
السَِّّيئَةِ بِنَقصِ الثَّمَراتِ وَ حَبسِ البَرَکاتِ وَ اِغلاقِ خَزائِنِ الخًيراتِ، لِيتوُبَ تائِبٌ وَ يقلَعَ مُقلِعً وَ يتَذَّکَّرَ مُتَذَکِّرٌ وَ يزدَجِرَ مُزدَجِرٌ”515 بدرستي که خداوند بندگانش را هنگام گناهان به کاستي در نتايج و ناکاميها و بازداشت برکات و بستن گنجينههاي نيکيها گرفتار ميکند، تا توبه کننده توبه کند و دل کننده دل برکند و يادآور شونده يادآور شود. حتي در مواقع غير گناه که غفلت برخورداري و نعمت بنده را اسير کرده، ابتلاها او را بيدار و متذکر نعمت ميکنند. به اين علت امام علي (عليه السلام) فرمود: “اِنَّما يعرَفُ قَدرَ النِّعَمِ بمُقاساةِ ضِدِّها” 516 تنها قدر نعمت با مقايسهي ضدش شناخته ميشود.
بنابراين در مسير شکوفايي و کشف گوهر عبوديت اولين گام بيداري و تذکر است.
4-1-3. خوديابي و يافتن جايگاه خويش
در قرآن بحث (خودفراموشي) مطرح شده است.”وَ لَا تَکُونُوا کَالَّذِينَ نَسوا اللهَ فَأنفُسَهُمُ أولَئکَ هُمُ الفَاسِقُون”517، و مانند کساني مباشيد که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خود فراموشي کرد اينان همان فاسقاناند.
“اصولاً يکي از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشي است، چرا که ارزشها و استعدادها و لياقتهاي ذاتي خود را که خدا در او نهاده و از بقيه مخلوقات ممتازش ساخته به دست فراموشي ميسپرد، و اين مساوي با فراموش کردن انسانيت خويش است و چنين انساني تا سرحد يک حيوان درنده سقوط ميکند”518.
انساني که تنها به بعد مادياش توجه کند و غرق در ماديات و عناوين و مظاهر دنيوي شود، از بعد معنوي خويش که حقيقت وجودياش است باز ميماند و اين عامل اصلي خود بيگانگي است. گاه انسان چنان از خود فاصله ميگيرد که تنها در هنگام بلاء به خود آمده و خود را به عنوان بندهاي فقير که محتاج به خداي غني است در مييابد. چنان که قرآن کريم ميفرمايد: “هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُکُم فيِ البرِّ وَ البَحرِ حَتيَّ إِذَا کُنتُم فيِ الفُلکِ وَ جَرَينَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَهٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ المَوجُ مِن کلِ مَکَانٍ وَ ظَنُّوا أنَّهُم أحِيطَ بِهِم دَعَوُا اللهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِن أنجَيتَنَا مِن هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِين”519، او کسي است که شما را در خشکي و دريا گردش ميدهد، تا آنگاه که در کشتيها باشيد و کشتيها مسافرانش را با بادي ملايم و آرام حرکت دهند و کشتي نشينان به آن باد ملايم و آرام شادمان شوند، ناگاه بادي تند و سخت بر آن کشتي وَزَد و از هر طرف موجي سهمگين بر آنان تازد و يقين کنند که در محاصره[ امواج خطرناک] افتادهاند [ و راهي براي نجات ندارند]، [در آن هنگامه هلاکت بار] خدا را درحالي که ايمان و عبادت را از هر گونه شرکي براي او خالص ميکنند، ميخوانند که: اگر ما را از اين [ عرصه هلاکت بار] نجات دهي، مسلماً و قطعاً از سپاس گزاران خواهيم شد.
امتحان و بلاي الهي، انسان از خود بيگانه و غرق در دنيا را از عمق غفلت بيرون آورده و در پرتو ياد خدا او را متوجه خويشتن انساني خويش آنچنان که هست مينمايد. در چنين حالتي (زمان ابتلاء و آزمايش) فرد به نقصها و کاستي اي خود آگاه گشته و در آن هنگام است که فرد جايگاه خويش را واقع بينانه مينگرد و نقش خود را در مييابد و تلاش ميکند تا براي رفع مشکلاتش خود را به قلب هستي برساند و به گفته انيشتين: “وقتي فرد به کوچکي آمال و هدفهاي بشر و عظمت و جلالي که در ماوراء پديدهها در طبيعت و افکار تظاهر مينمايد، او وجود خود را يک نوع زندان ميپندارد چنان که ميخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستي را به يکباره به عنوان يک حقيقت واحد دريابد”520.
