
د وسیع وارد داستان میشود. هرچند این روش در ظاهر مخاطب را از سردرگمی ابتدایی و اولیه خارج میکند اما امروزه خیلی کاربرد ندارد و برای مخاطب امروزی دلچسب نیست. مخاطب امروزی بیشتر این را میپسندد که گام به گام با داستان آشنا شده، در لحظاتی غافلگیر شود. او میخواهد اشخاص داستانی را از روی حرکات و اعمالشان و یا عکسالعملهای دیگران بشناسد نه اینکه تمام آنچه نیاز دارد به شکل آماده در اختیارش قرار داده شود.
ضمن اینکه در این روش جذابیت اثر هم بسیار کاهش مییابد چون چنین شخصیتهایی زوایای پنهان ندارند و رفتارشان هم قابل پیشبینی است؛ در واقع، بسیاری اوقات، انتهای کتاب نیز از همان ابتدا قابل حدس میشود (چنانکه در قصهها شاهد آن هستیم).
2-2-1-2 روشهای غیر مستقیم
نویسنده از چند روش رایج بهره میگیرد: کنش، گفتار، نام، محیط و وضع ظاهری.
2-2-1-2-1 کنش
اعمال و عکسالعملهای شخصیت در موقعیتهای مختلف، یاری کننده مخاطب در شناخت بهتر روحیات اوست. نویسندگان حرفهای به جای توصیف و شرح مستقیم درباره ویژگیهای شخصیتی یک فرد داستانی، او را در موقعیتهای گوناگون قرار میدهند و به وسیله اعمالش، او را بهتر به مخاطب معرفی میکنند. این امر نه تنها برای مخاطب دلپذیر است بلکه به تحول و تکامل شخصیتهای اثر نیز کمک شایانی میکند.
رفتار هر شخصیت بایستی در مقابل اشیاء یا افراد دیگر قرار داشته باشد. البته میتواند در جدال با روحیات شخصی خود قرار بگیرد؛ پس توصیف مناسب نویسنده در این رابطه، بسیار لازم و راهگشا است.
احمد اخوت کنشهای داستانی را به دو دسته تقسیم میکند:
«اعمال هر شخصیت داستانی میتواند غیرمستقیم بیان کنندهی ویژگیهای او باشد. از این دید: کنش داستانی به دو دسته تقسیم میشود:
کنش عادتی و غیر عادتی
الف. کنش عادتی عملی است که مرتب تکرار میشود.
ب. کنش غیرعادتی آن است که فقط یک بار اتفاق میافتد و از همین تکرار و اتفاق میتوان به روحیه طرف پی برد.»13
2-2-1-2-2 گفتار
گفتگو یکی از نیازهای طبیعی انسان است و شیوهای برای ابراز احساس. در داستان هم شخصیتها بدون گفتار معنا پیدا نمیکنند. هر شخصیتی به هر حال به نوعی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و گفتگو یکی از بهترین شیوههاست. نوع گفتار، بسیاری از جنبههای شخصیت را آشکار میکند. مثلا نوع کلمات، موضوع گفتار، تلفظ و درستی و نادرستی صحبت کردن و …
شخصیتها دارای زبان و گفتار مخصوص به خود هستند. در برخی موارد، گفتار، نمایندهی روان و ذهن آدمی است و او را به مخاطب میشناساند. ضمن اینکه مبحث گفتگو، خود یکی از مباحث مهم در داستان نویسی است.14
2-2-1-2-3 نام
کنش و گفتار، بیشترین نقش را در شناخت شخصیتها ایفا میکنند اما در کنار آنها چند روش دیگر هم وجود دارد که در درجه دوم اهمیت قرار دارند و نویسنده با استفاده از آنها جنبههای بیشتری از شخصیت را به خواننده مینمایاند.
نویسنده میتواند برای القای هدف خود، نام خاصی بر روی شخصیت بگذارد. اهمیت این موضوع را حتی نویسندگان کهن نیز میدانستند (این موضوع در انتخاب اسمهایی مثل اسم خیر و شر به چشم میآید). معمولا این نامگذاری بر اساس شرایط جامعه است. یعنی اسم شخصیت بیانگر فکر و ایدهی نویسنده و نیز بازتاب جامعهی اوست.
توجه بیش از پیش به این مقوله، از قرن بیست رواج یافت. حتی زبانشناسان، روانشناسان، شعرا و … نیز متوجه این موضوع و به آن علاقهمند شدند. در ضمن معنای مستتر در اسم میتواند ماهیت درونی افراد را به خواننده بشناساند.15
البته در استفاده از اسم نمیتوان افراط کرد زیرا تاکید بیش از حد بر اسم شخصیت، داستان را از حالت عادی خارج و به طنز یا تمثیل نزدیک میکند.
2-2-1-2-4 محیط و وضع ظاهری
این مورد نیز از دیرباز مورد توجه بوده است؛ حتی پیش از گفتار. بسیاری از نویسندگان مشهور دنیا برای توصیف چهرههای شخصیتهای داستانشان به محلههای مختلف –مثلا محلهی تبهکاران، محلهی طبقات پایین دست و …- میرفتند.
