
که هنرمندان نوگرای ایرانی که به منظور متحول نمودن نقاشی معاصر ایران، به هنر غرب گرایش عمیق یافته بود، نه تنها امری چندان نکوهیده و مذموم نبود، بلکه بسیار هم پذیرفتنی و موجه جلوه میکرد، اگرچه غرض آنها بیشتر بهرهگیری از تکنیک و فرم بود. آنچه یکی از نقاشان در اواخر دههی 50 گفته بود، میتوان نمونهی اندیشه بسیاری از نقاشان مدرنیست ایرانی در این باب محسوب شود: «همانطور که ما ناچاریم هواپیماهای جت و یا دستگاه های آبمیوهگیری را از خارج وارد کنیم، مجبور به وارد کردن تکنیکهای هنری نیز هستیم»
البته بدون تردید مقایسهای چنین ساده میان تکنیک صنعتی و تکنیک هنری که از دیدگاه هنرمند سنتی به جهان برون و درون خویش برمیآید، چندان محکم و منطقی به نظر نمیرسد و از آنجا که هر تکنیک هنری میتواند حاصل بار فرهنگی خاص باشد لذا «وارد کردن تکنیک» بی هیچ زمینه سازی فرهنگی و هنری ممکن نیست.
بدیهی بود که روی آوردن شیفتهوار هنرمند ایرانی به ظواهر هنر غرب، موجب دور افتادن او از بستر فرهنگ قومی خویش از یکسو، و بیگانه ماندن او با معنا و محتوای عمیق هنر غرب از سوی دیگر میگردید. آغداشلو از آن سالها و هنرمند ایرانی آن دوره –دهه 40. 50 – چنین یاد میکند: «آنچه بود دور افتادگی بود و بیگانگی روشنفکر و هنرمند. این دوران همانقدر از تأثر پوچی بیگانه ماند که از تعزیه، همانقدر از کوبیسم دور بود که از مینیاتور کمالالدین بهزاد. بیگانگی گسترده بود و مفری نبود.» در چنین فضایی که توجه به سنت و ظواهر فرهنگ گذشته و رجعت به اصل هم حاصل قابلی نداد؛ چرا که هنرمند ایرانی از اصل هم پرت و دور افتاده بود و غریبه شده بود؛ و حاصل غریبهگی به قول آغداشلو «اغلب جعل و بُنجل می شود» فعالیت بیش از ده سالهی نگارخانهی ایران (قندریز) و هنرمندان وابسته به آن، نمودار این ادعای اخیر است. (آغداشلو، 1369، 14 -17).
فصل سوم
زندگی و آثار بهمن محصص
«بهمن محصص میان نقاشان معاصر بزرگترین بود. آدم نگارتر، انسانبینتر، و انسان خواهتر. او نقاش قصهپردازی نبود که از تعمید مسیح و صحرای کریلا بگوید. محصص حالت جهنمی، حالت انسانی، حالت خشونت و حالت صداقت آدمی را
میگفت.»
ابراهیم گلستان
3-1) زندگینامه بهمن محصص (1310-1389)
در جواني چون كبك راه میرفت؛ سينه سپر میکرد، اما پاها را ول میداد. در میانسالی هيئت شازدهها را میگرفت؛ با عصـا، دستمال گردن گل منگلي، با جليقه مرصع. در پيري اما انگار دو نفر زير بغـلش را میگرفتند و تاتي تاتي میبردند. دو فرشته! جادوي خشمناك جنون را به خوبي در كردار و گفتار و در آثار خود نشان میداد. شاه اگر بودي از نگاه او میترسیدی!
