
نيز نقش حب رياست نمودى روشنتر از آفتاب دارد. معاويه كه در طى دو دهه، پايههاى حكومت خود را در شام استوار كرده بود، نيك مىدانست كه بيعت با امير مؤمنان، معنايى جز كنارهگيرى از حكومت شام نخواهد داشت. “از اين رو، با اعتراف به شايستگى امام علىعليه السلام براى خلافت، مسئله حكومت را فراتر از چنين داورىهاى ارزشمدارانه مىشمرد. او كه بارها انگيزههاى نفسانى خود را آشكار ساخته بود، سالها بعد در خطابهاى رسماً اعلام كرد كه جنگ وى با علويان نه براى روزه و نماز و حج و زكات، كه به طمع حكومت و رياست بوده است.” (مجلسى،1362: ج55،49 -50 )
2-9-3- كينههاى پنهان
“يكى از جدىترين عوامل مخالفت برخى از افراد و گروهها با امام علىعليه السلام، بغضها و كينههاى درونى آنان بود؛ يعنى همان عاملى كه در سقيفه موجب كنار گذاشتن امام شد. بيست و پنج سال پس از آن نيز نه تنها از ميان نرفت كه عميقتر شده بود. امير مؤمنان، خود، در اين باره مىفرمايد: مرا چه با قريش اگر با من به جنگ برآيد، به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار نمودم و اكنون كه فريب خوردهاند آماده كارزارم. من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پى پس نمىگذارم. به خدا قريش از ما كينه نكشيد، جز براى آن كه خدا ما را بر آنان گزيد. آنان را ـ پرورديم ـ و در زمره خود درآورديم.”( نهجالبلاغه، 1387: خ 34 ) “بسيارى از محققان بر اين نكته تأكيد دارند كه دشمنى عايشه با امام علىعليه السلام نيز ريشه در كينههايى دارد كه از زمان پيامبرصلى الله عليه وآله در دل خود مىپرورانيد. وى كه خود از سرسختترين مخالفان عثمان بود، با شنيدن خبر قتل عثمان و بيعت مردم مدينه با امام علىعليه السلام، از نيمه راه به مكه بازگشت و علم مخالفت با امام را در كنار حجر اسماعيل برافراشت،”( ابن الاثير، 1404: ج1،312 ـ 313 ) و با سخنرانىهاى احساسى و عاطفى خود مردم را براى انتقام خون خليفه مظلوم! بسيج كرد، و بدين ترتيب، مكّه پايگاهى شد براى تجهيز نيروهاى مخالف امام. كينههاى درونى بنىاميه نسبت به امامعليه السلام نيز زبانزد همگان است و يكى از دلايل اصلى دشمنىها و جنگافروزىهاى آنان؛ چنان كه كسانى همچون مروانبن حكم، سعيدبن عاص و وليدبن عقبه بهصراحت، كشته شدن پدران و خويشاوندانشان را به دست امام علىعليه السلام دليل ناخشنودى خود از آن حضرت قلمداد كردند. معاويه نيز كه برادر، دايى و جدش به دست امير مؤمنانعليه السلام كشته شده بودند، بهخون خواهى از آنان، نه تنها امامعليه السلام بلكه اصل اسلام را آماج كينهورزىهاى خود قرار داد و در پى زدودن نام پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از جامعه بود. بر اين اساس، امير مؤمنان، جنگ صفين را مولود كينههاى بدر و احد و دشمنىهاى زمان جاهليت خوانده است. “المجلسى، 1362: ج55، 587”
2-9-4- جهل و نادانى
يكى از بنيادىترين دلايل مخالفت با امام علىعليه السلام، ناآشنايى مردم با آموزههاى دينى، فقر فرهنگى و تحجر و قشرىگرى بود كه بخش عمدهاى از آن، ريشه در سياستهاى نادرست خلفاى پيشين داشت. وقتى هدف اصلى حكومت، افزايش كمى جمعيت مسلمانان و توسعه جغرافيايى جهان اسلام باشد و اقدامات فرهنگى شايستهاى براى افزايش آگاهىهاى دينى مردم صورت نگيرد، بلكه بالاتر از آن، كتابت و ترويج احاديث پيامبر نيز ممنوع شود، نتيجهاى جز سر برآوردن افراد و گروههاى سطحىنگر و ظاهرگرا را نمىتوان انتظار داشت.
