
(اگرچه کامل و همه جانبه باشد)، آسانتر است. با این حال، این نقشه تا هنگامی که به حقیقت واقعی و مصداق عینی تبدیل نشود و بیانگر رفتار و درک بشر نباشد، مرکبی بر کاغذ و نقشهای معلق در فضا خواهد بود و بس.
همچنین اسوهها و الگوها معیارها و ملاکها را در اختیار آدمی میگذارند؛ با این حال، صرف وجود معیارها و ملاکها، انسان را از وجود اسوهها و الگوها بینیاز نمیکند. الگو نسبت به معیار صرف این برتری را دارد که تحقق معیارها را در موجود انسانی نشان میدهد و اثبات میکند.
نویسنده احادیث و روایاتی را در ضرورت وجود الگو بیان میکند و معتقد است اصل امامت نیز در شیعه بر اساس یادگیری مشاهدهای از الگوی رفتاری شکل گرفته است. سپس در ادامه مزیتهای روش تربیتی الگویی را بر روش تربیتی مستقیم و زبانی میشمارد:
پایدارترین و در عین حال خوشایندترین یادگیریها، یادگیری غیر مستقیم یا مشاهدهای است، زیرا در این نوع یادگیری، یادگیرنده مطابق رغبتها و انگیزههای خود، آگاهانه و بدون هیچگونه فشار روانی، همه حواس خویش را متوجه رفتار مورد نظر میکند و با نوعی احساس خوشایندی و بدون دشواری بر دانستهها و تجربههای شناختی خویش میافزاید. بنابراین، اگر اولیا و مربیان بتوانند بسیاری از رفتارهای مطلوب و احساسات خوشایند را به طور غیر مستقیم و با بهرهگیری از وجود الگوهای رفتاری در کودکان و نوجوانان به وجود آورند، بسیار مؤثر خواهد بود. در یادگیری غیر مستقیم الگویی، چون یادگیرنده، آگاهانه و داوطلبانه، به موضوع یا رفتار ویژهای دقت میکند، از نگرش مثبت و انگیزهای نیرومند بهرهمند است و کمتر دچار فشار ذهنی و خستگی میشود. همچنین از دامنه توجه وسیعتری بهره میبرد، در حالی که در آموزشهای مستقیم، همیشه چنین نیست، چون ممکن است یادگیرنده نسبت به موضوع یادگیری، رغبت و انگیزهای از خود نشان ندهد و زود خسته شود.
افزون بر آثار کلی یاد شده، نویسنده چند اثر مثبت دیگرِ الگوهای شایسته را اینچنین ذکر میکند:
گرایش جوانان به الگوهای برجسته، افکار آنان را منظم میکند و به آنها تمرکز میبخشد. بدینگونه میتوانند به خوبی بر بحران هویت که ویژگی مهم دوران جوانی است، چیره شوند؛ زیرا همگرایی فکری زمانی پدید میآید که آدمی در پی همانندسازی با شخصیتی برتر از خود برآید.
شناخت الگوهای شایسته، سبب به کار افتادن استعدادهای راکد و ظرفیتهای پراکنده جوانان میشود. حالت جذب و انجذابی که در پرتو تماس و آشنایی با الگوها به جوانان دست میدهد، چنان نیرومند است که توانایی به جریان انداختن نیروهای نهفته جوان را دارد.68
2-5-2. نظریة یادگیریِ اجتماعی- شناختی – رفتاریِ آلبرت بندورا
نظریة آلبرت بندورا به دلیل جامع بودن آن، در سالهای اخیر بین صاحب نظران رفتارگرا مورد توجه خاصی قرار گرفته است. تحقیقات زیادی، صحت این نظریه را از جنبه علمی و عینی مورد تأیید قرار داده است و به دلیل رابطه مستقیم آن با بحث الگوهای رفتاری به آن میپردازیم:
بندورا عناصر یا مؤلفههای شناختی را با نظریه یادگیری اجتماعی در آمیخت و نقش تفکر را در یادگیری کودکان مورد تأکید قرار داد. مثلاً کودکان از مدل یا سرمشقی بسیار تقلید میکنند که به نظرشان آن تقلید، مطلوب است. همچنین، اعمال ایشان تحت تاثیر ادراکاتشان از خویشتن قرار دارند، یعنی داوریهایشان درباره اینکه چگونه میتوانند در یک موقعیت، مؤثر واقع شوند. این «خویشتن یابی» بر موفقیتهای گذشته، ارزشیابیهای اشخاص دیگر از فرد و مشاهدات عملکرد دیگران مبتنی هستند.69
به عقیدة بندورا، بر خلاف نظریة شرطیسازی کلاسیکِ افرادی مانند واتسُن یا شرطیسازی عاملی اسکینر،70 بیشتر رفتارهای ما از طریق مشاهدة رفتار دیگران و الگوگیری از آنها یاد گرفته میشود.
