
با کیفیت بالا ضبطگردید و پس از آوانگاری مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفت.
1-7-2) روش تحلیل دادهها
دادههای این پژوهش به دو صورت کمی و کیفی تحلیل شدهاند و نتایج آنها بهصورت جدول و نمودار ارائه گردیدهاند.
1-8) اصطلاحات و مفاهیم تخصصی
1-8-1) عملکرد روایی: عملکرد کودکان هنگام داستانگویی که خود شامل چگونگی ایجاد پیوستگی و انسجام از طریق بهکارگیری ابزارهای زبانی میباشد (مریت و لایلز، 1989: 136).
1-8-2) سطح کلان داستان: سطح کلان در واقع مربوط به ساختار کلی و زیرین داستان میباشد و محتوای داستان را سازماندهی میکند و باعث میشود قسمتهای مختلف داستان به طریقی معنادار به یکدیگر مربوط شوند. به بیانی دیگر، سطح کلان مجموعهای از گزارههائی است که به صورت سلسلهمراتبی چیده شدهاند و نمایانگر ساختار کلی متن میباشد (لایلز،1987: 79).
1-8-3) سطح خرد داستان: سطح موضعی و محدود متن است که شامل اطلاعات جمله به جمله و سازماندهی درون یا میان این جملات از طریق ابزارهای زبانی میباشد (لایلز، 1987: 82).
1-8-4) ابزارهای انسجامی: ابزارهایی هستند که نشاندهنده روابط معنائی میان گزارهها و جملات مختلف میباشند. آنها با ایجاد پیوستگی معناشناختی در داستانها نقش مهمی را ایفا میکنند. این ابزارها شامل ابزار انسجام واژگانی، دستوری و ربطی میباشد (هلیدی و حسن، 1976: 10).
1-9) ساختار پژوهش
این پایاننامه در پنج فصل تنظیمشدهاست. فصل اول، چنانکه ازنظرگذشت، شامل مقدمه و کلیات پژوهش است. فصل دوم، معرفی مبانی نظری است که پایه تحلیلهای این پایاننامه را تشکیلمیدهد. فصل سوم، معرفی پیشینه مطالعات مرتبط با این پژوهش است. در فصل چهارم، پس از معرفی روش پژوهش، دادههای بهدستآمده مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفتهاست و در فصل پنجم، تحلیل نتایج بهدستآمده، بحث درباره آنها، تبیینهای احتمالی برای آنها و مقایسه این نتایج با نتایج تحقیقات مشابه ارائهشده است.
فصل دوم
مبانی نظری
2-1) مقدمه
در تعریفی ساده از زبان، برخی آن را مجموعهای از علائم صوتی و یا تصویری میدانند که به منظور ارتباط برقرارکردن، رمزگذاری، رمزگشائی و قابل درک میشوند. اما آیا این فرایندها به همین اندازه ساده هستند؟ چگونه کودک در زمانی بسیار اندک – کمتر از پنج سال – به تمامی این مهارتها دستمییابد، بیآنکه کوشش مشهود و خودآگاهی از خود نشاندهد. نامارا19 (55:1977) معتقداست کودکی که رشد شناختیاش گسترشمییابد، اما از رشد زبانی بازمیماند، لال خواهدبود و کودکی که زبانش رشدیافته، اما افکارش را نمیتواند بیانکند، چیزی بیش از یک طوطی نخواهدبود. لزوم دانستن اینکه کودکان در یادگیری زبان چه مراحل و فرایندهائی را طیمیکنند، این است که دریابیم که آنها چگونه افکارشان را به زبانشان پیوندمیدهند.
