
ی بود. در همین راستا تهدید نظامی مهمترین تهدید برای هر کشور شناخته میشد و بیشتر نویسندگان به این اکتفا میکردند که امنیت را با نبود تهدید نظامی یا حفاظت از ملت در برابر براندازی یا حملۀ خارجی مورد سنجش قرار دهند (هافندرون، زمستان 1371: 17)
مفهوم امنیت ملی هر روز بیشتر از گذشته نه تنها در جهان، بلکه در اقتصاد، فرهنگ، اجتماع بهکار میرود، و آرام آرام به واژه و مفهومی پرقدرت تبدیل میشود؛ امنیت ملی مفهومی است که دولتها با آن تهدیدها را میسنجند و استراتِژیهایشان را براساس آن تدوین میکنند. امروزه تهدید های جدیدی مثل مسائل زیست محیطی یا روندهای جدید جهانی شدن متوجه امنیت ملی است. (ربیعی، 1382: 124)
به گفتة “رابرت جرویس” تهدیدهای جدید شامل گسترش شتاب آلود جنگ افزارهای هسته ای، کاهش روزافزون منابع جهانی و خطرهایی مانند افزایش شدید مهاجرت و آلودگی است. (ربیعی،1382: 124)
گذشته از سیال بودن مفهوم امنیت ملی، که ناشی از علل ذاتی و نهفته در متن اینگونه مفاهیم است، تحولات بین الملل زمینه ساز برداشتهای گوناگون از امنیت ملی بوده است. سرعت رشد و توسعه و دگرگونی های اساسی در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، امنیتی در کشورهای توسعه یافته سبب پیدایش و تکوین مفهوم امنیت ملی شده است. انقلاب صنعتی، دو مورد جنگ جهانی، ظهور وسقوط کمونیسم، جنگ سرد و فروپاشی نظام دو قطبی، مفهوم جدید نظم نوین جهانی و تحولات پس از 11 سپتامبر به مقاطع تاریخی مفهومساز در عرصة امنیت بدل شده است.
هدف در امنیت رهایی از تهدیدات است و زمانی که این بحث در سطح بینالملل مطرح میشود به معنی توان دولتها در حفظ تمامیت ارضی و رفع هرگونه تهدیدات نسبت به هویتهایشان است.
درنظامبینالملل واحد استاندارد امنیت، همان دولت دارای حاکمیت و قلمرو است. (بوزان 1387: 6)
دولتهای ملی همواره در صدد استقرار درصد بالایی از امنیت برای حفظ و پیشبرد اهداف خودشان میباشند، و توسعة هر جامعهای در گرو امنیت آن جامعه است. شکوفایی اقتصادی کشور، سرمایه گذاری، برنامهریزی برای توسعه، نیازمند داشتن امنیت ملی و بینالمللی است. در واقع امنیت در زمرة اهداف منافع و ارزشهای اصولی و پایدار یک جامعه است. در عصر حاضر امنیت تنها به امنیت نظامی خلاصه نمیشود، و این تصور منسوخ شده است.
بعد از جنگ سرد امنیت، فقط در امنیت نظامی خلاصه میشد، اما با جهانی شدن و بهوجود آمدن سازمانهای بینالمللی مختلف ابعاد دیگر امنیت چون. اقتصادی، اجتماعی، زیست محیطی وارد شدهاند.
با توجه به اینکه در نظام بینالملل کشورها از نظر توانایی و امکانات در سطح قرار ندارند؛ و همة آنها به دنبال منافع ملی خود هستند؛ به همین علت در پیگیری منافع ملی خود با طرف مقابل به تعارض جدی میرسند. مهمترین مقوله در منافع ملی همة کشورها که دارای بالاترین درجة امنیت است، تامین حد بالایی از امنیت است. اصل مسئله که کشورها به دنبال تامین امنیت هستند از گذشته تا اکنون هیچ تغییری نکرده است، اما راههای دستیابی به امنیت نسبت به گذشته بهطور چشمگیری تغییر یافته است.
