
مجموعه روابطی دارد که میان واحدهای متن و نیز بین هر واحد از متن و کل متن برقرار است. هنگام بررسی سازماندهی گفتمانی سه سطح متفاوت را باید مدنظر قرار دهیم: انسجام52، پیوستگی53 و ژانر54. انسجام و پیوستگی در متن مورد تحلیل قرار میگیرند- این متن به یک نوع (ژانر) خاص تعلق دارد که آن را در بافت خاصی قرار میدهد.
ذکر دو نکته در اینجا ضروری به نظر میرسد: اول اینکه این عقیده وجود دارد که از طریق تجربه قصه گوئی در انواع مختلف، کودکان خیلی زود برخی ویژگیهای خاص آن نوع را فرامیگیرند (لایلز، 1985) و نکته دوم اینکه این انواع مختلف، بر اساس تأثیرات زبانشناختی و شناختی مربوط به گوینده با هم متفاوتند. یکی از عوامل مؤثر در گفتمان، نیاز شناختی مورد نیاز تولید آن نوع داستان است. کودکان معمولاً در تکلیفهائی که بار شناختی کمتری دارند، بهتر عملمیکنند (برمن و اسلابین،1994: 105). نوعی (ژانری) که تقریباً نیاز شناختی کمتری دارد، نوع (ژانر) گفتگو میباشد، چرا که یک فرد بزرگسال میتواند کودک را از طریق سؤالهای شفافسازی یا از طریق سوق دادن کودک در گفتمان، کمک نماید. به عنوان نمونه گفتن یک قصه از یک کتاب مصور به نظر نمیرسد که به لحاظ شناختی چندان دشوار و پرزحمت باشد، چرا که تصاویر، در ساختاربندی گفتمان، کودک را یاری میکنند. در مقایسه، بازگوئی قصه میتواند بار شناختی را به دلیل نیاز حافظه برای یادآوری اطلاعات، افزایشدهد (هدبرگ و وستبای55، 1993: 23). تعریف کردن داستانی بر پایه یک تجربه شخصی، به لحاظ شناختی کار دشواری است، زیرا نیازمند طرحریزی و سازماندهی جملات پیرامون یک موضوع میباشد. گفتمان توصیفی نیز به لحاظ شناختی کار دشواری است، زیرا نیازمند سازماندهی ایدههای متعددی همچون بازیگران، روالها، اهداف و مواد است. عامل مؤثر دیگر در گفتمان، محتوای اطلاعات میباشد. کودکان هنگام انتقال اطلاعات جدید نسبت به زمانی که اطلاعات تکراری را منتقلمیکنند، دارای انگیزه بیشتری برای ارتباطبرقرارکردن میباشند. متنها، مخصوصاً متنهای توصیفی، نیز ممکن است اطلاعات مشترکی را دربرگیرد، حتی اگر گوینده احساس کند که مخاطب او از قبل اطلاعاتی را دارامیباشد که قرار است منتقلشود. مکالمه و داستانهای شخصی عموماً دربرگیرنده اطلاعات جدید ارتباطی میباشند، به همین دلیل کودکان احتمالاً بیشتر گرایش به تولید این گونه انواع (ژانرها) دارند تا انواعی که حاوی اطلاعات جدید نیستند. گفتمان همچنین متأثر از تفاوتهای فرهنگی است. طول نوع (ژانر) نیز به عنوان یک تأثیر زبانشناختی بر گفتمان مطرح میباشد. مکالمه نمونهای از نوعی (ژانری) است که در آن جملات کوتاه منفرد میتوانند مناسب باشند. انواع دیگر دربرگیرنده مجموعهای از پارهگفتارهاست و جملات منفرد برای این نوع گفتمان مناسب نمیباشد. درنهایت به دلیل اختصار آن، مکالمات نسبت به انواع (ژانرهای) دیگر آسانتر هستند.
این عقیده که تولید گفتمان کودک به تدریج از یک گفتمان بسط یافته غیرداستانی به یک گفتمان بسط یافته داستانی دچار تحول میشود، به تحقیقات اپلبی در سال 1978 برمیگردد. او به ’توالی دادن به اتفاقات‘56 اشاره میکند که در واقع، توانائی کودک در کنار هم چیدن وقایع با یک ترتیب زمانی یا سببی میباشد. این اتفاقات که میتوانند برای کودک آشنا باشند ( بستگی به تجربه قبلی او از این اتفاقات دارد مثل مرتب کردن تختخواب، شستن دستها و خوردن صبحانه) به دلیل یک ویژگی مشخص به هم مرتبط میشوند. یک چنین مشخصهای از گفتمان بسط یافته کودکان، در دیگر مطالعات پیرامون داستان و داستانگوئی ، جائی که سن کودک یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده مشخصههای ساختاری داستان کودک میباشد، نیز مشاهدهشدهاست (پیترسن و مککیب57، 1983). میتوان گفت توالی دادن به اتفاقات در مؤلفه های زیر مهم به نظر میرسند:
• فهمیدن و گفتن داستان
• درک مطلب
• حل مشکل
• انجام امور روزمره
• تعامل مناسب با همسنوسالان
• موفقیت تحصیلی
به منظور ایجاد یک توالی صحیح در وقایع و یا رخدادها، کودک باید رابطه علت و معلولی را بفهمد، پیشبینیکند و نیز بتواند واژههائی را که باعث ایجاد پیوند میان جملات هستند (مانند اول، بعد ،آخر) نیز به خوبی بفهمد و بکاربرد و دانش مربوط به عناصر ضروری یک داستان (نظیر زمینه، شخصیتها، آغاز، میانه و پایان) را نیز دارا باشد.