نوجــوان كه بود، براي حزب توده پلاکـارد میکشید. نخـســتين نمـايشـــگاه او در تهـران، در کلــوب « نيروهاي سوم» بود که وابسته به حزب توده بود؛ اما «تودهای» نام نگرفت؛ چون هر انسان آزادهای تُند كَنْد. در اين نمايشگاه طبيعت بیجان، گل، بطري و اشياي عوامپسند تودهگرا میکشید. بعد همين سوژهها را يك دوره كرد و «ماهیها» نام گرفت. در دوره «ماهیها» جز صورت و محتوا، شگرد هم وجود داشت و بر نگاه غلبه میکرد. 1327 بدترين سال پايتخت بود كه به تهران آمد. (←تصویر 23)
تصویر 23- بهمن محصص، طبیعت بیجان، 5/99×65، رنگ و روغن روی بوم
در 9 اسفند 1310 در رشت به دنيا آمد، خاندان و خانواده او از متمولين آن خطه بودند. لقب محصص از حصه میآید به معني بخشش. نه ساله است كه در راه مدرسه، پشت ويترين مغازهای ميايستد و به دستان مردي نگاه میکند كه قلم مو را چون عصاي يك نابينا بر بوم میکشد. او حبيب محمدي است.
بسياري حبيب محمدي را با شاگردانش يعني بهمن محصص و آيدين آغداشلو میشناسند، كه در ايام كودكي و نوجواني، نزد او آموزش دیدهاند.
حسين محجوبي میگوید: «بعد از مدرسه در مسير خانه مان يك مغازه بود كه هميشه از پشت ويترين آن نقاشي ها را برانداز مي كردم … در همان كارگاه، كه متعلق به نقاش طبيعتسازي به نام حبيب محمدي بود، بهمن محصص را مي ديدم، كه زير نظر او آموزش ميديد و هنرجوي ديگري كه بعدها فهميدم آيدين آغداشلو است؛ و حتماً حبيب محمدي معلم خاصي بوده كه اين دو نام پر اعتبار هنري زير نظرش آموزش ديدهاند.»
محمدي به شدت از شيوه عقلاني نقاشي پيروي میکند؛ اما رنگ نزد او منشأ عقلاني ندارد. محمدي ايدئولوژيست نقاشان گيلاني بود. كلّههاي هیجانزده، چشمهای وَقزده اشك ربا، طبیعتهای
ون گوگي شمال و سختي خطوط چهرهها تا پيشتر از آتليه او، در رشت اگر كه بود، اینگونه نبود. او از مهاجرين قفقازي بود؛ يعني در آذربايجان شوروي زندگي میکرد. بعد كه از آنجا بيرون شد، به رشت كه آمد، شيوه رئاليسم روسي را ياد میداد. در كل گيلان قهارتر از او در به عمل آوردن عين طبيعت به بوم نبود. در چهارده سالگي ديگر بهمن شاگرد عزيز او بود. هرچند خيلي زود از طبيعت حبيب محمدي دست كشيد، اما هیچگاه از او دل نكند. وقتي حبيب مُرد، بهمن تا سالهای آخري كه در ايران بود، براي همسر استاد خود هر ماه مواجبي میفرستاد. قدرشناس قدري بود. پيرو آموزههای استاد، بهمن نيز نقاشي تصويري بود؛ اما به پايتخت كه آمد، به انتزاع گراييد. از طبيعت و چيزهاي طبيعي بدش آمد. هفتاد و نه سال مجرد زندگي كرد. هیچگاه از زنان به عنوان مدل استفاده نكرد. مدل براي او مردي بود با تمام مردي و مردانگي. شيفته ايجاد ریتمهای رنگي بود. به انتزاع كه گراييد، اين ریتمهای رنگي در كار پخش و پلا شد. در نخستين نمايشگاه آثار، تبعيت از ترکیببندی كلاسيك هويدا بود. خام دستي ظاهري و تركيب كله ماهي با آدمي، سطوح صاف و صيقلي با دانههای برجسته شن و ماسهای از رنگ به كار او اصالت میبخشید. كار او را از ديگران جدا میکرد.
