
لذت می برند آنها به تنهابودن نیز اهمیت نمی دهند و وحشتی ندارند ویک احساس شخصی مبنی بر درست یا غلط بودن امور دارند.
2- افراد سالم از نظر روانی احساس خوبی نسبت به دیگران دارند.آنها کوشش می کنند تا دیگران را دوست بدارند وبه آنها اعتماد کنند. چراکه تمایل دارند دیگران نیز آنها رادوست داشته باشندوبه آنها اعتماد نمایند. چنین افرادی قادرند که بادیگران رفتار گرمی داشته باشند واین روابط را ادامه دهند. به علائق دیگران توجه می کنند واحترام می گذارند. آنها به خود اجازه نمی دهند که از سود دیگران مورد حمله وفشارقرار گیرند ونیز سعی نمی کنند که به دیگران تسلط یابند.
3- افراد دارای سلامت روان قدرت روبروشدن با نیازمندیهای زندگی را دارند. نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند وبه مشکلات با همان شیوه که رخ میدهد برخورد می کنند. آنها دارای پندارهای واقع گرادر مورد آنچه که می توانند یا نمی توانند انجام دهند هستند. محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل می دهند وتا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار می شوند(پورمقدس،1384).
2-2-8- ایجاد سلامت روان
برای ایجاد سلامت روان عوامل زیادی را باید کنترل کرد. سلامت روان را می توان به وسیله پیشگیری از ابتلاء به بیماریهای روانی، عوامل مؤثر دربروز بیماریهای روانی، تشخیص زودرس بیماریهای روانی، پیشگیری از عوارض ناشی از بیماریهای روانی وایجاد محیط سالم برای برقراری ارتباط صحیح انسانی بوجود آورد.
پس سلامت روان علمی است برای بهزیستی رفاه اجتماعی وسازش منطقی با پیشامدهای زندگی، در سلامت روان آنچه بیش از هر چیز مورد نظر است احترام به شخصیت وحیثیت انسان است. روی این اصل سلامت روان رادانش یا هنری می دانند که به افراد کمک می کند که با ایجاد روشهای درست روانی وعاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری حاصل نموده وبرای حل مشکلات از راههای مطلوب اقدام نماید(احمدوند،1388).
اگر بخواهیم سطح سلامت اجتماعی جامعه را به حد مطلوبی برسانیم نیاز به یک سری تدابیر وفعالیتهایی داریم که از پیدایش وافزایش بیماریهای عصبی روانی در جامعه جلوگیری کند، این چنین فعالیتهایی تحت عنوان پیشگیری شناخته می شوند(میلانی فر،1389).
2-2-9- پیشگیری
فعالیتهایی که تحت عنوان پیشگیری شناخته می شوند به سه بخش تقسیم می شوند :
2-2-9-1- پیشگیری اولیه50 :
منظور از پیشگیری اولیه عبارت است از جلوگیری از پیدایش بیماری وبه عبارت دیگرعلاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. این پیشگیری اشاره دارد به کاربرد روشها و ابزاری که جلوگیری از ظهور بیماری مؤثر هستند ورفتارهای مثبت را تقویت می کنند. هدف مداخله در پیشگیری اولیه جلوگیری از شیوع بیماری ویا اختلال است به نحوی که احتمال وقوع آن را در مقطع زمانی خاص کاهش می دهد. این هدف زمانی تحقق می یابد که عوامل سبب زا را از بین ببریم وسلامتی را از طریق ایجاد شرایط محیطی مناسب افزایش دهیم (احمدوند،1388).
2-2-9-2- پیشگیری ثانویه 51 (درمان)
این پیشگیری عبارتست از مداخله زود هنگام ودرمان سریع نشانگان یک بیماری ویا اختلال با این هدف که از شیوع وگسترش آن توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود.
هدف در این پیشگیری شامل 1- کاستن از علایم اختلال (کم کردن رنج) 2- محدود کردن ادامه اختلال و رساندن آن به کمترین میزان شیوع است.
پیشگیری ثانویه متضمن رعایت موارد زیر است :
1- بیماری یابی به منظورتشخیص شناخت فوری وبیشترین علائم عادی ویا رفتارهای نا متعادل.
2- درمان فوری زودرس وکامل جهت رفع علائم بیماری ، پیشگیری از بروزعلائم شدید وبرگردانیدن هر چه زودتر بیماران روانی به جامعه.
3- درمان پیشگیرنده ونگهدارنده به منظور پیشگیری ازبازگشت عوارض بیماری تا حصول بهبودی کامل، پیشگیری مترادف با تشخیص ودرمان می باشد(احمدوند،1388).
2-2-9-3- پیشگیری ثالث 52
این پیشگیری عبارتست از کاستن ازعوارض جنبی که در حاشیه یک بیماری ویا اختلال اصلی وجود دارد. این
بخش اشاره دارد به فعالیتهای توانبخشی برای افرادی که مبتلا به بیماریهای مزمن طولانی مدت هستند راقادر می سازدبا حد اکثر تواناییهای جسمانی و روانی و اجتماعی خود فعالیت کنند. در این راستا آموزش مهارتهای شغلی واجتماعی بسیار مفید واقع می شود(احمدوند،1388).