2-2) رشد زبانی
رشد زبانی فرایندی پیچیده است که خیلی زود در زندگی انسان رخمیدهد و زبانشناسان تنها توانستهاند تا حدی از ماهیت آن آگاهشوند. عموماً زبان زایا در مرحلهای آغاز میشود که کودک از حرکات و آواها برای نشاندادن منظور و هدف خود به دیگران استفاده میکند (نامارا 1997: 40). به طور کلی میتوان گفت کودکان نظام زبانی خود را قدم به قدم بهوجود میآورند (آتو20،2006: 17). سن بنا به دلایل طبیعی همواره یک عامل اصلی در مطالعات مربوط به فراگیری زبان اول بودهاست. بیشتر مطالعات زبانآموزی کودک متمرکز بر سالهای اولیه این فراگیری بودهاند که با توجه به این واقعیت که کودک اساس و هسته اصلی زبان اول خود را خیلی زود در زندگی فرامیگیرد، بسیار طبیعی بهنظرمیرسد. کودکان خردسال ویژگیهای درونی منحصربه فردی دارند که آنان را آماده فراگیری زبان میکند. توانایی شگفت انگیز در درک اصول و قواعد زبان و آگاهی از طبیعت پایگانی (سلسله مراتبی) در نحو، مهمترین این ویژگی ها هستند. رشد زبان در بسیاری از جنبههای مهم در سرتاسر سالهای مدرسه ادامهمییابد و حتی در بزرگسالی نیز بهطور کامل پایاننمییابد. در این رابطه، میتوان به برخی جنبههای خاص ساختار و کاربرد زبان اشارهنمود که تا بعد از پنجسالگی نیز به رشد خود ادامهمیدهند، بهویژه جنبههای گفتمانی که تا مدتهای مدیدی در زندگی نیز بهطور مداوم و دوباره سازماندهی میشوند (هیکمن، 1995: 33) . درواقع یکی از مشخصههای مهم رشد زبانی، مهارت فزاینده آنها در حوزه گفتمان است که برطبق نظر کارمیلاف-اسمیت21 (1984: 50)، مهمترین حوزه فراگیری زبان در مراحل بعدی رشد میباشد. بهعنوان نمونه، می توان گفت در حدود سن پنجسالگی، تغییرات رشدی قابلتوجهی در رابطه با کاربرد ابزارهای میانجملهای به کاربرد ابزارهای بیناجملهای برای اهداف گفتمانی رخ میدهد (اسلوبین22، 1985: 10). طی چند دهه اخیر، محققان مساله رشد و فراگیری زبان را از جنبهای متفاوت مورد توجه و بررسی قرار دادهاند، اما به بررسی مهارتهای گفتمانی در زبان کودکان، بویژه در زبانهائی مانند فارسی کمتر پرداخته شده است.
مطالعات فراگیری زبان اول برای ما این موضوع را روشنساختهاند که عموماً کودکان تا چهارسالگی به اصول و قواعد دستوری زبان اول خود تسلطمییابند (ردفورد23، 1995: 14)؛ (اسلوبین، 1985: 180). یافتههای برخی دیگر از مطالعات نیز نشان دادهاند که رشد زبانی، چه در سطح دستوری و چه در سطح کاربردشناختی، تا سالهای مدرسه نیز همچنان ادامهمییابد (کارمیلاف-اسمیت، 1992: 77).
اُئنز24 (264: 2007) مراحل رشد گفتار کودک را به شش مرحله تقسیمنمودهاست: 1) مراحل پیشزبانی 2) مرحله تکواژهای 3) مرحله دو واژهای 4) مرحله تکامل نحوی 5) مرحله پیشرفت معناشناسی 6) مرحله تکامل فرایندهای گفتمانی در کودک
در میان تمامی این مراحل، میتوان گفت مرحله آخر به پژوهش حاضر مرتبطمیباشد که خود در قلمرو رشد کاربردشناختی زبان قرارمیگیرد.