بيست و يك ساله است كه در باشگاه نيروي سوم نمايشگاهي میگذارد. نيما يوشيج و جلال آل احمد در شب افتتاح چپ و راست اويند. حالا ديگر بيشتر شاگرد جليل ضياءپور بود تا حبيب محمدي. گرايش او به تحسين ضياپور از ضياءپور و مكتب پيكاسو در نـيـمـه اول دهــه 30 هويداسـت. با مجلات ناكامي كه ضياءپور منتشر میکند، همكاري دارد. نسل او، دوره فروریختن مجسمههای ديكـتـاتوري است. اين نسل از هيـتـلر میترسد و از ترس فاشيسم، فاشيست میشود. بهمن نمونه کامل انسان بعد جنگ جهانگير است او جنگ را مبناي بیهویتی انسان میپنداشت. زمانه او، جهان نه پيغمبر داشت نه فيلسوف! دوستان محافل تهران به او میآموزند كه «هنر»، «فلسفه» نيز دارد. گرايش به خوانش «فلسفه هنر» پيدا میکند. در نخستين شماره مجله انديشه هنر، مقالهای با عنوان «هنر جديد در نقاشي ژرژ براك» مینویسد.
علاقهمند به اسطورههای يونان و روم میشود و يك دهه بعد، اسطورهها تمام آثار او را فرامیگیرند. براي شناختن ابهت و عظمت اسطوره، بوم ناكافي بود. به مجسمهسازی رو میآورد. به مناسبت «هزاره بوعلي سينا» در اداره كل هنرهاي زيباي كشور، در كنار ناصر عصار و سهراب سپهري گل میکند. همين سال تصميم به ترك ايران جهت تحصيل مجسمهسازی در ايتاليا میگیرد. طرحهایی براي کتابهای
آل احمد میکشد؛ چهره نيما را ترسيم میکند؛ و آن انزوا جوي بداخلاق در 1333 وارد رُم میشود. حنانه، وزيري، منصوره حسيني و بهجت صدر هم در اين سال در رُم درس میخوانند. محصص چهرهسازی میکند. کندهکاری میکند. به آبرنگ و رنگ روغن میپردازد. آثار او ديگر از آنِ يك نقاش ايراني نيست. رُم، سكوي پرشي اسـت كه از آن به جـهـان میپرد. آدمهای آثار او لخت و بي لباساند. در حقيقت، بين دیدنیها و نادیدنیها، او دومي را براي نشان دادن يا نشانه دادن انتخاب میکند. كمپوزيسيونهاي او سرشار از دلتنگی میشود. در ايتاليا با مکتب «بروکه» آشنا میشود. در اين مكتب هرچند همه منظره نقاشي میکردند، اما ترس و تنهايي و پرخاشگري از اصول اصلي آنها بود. وقتي در ايران از قحطي و جنگزدگی، شاگردان کمالالملک به كاهو و سكنجبين و قاچ هندوانه پناه آورده بودند، محصص، پيشتاز واماندگي و غم غربت نسل جنگزده جهاني بود.
در دوره ابتدايي در رُم، از پسزمینههای آزاد استفاده میکند. با نمايش تختي از دو رنگ، دريا، آسمان و ساحل را نمايش میدهد. تابلوي ايکاروس او نمونه کاملي از پسزمينه آزاد است. نخستين بار میآموزد پرسپكتيو مرسوم خطي را رها كند و با رنگ در ايجاد و القاي احساس فضا و عمق بكوشد. از نخستين سال حضور در ايتاليا، برداشت او بسيار شخصي میشود و از ذهنيت محمدي و القاي حسین ضياءپور به در میآید. شیفتهی تكنيك «مجسمههای هوايي» میشود؛ يعني مجسمههایی كه فضاي درون و برون آن به اندازه خودش اهميت دارد. به اين علت در كار او، كمپوزيسيون فضا، حجم، حالت و نورپردازي اهميت اساسي دارد. در مجسمهها يك لحظه از طبيعت بشري را به انجماد در میآورد. خودش میگفت، كار من حالت بيوگرافيك دارد. در حقيقت، هر مجسمهای كه میساخت، هر تابلويي كه میکشید، خود را اتود میزد. 1336 كه بازمیگردد، در گيلان، به همراه حبيب محمدي و شاگردانش نمايشگاه میگذارد. حالا ديگر بهمن محصص مطلقاً جهاني است.
