
مختصر است اطلاق میگردد که گاه واقعی و گاه تخیلی است. «این کلمه در معنی مشابهت و همانندی در فعل و قول است. وقتی چیزی از چیزی حکایت میکند؛ یعنی شیء اول به سبب مشابهت، شیء دوم را به یاد میآورد» (تقوی، 1376: 80). بهکار بردن واژهی حکایت به جای قصه ابتدا در کتاب مقامات حریری صورت گرفت و پس از آن بود که در فرهنگهای لغت عربی معنای قصه نیز در مقابل حکایت آمد. بنابراین حکایت یک شکل داستانی است که در آنگاه واقعیتها و گاه افسانهها مطرح میشود و شخصیتهای انسانی و غیرانسانی در آن شرکت دارند.
از انواع حکایتها میتوان به حکایتهای تاریخی، تعلیمی، اساطیری، افسانهای، عامیانه، مذهبی، رمزی، تمثیلی، پهلوانی، طنزآمیز، عرفانی، حکایتهای حیوانات و … اشاره نمود.
حکایات دارای ویژگیهایی هستند که آنها را از دیگر بخشهای ادبیات داستانی متمایز میکند:
1. موضوع حکایتها اغلب از زندگی مردم عادی ساخته شده است. بنابراین، نگاه حکایت به زندگی، نگاهی واقعیتگراست؛ و بنای آن، بر هیجانزده کردن خواننده و ایجاد شگفتی در اوست.
2. حکایت یک قالب روایی است به عبارتی اتفاقی برای شخص یا اشخاصی روی میدهد و روند طی شدن و رفع آن ماجرا تا انتها در حکایت دنبال میشود.
3. هر حکایت دارای یک ماجرا است که غالباً کوتاه و ساده است و دارای پیچیدگی نمیباشد؛ به عبارت دیگر، پیرنگ حکایت، فوقالعاده ابتدایی، ساده و سرراست است.
4. گفتوگو جزئی اساسی در حکایت محسوب میشود و همواره شخصیتها در آن به مراوده و ارتباط کلامی مشغول هستند.
5. حکایات دارای وضوح و روشنی هستند و دارای پیچیدگی و ابهام نمیباشند.
6. هر حکایت معمولاً شامل یک نکتهی ویژه است، که آن را از ماجراهای پیشپا افتادهی عادی دیگر متمایز میکند. به بیان دیگر، آنچه باعث بیان یک حکایت برای دیگران و نشر آن در جامعه میشود، همین نکتهی خاص نهفته در آن است. در هر حکایت یک پیام اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، دینی یا عرفانی وجود دارد که عنصر اصلی حکایت را تشکیل میدهد.
7. حکایت در نهایت ایجاز و اختصار است و در آن شرح، توصیف مکان و زمان، شخصیتپردازی و … نمیآید.
به عبارتی هر حکایت را میتوان بی کم و کاست برای دیگران تعریف نمود حال آنکه در بقیه مقولههای ادبیات داستانی را میتوان قسمتهای زاید را حذف نمود و به ساختار داستان لطمهای وارد نمیشود.
8. حکایت به دو دسته نظم و نثر تقسیم میشود.
9. شخصیت قهرمان حکایت، از ابتدا تا انتهای حکایت، معمولاً تحول مَنشی و شخصیتی پیدا نمیکنند (رهگذر، ، 1388، ج2: 13-25).
2-4-3 قصه
قصهها دارای جنبههای مهمتری نسبت به داستان هستند. یکی از مهمترین کارکردهای قصهها، در بخش آموزههای مذهبی و دینی آنهاست. «اسطوره هم دین بود و هم هنر، هم تاریخ بود و هم سرگرمی، و هم زبان بود و هم ابزار انتقال تجربه و دانش» (تقوی، 1376: 5).
میرصادقی محور اصلی قصه را بیان حوادثی خارج از واقعیت میداند و میگوید: «در قصه محور ماجرا بر حوادث خلقالساعه میگردد و در حقیقت، حوادث، قصه را به وجود میآورند و رکن بنیادی آنها را نشکیل میدهند، بیآنکه در گسترش و رشد قهرمانها و آدمهای قصه نقشی داشته باشند؛ به عبارت دیگر، شخصیتها و قهرمانها در قصه کمتر دگرگونی مییابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگوناند. قصهها اغلب پایانی خوش دارند و خصوصیت اخلاقی آن به چشم میزند» (میرصادقی، 1383: 132).
فورستر در مورد قدمت قصه و تاریخچهی آن میگوید: «قصه یک چیز ابتدایی و مربوط به انسانهای اولیه است. و قدمت آن به مبادی ادبیات میکشد. به پیش از اختراع خط و کتابت. و به مذاق آنچه در ما بدوی و ابتدایی است، خوش و سازگار میآید» (فورستر، 1369: 35). یعنی قصه میتواند حاصل دیدهها، شنیدهها، تجربهها یا تخیل افرادی باشد که لزوماً داستاننویس هم نباشند اما روایتی را به زبان فرهنگ منطقه خود برای دیگران بازگو میکنند.
