
میتواند كلید پیشگیری باشد . در حال حاضر این عقیده در موضوع پیشگیری از اعتیاد در حال رشد است كه برنامههای پیشگیری میتواند بر مبنای اطلاعات كسب شده از مطالعه بر روی كسانی باشد كه به طور موفقیت آمیز از سوء مصرف مواد اجتناب كردهاند نه آنهایی كه الزاماً مواد مصرف كردهاند، شاید پاسخ گفتن به این سؤال كه برنامههای پیشگیری باید بر مبنای مثبتها باشد یا منفیها؟ دشوار باشد، اما باید در نظر داشته باشیم كه از افرادی كه به مصرف مواد نه گفتهاند نیز میتوان چیزهای بسیاری آموخت(کیخاونی و همکاران،1391). در سالهای گذشته بیشتر توجهات در زمینه سوء مصرف مواد در جوانان به این نكته معطوف بود كه چرا فلان جوان به راه خطا رفت و معتاد شد و چرا جوان دیگر راه درست را در پیش گرفت، توجهی نمیشد. جدیداً توجهات به مطالعه بر روی آن دسته از جوانان پر خطر كه توانستهاند در اجتناب از مواد موفق باشند، معطوف شده است. این جوانان اگر چه موقعیتها و شرایط تهدید آمیز بسیاری برای گرایش به مصرف مواد داشتهاند، اما توانستهاند از خطرات سربلند بیرون بیایند كه به واسطه تابآوری مبتنی بر عوامل محافظت كنندهای بوده است كه به آنها كمك كرده تا از مواد اجتناب كنند. مثلاً بچههای افراد الكلی بیشتر از بچههای دیگر در معرض خطر گرایش به الكل هستند اما طیف وسیعی از آنها به طرف الكل نمیروند و سالم میمانند و از همین رو تابآور به شمار میآیند (زرین کلک، 1388).
مفهوم تابآوری یك چهارچوب جدید را در زمینه پیشگیری از اعتیاد مطرح میكند. که از مبدأ كاهش ریسك فاكتورهای محیطی(كه زمینه ساز بروز رفتارهای ناسازگار و اختلالات روانی هستند) به سمت تابآوری و ارتقاء آن میباشد(محمدی،1384).
در زمینه ارتباط اعتیاد با سبکهای دلبستگی نیز به نظر میرسد که افراد ناایمن برای فرونشانی عواطف منفی و رویدادهای آسیبزایی که تجربه میکنند احتمالا بیش از افراد ایمن از سوء مصرف مواد به عنوان یک نوع مکانیزم خود درمانی استفاده میکنند. مطالعات متعددی رابطه بین سوء مصرف مواد و دیگر اختلالات روانپزشکی را مورد بررسی قرار داده است. یافتههای این پژوهشها همگی نشان دهنده همپوشی گسترده بین سوء مصرف مواد و اختلالات روانپزشکی است. احتمال همراهی تجربه عواطف منفی، مهارتهای مقابلهای ضعیف، مکانیزمهای رشد نایافته، سبک شناختی معیوب، تعارض درون روانی و بین شخصی با سبک دلبستگی ناایمن بیشتر است. رابطه منفی بین سبک دلبستگی ایمن و شدت ابتلا و وجود رابطه مثبت بین سبک دلبستگی اجتنابی و شدت ابتلا تأیید میشوند. با توجه به نظریه تعامل خانواده بروک میتوان از سبک تعامل خانوادگی به عنوان یکی از مکانیزمهای تأثیرگذار بر سبک دلبستگی برای تبیین این یافته استفاده کرد(ربانی،1390). وجود مشکلات خانوادگی و ارتباطی بیشتر در سبک تعامل خانوادگی بیماران مبتلا به اختلالهای مصرف مواد، فراوانی بیشتر سبک دلبستگی نا ایمن در فرزندان این خانوادهها را توجیه میکند(عسکری،1380).