“امير مؤمنانعليه السلام از همان آغاز، با توجه به اين وضعيت و اشاره به اين نكته، از مردم مىخواهد كه او را واگذارند و حكومت را به ديگرى سپارند. مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد، كه ما پيشاپيش كارى مىرويم كه آن را به رويهها است و گونهگون رنگها است. دلها برابر آن بر جاى نمىماند و خردها بر پاى. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده.”(نهجالبلاغه: 1387خطبه85 ) “امام علىعليه السلام در زمانى حكومت اسلامى را به دست گرفت كه بسيارى از مسلمانان تصور درستى از تعاليم اسلامى نداشتند و حقيقتجويى، جاى خود را به شخصيتبينى داده بود. قشرىگرى و تحجر به جايى رسيده بود كه برخى از بزرگان صحابه از بيم اين كه مبادا مجبور شوند روياروى برادران مسلمان خود قرار گيرند، از بيعت با امامعليه السلام تن زدند.”( ابن مزاحم،1382: ج2،551 ـ 552)”شخصيتبينى و حقيقتناشناسى در آن حد بود كه در جنگ جمل، برخى از ياران امام علىعليه السلام وقتى در سپاه مقابل خود، افراد خوشسابقهاى مانند طلحه و زبير و شخصيتى چون عايشه، همسر پيامبر را ديدند، در حقانيت جنگ با آنان به ترديدى جدى گرفتار آمدند؛ بهگونهاى كه صحابى جليل القدرى چون خزيمة بن ثابت، هرچند به صحنه نبرد آمد، شمشير خود را از نيام بيرون نياورد!”( ابنشهر آشوب،1379:ج2، 259) در جنگ صفين نيز سطحىنگرى و ظاهربينى، بسيارى از ياران امام علىعليه السلام را به ترديد كشانده بود. آنان از اين كه مىديدند هر دو گروه به يك گونه و به يك سو نماز مىخوانند، به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر اسلام گواهى مىدهند و كتاب آسمانى يكسانى را مىخوانند، سخت بهكام شك و اضطراب غلتيده بودند.
اگر حضور شخصيتى مانند عمار ـ كه پيامبر اكرم خطاب به او فرموده بود: تقتلك الفئة الباغية؛ “تو را گروه ستمگر خواهند كشت” ـ در سپاه امام علىعليه السلام نمىبود، بهيقين گروهى از اين افراد، از همان آغاز دست از حمايت امام بر مىداشتند. وقتى شخصيتى همچون خزيمه در حقانيت مبارزه با قاسطين ترديد مىكند و منتظر سرنوشت عمار مىماند تا پس از آن، گروه طغيانگر را بشناسد، از افرادى كه پيامبر را نديده و در بدر و احد و حنين نجنگيدهاند، چه انتظارى مىرفت؟
“از سوى ديگر، از ياران ناآگاه امام كه بگذريم، در ميان مخالفان آن حضرت نيز، بهصورتى برجستهتر، با ويژگىهايى همچون ظاهرپرستى، سطحىنگرى و تقليد كوركورانه غوغا مىكرد. براى نمونه، گروهى از اصحاب جمل، در اطراف شتر عايشه طواف مىكردند و فضولاتش را به دست گرفته، مىبوييدند و مىگفتند: “از سرگين شتر مادرمان، بوى مشك برمىخيزد!” (ابن الاثير،1404: ج1، 340 ) همچنين مردم شام، سادگى و نادانى را به آن جا رساندند كه حاضر شدند نماز جمعه را روز چهارشنبه بهجا آرند! معاويه، خود، نمونهاى از جهالت و نادانى پيروانش را به رخ امام علىعليه السلام مىكشد و به او هشدار مىدهد كه با چنين كسانى به نبرد با وى خواهد آمد. جاى شگفتى نيست كه چنين مردمى بر اثر تبليغات زهرآگين معاويه به اين باور برسند كه على و يارانش مسلمان نيستند و نماز بهجا نمىآورند و نيز قاتل واقعى عمار، على است كه او را به جنگ آورده، نه معاويه! امام علىعليه السلام چه زيبا به وصف مردم شام مىپردازد؛ آن جا كه مىفرمايد:”[مردم شام، مردمىاند] كه بايستى احكام دينشان اندوزند و ادبشان بياموزند و تعليمشان دهند و كارآزمودهشان كنند. و بر آنان سرپرست گمارند، و دستشان گيرند و ـ آزادشان نگذارند. نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه از آنان كه در خانه ماندند، در ايمان استواردرباره خوارج نهروان نيز ترديدى نيست كه نادانى، سطحىنگرى، نداشتن تحليل درست سياسى و ناآگاهى از حقايق و معارف اسلامى، اصلىترين دلايل مخالفت آنان با امام علىعليه السلام بوده است. اين ويژگىها باعث گرديد كه آنان بهآسانى در دام حيلههاى معاويه و عمروعاص گرفتار آيند و به تعبير امام على عليهالسلام آلت دست شيطان شوند. تنگنظرى و تحجر خوارج به جايى رسيده بود كه با اندكبهانهاى، مخالفان خود را به ارتداد متهم كرده، به قتل آنان فتوا مىدادند. از اين رو، عبداللهبن خباب را به جرم حمايت از امام علىعليه السلام بهگونهاى فجيع به شهادت رساندند و شكم همسر باردار او را دريدند. بااين حال، وقتى يكى از آنان خرمايى را از روى زمين برمىدارد، او را سرزنش مىكنند كه چرا در اموال مردم بدون اجازه تصرف مىكند!”( ابن قتيبه،1363: 146 ـ 147 )
2-9-5- عدالتگريزى
عدالتگريزى صاحبان قدرت و وابستگان آنان، يكى ديگر از ويژگىهاى جامعه در عهد امام علىعليهالسلام بود. اين در حالى است كه امامعليه السلام عدالت اجتماعى را در سرلوحة اهداف خويش قرار داده بود و مىكوشيد تا ابعاد گوناگون آن را به اجرا درآورد. در اين جا به برخى از اين ابعاد اشاره مىكنيم.