2-3) رشد کاربردشناختی زبان
مطالعه گفتمان، به طورکلی، در قلمرو کاربردشناسی زبان لحاظ میشود، چرا که دربرگیرنده کاربردهای متفاوت جملات، در فرایند تبادل اطلاعات افراد است. بخشی از علم کاربردشناسی، دانستن اصولی است که حاکم بر چگونگی سازماندهی اطلاعات در قالب مجموعهای از جملات مرتبط با هم و به منظور منسجم یا مرتبطکردن بخشهائی از یک داستان است. دو جنبه متفاوت نسبت به این موضوع وجود دارد:1) مشخص نمودن صورت ارجاعی مناسب و نیز نو بودن اطلاعات 2) کنترل جریان اطلاعات.
اصول متعدد دیگری نیز برای توصیف و تعریف ماهیت کاربردشناسی وجوددارند که در طی فرایند تصمیمگیری در کاربرد زبان برای ارتباط شکل میگیرند. یکی از این اصول، اصل توانش کاربردشناختی25 است که خود دربرگیرنده توانش در حال رشد در کاربردهای ارتباطی جملات، بویژه در کنشهای گفتاری، مکالمات، سیاقهای گفتاری و نوبتگیریهای بسطیافته در سخنگوئی یا همان ’گفتمان‘ است. توانش کاربردشناختی بهعنوان دانش منابع زبانی در دسترس، در یک زبان خاص و برای تحقق منظورهای غیرزبانی و نیز دانش جنبههای مختلفی از کنشهای گفتاری و در نهایت دانش چگونگی کاربرد بافتی مناسب از منابع زبانی خاص، شمردهشده و مهمترین زمینه رشد زبانشناختی طی سنین مدرسه بهحسابمیآید. به این نوع از توانش، چامسکی (چامسکی 26، 1980: 90) با طرح این مساله که زبان برای هدفی خاص بکار میرود، اشاره کرده است: “این توانش دربرگیرنده دانش چگونگی ارتباط زبان با موقعیتی است که در آن بکار میرود. این توانش، زبان را در موقعیت یا زمینه کاربردیاش قرار داده و اهداف و نیتها را با زبان مرتبط میسازد و در نهایت وی معتقداست که این توانش یک توانش زبانی نمیباشد”.
تحقیقات پیرامون فراگیری کاربردشناسی در بحث یادگیری زبان اول بر شش جنبه مهم از توانش ارتباطی تاکید میورزد:
1) رشد کنشهای گفتاری یا نقشهای ارتباطی جملات در مکالمه، مانند کاربرد پارهگفتارها برای گزارش اتفاقات یا طرح مطلبی پیرامون موضوعی خاص، درخواست اطلاعات، انجام عملی یا درخواست عدم انجام آن که در مطالعات زیادی این جنبه، مؤلفه اصلی توانش گفتمانی میباشد (دُرِ27،1975: 14).
2) توانائی انتقال و تعبیر معانی غیرتحتاللفظی که در واقع پلی است میان معنای خود جمله و معنای مورد نظرگوینده جمله (دُر، ِ1975 : 17).
3) پیدایش مهارتهای مکالمهای در تعاملات کلامی رودررو یا مستقیم . این مهارتها شامل این موارد میشود که کی و چگونه در مکالمات نوبتگیریکنیم، چگونه آغاز نمائیم، توضیحدهیم و یا یک موضوع را پایانبخشیم. همچنین، شامل این موضوع میشود که چگونه پاسخ یک سخنگوی دیگر را با توجه به محدودیتهای کاربردشناختی مرتبط با پارهگفتار قبلی بدهیم (مثلاً سؤالات مستقیم را باید پاسخ داد و سؤالات غیرمستقیم نیاز به انجام کاری دارند، (مثل “میتونی به من کمک کنی؟”). (مکتیِر28، 1985: 40).
4) توانائی اجرای کارکردهای گفتمانی (توانائی وارد شدن و خارج شدن از گفتمان بهسهولت) و نیز کاربرد درست نقشنماهای گفتمانی که جنبه بسیار مهمی از کاربردشناسی گفتمان است دُرِ(1975: 23).