امنیت ملی هر کشوری دارای سه مشخصة نسبی بودن، ذهنی بودن، و تجزیه ناپذیر بودن میباشد.
مشخصههای امنیت ملی:
الف) نسبی بودن
قدرت متغییر و نسبی است و بنابراین هیچ کشوری نمیتواند به امنیت مطلق دستیابی کند؛ امنیت امری نسبی است و نسبی بودن آن به این معنااست که برای هیچ کشوری بصورت مطلق و کامل وجود ندارد. زیرا هیچ کشوری در خلا عمل نمیکند؛ و عواملی چون ایدئولوِی، منافع، عوامل داخلی کشورها، وضعیت بینالمللی، دیدگاه و بینش رهبران حاکم در کمیت و کیفیت وچگونگی تحصلل، حفط و گسترش امنیت تاثیر بهسزایی دارند. (روشندل، 1374: 14)
ب) ذهنی بودن
امنیت اساساً مقولهای ذهنی است؛ تعریف امنیت و ترسیم عرصه و دامنة آن از یک سو پیوندی مستقیم وسترگ با ذهنیت و درک نخبگان ومردم یک جامعه از آسیبپذیری و تهدید داشته و از طرف دیگر متأثر از پیش فرضها و پیش تجربههای آنان از مقولاتی چون منافع ملی، ارزشهای ملی، مصالحملی وقدرت ملی آنان است. (تاجیک، 1381: 35)
ج) تجزیه ناپذیر بودن
بدین معنی است که بین امنیت، حاکمیت، و استقلال کل یک کشور رابطة مستقیم وجو دارد. یعنی اگر در شهر یا استانی از یک کشور جنگ داخلی و یا ناامنی پدید آید، نمیتوان ادعا کرد که چون در دیگر شهرها امنیت بهم نخورده است، پس کشور دارای امنیت کاملی است. (بصیری، 1379: 12)
در این قسمت برای توضیح نظریة نئو رئالیسم ابتدا بهتر است پیشینهای از آن ارائه گردد.
نظریة نئورئالیسم شاخهای برگرفته از رئالیسم میباشد؛ بنابراین برای درک بهتر آن به توضیح مختصری از رئالیسم پرداخته میشود.
3-2. ابعاد امنیت
امنیت دارای دو بعد داخلی و خارجی است که با یکدیگر مرتبط هستند. در بعد داخلی تهدیدهای آشکار و پنهان موجود در درون مرزها ناامنی بوجود میآورد؛ از قبیل تهدیدهای سیاسی ( شورش، جداییطلبی، انقلاب …)، بحران های اقتصادی، نظامی ( جنگ داخلی و …) و آشوبهای اجتماعی که هر کدام مردم را تحت فشار قرار میدهند. در بعد خارجی نیز امنیت می تواند از ناحیه مسائل سیاسی، نظامی و اقتصادی ( تحریم های اقتصادی ، تعرفه ها …) تهدید شود.