تبیین مشابه دیگر را میتوان بر اساس نظریه کنترل اجتماعی الیوت83(1995)، ارائه نمود. بر اساس این نظریه وجود فشار در درون خانوادههای بیماران مبتلا به سوء مصرف مواد و عدم وجود رابطه صمیمانه میان والدین و فرزندان در خانوادههای این بیماران فراوانی بیشتر سبک دلبستگی نا ایمن در فرزندان این خانوادهها را توجیه می نماید. مطابق نظریه خود شیفتگی کوهات84 (1992)، معتادان افرادی هستند که از تجربیات دردناک ناشی از سرما خوردگی های شدید در ارتباط با مادر رنج می برند. بی توجهی مادر نسبت به نیازهای فرزند باعث میشود که خود تنظیم گری با موفقیت انجام نشود و ساختار های روانی مرتبط با کنترل درونی رفتار شکل نگیرند. در نتیجه این افراد به امور و اشیای بیرونی وابستگی پیدا میکنند و مصرف مواد یکی از شیوههای جبران کمبود های درونی آنها محسوب میشود. افراد دارای سبک دلبستگی ایمن، تجسمی مثبت و حمایت گر از نگاره دلبستگی دارند. این تجسم مثبت احساس خود ارزشمندی و خودکارآمدی را در این افراد افزایش میدهد و آنها را قادر میسازد که عواطف منفی خود را به شیوهای سازنده تعدیل نمایند. بر این اساس میتوان از احساس خود ارزشمندی و خود کارآمدی به عنوان یکی از مکانیزمهای تأثیر گذار بر کاهش شدت ابتلا به سوء مصرف مواد، برای تبیین این یافته استفاده نمود(برک، 2006، ترجمه سید محمدی،1388).
به دليل اين كه ما در جامعه و خانوادهاي زندگي ميكنيم كه به طور فزايندهاي معتاد كننده است و اعتقادهاي ناقص و معيوبي به ما انتقال ميدهد، مهارتهاي مقابلهاي را كه بتواند در حل مشكلات به ما كمك كند، ياد نميگيريم. عدم ارضای نیازها وكمبود مهارتهاي مقابلهاي، ناتواني در تحمل ناكاميو يأس و اعتقاد ما به ارضاي سريع و فوري خواسته ها و احساساتي از قبيل اضطراب، خشم، تنهايي و افسردگي رو به وخامت ميگذارد و به صورت محركي عمل ميكند كه ما را در جستجوي آرامش و آسودگي يا وسيلهاي براي سرگرمي و حواس پرتي به سوي اعتيادها سوق ميدهد(کاپلان،2003، ترجمه پورافکاری، 1382). احساس تعلق نكردن به نهادهاي اجتماعي حمايت كننده ميتواند مقابله كردن با مشكلات و حل مسأله زندگي را طاقت فرسا كند (به خصوص اگر مهارتهاي مقابلهاي و حل مشكل در فرد ضعيف و ناكارآمد باشد) و آسودگي و راحتي ناشي از اعتياد را، جذابتر و دلچسبتر كند. اين نهادهاي اجتماعي ميتواند خانواده، خانوادهي گسترده، جامعه يا گروههاي ديگر باشد. اين نكته كه سوء مصرف كنندگان مواد از مكانيزمهاي دفاعي رشد نايافتهتر و مهارتهاي مقابله و راهبردهاي حل مسأله ضعيفتري نسبت به جمعيت عمومي برخوردار هستند، در پژوهشهاي مختلفي به اثبات رسيده است، چنان چه در رويكرد روانپويشي، سوء مصرف مواد به عنوان يك مكانيزم دفاعي رشد نايافته به حساب ميآيد. همچنين رويكردهاي پيشگيري و درمان اعتياد بر مهارتهاي مقابله و توانايي حل مسأله تأكيد ويژهاي دارند. چرا كه اعتقاد بر اين است كه در فقدان چنين مهارتهايي احتمال درگيري افراد با سوء مصرف مواد قوت بيشتري ميگيرد(دهقاني، 1381).