الف. الغاى امتيازات طبقاتى: از زمان خليفه دوم، شيوه تقسيم غنايم بر پايه برترى قريش بر غير قريش، مهاجر بر انصار و عرب بر عجم استوار بود. هر كس از منظر خلفا سابقه طولانىتر و درخشانترى در اسلام داشت، از مواهب و عطاياى بيشترى برخوردار مىشد. اين، خود شكاف عظيم طبقاتى و راه تبعيض نژادى را در جامعه اسلامى گشود. طبيعى است كه امير مؤمنانعليه السلام براساس پايبندى به آموزههاى اسلامى و بر پايه تعهدى كه به بيعتكنندگان سپرده بود، نمىتوانست با اين سياستها كنار آيد. از اين رو، از همان آغاز، مبارزه با اين آفت اجتماعى را در دستور كار خويش قرار داد و در دومين روز پس از بيعت، در اجتماع بزرگ مدينه فرمود: اى مردم، هر گاه من كسانى از شما را كه در دنيا فرو رفته، براى خود زمينهاى آباد و جويبارها فراهم ساختهاند و بر اسبهاى راهوار سوار مىشوند و كنيزان زيبارو به خدمت مىگيرند… از اين كار باز دارم و به حقوق شرعىشان آشنا سازم، مبادا بر من خرده گيرند و بگويند كه فرزند ابوطالب ما را از حقوق خويش محروم ساخت. هر كس كه مىپندارد به دليل همراهى و مصاحبت با پيامبر بر ديگران برترى دارد، بايد بداند كه برترى حقيقى و مزد و پاداش آن نزد خداوند است. هر انسانى كه به نداى خدا و فرستاده او پاسخ مثبت داده و اسلام را برگزيده باشد و رو به قبله ما آورد، در حقوق و حدود اسلامى همسان ديگران است. شما بندگان خدا هستيد و مال نيز مال او است. پارسايان را در پيشگاه خداوند نيكوترين پاداش و برترين ثوابها است و خداوند دنيا را اجر و پاداش آنان قرار نداده است. از همان روز نخستين نغمههاى شوم مخالفت از گوشه و كنار برخاست. طلحه، زبير، عبداللهبن عمر، سعيدبن عاص، مروانبن حكم و شمارى ديگر از اشراف و سرمايهداران مدينه هنگام تقسيم بيتالمال حاضر نشدند. آنان چگونه مىتوانستند بپذيرند كه سهم آنان با سهم بردگان ديروزشان يكسان است؟”واكنش برخى از شيعيان و نزديكان امام علىعليه السلام در برابر اين تصميم، بهخوبى نمايانگر آن است كه سياست تبعيض نژادى و طبقاتى خلفاى پيشين تا چه اندازه در عمق جان مردم رسوخ كرده و تحمل عدالت و برابرى را دشوار ساخته بود. چنان كه ام هانى، خواهر امام علىعليه السلام، از اين كه ميان او و كنيز عجمىاش در تقسيم بيتالمال تفاوتى گذاشته نشده است، به شگفتى درآمد و زبان به اعتراض گشود. شبيه اين اعتراض از زبان زنان ديگرى نيز شنيده شد. اما پاسخ قاطع امام در برابر همه اين گونه اعتراضها آن بود كه در تقسيم بيتالمال، به اندازه پر مگسى عرب را بر عجم برترى نمىدهد.”( الشيخ المفيد، 1334: ج5،151 ) گروهى از شيعيان، از سر خيرخواهى نزد امير مؤمنان آمدند و از وى خواستند تا بهطور موقت، بزرگان و اشراف را بر ديگران برترى دهد و پس از آن كه پايههاى حكومتش استوار گرديد، به شيوه عدل و دادگرى رفتار كند. امامعليه السلام در پاسخ فرمود:”مرا فرمان مىدهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه والى اويم؟ به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد، و ستارهاى در آسمان پى ستارهاى برآيد. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر مىداشتم، تا چه رسد كه مال، مال خدا است. به هر حال، پافشارى امام بر اجراى عدالت، گروهى از زيادهخواهان را از گرد ايشان پراكنده كرد و به سوى دربار معاويه كشاند. خود آن حضرت در نامهاى به سهلبن حنيف، استاندار مدينه، از او مىخواهد كه از دشمنى عدالتگريزان، غمگين نشود و دريغ نخورد. دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مىگردد و كمكشان گسسته… آنان مردم دنيايند؛ روى بدان نهاده و شتابان در پىاش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به گوش كشيدند. و
