
خويشاوندى با پيامبر، كه براساس شايستگىهاى او نيز بوده است؛ شايستگىهايى كه دوست و دشمن بدان معترفند. بعدها خليفه دوم، به رغم ديدگاه قبلى خويش، امام علىعليه السلام را يكى از شش نفرى مىشمرد كه شايسته خلافتند و بايد از ميان خود، خليفه بعدى را برگزينند. امامعليه السلام، هر چند پيشاپيش از نتيجه تصميمات شورا آگاه بود، براى نشان دادن تناقض گفتار با كردار خليفه دوم، ” (ابن حجر العسقلاني،1328:303) “از ورود در آن خوددارى نفرمود.”( ابوالفرج الاصفهانى،1961: 45 )
5-4-2- جلوگيرى از بحران
“نقشآفرينان سقيفه با وجود اعتقاد به شايستگى امام علىعليه السلام، انتخاب وى را زمينهساز فتنه و آشوب شمرده، دستيابى امام را به خلافت به مصلحت جامعه اسلامى ندانستند.” ( الشيخ الطوسى، 1414 ج2: 56) دشمنى ديرينه اعراب با امير مؤمنان، يكى از دلايلى است كه به گمان اينان، مدعاى پيشگفته را موجه مىسازد. (الشيخ المفيد، 1334: ج 5،64)”ابن عباس كه همدم خليفه دوم و روايتگر بسيارى از سخنان او است ـ در پاسخ به عمر كه دشمنى قريش را با امامعليه السلام يكى از دلايل كنار گذاشتن وى مىشمرد، مىگويد: با اين سخن، از چه كسى عيبجويى مىكنى؟ از خدايى كه پيامبر را بر آنان برانگيخت؟ يا از پيامبر(ص) كه حق رسالت را به جا آورد؟ يا از علىعليه السلام كه در راه خدا با آنان به جهاد پرداخت؟” ( عباس على الموسوى، 1403: 52)
بهراستى، كسانى كه خود را خليفه و جانشين رسول خداصلى الله عليه وآله مىدانند، چگونه مىتوانند جهاد را با مشركان، ارزشى منفى به شمار آورده، به ترويج كينههاى جاهلى بپردازند ! آيا مىتوان به رهاورد بعثت رسول خداصلى الله عليه وآله پايبند بود و همچنان سخنانى از اين دست بر زبان جارى ساخت: “چه كنم كه قريش تو را دوست نمىدارد؛ زيرا [تنها] در بدر هفتاد نفر از آنان را به هلاكت رساندى”.( ابن ابىالحديد، 1404: ج 7،23)
2-4-6- سختگيرى امام در اجراى عدالت
“امام علىعليه السلام بارها در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله نشان داده بود كه در اجراى عدالت اهل تساهل و مداهنه نيست و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نمىورزد. سختگيرى امام در مصرف اموال عمومى تا آن جا بود كه گروهى از مردم از آن حضرت به پيشگاه رسول خداصلى الله عليه وآله شكايت برده، و از تندى و خشنونت ايشان گله كردند. اما پاسخ رسول خداصلى الله عليه وآله سند افتخارى ديگر براى امير المؤمنان بود و حقمحورى وى را در يادها زنده كرد”: لاتشكوا عليا فوالله انه لختي فى ذات الله؛” ( المجلسى،1362: ج55،116)؛ ( ابن شهر آشوب،1379: ج2،377 )
“از على شكايت نكنيد؛ زيرا او در امور الهى سختگير و سازشناپذير است.” با اين حال، پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام، اين ويژگى امام علىعليه السلام يكى از عواملى بود كه وى را از دستيابى به خلافت بازداشت، چنان كه خليفه دوم مىگويد: على،… سزاوارترين مردم براى حكومت است، ولى قريش تاب عدالت او را ندارد؛ زيرا اگر حكومت را بر عهده گيرد، راهى براى گريز از حق باقى نمىگذارد، و در آن صورت، مردم بيعت خود را مىشكنند و در برابر او مىايستند.” (المجلسى، 1362: ج 55،265 )
2-4-7- جوانى و كمتجربگى
“يكى از نكاتى كه آشنايان با فرهنگ و تاريخ اسلامى را به شگفتى وامىدارد، اين است كه در سقيفه و پس از آن، بارها شايستگى افراد را با معيارهايى همچون كهنسالى و ريشسفيدى سنجيدهاند.” (الاصفهانى، 1961: 464 )؛ (ابن ابىالحديد، 1404: ج 7، 82) همچنين سيره و سخنان رسول خداصلى الله عليه وآله را در اين باره ناديده گرفتهاند. پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در واپسين روزهاى زندگى خويش، اسامة بن زيد، نوجوان 18 ساله را به فرماندهى سپاه مسلمانان گماشت و پيرمردان شصت ساله را به اطاعت از او خواند. پيش از آن نيز رسول خداصلى الله عليه وآله بارها چنين گزينشهايى كرده و حقجويان را با ارزشهاى اسلامى آشنا ساخته بود.” ابوعبيده جراح يكى از كسانى است كه بر جوانى و كمتجربگى امير مؤمنان تأكيد مىورزد! و با لحنى دلسوزانه، وى را به بيعت با ابابكر فرا مىخواند، و سپس به سخنان خويش اين نويد را مىافزايد كه اگر على پس از ابابكر زنده بماند و عمر طولانى بيابد، مردم شايستگىهاى علمى و دينى وى را ناديده نمىگيرند و به حكومتش مىگمارند.”(الذهبى، 1417: ج 1،98 )” عمر نيز بارها اين نكته را خاطر نشان مىكرد و سالخوردگى ابابكر را دليل بر شايستگى وى براى خلافت مىشمارد. اما بر اساس منابع تاريخى، از پاسخ به اين سؤالها در مىماند كه چرا رسول خداصلى الله عليه وآله آن هنگام كه على را در پى ابابكر فرستاد تا پيام برائت را از او بستاند و خود بر مشركان بخواند، سن آن حضرت را كوچك نشمرد؟” (السيوطى، 1404: ج 1، 36 ) چرا خداوند از ميان مسلمانان، على عليه السلام را به برادرى رسول خويش برگزيد؟ چرا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بارها با گفتار و كردار خود بر برترى وى تأكيد ورزيد؟ و… .