جوانان بيشتر از بزرگسالان هيجانهاي مشكلساز خود را انكار ميكنند، زود عصباني ميشوند، دوري گزيني ميكنند(ميخوابند يا مواد مخدر مصرف ميكنند)، و ديگران را سرزنش ميكنند. توجه كنيد كه چگونه مقابله كردن مؤثر، راهبردهاي مشكلمدار و هيجانمدار را تركيب ميكند، در حالي كه مقابله كردن بي تأثير، عمدتاً هيجانمدار است( اي برك،2006، ترجمه سيد محمدي،1388).
سوء مصرف و وابستگی به مواد یکی از معضلات و نگرانیهای عمده جهان امروز است. از آنجایی که سوء مصرف مواد، اثرات بازدارنده بر رشد و شکوفایی جامعه دارد، تهدیدی جدی و نگران کننده است. بر اساس تحقیقات و بررسیهای انجام شده، فرآیندهای اعتیاد تحت تأثیر باورها و نگرشهای بیماران است. مفهوم طرحوارههای شناختی، به واسطه اهمیتی که در تعبیر و تفسیر موقعیتهای خاص دارد، در نظریه شناختی از موقعیت ویژهای برخوردار است. نگرشهای ناکارآمد فرضها و باورهای جهت گیرانهای هستند که فرد نسبت به خود، جهان، آینده و اطراف دارد. این نگرشها موجب جهت گیری فهم و ادراک فرد از رویدادها شده و احساسات و رفتارها را تحت تأثیر قرار میدهند و فرد را مستعد اعتیاد، افسردگی و سایر آشفتگیهای روانشناختی میکند(حاجی علیزاده و همکاران،1387). طرحوارهها حاصل گفتوگوی والدین با کودک هستند که به تدریج در ذهن او جای گرفتهاند و هم اکنون به گونهای نظاممند، اما ناکارآمد زندگی وی را زیر سیطره خود گرفتهاند. طرحوارههای ناسازگار به عنوان زیر ساخت های شناختی منجر به تشکیل باورهای غیر منطقی میشوند و دارای مؤلفههای شناختی، عاطفی و رفتاری هستند.هنگامی که فعال میشوند سطوحی از هیجان منتشر میشود و مستقیم یا غیر مستقیم منجر به آشفتگیهای روانشناختی نظیر افسردگی، اضطراب،عدم توانایی شغلی و سوء مصرف مواد میشوند. تحقیقات لطفی، کتابی وهمکاران نشان میدهد افراد معتاد در مقایسه با جمعیت غیر معتاد آسیبهاي روانی و طرحوارههاي ناسازگار بیشتري دارند. نتایج تحقیقات آنها نشان میدهد طرحوارههاي دسته بریدگی و طرد به میزان زیادي در افراد معتاد بروز مینماید. برومت85 بیان داشت افرادي که طرحوارههاي نقص، وابستگی و تکانشی دارند به احتمال بیشتري به سمت مصرف مواد می روند(رضوی و همکاران،1390).
