
داد و پول زیادی هم برای دختر فرستاد» (سادات اشکوری،1387: 40).
در قصه شماره “33” شخصیت زن داستان دارای شخصیتی ساده لوح و دهن بین دارد که به خاطر ترس از مردم و حاکم دختر خود را نفرین میکند.
«دختر از خانه فرار کرد و داستان خواستگاری پادشاه را به پسر گفت و با هم از محل خود خارج شدند. مادر دختر متوجه شد و چون نمیخواست دخترش بدنام شود آنها را نفرین کرد» (تسلیمی،1390 ب: 245).
4-8 نامادری ستمگر
کارن هونای، شخصیت را به دو دستهی «برتری طلب» و «مهر طلب» تقسیم کرده است. نامادریهای تندخود و سنگدل در قسمت شخصیت برتری طلب قرار میگیرند و مادران مهربان در قسمت مهر طلب. «شخصیت برتری طلب، همه را دسمن میپندارد و زندگی را جدال و مبارزهی انسان با انسان میداند. از دیدگاه او برنده کسی است که از همه خبیثتر باشد» (همان: 145). در مقابل آن، شخصیت مهرطلب، همه را خوب و شایسته میداند و خود، آدمی سربه راه، رام، تسلیم و در یک سخن پیرو دیگران است. مهر طلب همانطور که از نامش پیداست، همواره مهر و محبت دیگران را میجوید و آدمی وابسته و فداکار است.
در قصه شماره”2″ شخصیت زن داستان ستمگر و ظالم است. با حیلهگری دختر را فریب داده و موجب مرگ مادرش می شود. خودخواه و خودپسند است و برای رسیدن به هدف خود دست به هر کاری می زند.
«استاد گفت: باید شرطی را بپذیری تا من این هنر را به تو یاد بدهم. دخترک گفت: چه شرطی؟! استاد گفت: باید مادرت را از بین ببری… چند روزی از مرگ مادر نگذشته بود که استاد گفت: به پدرت بگو؛ پدر جان من میل دارم تو ازدواج کنی، زیرا از بی مادری رنج می برم» (غلام دوست، 1391: 182).
در قصه شماره “46” شخصیت زن داستان بسیار بیرحم و ستمگر است. حیلهگر و مکار است و برای رسیدن به خواستهی خود دروغ میگوید و حتی نقشهی مرگ فرزندان را میکشد و با قساوت قلب آن را عملی میسازد.
«زن تاب تحمل بچههای مرد را نداشت. عمداً خودش را به مریضی میزند. پیش حکیم باشی ده میرود و با او میسازد که وقتی شوهرم مرا به نزد تو آورد، تو به جای تجویز دارو به او بگو مرض زنت نا علاج است او میمیرد مگر اینکه ایثار بزرگی بکنی و آن اینکه جگر پسربچهات را برایش آماده کنی و به او بدهی تا بخورد و سلامتی خود را باز یابد» (عاشوری،1385: 87).
4-9 زن ساده لوح
در برخی از داستانها، آدمهای شیرین و سادهلوح به نمایش گذاشته میشوند. شخصیتهای شیرین، گاهی با کمک آدمهای عاقل کار خود را پیش میبرند و گاه با ظاهری ساده و درونی پیچیده، خود به کارهای خویش رسیدگی میکنند و دارای زیرکیهای ویژهی خود هستند. این افراد، شخصیت قهرمانی ندارند و با سادگی و لودگی و به یاری شانس در کارهای خود به پیروزی میرسند.
در قصه شماره”41″ شخصیتهای زن داستان همگی ساده لوح و بیفکر هستند. در برابر اتفاقهای ساده زندگی نتیجهگیریهای نادرست کرده و سپس نتیجهگیری خود را باور کرده و بر اساس آن به غصه خوردن میپردازند. زنانی زودباور و کوته اندیش هستند که تخیلات و توهمات خود را باور میکنند و با آن پیش میروند.
«او در حال تمیز کردن طویله بود که خطایی از او سر میزند، در همان لحظه بره هم صدا در میآورد و مه مه میکند عروس ساده لوح خیال میکند که بره از خطای او آگاه شده و با مه مه کردنش میخواهد به دیگران بگوید که عروس خانم خطا کرده است… مادرش هم میآید، وی به دخترش میگوید دختر جان بعد از مراسم عروسی به خانهی داماد میروی، بچهدار میشوی اسم شوهرت محمد است. اسم بچه ات را احمد میگذاری. بعد یک روز دست بچهات را میگیری به خانهی ما مهمانی میآیی. پسرت از تالار خانه میافتد و میمیرد. در این هنگام هر دو شروع میکنند به گریه کردن، زار زار میگریند» (همان: 126).