2-2-10- مدرکهای سلامت روان
ونیتز53 ،سلامت روان را وابسته به 7 مدرک می داند که عبارتنداز:
1- رفتاراجتماعی مناسب
2- رهایی از نگرانی وگناه
3- فقدان بیماری روانی
4- کفایت فردی وخود مهارگری
5- خویشتن پذیری وخودشکوفایی
6- توصیه یافتگی وسازماندهی شخصیت
7 – گشاده نگری وانعطاف پذیری(امینی،1383).
2-2-11- اهمیت مهارتهای زندگی در سلامت روان
رشد انسان در زمینه های اجتماعی ، جسمانی، شغلی، شناختی ، اخلاقی و عاطفی صورت میگیرد. هر یک از زمینه های نیازمند مهارت و توانایی هایی می باشند در واقع می توان گفت که تکامل مراحل رشدی، وابسته به مهارت های زندگی است. زمانی که افراد مهارتهای زندگی اساسی کسب نمایند، در عملکرد بهینه خود پیشرفت می کنند. آموزش مهارتهای زندگی نقش اساسی را در بهداشت روانی ایفا می کند و البته زمانی که در یک مقطع رشدی مناسبی ارئه شود، نقش برجسته تری خواهد داشت. به طور یقین می توان گفت که بسیاری از نوروزها و سایکوزها از نقص در رشد مهارت های زندگی اساسی است. در واقع آموزش مهارت های زندگی نقش در زمان دارد(طارمیان، 1378 )
همانگونه که بروگز(1984) اشاره کرده است رویکرد مهارت های زندگی یک چهار چوب سازمان یافته ای را برای مراکز مشاوره و بهداشت روانی فراهم می کند و یک عنصر آموزشی کلیدی ومهم برای تمامی افراد در هر موقعیتی می باشد. بنابراین رویکرد مهارت های زندگی برای بسیاری از موقعیت ها و موضوعات متنوع وگوناگون کاربرد علمی دارد. به طور کلی مجموعه ی وسیعی از تحقیقات و پیشینه ی علمی و نظری اثر بخشی و کاربرد پذیری رویکرد مهارتهای زندگی جهت ملاحظات مشاورهای بهداشت روانی و افزایش هوش هیجانی افراد حمایت می کنند. بسیاری از محققان رویکردی را مورد توجه قرار داده اند که مبتنی بر آموزش مهارت هایی از قبیل ارتباطات بین فردی،خود کنترلی، کنترل استرس وخشم،آرامش سازی، تعیین هدف، تصمیم گیری و حفظ بهداشت و سلامتی کامل و مناسب میباشد. این آموزش از طریق تکنیک هایی مانند الگوبرداری و تمرین رفتاری میسر می گردد. آموزش این مهارت ها برای بهبود توانائی حل مسأله، استدلال اخلاقی، کنترل خشم و روابط بین فردی مجرمان و بزهکاران کاربرد دارد. ایجاد چنین مهارت هایی به جوانان این امکان را می دهد که روابط بین فردی برقرار کنند، توانایی مقابله با تغییرات محیطی مداوم را کسب کنند و به افزایش سطح عزت نفس دست یابند(مقاله ی علمی تخصصی مجله پیوند، شماره 318).
یول وایوانز(1988) به نقل از کلینگمن(1988)نظرات نوجوانان استرالیایی را مورد اهمیت مهارت های زندگی مورد برسی قرار دادند. آنان اهمیت مهارت های زندگی را در زمینه های گوناگون مانند پیشرفت شغلی، استقلال،روابط بین فردی، تسهیل تعاملات اجتماعی، آ گاهی در مورد مشاغل، تنظیم درآمد، مسئولیت پذیری فردی و اجتماعی، برنامه ریزی تصمیم گیری، آگاهی از علایق و نیازها و نگرانی ها و مشغله های فکری، موثر میدانند.در مطالعه ای نیز که توسط کلینگمن(1988) انجام گرفت اهمیت مهارت های زندگی در زمینه هایی مانند برقراری ارتباط صمیمانه، مسایل تحصیلی و شغلی، رفتارهای خود تخریبی، اثر بخش تلقی گردد. در واقع این موارد، نگرانی های آنان بود که امید داشتنداز طریق آموزش مهارت های زندگی وبا ارتقاء بهداشت روانی کمبود ها و نقص ها، جبران شده، و به پیشرفت نایل شوند. آموزش مهارت های زندگی، فرد را به رفتار سالم و اجتماعی مجهز می کند. مفهوم آمادگی رفتاری به سه عامل بستگی دارد:
1- توانایی روانی – اجتماعی فرد که با یادگیری و تمرین مهارت های زندگی ایجاد شود.
2-احساس کفایت و کارآمدی فرد در زمینه ی مهارت های زندگی.