تهـران اما ديگر جايي براي خواستههای او ندارد. معترض اسـت. به انسان در موقعيت يك بشــر اعتراض میکند. همچون ژان فوتريه با رنگهای غليظ خامه مانند ظلم و هراس بشريت را نشان میدهد. تحت تأثیر رنگ در كار فوتريه، اكسپرسيون های خشن در كار او راه مییابد. سالي كه محصص وارد رم شد، در نقاشي، مجسمهسازی و معماري، ایتالیاییها در جستجوي كيفيت اروپايي بودند. حاشیههای زندگي او كـم بود، اما كـارهايي كه كرد، منشـي از اخلاقياتي كه نشـان داد، میگوید انسان آسیبدیدهای بود. در بيينال 1335 ونيز و بيينال 1341 پاريس خوش درخشيد. اغلب در نمایشهای آثار در رم، ميلان، فلورانس و فرانكاويلا كار ارائه میکند. رو به ترجمهی ادبيات ايتاليا به فارسي میآورد. ديگر به غير از صفت نقاش و مجسمهساز، مترجم نيز خطاب میشود. 1342، كه مجدداً به ايران بازمیگردد
«انستيتو گوته» و « تالار قندريز» آثار او را به نمايش میگذارند. طنزي تراژيك او را به فضاهايي گروتســكي كشانده است. پرسـوناژهايي چون ايكاروس (موم پر)، ايشتار (ملکهی سرزمینهای دوزخي)، مینوتورها (غولي با تن انسان و سر گاو) لدا و اسطورههای ديگر را تصوير میکند. فرم عمودي در كار او، اين دورهاش را خاص میکند. فضاهايي سرد و بیروح، بر وجه اومانيستي كار تأكيد میگذارد. كم رفيق میگیرد. به هر بهانه و به هر دليل، رفاقت را بر هم مي زند. در حضور ملكه، به شاه ناسزا میگوید. وقتي از طرف دفتر مخصوص سفارش مجسمهی خانوادهی سلطنتي را میگیرد، ضايعاتي از روح آدمي را در چهرهی شاه و ملكه نشان میدهد و بلاهتي محشر در صورت وليعهد! (←تصویر 24)
هنگامی که ملکه از او دربارۀ حالت چهرهاش با آن نگاه نگران میپرسد، محصص در پاسخ میگوید که شما میترسید پسرتان هرگز بر تخت ننشیند. محصص خود میگوید که شاه را به شکل هیولایی ساخته است که پالتوی خود را که نشان از حکومتش دارد محکم در دست گرفته است. شاه از این مجسمه خوشش نیامد و دستور تخریبش را داد.
تصویر 24-بهمن محصص، مجسمۀ خانوادۀ سلطنتی
محصص تصميم میگیرد در ايران لااقل يك سال در ميان، نمايشي از آثار بگذارد و بفروشد. او همچون منوچهر يكتايي و ناصر عصار به جرم ايراني بودن وارد بازار هنر جهان نشده است. در نامهای به سپهري از رم مینویسد: «در ماه مارس و آوريل، براي مدت پانزده روز نمايش از كارهايم ترتيب دادم. هيچ كاري نفروختم. كلكسيونيستها گفتند كه خارجي است و معلوم نيست كه كارش را در رم دنبال خواهند كرد يا نه. هرجا باشيم، بايد چوب آن خراب شده را بخوريم!» تصميم میگیرد در تهران تئاتر روي صحنه بياورد؛ چون پيراندللو، مالاپارته، كالوينو را از ايتاليا و يونسكو و ژان ژنه را از فرانسه ترجمه كرده است. براي نخستين بار در سال 1345،