2-4-8- شوخطبعى
“خليفه دوم كه در عيبجويى از امام علىعليه السلام به زمامداران پيش و پس از خود يارى فراوان رسانده، شوخطبعى آن حضرت را بهانه كرده، هيبت و صلابت خلافت را با طبع شوخ آن گرامى ناسازگار مىخواند.” ( البخارى، 1407: 64 )اين در حالى بود كه همگان شوخىهاى لطيف و موقرانه رسول خداصلى الله عليه وآله را به ياد مىآوردند، و كسانى نيز جرأت كرده، با استناد به سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دستاويز عمر را سست مىنمودند. سستى اين بهانه آن گاه روشنتر مىگردد كه شوخطبعى امام را با عيوبى كه عمر براى ديگران بر شمرده است، بسنجيم. خليفه دوم آن گاه كه به تعيين جانشينى براى خود مىانديشيد، شش نفر را شايستهتر از ديگران خواند و با اين حال، عيبهايى نيز براى آنان برشمرد: عبدالرحمن در سست رأيى چنان است كه انگشتر حكومت را به دست زنش خواهد كرد؛ سعدبن ابىوقاص مرد جنگ است، نه مرد حكومت؛ عثمان اگر به حكومت دست يابد، خويشاوندانش را بر گرده مردم سوار مىكند و… در اين ميان، براى كسى چون علىبن ابىطالب، چه عيبى مىتوان يافت جز آن كه امرؤ فيه دعابه! گفتنى است كه عمروبن عاص يكى از كسانى است كه بعدها از اين عيبتراشى سود مىجويد و تلاش مىكند تا براى شاميان ناآگاه، از امام علىعليه السلام فردى ياوه گو و خوشگذران ترسيم كند. در خطبهاى از نهجالبلاغه در اين باره چنين آمده است: “شگفتا از پسر نابغه ! شاميان را گفته است من مردى بيهودهگويم با لعب بسيار؛ عبث كارم و كوشا در اين كار. همانا آنچه گفته نادرست بوده و به گناه دهان گشوده… به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از بيهودهگويى باز مىدارد و فراموشى آخرت او را نگذارد كه سخن حق بر زبان آرد.” (عمر فروخ، 1986: 135)
2-4-9- نامزد شدن براى خلافت افزون بر دلايل پيشين كه بيشتر از سوى نخبگان و سياستبازان مطرح شده است، بسيارى از مردمان عادى با برداشتى نادرست از مسأله بيعت، تنها گذاشتن امير مؤمنان را با اين دليل ساده، موجه مىساختند كه پيش از آن كه على به سراغ ما بيايد، با ابوبكر بيعت نمودهايم. و سر در گرو فرمانبردارى از وى نهادهايم. براى نمونه، پس از رويداد سقيفه، امامعليه السلام در برابر كسانى كه از او بيعت با خليفه را مىخواستند، فضايل خويش را برشمرد و از مردم خواست تا خلافت را به مسير واقعىاش برگردانند. در اين هنگام، بيشتر ابنسعد انصارى به سخنان امامعليه السلام اين گونه پاسخ داد: “به خدا قسم اگر مردم پيش از بيعت با ابابكر اين سخنان را مىشنيدند، همه با تو بيعت مىكردند و راه اختلاف را نمىپيمودند؛ اما تو در خانه نشستى و در سقيفه حاضر نبودى. مردم گمان كردند كه به حكومت تمايلى ندارى. اكنون ديگر كار از كار گذشته است و بيعت ما با ديگرى صورت گرفته است” (الشيخ الصدوق، بىتا: ج 3،236) امام علىعليه السلام در رد استدلال آنان به بيان اين نكته بسنده كرد كه سزاوار نبود جنازه پيامبر را در خانه واگذارد و بر سر جانشينى وى با مردم به نزاع برخيزد.