5) تطبیق زبان با بافت اجتماعی مکالمه و نیز با اصول و آئین فرهنگی و نقشهای اجتماعی. اینها نیز خود دربرگیرنده اصول ادب، اصول رفتاری، سن و جایگاه شنونده یا مخاطب میباشند که همگی تحت عنوان ’سبک ‘29 گفتار نامیده میشوند (دُرِ ، 1975: 30).
6) داشتن یک نوبتگیری طولانی برای گفتن یک قصه (داستان گوئی)، توضیح پیرامون یک اتفاق، دادن اطلاعات برای ساختن چیزی یا رسیدن به جائی، متقاعدساختن کسی در یک بحث که به همه اینها به عنوان انواع مختلف یک گفتمان طولانی اشارهمیشود و نیازمند سازماندهی پارهگفتارها در پیامهای منسجم و پیوسته میباشند ( دُرِ، 1975: 41)
یک چارچوب مفید برای درک رشد اولیه کاربردشناسی، ازنظریه کنشهای گفتاری30 برگرفته میشود (آستین31، 1962)، (سرل32، 1969). از نظر آستین، جملات چهار مؤلفه دارند: کارکرد مدنظر آنها، نیروی غیرکلامی، صورت آنها(طرز سخن) و تأثیر آنها بر شنونده. بر پایه این چارچوب، وُلتِرا33، کَمِیونی و ّبِیتز34 (1975: 42) سه مرحله را در رشد اولیه کاربردشناسی در کودکان شناسائی کردند: ابتدا تأثیر بر شنونده 35، سپس نیروی غیرکلامی36 و در نهایت، صورت آنها یا طرز سخن. به عنوان نمونه زمانی که کودک برای رسیدن دستش به چیزی که در دسترس او نیست خود را بالا میکشد، در واقع شاید صداهایی را هم همراه با این تلاش ، تولیدنماید و سپس اگر این صدا، فرد بزرگسالی را نسبت به فعالیت کودک آگاهسازد، او شیء مورد نظر را به کودک میدهد. بنابراین، میتوان گفت رفتار کودک تأثیری را در پیداشته است و این به معنای آن نبوده که کودک قصد ارتباط برقرار کردن داشته است. از این نتیجه به عنوان ’تاثیرکلام بر شنونده‘ نام بردهمیشود. زمانی که کودک اندکی بزرگتر میشود، با هدف خاصی به فرد بزرگسال نگاه میکند و شاید در موقعیتی اسباببازی را از دست او بکشد که بِیتز و همکارانش این عمل را نیروی غیرکلامی مینامند. مرحله آخر که ’طرز سخن‘ میباشد، زمانی آغاز میشود که کودک قصد ارتباط برقرار کردن دارد و از واژهها برای ایجاد این ارتباط بهرهمیبرد. دُرِ (1975: 55) از کودکی گزارش ارائه میکند که در مرحله تکواژهای است و از آهنگ صدا برای تغییر نیروی غیرکلامی یک سخن خاص بهره میبرد. به عنوان نمونه، او برای خطاب قراردادن، واژه ’مامان‘ را ادا میکند و سپس با یک آهنگ خیزان سؤالی میپرسد. همزمان با رشد گنجینه زبانی، کودک از مرحله ’شبه امری‘37 یا ’شبه بیانی‘38 به جملات امری واقعی و در نهایت به گستره کلی کارکردهای ممکن از طریق واژهها مانند درخواست، نهی، احوالپرسی وقولدادن، سوق مییابد.
از بدو تولد تا حدود یک سالگی، مقولهای تحت عنوان ’توجه مشترک‘39 در زندگی کودک نمودار میشود که به معنی روشنتر، توجه کردن به کسی یا چیزی به طور مشترک است. آنها همچنین میتوانند در فعالیتهائی که نوعی