او معتقد است یادگیری مشاهدهای، فرآیندی شناختی و سازنده و خلاق است و نه امری صرفاً ماشینی، تقلید و تبعیتی کورکورانه از عوامل محیط. اساس فرضیة یادگیری اجتماعی این است که در یادگیری از طریق الگوپذیری، یادگیرنده از طریق مشاهده، اطلاعاتی به دست میآورد و از این طریق میآموزد که الگوی رفتار متناسب و نامتناسب کدام است و بعد از آن تقلید میکند.
به بیان دیگر، او اذعان دارد که اساس یادگیری مشاهدهای سرمشقگیری است. یادگیری از طریق سرمشقگیری، عبارت است از اضافه کردن به رفتار مشاهده شده و کسر کردن از آن و تعمیم دادن یک رفتار مشاهده شده به موقعیت دیگر. در واقع از نظر بندورا سرمشقگیری با تقلید به معنای صرفاً کپی کردن متفاوت است، زیرا در حالت سرمشقگیری از فرایندهای شناختی استفاده میشود، یعنی در حالت سرمشقگیری فرد اقدام به ارزیابی میکند، اما در حالت تقلید به معنای صرفاً کپی کردن چنین ارزیابیای وجود ندارد.71
به نظر بندورا، اگر یادگیری تنها بر اساس نظریة تقویت پیشگامان رفتارشناسی صورت بگیرد، امری خستهکننده، ناقص و خطرناک خواهد بود و در این زمینه، مثالی میآورد تا این ادعا را روشن سازد. او چنین میگوید که فرض کنید بنا باشد موتورسواری هنگام رد شدن از چراغ قرمز، تنها در پیِ تصادف با عابران یا خودروها بیاموزد که نباید چنین عملی را انجام دهد، چه نتیجة وحشتناکی به بار خواهد آورد. ولی، موتورسوار فوق با برقرار کردن ارتباطات کلامی و مشاهده رفتار دیگران و دریافت اطلاعات (از رسانهها و …)، میآموزد که چنین رفتار خطایی را انجام ندهد. به نظر او، این نوع مشاهده یا الگوگیری، اساس یادگیری اکثر رفتارهای پیچیدة انسان است.
انسان میتواند الگوهایی را که در معرض مشاهدة او قرار میگیرند، به صورت انتخابی ادراک کند و برای آنکه از رفتار آن الگوها در آینده در غیابشان بهرهمند شود، باید رفتارشان را به صورت واژهها یا تصاویری نمادین در مغز خود کُدگذاری کند تا بعدها به یاد آورده شوند و به صورت رفتار در آیند.
در بسیاری از موارد، افراد توسط مشاهدة مستقیم از رفتار آموخته شده، الگوپذیری میکنند مانند رانندگی، دوچرخهسواری، حل مسئلة ریاضی توسط آموزگار، لباس پوشیدن و جز آنها. ولی علاوه بر آن انسان از طریق الگوپذیری میآموزد که وجه مشترک رفتارهایی را که به ظاهر متضاد هستند را نیز استخراج کند و بر اساس آنها، قوانین و قواعدی بسازد که از آنچه که از مشاهدة مستقیم آموخته فراتر باشند، که این در حقیقت نوعی آموزش ابتکاری و ابداعی فرد انسان در تفکر و رفتار است. بندورا بر این باور است که در این نوعِ یادگیریِ ابتکاری و ابداعی، فرد انسان از اینکه رفتارها را چگونه میتوان از طریق مشاهده و نه تجربة مستقیم آموخت، اطلاعاتی را به حافظة دراز مدت خود میسپارد. این اطلاعات در شرایط بعدی راهنمای رفتار وی میشوند.
یکی از عناصری که در یادگیری مشاهدهای اهمیت فراوان دارد، به عامل تقویت مربوط میشود. این عامل باعث میشود که فرد به طور انتخابی به موضوعات خاصی توجه کند و نیز تعیین میکند که فرد باید چه میزان تلاش کند. برای برگرداندن ذهنیت خود به صورت رفتار و عمل، بندورا تذکر میدهد که فرد صرف نظر از مقدار توجهی که به الگوی مورد نظر میکند و صرف نظر از اینکه در نشان دادن رفتار مناسب چقدر استعداد دارد، برای ابراز آن به انگیزه کافی نیاز دارد. به عبارت دیگر، شخص میتواند برای الگوپذیری و آموختن مهارتهای آن توانمندیهایی داشته باشد، ولی این آموزش، اگر به صورت مثبت تقویت نگردد، به ندرت به صورت فعال و عملی در میآید.
رویکرد بندورا به نقش عامل تقویت در یادگیری مشاهدهای نشان دهندة آن است که او عوامل شناختی را یکی از تعیینکنندههای رفتار تلقی میکند. به نظر او، تقویتکنندههای بیرونی به ندرت به صورت خود به خودی، به عنوان عامل تعیینکننده عمل میکنند، بلکه بیشتر جنبه اطلاعرسانی (آگاهی از ارزش رفتارها) و پاداش دارند. اینگونه اطلاعرسانی، در اینکه ما عواقب و نتایج رفتارهای خود را پیشبینی کنیم و بر اساس آنها رفتارهای خود را تنظیم کنیم نقش اساسی دارد.
