
ی تجملی بیپایه میباشد» (همان: 165). با وجود این تفکرات بود که اندیشه انتشار کتاب کودک مطابق با معیارهای جامعه و فرهنگ ایرانی فراگیر شد. «از این پس کودک از حاشیه زندگی به متن آن آمد و از وضعیت انتظار برای رسیدن به بزرگسالی که نقطه پیوند او با جامعه انسانی بود، به مرحله کنش و واکنش با جامعه انسانی رسید، زیرا این جامعه حقوق شهروندی کودک را میشناخت و با آموزش و پرورش ویژه، به نیازهای او در همین دوره کودکی پاسخ میداد. در این مرحله حساس از درک مفهوم کودکی، اندیشمندان دریافتند که ادبیات میتواند در پرورش نیروی ذهنی و روانی کودک نقش برجستهای داشته باشد» (همان: 166). نویسندگان ابتدا به جمعآوری قصههای پریان و ادبیات عامیانه مربوطه به کودکان پرداختند. شاعران و نویسندگان بزرگی چون «ملکالشعرای بهار، مهدی قلی خان هدایت، یحیی دولتآبادی و پس از اینان، نیما یوشیج و جبّار باغچهبان و .. برای آفرینش ادبی ویژهی کودکان تلاشهای فراوانی نموده و خوندلها خوردهاند تا ادبیات کودکان، آنگونه که امروزه از آن یاد میشود، مدیون تلاشهای بیدریغشان باشد» (علیپور، 1385: 8). پس از انقلاب، متولیّان ادبیات کودک و نوجوان، با تکیه بر میراث غنی و گرانبهای کهن ایران، و با تکیه بر دستاوردهای علمی و تجربی جدید، دست به آفرینش آثار برجستهای برای کودکان زدند. طی آمارگیریهایی که صورت گرفته است، اطلاعاتی در مورد میزان مطالعه و میزان چاپ کتب مخصوص کودکان به دست میآید.
از جدولهای مذکور در پیوست این نتیجه به دست میآید که اگر میانگین نشر کتاب در قبل از انقلاب را به دست آوریم، به طور متوسط، سالانه 154 عنوان کتاب برای گروه سنی کودکان منتشر شد را با ده سال بعد از انقلاب، که میانگین آن 265 عنوان است، مقایسه نماییم، میزان پیشرفت نشر کتب مخصوص کودکان در بعد از انقلاب کاملاً مشهود است.
2-3 ادبیات عامیانه
« «فرهنگ عوام» در زبان فارسی معادل کلمهی بین المللی فولکلور قرار گرفته شده است. فولکلور نیز کلمهای است مرکب از دو جزء یکی folk و دیگری lore و معنی آن دانش عوام است» (محجوب، 1386: 35). در زبان فارسی فولکلور معادل واژههایی چون «فرهنگ عامه»، «فرهنگ عوام» و «دانش عوام» آمده است. «ادبیات عامیانه در طول تاریخ در کنار ادبیات رسمی و کلاسیک به صورتی ساده و آرام جریان داشته است، لیکن در کتابهای تاریخ ادبیات به ندرت نامی از آنها به میان میآید، زیرا ادبیات عامیانه تعلق به عوام و توده مردم دارد که آنها نیز یا توان نوشتن نداشتند و یا سلاطین و صاحبان قدرت، امکان و اختیار این کار را از آنان سلب میکردند» (فاضلی، 1380: 35). فرهنگ عوام را میتوان به دانش عوامانه و هنرهای عوامانه تقسیم نمود. «در باب هر موضوعی که دانشهای رسمی شروع به تحقیق و تتبع کرده و با روش علمی دقیق و منظم در راه حل مسائل آن پیش رفتهاند، اطلاعاتی به صورت پراکنده و غیرمنظم و احیاناً نادرست و عاری از دقت نظر در بین عوام رایج است و اینگونه اطلاعات هم دربارهی دانشهای واقعی مانند پزشکی و زمینشناسی و نجوم و هواشناسی و جانورشناسی و غیره است و هم در باب شبهعلمها یعنی خرافات و اوهامی که مدتها صورت علم رسمی به خود گرفته بودند (مانند علم کیمیا و احکام نجوم و طلسمات و…)» (محجوب، 1386: 42).
فرهنگ عامه، متعلّق به همة مردم است، وابسته به شخص یا گروه معینی نیست و کسی نمیتواند ادعا کند که آن را ثبت و به دیگران عرضه کرده است. در واقع، زیبایی آن در گمنامی گردآورندگانش است. فرهنگ عامه یک تفکر و باور جمعی است که از ذوق و اندیشة ابتدایی نیاکان ما در مورد واقعیات اطرافشان تراوش کرده، سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده تا به امروز رسیده است. هنر عوامانه شامل رقص، نقاشی، موسیقی، نمایش و ادب است. بررسی مقولههای دیگر هنر عوام در این مقوله نمیگنجد و تنها به بررسی ادب عوام میپردازیم. ادب عوام شامل شعر عوامانه و نثر عوامانه است. سادگی، صمیمیت، خوشبینی، مشارکت و همکاری در امور زندگی، ارج نهادن به هر نوع مساعدت، احترام به مردم، شکر نعمتهای خداوند، انجام امور خیر، توجه به پاکیزگی و نظافت و خلاصه توجه به تمام جنبههای خوب و مثبت زندگی، مواردی است که در باورها و اندیشههای عامه بر آنها تاکید شده و مورد تشویق قرار گرفتهاند (بیهقی، 1376: 17-20).