2-4-10- بىاعتنايى به سيره خلفا
“پس از آن كه خليفه دوم، تعيين جانشينى خود را برعهده شوراى ششنفره نهاد، و به رأى عبدالرحمنبن عوف امتيازى ويژه بخشيد،”( الشيخ الطوسى، 1414 : ج 2،67 )”عبدالرحمن تدبيرى انديشيد كه بر اساس آن، از يك سو همچنان امام علىعليه السلام را از دستيابى به حكومت باز دارد، و از سوى ديگر، افكار عمومى را نيز قانع سازد. از اين رو، اين شرط تازه را مطرح ساخت كه خليفه آينده بايد تعهد كند كه افزون بر عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر، سيره ابوبكر و عمر را نيز در پيش گيرد.”( الشريف الرضي، 1406:63 ) چنان كه انتظار مىرفت، امام از پذيرش اين شرط خوددارى كرد، و سرانجام خلافت به عثمان رسيد. به حتم اگر امامعليه السلام شرط عبدالرحمن را هم مىپذيرفت، همچنان با بهانههايى واهى، وى را از دستيابى به خلافت باز مىداشتند و تنها نتيجهاى كه بهدست مىآمد، تأييد عملكرد دو خليفه پيشين بود. “به هر حال، توده مردم بدون آن كه به فريبكارى عبدالرحمن واكنشى نشان دهند، براى بيعت با خليفه جديد ازدحام كردند و امامعليه السلام در حالى كه صف مردم را مىشكافت و از روى ناچارى براى بيعت به سوى خليفه مىشتافت مىفرمود: “نيرنگ؛ چه نيرنگى!” (السيوطى،1404: ج 1،116 ) شگفتا از سخن نويسنده بزرگ اهل سنت كه گفته است: “ترس امامعليه السلام از آن بود كه مبادا شرايط به گونهاى باشد كه از پيروى سيره ابوبكر و عمر باز ماند و طاقت و توان آن دو را در خود نيابد؛ هر چند حوادث آينده نشان داد كه توانايى علىعليه السلام همسان توانايى ابوبكر و عمر و بلكه بيش از آنان است.” (التميمي المغربي،بي تا:25) “تحليل با سخنانى كه از امامعليه السلام گزارش شده، سازگار نيست؛ چنان كه در برخى از منابع، پاسخ امام به عبدالرحمن چنين نقل شده است: با وجود كتاب خدا و سنت پيامبر، نياز به سيره كسى نيست. مقصود تو از اين شرط آن است كه خلافت را از من دور گردانى.”(الواقدى، 1411: ج 1،54 )
2-5- شيوه ي امام در ابراز مخالفت
كنارهگيرى و خانهنشينى امير مؤمنانعليه السلام به معناى آن نبود كه آن حضرت لب از سخن فرو بندند و در برابر عملكرد خلفا جز تسليم و سرسپارى، راهى ديگر پيش نگيرند؛ بلكه امام عليه السلام با شيوههاى گوناگون، مخالفت خود را اعلام مىداشتند و بدون آن كه به وحدت و انسجام جامعه خدشهاى برسانند، همواره معترض سياسى شناخته مىشدند. در اين جا برخى از شگردهاى امام را در ابراز مخالفت، از نظر مىگذرانيم:
2-5-1- خوددارى از بيعت داوطلبانه
“براساس عرف سياسى زمان خلفا، تمامى كسانى كه حكومت را به رسميت مىشناختند، وفادارى خود را با انجام بيعت، نشان مىدادند و خوددارى از اين كار، به ويژه از سوى افراد سرشناس و نامآور، گناهى نابخشودنى به شمار مىآمد. امير مؤمنانعليه السلام با هيچ كدام از خلفا از سر شوق و رغبت بيعت نكرد و جز بر اثر تهديد و شمشير، دست بيعت نداد. هر چند وقايع نگار مغرض و دروغ پردازى چون سيف بن عمر بيعت امام را با خليفه اول به گونهاى به تصوير مىكشد كه گويا ايشان براى اين كار سر از پا نمىشناخته و تأخير را در آن روا نمىدانستهاند؛” (احمد بن حنبل،1411: ج2،67) اما اين روايت جز در گوشهاى از كتابهاى تاريخى جايگاهى نيافته و همچون ديگر حكايات اين راوى، بر بىاعتبارى وى افزوده است. بيشتر انديشمندان سنى بر اين باورند كه بيعت امام، يقيناً پس از شهادت همسرش روى داده است و برخى از اينان تاريخ تقريبى آن را شش ماه پس از آغاز خلافت ابابكر دانستهاند. امير مؤمنان خود در پاسخ به نامهاى از معاويه، به چگونگى اين بيعت اشاره كرده و پيشاپيش تلاش برخى از نويسندگان را براى