نقطه عطف ضروری در رشد مهارتهای گفتمانی، کاربرد زبان بافتزدوده است (اُرسُلینی58، 1990: 66). این خود نشاندهنده رشد کودک از مفهوم ’اینجا و اکنون‘ به ’آنجا و بعد‘ است. زبان بافتزدوده، غالباً به معنای توصیف روند اتفاقات در گذشته میباشد.
به هرحال سه موضوع وجوددارد که باید در هر انگاره از فراگیری گفتمان در نظر گرفته شوند: 1)رشد نسبتاً با تاخیر در سازماندهی گفتمان 2) رابطه میان جملات و سطوح گفتمانی تحلیلمان 3) ترکیبی از الگوهای کلی شناختی و نیز الگوهای زبانویژه
2-6) داستان و داستانگویی
واژه ’داستان‘ واژهای است با ریشه قدیمی که از واژه لاتین ’گناروس‘ 59گرفتهشدهاست که خود به معنای دانستن میباشد. هرچند تعاریف متفاوتی از داستان دادهشدهاست و این تعاریف در جزئیات با یکدیگر متفاوت میباشند، اما همه درباره مجموعهای از ویژگیها اشتراکدارند. داستان نمود کلامی اتفاقاتی است که یکدیگر را روی خط زمانی دنبال میکنند (لباو60، 1972، پیترسن و مک کیب، 1983). به طور اخص، یک داستان باید شامل بازگوئی وقایعی باشد که روی خط زمان به دنبال هم میآیند (اسلابین – برمن ، 1994: 55). تعریف دیگری که از داستان میتوان ارائهداد این است که داستانها یا روایات، قصه هائی هستند که شامل ترتیب زمانی وقایع و ارائه یا نشان دادن تجربیات افراد به یک شکل منطقی و معنادار از لحاظ فردی و فرهنگی هستند. زمانی که داستانگو داستانی را میگوید، او در واقع شکل روایی به تجربهاش میبخشد، شخصیتها را در فضا و مکان قرارمیدهد و در مفهومی وسیعتر به آنچه که اتفاق افتاده و یا تصور میشود که افتاده، نظم و معنا میبخشد (پیترسن و مککیب، 1983). (داستانگوئی ترکیبی از حوزههای مختلف زبانی میباشد، اما از یک جنبه تکنیکی، داستان شکلی ادبی است که همراه با (1) کنشهای زنجیرهای (2) طرح، شخصیتها و زمینه (3) توسط یک داستانگوی اول و سوم شخص (بهندرت دوم شخص) بیانمیشود. داستانگوئی در یک مفهوم کلی، دادن توالی و مفهوم به دادههای خاصی از تجربیات است که ما از طریق ارتباط دادن وقایع به یکدیگر در یک زنجیره معنادار انجام میدهیم.
هادسن و شاپیرو61 (1991) معتقدند که داستانگویی ابتدائیترین و اولین شکل گفتمان پیوسته در کودکان است. به بیانی دیگر، داستانها نمایانگر یک نوع گفتمان هستند که خیلی زود ظاهر میشوند؛ به این معنا که حتی یک کودک دو و نیم ساله هم قادر به تولید یک داستان ابتدائی میباشد و این توانائی براساس مطالعات زیادی تا بزرگسالی همچنان ادامهمییابد (اپلبی62، 1978). اسلابین و برمن (1994: 110) معتقدند کودکان کمسن قبل از آنکه مهارت لازم برای تولید یک داستان خوب را پیداکنند، بازنمودهای اولیه خود را از طریق ابزارهای فرازبانی نشانمیدهند. بنابراین، در طول این مرحله گذر در رشد روایی، حتی حرکات کودکان میتوانند ما را به سوی بازنمود زیرساختی آنها سوق دهند. میتوان گفت تولید یک داستانِ بهلحاظ معناشناختی منطقی و معنادار و نیز به لحاظ زبانی منسجم، کار دشواری است که فراگیری آن به زمان زیادی نیاز دارد، چرا که نیازمند تلفیق و ادغام مهارتهای زبانی و اجتماعی میباشد و در نتیجه یکی از پیچیدهترین مهارتها در توانائیهای زبانی است (پول و اسمیت، 1993). این امر همچنین نیازمند کسب مهارتهایی در فرایندمفهوم سازی میباشد، مانند ایدهسازی، توالیبخشیدن به ایدهها، ارجاع کافی(انسجام) و نیز داشتن زاویه دید مناسب نسبت به شنونده در تعریف رخدادهائی که برای شخصیت اصلی قصه رخمیدهد (لِوِلت63، 1989: 44).