یکی از اولین کسانی که به وجود قصه در داستان پی برده و به آن توجه نمود، ارسطو (384-322 م)، متفکر و منتقد یونانی است. «او در کتاب فن شعر (بوطیقا) خود، برای تراژدی، شش جزء قایل شده است. یکی از آن شش جزء – اولیت آنها – افسانهی مضمون است. (البته در یکی از ترجمههای این اثر، به جای تعبیر مذکور، داستان – در واقع همان قصهی مورد بحث ما – ذکر شده است» (رهگذر، ، 1388، ج2: 29).
زرینکوب در مورد پیدایش قصه در ادبیات داستانی اینگونه مینویسد: «قصهها به تدریج با ما بزرگ شدند و به تناسب ذهنی ما، پیچیدگی و گسترش و غنای بیشتری یافتند و داستانهای امروزی را به وجود آوردند. مفاهیم ابدی قصهها، در داستانها تکرار شد، جویبار عظیم زندگی از قصهها سربه داستانهای کوتاه باز کرد و رمانها همچون اقیانوسها به وجود آمدند» (زرینکوب، 1362: 58).
در فرهنگهای لغت فارسی، یکی از معانی قصه، بیان یک واقعه ذکر شده است. «قصه، نقل وقاعی است به ترتیب توالی زمان. در مَثَل، ناهار پس از چاشت، و سهشنبه پس از دوشنبه، و تباهی پی از مرگ و بر همین منوال» (فورستر، 1369: 36). به عبارت دیگر، در قصه برنامه و اندیشهای حساب شده برای رعایت توالی زمانی اتفاقات وجود دارد.
2-4-3-1 ویژگیهای قصه
در مورد ویژگیهای قصه میتوان سه عنصر اصلی را مد نظر قرار داد:
الف. خرق عادت
خرق عادت به اموری گفته میشود که با واقعیت و امور حسی و عینی در تناقض بوده و قابل درک در دنیای مادی نیستند. زمانی که اشیا و حیوانات به سخن میآیند و با انسان گفتگو میکنند، و یا عواملی چون دیو، غول و پری ظاهر میشوند و جادو به حل مشکلات میپردازد، تماماً خرق عادت است که جلوه نموده است.
ب. پیرنگ ضعیف
حوادث و رویدادهای خارقالعاده و امدادهای غیبی که در قصه روی میدهد باعث میشود که خواننده نتواند با آن ارتباط کامل برقرار کند و آن را در دنیای خیال خود تنها محقق میداند. «از این نظر، اغلب در قصهها روابط علت و معلولی حوادث از نظم منطقی و معقولی برخوردار نیست، نظمی که پیرنگ داستان کوتاه و رمان به وجود میآورد؛ به همین جهت انسان از مسائل و حوادث، در هر دوره، پیرنگ داستانها را به وجود آورده، یعنی حوادثی که امروزه پذیرفتی نیست، درگذشته باور کردنی و معقول بوده است» (میرصادقی، 1383: 133).
ج. کلی گرایی و نمونه کلی
در قصهها، اغلب مطالب و توصیفات به صورت کلی است و از توضیح جرئیات پرهیز میشود. «در واقع روانشناسی فردی و گروهی و تجزیه و تحلیلهای اخلاقی و روانی شخصیتها و آدمهای قصه و بازتاب آن بر وقایع و حالات، مورد نظر نیست و راوی به ذکر کلیات حوادث و امور قناعت میکند» (همان: 134).
2-4-3-2 تفاوت قصه و داستان
یکی از تفاوتهای قصه و داستان در نوع راوی و نویسندهی آنهاست. «در قصهسازی، تنها تجربههای انسانی و تخیل شخص است که نقش اصلی را دارد؛ و هرچه تخیل قویتر باشد، او در این کار موفقتر است. نیز میدانیم که تخیل، مختص و در انحصار نویسندگان نیست. حال آنکه داستاننویسی، یک عمل فنی، حساب شده و توأم با آگاهی است و آنچه سبب موفقیت نویسنده در این جنبه میشود، همان دانش، تجربه و مهارتهای حرفهای اوست» (رهگذر، ، 1388، ج2: 37).
از چـند تـفاوت مهمتر قصه و داستان میتوان به این نکات اشاره کرد:
1. «موضوعات قصه محدودتر از داستانند.
2. پرداخت مـوضوع قـصهها، خواه مـتعلق به یک ملت و خواه از آن ملل مختلف، بسیار همانند و یکنواخت است.
3. قصهها چنان یکسان بـه مـوضوعها میپردازند که گویی هیچ خبر و نشانی از تفاوتهای فرهنگی و معرفتی در بین افراد و حتی ملل مختلف ندارند.
4. بیشتر اوقـات مـوضوع در قصه، صرفاً بهانهای برای قصهگویی است و هیچ علت معقول و مقبولی برای ظهور مـوضوعها نـمیتوان یافت» (فولادی تالاری، 1378: 55).