4-1-4. شکوفا شدن استعداد عبوديت
يکي ديگر از اهدف تزکيه اخلاقي، شکوفايي استعداد بندگي براي رسيدن به مقام عبوديت است. اين يک سنّت جاويد الهي است که براي شکوفا کردن استعدادها و پرورش بندگان، خداوند آنان را مورد امتحان قرار ميدهد. چرا که انسان در ظرف حياتي خود از نيروها و استعدادهايي برخوردار است که وجود اين نيروها مانند حبهها و دانههاي نباتي است که در ظرفي قرار داده و در جايي گذاشتهاند. اگر باغبان به سراغ آنها برود و آن دانهها را در زمين مستعدي بکارد آن حبهها و دانهها با تمام قدرت شروع به فعاليت کرده و با عوامل مختلف به مبارزه بر ميخيزند تا به ثمر بنشينند و تمام منافع خود را به دست آورند در نتيجه به رشد و کمال نهايي خود ميرسند. ولي اگر همين دانهها در زمين مستعدي قرار نگيرد و کاشته نشود، پس از مدتي پوسيده ميشوند و از بين ميروند. استعدادهاي دروني انسانها نيز مانند اين دانههاست که بايد عواملي وجود داشته باشد تا در شرايطي آنها را شکوفا سازد. آن عوامل و نيروها بدون شک حوادث و زحمات، مصائب و نقمتها هستند که سبب شکوفائي استعدادهاي بشرند که نتايج مثبت دنيايي و آخرتي را به همراه دارد521. بنابراين چون حوادث و رنجها باعث شکوفا شدن قواي روحي و عقلي بشر است به همين جهت قرآن کريم به عموميت اين سنّت اشاره فرموده و احدي را هم استثناء نکرده است خداوند کريم ميفرمايد: “أ حَسِبَ النَّاسُ أن يُترَکُوا أن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لا يُفتَنُون”522، آيا مردم پنداشتند که تا گفتند ايمان آورديم، رها ميشوند و مورد آزمايش قرار نميگيرند؟523
خداوند متعال ميفرمايد: “وَ لَبلُوَنَّکُم بِشَيءٍ مِّنَ الخوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقصٍ مِّنَ الأموَالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرالصَّابِرين”524، حتماً شما را با اندکي از ترس، گرسنگي و آفت در مالها و جانها و محصولات ميآزماييم و افراد صبور و با استقامت را مژده بده. يعني بلاها و گرفتاريها براي کساني که مقاومت ميکنند سودمند است و آثار خوبي در آنها به وجود ميآورد و به همين جهت بايد به آنها مژده داد، افرادي که بر مصائب صبر ميکنند از سختيها به عنوان نردبان تکامل و پيشرفت استفاده ميکنند.
به دليل همين نقشي که امتحان در پرورش و تکميل نفوس دارد اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميفرمايد: “هرگز نبايد از خدا خواست که ما را به امتحانهائي که از عهده آن بر نميآييم دچار سازد.”525
قرآن کريم حضرت ابراهيم (عليه السلام) را به عنوان يک انسان کامل معرفي ميکند. يکي از علل تکامل حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين است که او بارها در بوته امتحان قرار گرفت و بر اثر استقامت به عالي ترين کمال انساني که همان مقام امامت است رسيد، حال اگر او با چنين امتحانهايي رو به رو نشده بود هرگز به کمالات معنوي که او را شايسته مقام امامت نمايد نميرسيد.
شهيد مطهري در کتاب “عدل الهي” مينويسد:
“بايد توجه داشت که آزمايش خدا براي نمايان ساختن استعدادها و قابليتهاست. نمايان ساختن يک استعداد همان رشد دادن و تکامل دادن به آن است، اين آزمايشها براي فعاليت دادن به استعدادهاي نهفته است. آزمايش الهي، صفات انساني را از نهانگاه قوه و استعداد به صحنه فعاليت و کمال بيرون ميآورد”526.
پس ميتوان ادعا کرد که رويارويي با حوادث و مشکلات براي شکوفايي استعداد و قواي دروني آدمي نقش فعالي ايفاء ميکند.
4-1-5. تقويت روحيه آزادگي
يکي از عوامل تزکيه اخلاقي آزادي معنوي است. آزادي خود به دو قسم اجتماعي و معنوي تقسيم ميشود که در آزادي اجتماعي هدف، آزادي انسان از قيد و اسارت افراد ديگر است ولي آزادي معنوي در واقع آزادي انسان از قيد و اسارت هوي و هوسهاي خودش است527. يکي از مسائلي که امروزه کمتر به آن توجه ميشود آزادي از بتهاي دروني است، معمولاً هر وقت بحث از آزادي ميشود محور بحث آزادي اجتماعي(آزادي از موانع بيروني) بوده و کمتر به آزادي از زنجيرهاي دروني توجه ميشود، در حاليکه اين آزادي به مراتب مهمتر از آزادي بيروني است چرا که انسانها تا وقتي به آزادي معنوي(دروني) نرسند نميتوانند آزادي اجتماعي داشته باشند. خطرناکترين چيزي که انسان را از مسير توحيد دور ميکند پيروي از هوي نفس است که دهها آيه و روايت، تبعيت از آن را مذمت نموده و به آثار زيانبار آن اشاره کرده است. تبعيت و پيروي از هواي نفس، انسان را از جايگاه انسانيت به عالم حيواني سوق ميدهد و حجابي ضخيم بر عقل و انديشه انسان مياندازد به گونهاي که قدرت تصميم گيري صحيح را از انسان سلب ميکند خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره ميکند “أفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَاهَهُ هَوَئهُ وَ أضَلَّهُ اللهُ عَليَ عِلمٍ وَ خَتَمَ عَليَ سَمعِهِ وَ قَلبِهِ وَ جَعَلَ عَليَ بَصَرِهِ غِشَاوَهً فَمَن يَهدِيهِ مِن بَعدِ اللهِ أفَلَا تَذَکَّرُون”528، (اي رسول ما) آيا مينگري آن را که هواي نفسش را خداي خود قرار داده و خدا او را دانسته( و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاد و بر چشم وي پرده ظلمت کشيده؟ پس او را بعد از خدا ديگر که هدايت خواهد کرد؟ آيا متذکر اين معني نميشويد؟ امام علي (عليه السلام) فرمودند: “طاعه الهوي تفسد العقل؛ فرمانبرداري هوي و هوس عقل را فاسد ميکند”529.