2-8 – پیشینه پژوهشی
تقريباً تماميمطالعاتي كه براي شناخت تيپ شخصيت وابسته به مواد صورت گرفته است به ويژگيهاي زير در مورد اين افراد اشاره دارند:
خودمحوري، عدم توانايي كنترل تكانش، عدم تحميل ناكافي، پايين بودن آستانه تحمل درد، تمايل به افكار واقعيت، اين ويژگيها زمينهاي براي استفاده از مواد فراهم ميآوردند و مصرف مواد به سهولت و فوراً احساس خوبي ايجاد مينمايد. در عين حال پس از مصرف افسردگي و كاهش اعتماد به نفس متعاقب سوء استفاده از مواد مخدر بوجود ميآيد و فرد خود را در برابر كنترل و يا ترك مواد ناتوان احساس ميكند. اخيراً تحقيقاتي توسط روان شناسان كه رويكرد در روان پويايي داشتهاند، در مورد وابستگي به مواد صورت گرفته است. عدهاي از آنها معتقدند كه مبادرت به سوء مصرف مواد، نوعي سازگاري است كه از جانب شخص براي حل مشكلات فردي بكار ميرود. مشكلات فرد اساساً به كنش هاي هيجاني وي مربوط ميشوند. مواد مخدر به مثابه عامل تنظيم كننده هيجانات عمل مينمايند. به طوري كه بدون مصرف ماده مزبور، تظاهرات هيجاني ميتوانند به صورت خشن، شديد و اجباري ظاهرگردند.
رويكرد شناختي سوء استفاده و وابستگي به مواد را حاصل فعل و انفعالات چندين عامل به يكديگر ميدانند كه به طور متقابل يكديگر را تقويت مينمايند. برخي از اين عوامل به آسيب پذيري ژنتيك زيستشناختي مربوطند كه به عنوان عمل زمينه سازي با سوء مصرف مواد عمل ميكنند (موسوی،1388).
2-8-1- پژوهشهای انجام شده در خارج از کشور
• راتر86(1987)، بر این باور بود که پسران از نظر عاطفی و رفتاری نسبت به دخترها به موقعیت خانوادگی ناگوار منفی خویش، به طور منفیتر پاسخ میدهند. در حالی که پارک ونورتن87 (1996)، تفاوت معناداری بین دو جنس نیافتند. این یافته نیز با پژوهشهای بشارت و همکاران(1381)، و جلیلی (1388)، که نشان دادند دو جنس تفاوت معناداری در زمینه تابآوری ندارند همسو میباشد (اعتبارجهرمی،1389).
• رابینسون و والش (1994)، پژوهشی تحت عنوان «عوامل شناختی مؤثر بر پرهیز در بین نوجوانان سوء مصرف کننده مواد» انجام دادند و گزارش کردند که «نوجوانانی که پیوسته از مواد اعتیادآور پرهیز نمودهاند، راهکارهای مقابلهای بهتر و کارا تر و خودکفایی بیشتر نسبت به دیگران داشتهاند.
• ورنرو اسمیت88 (1995)، و راتر (1979)، در طی مطالعات خود دریافتند ویژگی های تابآوری، که به افراد کمک میکند علی رغم عوامل خطرزا کارکرد مناسبی داشته باشند، این ویژگیها در دختران بیشتر از پسران است. آنها در طی مطالعات خود دریافتند که مردان آسیبپذیری بیشتری نسبت به جدایی از افراد دلسوز خود در 10 سال اول زندگی دارند و دختران، نسبت به گسستگی خانوادگی مزمن و ارتباطات بین فردی متشنج از پسران،آسیبپذیری بالاتری دارند(اعتبار جهرمی،1389).
• در پژوهشي كه توسط گرين برگر و مك لافلين89( 1997)، بر روي سبكهاي دلبستگي، سبكهای مقابلهاي و سبك هاي تبييني نوجوانان صورت گرفته است گزارش گرديده است، كساني كه داراي سبك دلبستگي ايمن هستند در مقابل افرادي كه داراي سبك دلبستگي ناايمن هستند از سبكهاي مقابلهاي در حل مسأله فعال و سبكهاي حمايتجويي بيشتري استفاده ميكنند(كسيدي و شاور90 ،1999 ).
• رتین مایر91 (1997)، روائی همگرایی حوزههای طرحوارههای یانگ را با پرسشنامه فرسودگی ماسلچ مورد بررسی قرار داد. این پرسشنامه برای سنجش اثرات منفی حوادث فشارزای زندگی تهیه شده است. رتین مایر در نمونهای از معلمان دبیرستان شهر