5. در قصه در وهله اول سرگذشتی كه نقل میشود،اهمیت دارد و آدمها فقط از حیث پیش بردن این سرگذشت نقشی فعال دارند، اما داستان یا رمان، چه در نگریستن به واقعیت و چه در پرداختن به ساختارهای روایی، فرق اساسی با قصه یا رمانس دارد.
6. در داستان در مورد نوع شخصیتها، روانشناسی آنها و توصیفات متنوع سخن به میان میآید، اما در قصه چنین نیست.
7. محور ماجرا در قصه بر حادثه استوار است و قهرمان ها در آن كمتر دگرگونی می یابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگوناند، ولی شخصیتهای داستان در حین جریان حادثه دچار تحول و دگرگونی نیز میشوند.
8. در قصه، زمان و مکان مشخصی وجود ندارد، اما در داستان زمان و مکان به صورت تقریبی شرح داده میشود و مشخص میشود.
2-4-3-3 قصههای ایرانی
قصهها و داستانهای ایرانی با جنبههای تعلیمی و تربیتی خود از ادوار گذشته در میان اقوام مختلف ایرانی رایج بوده، در پرورش جنبههای اخلاقی مردم و نـیز در نـکوهش پدیدههای زشت جامعه نقش مهمی ایفا کرده است. مردم- در آن روزگاران- به وسیله این قصهها بهطور غیرمستقیم انـدیشهها و آمـال خود را ابراز میکردند. این حکایات، به علاوه، غیر از ماهیت تعلیمی و تربیتی خود یکی از وسایل سرگرمی مردم نیز به شمار میآمدهاند.
در سال 1856 و یلهلم گریم اعلام کرد که «قصههایی که خیلی شبیه به هم هستند، بدون شک از یک منشاء هند و اروپائی سرچشمه مـیگیرند» (ظریفیان، 1370: 774). همچنین معتقد است که قصههای مختلف هر ملتی را باید با توجه به سابقهی اساطیری آن ملت بررسی نمود. هدایت دربارهی همانندی قصههای عامیانه مینویسد: «از مقایسه تمام قصههای ملل گوناگون که در سرتاسر زادبوم نژاد هند و اروپایی و همچنین میان نژادهای سرخ و سیاه رواج دارد چنین بـرمیآید که بسیاری از آنها با جزیی تغییر در همهجا یافت میشود. چوپان اسکاتلند، ماهیگیر جزیره سیسیل، دایه ایرانی، موجیک روسی، برزگر هندی و شترچران بربر که همه آنها بیسواد و نادان هستند و هرگز راجع بـه یـکدیگر چیزی نشنیدهاند یک وجه مشترک دارند و آن عبارت از قصههای عجیب یا خندهآوری است که گاهی ساختمان ظاهری آنها فرق میکند، ولی موضوع آنها همهجا یکی است. مثلا قصه «ماه پیشانی» ایرانی با جزیی تـغییر نـزد فرانسویها، آلمانیها و ایرلندیها وجود دارد و از حیث موضوع با قصه نروژی نزدیکتر میباشد. این اختلاف کوچک در مضمون یک قصه که از نواحی مختلف یک کشور جمعآوری شـود نـیز مشاهده میشود به همین مـناسبت چـنین تصور کردهاند که ترکیب اولیه ترانهها و قصهها و اعتقادات بشر به زمانی میرسد که خانوادههای گوناگون این ملل باهم میزیسته هنوز از یکدیگر جدا نشده بـودند» (همان: 774).
از ویژگیهای قصههای ایرانی میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1. قصهها اگرچه خیالی بودند، اما ریشه در زندگی عادی مردم داشتند. قصهگوها آن چیزی که در زندگی وجود دارد را در قصهها منعکس میکنند.
2. راوی تنها به اشاره به ایدههای خـود بـسنده مـیکند، اما – همانگونه که امروزه نیز میبینیم- هیچ راه حلی پیشنهاد نمیکند. در این مورد انگلس گفته است که: «نویسنده مجبور نیست راه حل مسألهای را کـه بـیان کرده است، نشان بدهد» (نصر اصفهانی و دیگران، 1389 :88).
3. اغلب قصهها با عبارت «یکی بود یکی نبود آغاز میشوند.
3-1 گیلان
گیلان یکی از کهنسالترین زیستگاهها و محل زندگی مردم ایران زمین است. گیلان بـهمعنای سـرزمین گـیل که در گذشته قسمت کوهستانی آن را دیلم می نامیدند، سرزمینی سرسبز و دلانگیز در شمال ایران است و از دو ناحیهی جـلگهای و کوهستانی تشکیل شده است. قسمت جلگهای آن در کنار دریای کاسیان قرار دارد و قسمت کوهستانی آن تکیه بـر کوههای البرز میزند.
پیشینهی تـاریخی مـردم این سرزمین به قوم کادوس و گیل باز میگردد. در تاریخ قوم کادوس آمده است که کادوسها به خورشید، ماه، آتش و آب سوگند میخورند و خوابهای مهم خود را نخست به آب زلال و روان میگویند. خروس را پیک سروش میدانند. مهر