4-2. تحول مفهوم امنيت
امنيت در زبان انگليسی از واژة Security كه انشعاب يافته از واژه Secure است گرفته شده است. به طور كلی واژة امنيت عمدتاً به نوعی احساس روانی اطلاق میگردد كه در آن به خاطر مبرا بودن از ترس، وضعيت آرامش و اطمينان خاطر حاصل میگردد. پديدههايی كه ممكن است باعث ترس شده و آرامش و اطيمنان خاطر افراد را مختل سازند، بسيار متعدد و در عين حال پيچيدهاند. با گذشت زمان و ايجاد تغييراتی در توقعات و نيازهای انسانها، متغيرهای جديدی برای تعريف امنيت وارد عرصه میشوند. برای مثال امروزه پديدههايی چون تخريب محيط زيست از مهمترين عوامل برهم زنندة امنيت بشر تلقی میشود در حالی كه تا صد سال پيش چنين چيزی اصلاً متصور نبود. از آغاز دورة نظام وستفاليايی تا دهههای اخير امنيت بينالمللی عمدتاً در قالب امنيت نظامی تعريف میگرديد، در حالی كه امروزه محوريت امنيت نظامی زير سؤال رفته است و امنيت بينالمللی در ابعاد مختلف سياسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی تعريف میگردد. باری بوزان از محققان برجستة مطالعات امنيتی، امنيت اجتماعات بشری را كه غالباً در شكل امنيت بينالمللی تعريف میگردد، به پنج مقوله تقسيم نموده است. نظامی، سياسی، اقتصادی، اجتماعی، و زيست محيطی. به طور خلاصه امنيت نظامی به اثرات متقابل تواناييهاي تهاجمی و دفاعی مسلحانة دولت و نيز برداشت آنها از مقاصد يكديگر مربوط است؛ امنيت سياسی بر ثبات، سازماندهی دولتها، سيستمهای حكومتی و ايدئولوژيهای ناظر است كه به آنها مشروعيت میبخشد؛ امنيت اقتصادی يعنی دسترسی به منابع مالی و بازارهای لازم برای حفظ سطوح قابل قبولی از رفاه و قدرت دولت؛ امنيت اجتماعی، به قابليت لازم برای حفظ الگوهای سنتی زبان، فرهنگ، مذهب، هويت و عرف ملی با شرايط قابل قبولی مربوط است؛ و امنيت زيست محيطی نيز بر حفظ محيط زيست بشری به عنوان سيستم پشتيبانی ضروری كه تمامی حيات بشری بدان متكی است، ناظر میباشد. اين پنج بخش جدا از يكديگر عمل نمیكنند، بلكه هر يك از آنها دارای كانون مهمی در درون مسئلة امنيت بوده و از طريق ارتباطات قوی همگی به همديگر متصل هستند. بطور خلاصه تغییراتی که در مفهوم امنیت از نگاه تاریخی رونما گردیده به قرار ذیل میباشند.
1- قبل از 1945: دراین دوران امنیت جنبة نظامی دارد و توصیة سیاستمداران و نظامیان در آن دوره این است که دولتها با داشتن توان نظامی برتر، امنیت بیشتری به دست آورند. یعنی آمادگی نظامی هدف ایدهآل امنیت به حساب میآمده است.
2- از 1945 تا 1990: در این دوره مفهوم امنیت گستردهتر شده و دیگر محدود به مسائل نظامی نماند. معنی قدرت از شکل نظامی آن به اشکال اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تعمیم یافت.
3- از 1990 به بعد: در این دوران جهان به مثابة یک دهکده است و مفهوم امنیت نه مانند دورة نخست بعد نظامی – سرزمینی یک جانبه و نه مانند دورة دوم ابعاد مختلف نظامی اقتصادی سیاسی و اجتماعی یک جانبه دارد، بلکه به دلیل یکدست شدن جامعة جهانی همة مسائل به یکدیگر مرتبط و نزدیک میشود که یکی از این مسائل امنیت است. به عبارت دیگر در چنین جهانی، امنیت یک کشور مساوی با امنیت همة کشورها است و برعکس.. یعنی مفهوم امنیت یک مفهوم متقابل مساوی و یکسان برای همة دولتها است.
5-2. نظریة رئالیسم
نظریة رئالیسم در برابر نظریة ایدئالیستی در سیاستبینالملل ظهور یافت. این نظریه سیاستبین الملل را منازعهای سر قدرت میداند و موازنة قوا از اهمیت بالایی در روابط میان دولتها برخوردار است و عامل اصلی موثر در تحقق صلح وامنیت به شمار میرود. این نظریه برای حقوق و سازمانهایبین المللی اهمیت چندانی قائل نبوده است، امنیت ملی رکن اساسی در حیات دولتها به شمار میرود. سیاست قدرت با جنگ جهانی دوم آغاز شد و بدین ترتیب دیدگاه رئالیستی بر سیاست خارجی دولتها مسلط شد.