«رایجترین قالب شعر عوامانه، دوبیتی است که هیچ نقطهای از نقاط این مملکت از آن خالی نیست. دلیل رجحان آن هم واضح است. بحری است کوتاه و قالبی است جمع و جور و بسیار مناسب برای بیان حال و شرح تأثرات، بیآنکه شاعر را به تکلف قافیه اندیشیدن و میزان کردن (افاعیل) عروضی بیندازد» (محجوب، 1386: 47). بنابراین «فولکلور» را رویهمرفته میتوان فرهنگ و معرفت عامه، آداب و رسوم و یا حکمت عامیانه معنی کرد. دوبیتی ساده سروده میشود و ساده نیز حفظ شده و در خاطر باقی میماند. به همین دلیل مورد توجه و قبول عوام قرار گرفته است. شایان ذکر است که قالب ترجیعبند و ترکیببند پس از دوبیتی بیشترین کاربرد را دارد. پس از اینها قالب مثنوی و در آخر قطعه و مستزاد قرار دارد.
نثر عوامانه، شاخهای از ادب عوام است که تعریف اصطلاحی واژهی نثر در زبان فارسی تفاوتهایی با تعبیر آن در ادبیات اروپا و سایر کشورها دارد. در زبان فارسی هر کلامی که دارای وزن و قافیه نباشد را نثر میگویند. مانند نثر گلستان، نثر بیهقی و … به عبارت دیگر «در نظر ما نثر وسیلهای است برای بیان مقاصد گوناگون علمی و فلسفی و تاریخی و ادبی و دینی و غیره حال آنکه در اروپا نثر محض، نثر ادبی، یعنی کلام غیرمنظومی است که صرفاً برای آفرینش هنری، یعنی نوشتن رمان و داستان کوتاه و احیاناً نمایشنامه به کار میرود (همان: 49). گذر زمان یکی از عوامل تاثیرگذار بر روی باورهاست. یعنی ضمن اینکه باورها و اندیشههای عامه، متحرک و پویا هستند، اما گذر زمان بسیاری از آنها را به انزوا کشانده و تبدیل به خرافه کرده است و در مقابل، موجب پیدا شدن باورهای جدید، اخلاق و عادات و رسوم مذهبی شده است که با وسعتی بیشتر حتّی در جامعة امروزی نیز مطرح هستند. تا جاییکه «مردم زمان ما هنوز با ارواح و آل و غول و جن و پری و دیو و موجودات افسانهای درگیرند» (بیهقی، 1376: 33).
قصهها و افسانههای عامیانه، نویسندهی خاصی ندارند. «عمدتاً شفاهی و حاصل ذوق و ابداع عدهی زیادی از انسانها در طول تاریخند. اگر هم بعضی از آنها به صورت کتاب درآمدهاند، در بهترین شکلشان، همان حرفهای شفاهیاند که به صورت نوشته به چاپ رسیدهاند» (رهگذر، 1388، ج 1: 88). این قصهها نسل به نسل و سینهبه سینه منتقل شدهاند.
در مورد انواع مضامین و ویژگیهای نثرعوامانه میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1.برخی از داستانها صرفاً تخیلی هستند و حاصل ادراک و ذهن داستانسرا هستند و سابقهی تاریخی ندارند.
2. برخی از داستانها دارای ریشههای تاریخی هستند که به مرور زمان رنگ تاریخی خود را از دست داده و شکل داستان و حکایت یافتهاند. برخی از این حوادث نیز به مرور زمان دستخوش تغییراتی شده و در انتقال سینهبه سینه بین عوام، قسمتهای تخیلی و شاخ و بالهای اضافی به آن افزوده شده که بر جنبهی افسانهای و تخیلی بودن آن میافزاید.
3. داستانهایی که شخصیتهای اصلی آن را بزرگان دینی برعهده دارند. مانند سرگذشت پیامبران، امامان و …
4. اغلب دارای مضامینی در بیان عشق، محسنات اخلاقی مانند نیکوکاری و احسان، انتقاد اجتماعی، بیان و اثبات بعضی اصول اخلافی و جلوگیری از مفاسد و … میباشند.
5. گاه از جانوران و عناصر طبیعت در داستانها به عنوان شخصیتهای اصلی استفاده میشده است (محجوب، 1386: 116-118).
6. برخی داستانها از ادبیات سایر ملل گرفته شده و در زبان فارسی رواج یافته و به صورت نثر عوام درآمده است. مانند داستانهایی از هند و سنسکریت.