4-10 زن باهوش
در قصه شماره “4” شخصیت زن داستان بسیار باهوش و با فراست است. با استفاده از دانایی خود جان همسر را نجات میدهد. مهربان است و ارزش هر انسانی را به دانش و هنر میداند نه مال و قدرت دنیا و به واسطهی این اعتقاد راسخ است که پادشاه مجبور به یادگیری هنر شده و جانش نجات مییابد. علاوه بر تیز هوشی در غیاب همسر وفادار و صبور بوده و دارای اعتقادات مذهبی قوی میباشد، به حدی که پاداش کار خود را برای مردم فقیر صرف میکند.
«دختر گفت: من در صورتی با پادشاه ازدواج میکنم که او فن و حرفهای بیاموزد... اتفاقاً همسر پادشاه برای گردش به بازار آمده بود، وقتی که آن قالی را دید، عاشق آن شد و قالی را از دزدان خرید و به قصر برد. در قصر قالی را پهن کرد و نشانی پادشاه را در متن قالی یافت. سپس زیران را خبر کرد و با لشکری بزرگ برای آزاد کردن پادشاه و همراهانش به کاروانسرا رفت» (غلام دوست،1391: 383).
در قصه شماره “6” شخصیت زن داستان دارای هوش و ذکاوتی برتر از همه مردان است و تنها آزمونش برای انتخاب همسر صداقت و راستگویی میباشد. در حین مستقل بودن و تصمیماتی که برای زندگیاش میگیرد، با زیر دستان مهربان و مهمان نواز است و به باطن انسانها توجه کرده و از ظواهر و مال و ثروت افراد دربارهشان قضاوت نمیکند.
«دختر گفت: من موقعی که تخم را به آنها دادم، میدانستم که دانهها، همه پوچ بوده و از آن گیاهی نخواهد رویید. ولی تمام این افراد، وقتی که دیدند بعد از ده روز گیاهی نروییده ، به بازار رفتند و دانهی همان گلی را خریدند که من به آنها داده بودم و با این کارشان خواستند مرا فریب دهند، اما صاحب این گلدان خالی، همان دانهای را کاشت و از آن مراقبت نمود که من به او داده بودم! پس من هم حق دارم همسری را انتخاب کنم که متقلب نباشد و به من دروغ نگوید» (همان: 430).
4-11 زن به عنوان کالا
نگاهی اجمالی به تاریخ، بیانگر این مطلب است که ایرانیان «همسر خود را از میان خـاندانهای بـزرگ داخـلی یا خارجی برمیگزیدند و هنگام خواستگاری به گزینی میکردند» (رستگار فسایی،1369 :191).
«عقد ازدواج از رایـجترین، متداولترین و در عـین حال مطمئنترین طرق عقد معاهدات سیاسی بوده است» (حجازی،1370 :127) و برخی، این ازدواجهای مصلحتی را تـنها نـقش اساسی زنان در حکومت باستانی ایران دانستهاند که به مثابهی پاداش شایستگی نظامی و به پاس وفاداری ابـراز شـده نسبت به شاه و مانند ردّ وبدل کردن هدیه بوده است (بروسیوس،1383: 246). اگر از دیدگاه فرهنگی و اجتماعی نیز به ادبیات کهن ایران بنگریم، یکی از بزرگترین کمبودهای آن، کمتوجّهی به زن است. چرا که در آن زمان، زنان دچار نوعی بیریشگی فرهنگی بودهاند؛ زیرا که فرهنگ، ساخته و پرداخـتهی مـردان بوده و جامعه نیز جامعهای مردانه و زن با آن بیریشگی فرهنگی و پرورش در آن جامعهی مردانه، تنها راهی که داشت زندگی در حرمسرا بود (قائم مقامی، بیتا:154).
در قصه شماره “3” شخصیت زن داستان به عنوان کالایی با ارزش و جزو داراییهای یک مرد به حساب آمده است؛ مانند سایر اموال دست به دست میشود و مردان به فکر تصاحب آن هستند.
«سپس علی دستور داد و گفت: خانهای برایم درست کنید که خشتی از آن طلا و خشتی دیگر از نقره باشد. سپس دختر پادشاه را هم به عقد من در آورید تا ما با هم در آن خانه زندگی کنیم…. محمود گفت: دست و پای علی را بگیرید و او را در بیابانی بیندازید. بعد در وسط دریا برایم خانهای بسازید تا من با همسر علی در آنجا زندگی کنم» (غلامدوست،1391: 147).
در قصه شماره” 9″ شخصیت زن داستان مانند کالایی برای پاداش عمل شجاعانه مردان به کار رفته است. مرد با فکر رسیدن به دختر قوای خود را برای مبارزه جمع میکند و برای رسیدن به این پاداش تمام تلاش خود را میکند.
«سپس به خیاط گفت: به جز این دو خرس، هیولای یک شاخ دیگری نیز توی جنگل زندگی میکند که خواب و خوراک مردم را برایشان حرام کرده است؛ اگر این بار هم تقاضای مرا قبول کنی و آن هیولا را از پای درآوری، ضمن اینکه دخترم را به تو میدهم، ثروت فراوانی نیز به همراه دختر قشنگم به تو خواهم بخشید تا زندگی تازهای شروع کنی» (همان: 189).