شخصیتپردازی از طریق محیط: محیط داستان در واقع زمان -تاریخ-، مکان و چگونگی وضعیت افراد و اشیاء را نشان میداده است.
جغرافیای داستانی میتواند نمایندهی شخصیت، روحیه و خصلتهای وی باشد. (مانند اشعاری که به توصیف زمستان یا شب میپردازند تا خفقان محیط را یادآور شوند).16
محیط داستانها –حتی در قصههای تخیلی- باید کاملا قانونمند باشد. سازگاری محیط با فضا و حال و هوای داستان امری انکارناپذیر است. نویسنده باید حتما به این مورد توجه کند زیرا صرف غیرواقعی بودن داستان، مجوز خلق محیطی خیالی و دلخواه نویسنده نیست. بی توجهی به این مسئله ممکن است در جایی از داستان نویسنده را با مشکل مواجه کند. ضمن اینکه تخیل مخاطب نیز نمیتواند پذیرای هر توصیف من درآوردی باشد بلکه میخواهد بین موضوع داستان با محیط و فضا و همچنین شخصیتها ارتباط برقرار کند.
«فضای پیرامون شخصیت را به سه شکل میتوان ساخت:
1- توصیف مستقیم به وسیلهی راوی- نویسنده
2- توصیف مستقیم به وسیله راوی اول شخص (یعنی خود شخصیت یا قهرمان)
3- توصیف غیرمستقیم با گفتگوی اشخاص داستان.»17
معمولا هرچه جزئیات یک مکان بیشتر باشد، تصور بهتری در ذهن خواننده نقش میبندد ولی این جزئی گویی باید به مکانها –و یا شخصیتهای اصلی- منحصر شود زیرا توجه و توصیف بیش از حد نیز ممکن است خواننده را دلزده و خسته کند.
2-3 بخش سوم: انواع شخصیتهای داستانی
شخصیتها به دو شکل تقسیم بندی میشوند:
2-3-1 کلی: پویا و ایستا (یا ساده و جامع)
2-3-2 جزئی: انواع شخصیتهای فرعی به تفصیل
2-3-1-1 شخصیت پویا
در تقسیم بندی کلی همان طور که از اسم آن پیداست، شخصیت را از حیث متحول بودن یا ساکن و کم تحول بودن در نظر میگیریم. یعنی ممکن است یک شخصیت از ابتدا تا انتهای داستان، بی تغییر یا کم تغییر باشد اما گاهی شخصیتهای داستان، به طور مداوم و یا در آخر داستان تغییر میکنند و از آن هویت اولیه، فاصله میگیرند که به آن پویا میگوییم. مهمترین ویژگی این شخصیت – همان طور که از اسمش پیداست- متحول شدن و تغییر کردن است. این ویژگی، آن را از دیگر شخصیتهای نزدیک- شخصیت اصلی، شخصیت جامع، همه جانبه و …- جدا میکند. بیشتر شخصیتهای کانونی، پویا هستند.
2-3-1-2 شخصیت ایستا
در بیشتر قصهها شاهد شخصیت ایستا هستیم؛ حتی قهرمان داستان. در رمانهای جدید هم بیشتر شخصیتها ساده یا ایستا هستند و فقط قهرمان یا گاهی هم چند شخصیت دیگر به صورت پویا نمایش داده میشوند. این کار چند دلیل دارد:
1- پویایی تمام شخصیتها کار مشکلی است و حوادث و فرصت زمانی زیادی در داستان میطلبد.
2- احتیاجی به این کار نیست. متحول شدن حتی یک شخصیت هم میتواند پیام داستان را به خوبی منتقل کند و هدف نویسنده را محقق نماید.
3- وجود این نوع شخصیتها، در کنار شخصیتهای پویا، لازم است. شخصیتهای کمرنگ و کمانعطاف در کنار شخصیتهای اصلی باعث پررنگ شدن آنها میشوند.
تغییر و تحول یک شخصیت شرایطی دارد که در کتاب واژه نامه هنر داستان نویسی آمده است:
«در حد امکانات آن شخصیتی باشد که این تغییرات را موجب میشود.
به حد کافی معلول اوضاع و احوالی باشد که شخصیت در آن قرار میگیرد.
باید زمان کافی وجود داشته باشد تا آن تغییرات به تناسب اهمیتش به طور باورکردنی اتفاق بیفتد.»18
البته باید توجه داشت که تغیرات و تحولات، لزوما سازنده نیستند و عمقشان یکسان نیست.
2-3-1-3 شخصیت ساده و جامع
شخصیتهای ساده و جامع، نزدیک به شخصیتهای ایستا و پویا هستند.
شخصیت ساده خصوصیاتی شبیه به شخصیت قالبی و کلیشهای دارد (که در آینده درباره آنها بحث خواهیم نمود). این اشخاص داستانی، حول یک یا دو ویژگی خاص شکل میگیرند و چند بعدی نیستند. خیلی زود شناسایی میشوند. از این رو اعمالشان برای خواننده قابل حدس است. جزئیات زیادی از آنها در داستان ذکر نمیشود و پیچیده نیستند.