3- قصد و تمایل به اجرای مهارت ها (زندی، 1386)
فرض بر این است که برای دست یافتن به رفتارهای سالم بهداشتی و پیشگیری در درجه اول باید در سلامت روانی و آمادگی رفتار فرد اثر گذاشت. به این منظور برنامه ی آموزشی مهارت های زندگی باید به صورت مداخله در دراز مدت انجام شود. مداخله های کوتاه مدت مثلا مداخله های چند هفته ای، آثار کوتاه مدت بر بهداشت روانی دارد
2-3- تیزهوش
2-3-1- تعریف هوش54
معانی هوش در فرهنگ های مختلف به شکل گوناگونی وجود دارد اما به گونه کلی می توان هوش را از دیدگاه وکسلر55 چنین تعریف کرد: هوش مجموعه یا کل قابلیت فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کار آمد با محیظ است . یکی از قدیمی ترین تعریف ها از هوش توسظ بنیه و سیمون مطرح شده است به عقیده آنها هوش یک قوه ی ذهنی بنیادی است که تغییر یا فقدان آن بیشترین اهمیت را در زندگی عملی آدمی دارد این قوه ی ذهنی همان قضاوت است که گاه تحت عنوان عقل سلیم، عقل عملی، ابتکار و توانایی انطباق با شرایط یاد می شود. درست قضاوت کردن، درست درک کردن، درست استدلال کردن، فعالیت های بنیادی این هوش است( اتکینسون واتکینسون56 ،1990،براهنی،1386 ).
یکی از تعاریفی که بسیار مورد استفاده قرار گرفته، تعاریفی است که در سال 1985 توسط وکسلر مطرح شده است. او هوش را یک مفهوم کلی تلقی کرد که شامل توانایی های فرد برای اقدام هدفمندانه، تفکر منطقی و برخورد موثر با محیط است. وی عقیده داشت هوش کلی را نمی توان با توانایی هوشمندانه معادل دانست. باید آن را به عنوان جلوه ای آشکار شخصیت به طور کلی تلقی کرد.
پیاژه57 هوش را فعالیتی می داند که از شخصیت سر می زند و دائماً در حال تغییر است. وی تعاریف موجود را برای هوش نمی پذیرد و می گوید من هوش را نه بر اساس ملاک ایستا، آن چنان که دیگران تعریف کرده اند، بلکه از جهتی که هوش را در تکامل خود سیر می کند تعریف می کنم. من هوش را به صورتی از تعادل یابی تعریف می کنم که تمام ساخت های شناختی به سوی آن هدایت می شود به عبارتی، هوش نتیجهی تاثیر دائمی ومتقابل فرد با محیط است که اگر این رابطه به صورت متعادل صورت گیرد،موجب توانایی سازگاری فرد با محیط و پیشرفت هوشی می شود(پیاژه به نقل از سیف، 1390).
در تعریف استیس58 هوش یعنی دررفتار انطباقی فرد که معمولاً دارای عنصری از حل مساله است و توسط فرآیندهای عملی و عملیات شناختی هدایت می شود(سیف، 1390) .
2-3-2-تعریف کودکان تیز هوش59
تیز هوشی عبارت است از مهارتها یا تولیدات فرد که دارای ویژگیهای برتری ، نادر بودن، اثبات پذیری وارزشمندی باشد(استرنبرگ60 ،زانگ 61،1949،امیری مجد،1385).
کودکان تیزهوش وبا استعداد کسانی هستند که بر طبق تشخیص افراد صلاحیت دار واهل فن به دلیل استعدادهای برجسته خود قادر به عملکردهای عالی هستند. این کودکان به خدمات وبرنامه های آموزشی متفاوتی ورای آنچه معمولاً از طریق برنامهعادی مدرسه ارائه می شود نیازمندند تا به مسئولیتشان نسبت به خود وجامعه واقف شوند(گالاگر62 ،1997،مهدی زاده،صافی،1387).
برخی از دانشمندان به واسطه داشتن هوش، استعداد وتوانایی یادگیری بالای متوسط با همسالان خود تفاوت دارند. این دانش آموزان در گروه دانشآموزان تیزهوش وبا استعدادقرار دارندکه با استفاده از نمره های هوشبهر شناسایی می شوند. نمره هوشبهر 120 یا بالاتر اولین ملاک تیز هوشی .استعداد تلقی می شود. البته ملاکهای امروزی گسترده تر از هوشبهر است. در زمینه تیز هوشی واستعداد نیز تعاریف متعددی ارائه شده است که اساساً بر توانایی بالا در مهارتهای تحصیلی، حرکتی، هنری وخلاقیت تأکید دارد. این گروه برای تحقق استعدادها وتوانایی های بالقوه خود به آموزش وخدمات ویژه ای نیاز دارند(لایسا63 ،2009،کاکابرایی، ارجمند نیا، افروز،1389).
از نظر هالگریت(1963)، کودک تیزهوش کسی است که در یکی از رشته های خاص از خود توانایی وبرجستگی قتبل توجهی نشان دهد(افروز،1389).
تعریف مارلند از تیزهوشی
کودکان تیزهوش و با استعداد ،کسانی هستند که