ابزارهای ارزیابی نیز بخشی از داستانگویی هستند که گوینده برای تکمیل تفسیر شخصیاش از قصه از آنها استفاده مینماید. به کمک این ابزارها، داستانگو اهمیت رخداد نقلشده را نشان میدهد (لباو، 1972: 44). مجموعهای از ابزارهای ارزیابی در سطح واجی (کاربرد متمایز تکیه برای تلفظ یک واژه)، نحوی (کاربرد قیاس) و در سطوح گفتمانی (تکرار واژهها) وجوددارند که گوینده باید از آنها برای پیوند رخدادهای پیاپی استفادهکرده و با نشاندادن سلسلهمراتب کلی در قصهاش ایجاد پیوستگی نماید (بمبرگ و فرای64، 1991: 109). در واقع، کودکان در تعریفکردن تجربیاتشان، نهتنها آنچه برایشان رخداده را تعریف مینمایند، بلکه افکار و احساسات خود را نیز پیرامون این تجربیات بازگو مینمایند. از طریق بهکارگیری همین ابزارهاست که کودک تجربیات درونی و دیدگاهش را نشانمیدهد. بهلحاظ زبانشناختی، کودکان باید بتوانند به منظور بیان اتفاقات و روابط زمانی آنها، اطلاعات پیرامون شخصیتها و کنشهای داستان را با استفاده از ابزارهای صرفی-نحوی به صورت واژگانی رمزگذاری نمایند. بهلحاظ شناختی، آنها باید به انگیزه کنشهای شخصیتهای داستان و روابط منطقی میان اتفاقات و نیز موضوع قصه پی ببرند. علاوه بر این، داستانگویی دربرگیرنده بازنمائی وقایع بوده و مستلزم اندیشیدن و تجزیه و تحلیل میباشد (مککیب و پیترسن65،1991: 22). درک اجتماعی _ روانشناختی کودکان در توصیفها، بازنمائیها و تعابیرشان از کنشها، حالات روحی و قواعد اجتماعی شخصیتهای داستانی منعکس میشود (مککیاف66، 2000: 103).
داستانگوئی دو پارادایم اصلی از تفکر بشری یعنی پارادایم علمی- منطقی و پارادایم روایی را در کنار یکدیگر قرار میدهد. در گفتمان روایی همیشه یک زاویه و چشم انداز مشخص، یعنی “من” یا قصه گو وجوددارد (نلسون67، 1988: 255). بنابراین، داستانها همیشه دارای دو منظر میباشند: یک منظر مربوط به خود داستان و منظر دیگر مربوط به گوینده داستان است. شرایط تعریف داستان نیز بر هر دو منظر تاثیرگذار میباشد (ادواردز68، 1997). برونر و لوکاریللو69 (1989: 10) معتقد هستند که برای کودک، تفکر، کنشها و احساسات بسیار به یکدیگر وابسته هستند. کودک میان تفکر و احساسات و نیز تفکر و کنش تمایزی قائل نمیشود. برای او فکر کردن درباره چیزی برابر با انجام آن میباشد (برونر و لوکاریو، 1989: 207). تمامی این جنبههای متفاوت از توانش روایی، در طول سالهای پیشمدرسه و مدرسه در حال رشد میباشند. به عنوان نمونه در ششسالگی اکثر داستانهای تولید شده شامل بخشهای کاملی هستند که دارای رخداد آغازین، مسأله، تلاش برای حل آن مشکل و نتایج آن میباشد (پیترسن ومککیب، 1983). طبق نظر پیترسن و مککیب (1991: 48)، اکثر محققان در حوزه تحقیقات روایی بر این نظرند که یک مؤلفه لازم و ضروری در گفتمان روایی، دربرابر انواع دیگر گفتمان، تعریف حداقل دو اتفاق است که با زمان و مکان خودِ آن اتفاق متفاوت باشد، درواقع، این همان کاربرد زبان بافتزدوده است.
انوارد70 (1983: 76) داستان را در بافت بزرگتری از گفتمان و در یک بعد رشدی قرار میدهد. او ادعا میکند کودکان نقش مشارکان قصه را به ترتیب انواع فعالیت گفتمانی زیر فرامیگیرند:
شکل شماره (1): ترتیب فراگیری نقش مشارکان قصه
گفتو شنود هدایت شده گفتو شنود آزاد تکگوئیهدایتشده تکگوئی آزاد
ساختارگرایانی همچون پراپ71 (1968) بر این باورند که هر داستان دو بخش اصلی دارد: یک قصه و یک گفتمان
مؤلفههای قصه به شکل ذیل هستند:
شکل شماره (2): مؤلفه های قصه
قصه اتفاقات کنشها
متن داستانی اتفاقات
هستار شخصیتها