2-4 داستان و زیرمجموعههای آن
انسان به عنوان موجودی که دارای قدرت تعقل و تفکر است، بر دیگر موجودات خلقت برتری یافته است و آثار مختلف که محصول نبوغ ذاتی انسان است، در حیطههای مختلف نشان از وجه تمایز انسان با حیوانات است. یکی از جلوههای استعداد انسان در حیطهی فرهنگ، ساختن داستان و قصه است. با داستان بود که انسان، تجربههای زندگی خود را منتقل میکرد و آرزوها و رویاهای خود را مطرح مینمود. به همین دلیل است که عمر داستان و قصه را به قدمت عمر بشر میدانند.
«داستان توالی حوادث واقعی و تاریخی یا ساختگی است؛ بنابراین تسخیر «عمل» به وسیلهی تخیل را ارائه میدهد» (تقوی، 1376: 2). ادوارد مورگان فورستر داستان را «جنبهی ساده و اساسی رمان» میداند (همان).
در تعریف جامعتری از داستان آمده است: «هر شکل روایت، هرگونه گزارش، از حکایت اخلاقی تا رمان، از فیلمی سینمایی تا قصهی کودکان، از حکایتی که مردم از رویاهای خود تعریف میکنند تا لطیفهها و آگهیهای تبلیغاتی، همه استوارند به گزارش داستانی» (احمدی، 1370: 160).
یک داستان، با پیدایش یک مشکل، مانع، معما یا سوال اساسی و حیاتی، آرزو، سوءتفاهم و در کل با یک آشفتگی و اختلال در جریان طبیعی زندگی قهرمان آغاز میشود. داستان با نمایش تلاش و کوشش قهرمان برای رفع آن مشکل به اوج میرود و با برطرف کردن مانع به پایان میرسد. «پایان هر داستانِ از این نوع، یکی از این دو حالی است: یا قهرمان با غلبه بر مشکل و مانع، آن را از سر راه برمیدارد و زندگی خود را به مسیر طبیعی گذشتهاش میاندازد؛ یا آنکه با کنار آمدن با شرایط موجود، وضعیتی جدید را برای ادامه زندگی خود انتخاب میکند و در آن مسیرِ تازه، به زندگیاش ادامه میدهد» (رهگذر، 1388، ج2: 83).
2-4-1 افسانه
هر فرهنگی، پدید آورده جامعهای است که از آن ایجاد شده و افراد آن جامعه بنا به همان فرهنگ زندگی خود را میگذرانند. فولکور یک چهره از فرهنگ در منطقه است و قصههای عامیانه و افسانهها جزئی از فولکلور میباشند. بیشتر دانش ما از زندگی پیشینیان در دورههای بسیار دور از میان افسانهها و اسطورهها به دست میآید. «افسانههایی که در آنها آمال و آرزوها، ترسها و عقدههای انسان بدوی نقش بسته است. در داستانهای نخستین (اسطورهها) ارتباط انسانهای نخستین با خدایان و دیگر موجودات طبیعت تبیین شده است که این خدایان خود بازتابی از نیروهای طبیعت و انعکاس خواستهای آدمی بودند» (تقوی، 1376: 6). افسانهها ریشه در طرز معیشت، تاریخ، اندیشه و جهانبینی، روابط اجتماعی گذشتگان و … دارد.
نویسندگان و صاحبنظران برای واژهی داستان و انواع آن، اسامی متفاوتی قایل نشدهاند و همین امر باعث شده است که در تعریف واژهی داستان، تمام معادلهای فارسی و عربی آن ذکر گردد. به عنوان مثال برای واژهی افسانه آمده است: «سرگذشت و حکایات گذشتگان؛ قصه؛ داستان؛ حکایت؛ تمثیل؛ سرگذشت؛ اساطیر؛ حدیث … قصه و حکایت بیاصل و دروغ که برای قصهی اخلاقی یا تنها برای سرگرمی ساختهاند…» (لغتنامه دهخدا، 1345: ذیل واژه افسانه). حتی در زیربخشها نیز تفاوتهایی برای جداسازی دیده میشود. به عنوان مثال حتی میان افسانه و اسطوره نیز که گاه معادل یکدیگر تلقی میشوند، تفاوتهایی میتوان قایل شد. «اسطورهها آیینههایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزارهها منعکس میکنند و آنجا که تاریح و باستانشناسی خاموش میمانند، اسطورهها به سخن درمیآیند و فرهنگ آدمیان را از دور دستها به زمان ما میآورند و افکار بلند و منطق گستردهی مردمانی ناشناخته ولی اندیشمند را در دسترس ما میگذارند» (تقوی، 1376: 25). به عبارت دیگر، اسطورهها حکم اسنادی را دارند که تاریخچهی حیات دینی و فکری انسانها را از گذشته به آینده منتقل میکنند ولی در تعریفی از افسانه میتوان بیان نمود که: «افسانه حافظ اخلاق بوده و آن را تحمیل میکند… بنابراین افسانه جزیی از حیات تمدن است» (همان). همچنین اسطورهها اموری مقدس هستند که جایگاه ویژهای در