موضوع پر اهمیت دیگری که بندورا مطرح می کند، مسئله «خود تقویتی» است. خود تقویتی زمانی است که فرد برای خود، حد مطلوبی از انجام فعالیتی را مشخص میسازد و خود را برای رسیدن یا دست نیافتن به آن حد مطلوب و مورد انتظار تشویق یا تنبیه میکند. بر اساس مفهوم «خود تقویتی»، رفتار انسان صرفاً تحت تاثیر عوامل بیرونی نیست. بلکه بر عکس، بشر دارای توانایی نشان دادن واکنش است که به او اجازه میدهد بر احساسات و افکار و اعمال خود کنترل داشته باشد.
به عقیده بندورا، یکی از نتایج خود تقویتی، پدیده «خود تنظیمی» است و او بر این باور است که اهدافی که از درون مقرر میگردند، به دلیل نیروی بر انگیختن خود، کیفیت و کمیت رفتار افراد را افزایش میدهند. بدین معنا که مشروط بودن دستیابی به پاداشهای ملموس، فرد را بر میانگیزد تا کوشش بیشتری برای به دست آوردن نتیجة مطلوب از خود نشان دهد.
خلاصه یکی از محورهای اصلی نظریه یادگیری اجتماعی این است که بدون جوشش رفتارها از درون افراد، کوشش آنها برای حفظ و تداوم فعالیتهای زندگی پیشرفت زیادی نخواهد کرد. تقویتهای بیرونی در صورتی میتوانند مؤثر باشند که تأثیر عوامل درونی (از جمله عوامل شناختی) بر فرد نیز کافی باشد.72
2-5-3. هویتسازی نوجوانان با الگوهای رسانه
وقتی بچهها به رسانهها و اینترنت دسترسی دارند، باید انتظار داشته باشیم که رفتار و احساس آنها از «خود» تا میزانی متأثر از رسانهها و آنچه آنها ارائه میدهند باشد.
ساخت هویت در دنیای امروز – که توسط رسانهها اشباع و احاطه شده – کار آسان و سادهای نیست. اغلب رسانههای مختلف، موارد و زمینههای گوناگونی را در معرض افراد قرار میدهند و از این رو، انتخاب و تمییز از میان حجم انبوه تصاویر و نشانهها جهت هویتسازی کار دشواری است. به طور کلی، رسانههای گروهی پرطرفدار و محبوب، عقاید و نظریههای فرهنگی گسترده و متنوعی را در اختیار کودکان و نوجوانان قرار میدهند. کودکان و نوجوانان از میان این نظریهها و عقاید گوناگون فرهنگی ارائه شده، دست به انتخاب میزنند و گزینه مطلوب خود را میجویند. آنها گزینهای را انتخاب میکنند که تجلی و تصویر آرزوهای آینده آنان است و البته در اکثر افراد همین تصویر از آرزوهای آینده نیز توسط رسانهها شکل گرفته است.
رسانهها گسترهای وسیع از دادهها را فراروی شخص قرار میدهند تا او بر اساس نیازها و خواستهای خود از میان آنها دست به انتخاب بزند و در مرحله تغییر هویت، خود را با آن دادهها تطبیق دهد که اکثر اوقات این رسانهها هستند که نیازها و خواستهای مخاطبان را نیز تعریف میکنند.
ترجیح یک شخصیت یا ستاره بر دیگری، نشاندهندة نوعی رابطه میان شخصیت ستاره و نوجوان است. بنابراین، تعریف بیاندازة نوجوان از یک شخصیتِ مشهور انعکاس دهندة واقعیاتی بسیار است. این شخصیتهای مطرح و معروف، وسیله و ابزاری سمبلیک هستند که از رهگذر آن، فرد خود را بیشتر درک و فهم میکند و با نزدیک کردن خود به آن شخصیت معروف، شخصیت و هویت خود را شکل میدهد. در نتیجه، واضح است وقتی نوجوان از منابع سمبلیک به کار برده شده در رسانه استفاده میکند، به نوعی در حال ساختن هویت خود هست.73
2-5-3-1. همانندسازی متعادل
از آغاز زندگی و تقریباً سالهایی که آدمی خود را میشناسد، ناخودآگاه به تقلید از رفتار و عملکرد دیگران میپردازد و متعاقب آن، بخشهایی از شخصیت دیگران را که مورد توجه او قرار میگیرد، به عنوان الگو و سرمشق میپذیرد.
همانندسازی و یا به تعبیری دیگر الگوگرایی، بخش قابل توجهی از شخصیت نوجوانان را شکل میدهد و به همین اعتبار در تکوین «هویت فردی» ایفای نقش میکند. ولی چنانچه از حالت متعادل فراتر رفته و جنبة افراطی به خود گیرد، مخلّ روند همانندسازی خواهد شد. این واقعیت در گفتار اریکسن اینگونه آمده است: «پایه و اساس یک مرحله نوجوانی سالم و موفق، و همچنین دستیابی به هویتی منسجم و پایدار، از زمان کودکی شکل میگیرد. به علاوه، گروههای اجتماعی که نوجوان با آنها همانندسازی میکند نیز اهمیت دارند.