شخصیتهای جامع اما خصوصیاتی مهم و ماهیتی پیچیده و چند بعدی دارند. نقشهای اصلی عمدتا به آنها واگذار میشود. مهمترین خصلت این گروه از شخصیتها این است که خلق میشوند نه توصیف؛ یعنی نویسنده به تدریج و در طی اثر آنها را معرفی میکند این کار بیشتر توسط اعمال و گفتار آنها انجام میگیرد. این شخصیتها نسبت به شخصیتهای ساده، واقعیتر و ملموستر هستند.
ممکن است در یک اثر، سیر تحول شخصیتها از جامع به ساده یا برعکس باشد.19
2-3-2 انواع شخصیتهای فرعی به تفصیل
2-3-2-1شخصیت قراردادی:
اشخاصی هستند که بارها در داستانها و نمایشنامهها ظاهر میشوند و خواننده –یا بیننده- از همین تکرارها پی به خصوصیات او میبرد. البته این شخصیتها امروزه کمتر مورد استفاده قرار میگیرند. یکی از بارزترین کلیشههای این نوع شخصیتها مثلث زن، شوهر و معشوقه است.20
2-3-2-2 شخصیت نوعی:
این شخصیتها که به شخصیتهای تیپیک هم معروفند، نمونهای از یک طبقه به شمار میروند. با آمیختن خصوصیات چند نفر از یک مجموعه، این نوع شخصیت شکل میگیرد. شخصیت نوعی پس از مدتی به شخصیت قراردادی تبدیل میشود. ویژگیهای شخصیتهای قراردادی نزدیک به ویژگیهای شخصیت ساده و قالبی است با این تفاوت که شخصیتهای قراردادی نمونهی افرادی هستند که دیگر در جامعه حضور ندارند.21
2-3-2-3شخصیت نمونه:
لیندا سیگر در کتاب خود خلق شخصیتهای ماندگار آن را چنین توصیف میکند:
شخصیت نمونه با نوعی و کلیشهای متفاوت و گاهی متضاد است. این شخصیت میتواند جزئیات زیادی داشته باشد اما با یک وجه مشخصه، سریعا به چشم میآید و خواننده را متوجه خود میکند.
اشتراک با قالبی: خواننده معمولا سریع متوجه این شخصیت میشود و او را میشناسد.
تفاوت با قالبی: محدود نیست و میتواند جزئیات و نقش زیادی در داستان داشته باشد.22
در واقع این شخصیتها را میتوان زیر مجموعهی شخصیتهای قالبی دانست با این فرق که داستاننویسان جدید به راحتی از کنار یک شخصیت نمیگذرند و برای جذابیت اثر، جزئیاتی به شخصیتها –حتی برخی شخصیتهای حاشیهای- میافزایند.
2-3-2-4 شخصیت شرور:
به طور خاص به کسی گفته میشود که صفت بدی و شرارت در او به نمایش گذاشته شود و اعمالش در مقابل اعمال قهرمان داستان قرار بگیرد. در عین حال، گاهی خود شخصیت شرور، قهرمان است و گاهی تا حد قهرمان اصلی مورد توجه قرار میگیرد.
شخصیتهای شرور معمولا از نوعی کمبود مثل عاطفه، آگاهی، حقیقت و … رنج میبرند. این مشکل، در طی داستان به آنها آشکار میشود تا بتوانند به رفع آن بپردازند.23
در کنار این شخصیت، سه اصطلاح «ضد قهرمان»، «مخالف قهرمان» و «مقابل قهرمان» به وجود میآید. ضد قهرمان، میتواند شرور اصلی باشد و یا کسی که در تقابل با قهرمان قرار گرفته است. مخالف قهرمان شخصیتی است که با قهرمان-چه خوب باشد و چه بد- و یا حتی با دیگر شخصیتها و جریانها، به مخالفت بر میخیزد؛ و مقابل قهرمان کسی است که در مقابل شخصیت اصلی گذاشته میشود تا او بهتر و روشنتر جلوه کند. دو شخصیت اخیر، لزوما منفی نیستند.
2-3-2-5 شخصیتهای غیرواقعی:
انواع متعددی از شخصیتهای غیرواقعی وجود دارد که بیشتر آنها در فرهنگ ادبی ما جایگاه تعریف شدهای ندارند و به فرهنگهای غیربومی(خصوصا کشورهای غربی) مربوط میشوند. در کتاب خلق شخصیتهای ماندگار به چند مورد از آنها اشاره شده است.
انواع متعددی از شخصیتهای غیرواقعی وجود دارد. شخصیتهای غیرواقعی میتوانند انسانی با دم پشمالو یا مسائل غیرطبیعی از این دست باشند. گاهی حیوانی را به عنوان یک شخصیت انسانی نشان میدهند. این شخصیتها گاهی خطرناک یا ترسناکند ولی نه آن قدرها؛ در پایان هم خوبی بر بدی پیروز میشود. آدم کوتولهها و غولها هم از این مقولهاند. گاهی این شخصیتها مطلق خوب یا بد هستند.
شخصیتهای غیرمعمول مثل پری، جادوگر و