بنابراين يکي ديگر از آثار مهم ابتلائات الهي مبارزه کردن با امواج نيرومند هواي نفس و شهوت است که در چهرهها وجلوههاي گوناگون وجود دارد و مردم را ميفريبد و افراد سست ايمان و ضعيف النّفس را به سوي خود دعوت ميکند بايد هوشيار و مراقب باشيم که در آزمايشهاي گوناگون موفق و سربلند بيرون آييم.
4-1-6. تنبيه و تکان دادن
براي قدم نهادن در تزکيه اخلاقي ابتدا بايد درکي از وجود حقيقت داشته باشي، يعني بايد درک کني که حقيقتي فراتر از اين جهان مادي و لذاتش وجود دارد که بخواهي براي رسيدن به آن، تلاش کني و نفس را از دنيا و تعلقاتش پاک گرداني، انسانها در پذيرش حق و درک مطالب يکسان نيستند؛ بعضي با يک اشاره لطيف يا يک کلام کوتاه حقيقت را به خوبي درک ميکنند؛ يک تذکر آنان را بيدار ميسازد و يک موعظه و اندرز در روح آنان توفاني به پا ميکند530؛ درحاليکه بعضي ديگر شديدترين خطابهها و گوياترين دلايل و نيرومندترين اندرزها و مواعظ در وجودشان کمترين اثري نميگذارد. چه تعبير جالبي در قرآن در اين زمينه دارد که بعضي را صاحب شرح صدر و گستردگي روح و بعضي را داراي تنگي و ضيق صدر معرفي ميکند؛ آنجا که ميفرمايد: “فَمَن يُرِدِ اللهُ أن يَهدِيَهُ يَشرح صَدرَهُ لِلاسلَامِ وَ مَن يُرِد أن يُضِلَّهُ يَجعَل صَدرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فيِ السَّمَاءِ”531، پس کسي را که خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام ميگشايد و هرکه را بخواهد گمراه کند، دلش را سخت تنگ ميگرداند چنان که گويي ميخواهد به آسمان بالا رود532. کسي که تزکيه اخلاقي ميکند سعه صدر دارد، روحش باز و حقيقت پذير است بنابراين هر اندازه از حقايق که وترد آن شود به راحتي ميپذيرد؛ اما قلبي که قسي است و آکنده از گناه است هيچ جايي براي ورود حقيقت ندارد که بر اثر جهل، گناه همنشيي با بدان و دنيا پرستي و… حاصل آمده است. در توضيح قساوت بايد گفت: “که قساوت به معني سختي و سفتي است و آن يک نوع بيماري است که بر دل انسان عارض ميشود و در آن حال حق را نميپذيرد و براي آن خاضع نميشود يعني منقاد و تسليم آن نميگردد”533.
بنابراين اگر قرآن ميگويد: “پس کسي را که خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام ميگشايد و هرکه را که بخواهد گمراه کند، دلش را سخت تنگ ميگرداند”، اين خواستن و نخواستن بيدليل نيست؛ سرچشمههاي آن از خود ما شروع ميشود. خداوند در قرآن ميفرمايد: “فَلَولَا إِذ جَاءَهُم بَأسُنَا تَضَرَّعُوا وَ لَکِن قَسَت قُلُوبُهُم وَ زَيِّنَ لَهُمُ الشَّيطَنُ مَا کَانُوا يَعمَلُون”534، پس چرا وقتي که بلاي ما به آنان رسيد تضرّع و زاري نکردند(تانجات يابند)؟ وليکن دلهاشان را قساوت فراگرفت و شيطان کردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود. آيه بيان ميکند که نزول بلا مقتضي تضرّع و زاري و توبه و انابه است ولي گاهي ميشود به قدري قلب قساوت پيدا کرده و نفس در معصيت و شهوت غرق شده و شيطان لذّات فاني دنيا زيبا جلوه داده است و آنان را به خودپسندي و
