ ایوانس، 2008؛ دائن، 2009). با توجه به آنچه گفته شد، نتایج بهدستآمده از مطالعهی حاضر را میتوان اینگونه تبیین کرد که با توجه به آسیایی بودن (ایرانی) نمونه شرکتکننده در این پژوهش، ازیکطرف گرایش فکری و رفتاری آنها بیشتر مستعد سبکشناختی کلگرایی بوده؛ و همانطور که قبلاً گفته شد فرض بر این است که این افراد هیجانی و تکانشیتر بوده و بازداری کمتری دارند. با توجه به جدول 5-4 ملاحظه میشود که شاخص بازداری در افراد کلگرا و تحلیلی نزدیک به هم و به ترتیب 52/255 و 71/276 بوده است که در مقایسه با میانگین این نمره در نمونههای مشابه غربی بسیار بیشتر بوده است. بهعنوانمثال در پژوهش اسکاچر و همکاران (1999) میانگین زمان واکنش به محرکهای ایست-علامت (SSRT) برابر با 218 (البته در پژوهش آنها اطلاعات قومیت شناختی تفکیک نشده است ولی شامل ایالات متحده، اروپا، آسیا، استرالیا و همچنین کانادا)، در پژوهش اُ-برین و گرملی (2013) برابر با 214 و در مطالعهی رز و همکاران (2015) نیز برابر با 53/214 بوده است. از طرف دیگر، پیشتر بیان شد که بازداری رفتاری تحت تأثیر عامل سن نیز قرار میگیرد. شرکتکنندگان در پژوهشهای اُ-برین و گرملی (2013) و رز و همکاران (2015) در دامنهی سنی 25-17 بوده است، درحالیکه میانگین سنی شرکتکننده در پژوهش حاضر 79/38 سال بوده است. همانطور که قبلاً بیان شد، فرض بر این است که بازداری با افزایش سن کاهش یابد (اسکاچر و همکاران، 1999)؛ بنابراین عدم وجود تفاوت در بازداری رفتاری بین دو گروه با سبکشناختی کلگرا و تحلیلی و اینکه میانگین محرک ایست-علامت (SSRT) در هر دو گروه نزدیک به هم و بالا بوده که نشاندهندهی بازداری ضعیف در دو گروه است، در مطالعه حاضر شاید به دلیل تأثیر عواملی چون فرهنگی و یکسان بودن و بالا بودن سن شرکتکنندگان بوده باشد.
فرضیهی فرعی دوم: تفاوت افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی در نمرات بازداری شناختی
نتایج مقایسه میانگین نمرات بازداری شناختی دو گروه افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی تفاوت معناداری نشان نداد. در بررسی میانگین شاخصهای بازداری شناختی در بین این دو گروه، همانطور که در جدول 6-4 فصل چهار نشان داده شد، از بین شاخصهایی که آزمون برو-نرو میسنجد بیشترین تفاوت بین دو گروه با سبکشناختی کلگرا و تحلیلی در نمرات خطای قصور دیده شد، به این صورت که خطای قصور در گروه کلگرا (16/13) کمتر از گروه تحلیلی (13/22) شد؛ همانطور که قبلاً گفته شده است خطای قصور شاخصی از بیتوجه است، بر این اساس نتیجه میشود که گروه کلگرایی نسبت به تحلیلی سطح بیتوجهی کمتری را نشان دادند؛ ولی بااینوجود، در هیچیک از شاخصهای بازداری در این دو گروه ازنظر آماری تفاوت معناداری دیده نشد. لذا این فرضیه که ”بین افراد با سبکشناختی کلگرا و افراد با سبکشناختی تحلیلی در نمرات بازداری