برجسته ترین نظریه پرداز مکتب رئالیسم “هانس جی مورگنتاست”، که با کتاب «سیاست میان ملتها» اصول اساسی مکتب رئالیسم را به گونهای نظام مند و تئوریک تشریح نمود. اومنافع را وسیلة اصلی تحلیل سیاستبینالملل دانست و آن را فراتر از زمان و مکان تعریف کرد.
مورگنتا همچنین هدف سیاستبینالملل را حفظ، افزایش، یا نمایش قدرت معرفی نمود. سیاست قدرت در مکتب رئالیستی اولین بار از سوی هابز در دورة نهضت اروپایی مطرح شد؛ او اعلام کرد روابط میان دولتها متمرکز بر روابط قدرت است؛ زیرا تابع بازی منافع ملی است. جامعة ملی کامل و منظم است، اما جامعة بینالمللی پر آشوب و مجزا از یکدیگر است. (کولیار، 1980: 12)
مورگنتا نظریه پرداز اصلی رئالیسم است، که قدرت را جوهرة اصلی سیاستبین الملل میداند و معتقد است رابطة مستقیم میان قدرت و تاثیرگذاری وجود دارد. قدرت مورد نظر مورگنتا به معنای تسلط بر رفتار و گفتار دیگران است.
شش اصل مورگنتا برای دیدگاه رئالیستی به شرح زیر می باشد.
1. سیاست همانند جامعه مشمول قوانین عینی است که ریشه در نهاد بشر دارد؛
2. راهنمای اصلی واقع گرایی در عرصة سیاست بینالملل مفهوم منافع است که در چارچوب قدرت تعریف میشود. نظریة رئالیسم در برابر توجه به انگیزهها و اولویت های ایدئولوِیک موضع میگیرد.
3. مفهوم منافع در چارچوب قدرت مقوله ای عینی است که اعتبار عام دارد. اما معنایی قطعی و لایتغیر به این مفهوم نمیبخشد
4. مبانی اخلاقی با مبانی اخلاق سیاسی تفاوت دارد، واین مبانی را نمیتوان به شکل عام به به رفتار دولتها انتساب داد و براساس آن در مورد دولتها قضاوت کرد.
5. مورگنتا به استقلال گسترة سیاست همانند سایر حوزهها اعتقاد داشته و میگوید رئالیسم با رهیافت اخلاقی-حقوقی در سیاستبینالملل مخالفت میکند.
6. رئالیسم آرزوهای اخلاقی یک ملت خاص را با قوانین حاکم بر جهان یکی نمیداند. اعتدال در سیاست به معنای رهایی ار افراط اخلاقی در قضاوت رفتار سایر دولتها براساس منافع خاص آنها سبب میشود تا علاوه بر اعتدال در داوری اخلاقی، سیاستهایی مورد تعقیب قرار گیرند که در آنها به منافع سایر ملتها نیز احترام گذارده میشود.
بعد از مروری بر پیشینة رئالیسم وارد بحث اصلی یعنی نئو رئالیسم میگردیم.
6-2. نئورئالیسم
کنت والتز در سال 1979 کتابی به نام نظریة سیاست بینالملل نوشت، دراین هنگام حدود سه دهه از نگارش کتاب سیاست میان ملتها اثر هانس جی مورگنتا میگذشت. والتز در نظریة سیاست بینالملل ضمن حفظ چارچوب کلی نظریة مورگنتا نکات روشی و تحلیلی جدیدی را بیان کرد، که بعدها این نکات مکتب نئورئالیسم را به وجود آورد.
نئورئالیسم در اواخر دهة 1970 شکل گرفت، میتوان آن را