در قصه شماره”16″ شخصیت زن داستان مانند کالایی در قبال خسارت وارده به دارایی مرد به او سپرده شده است. هویت انسانی و شخصیت فردی زن نادیده گرفته شده و هیچ حقی برای انتخاب همسر خود ندارد.
«صبح پسر از خواب بیدار شد تا از آنجا برود، به سراغ اسبش رفت ولی اسب را نیافت. هرچه به دور و اطراف نگاه کرد، اثری از اسب ندید. به ناچار شروع کرد به گریه کردن. زن صاحب خانه با دیدن حال و زار او، پیش رفت و گفت: من چیزی ندارم تا در عوض اسب به تو بدهم. اما حاضرم دخترم را به عقد تو درآورم» (همان:160).
4-12 زن مستقل
استقلال زنان ناشی از حس عزت نفس آنهاست. عزت نفس به فرد کمک میکند که قابلیّتهای اخلاقیاش ار به فعلیّت برساند. «حتی در روابط متقابل، ظرفیت برای عزت نفس میتواند پرورانده شود یا لطمه ببیند. عزت نفس در میان یک رشته از مفاهیم نظیر شخص بودن، حقوق، استقلال، مسئولیت، هویت، فضیلت و صداقت جای گرفته است. در هستهی اصلی آن ارج نهادن به ارزش فردی است. عزت نفس میتواند از به روزی ما به عنوان احساس قطعی ارزش خود حمایت کند یا وقتی که این احساس تضعیف شده باشد میتواند سست و تضیف کننده باشد» (پرنر، 1383: 123). پرورندان عزت نفس، چه برسد به حفظ آن، برای زنانی که ایثار را عادی تلقی میکنند، دشوار است؛ اما داشتن عزت نفس به زن، صلابت و محکم بودن در جریان اموری که در زندگی برایش رخ میدهد را به همراه میآورد. این زنان وابستگی کمتری به دیگران دارند و در اتفاقات زندگی خودشان، تنها فردی که حق انتخاب و تأیین نظر دارد، خودشان هستند.
یک انسان صاحب عزت نفس در برابر اعمالی که در تلاش برای تحقیر، خوار کردن یا انکار حق و او هستند، مقاوت میکند و برنامههای زندگی خود را یعنی همان علائق، نیازها، ارزشها و آرزوهایی که قصد برآورده شده آن را دارد، ادامه میدهد. زن در گیلان حضوری فعالتر، آزادتر و خلاقانهتر نسبت به سایر منطقههای ایران دارد. در برابر خشونتهای پدرسالاری و مردانی که او را سرکوب میکنند، مقاومت نشان میدهد. البته دیدههم میشود که خلاف این امر روی دهد، اما بسامد حضور زنان مستقل گیلانی به دلیل شخصیت کاری و فعالی که در جامعه دارند، بسیار بیشتر از زنان وابسته است.
در قصه شماره”18″ شخصیت زن داستان بسیار باهوش و با فراست است. مستقل بوده و قدرت ادارهی زندگی خود و حتی تربیت همسر را نیز دارد. مهربان و دلسوز است و در هنگام جدایی صبور و وفادار به همسر است.
«روز چهارم دختر پادشاه به مادر تنبل محمد گفت: امروز غذا را پیش تنبل محمد نگذار بلکه روی طاقچه قرار بده تا خودش از جا بلند شود و برود آن را بردارد و بخورد…. به خانه رفت و به زنش گفت: میخواهم برای تجارت با کاروانی راهی شوم. زنش هزار درهم به او داد و گفت: برو به سلامت… همسرش گفت: آن انارهایی که برای ما فرستاده بودی، پر از دانههای مروارید بود که با فروش یک عدد از آنها توانستم این قصر با شکوه را بسازم. آن وقت نیمی از دانههای انار دیگر را فروختم و با آن وسایل خانه را فراهم کردم تا بتوانم پدرم را به قصر دعوت کنم» (غلام دوست،1391:264).
در قصه شماره”19″ شخصیت زن داستان مستقل و خود ساخته است. برای زندگی خود مردان را آزمایش کرده و از نظر خود بهترین را از بین آنها بر میگزیند. قدرت و ثروت مردان برایش اهمیتی نداشته و تنها محبت مردان نظرش را جلب میکند. بسیار به خود اهمیت میدهد و دارای اعتماد به نفس است.
«موش گفت همسرم می شوی؟ توسنگالی گفت: آن وقت اگر خشمگین شدی مرا با چه چیزی میزنی؟ موش گفت: با دمم پپشت چشمت را سرمه میکشم. توسنگالی گفت: همسرت میشوم» (همان: 281).
در قصه شماره”30″ شخصیت زن داستان بسیار محکم و مستقل است. برای یافتن مرد دلخواهش با لشکریانش به جنگ میرود. بسیار باهوش است و فریب حیله و نیرنگ مردان را
