
به خویش متعهد کنید آنچه را که به آن عشق میورزید انجام دهید و به آنچه انجام میدهید عشق بورزید.
با شکرگزاری دریافتهای معنوی و اعتقاد داشتن به منبع انرژی (ایدئولوژی) به سلامتی روح و روان خود کمک خواهید کرد که اینگونه است که عشق بر زندگی شما میتابد و شما غرق نور هستی شدهاید و اینگونه هوشیار و رستگار میشوید و نسبت به تمام وابستگیهای مادی که باعث سقوط روح و جسم روحانی شما میشود و آگاه میگردید تصور کنید که پس از رفتن از جهان (مرگ) به عقب مینگرید و به همۀ وابستگیهای خود چشم میدوزید و خواهید دید که وسعت عشق و معنویت شما بیشتر و مادیات بیارزش بودهاند.
۴-۳-12 از اصل رهایش برای وسعت عشق معنوی بهرهمند شویم
خود را از نیاز به وابسته کردن خویشتن به اشیاء و مردمان برهانید در واقع ما نمیتوانیم صاحب هیچکس یا هیچ چیز باشیم که این تعلیمات مانع بزرگی است برای زندگی در سطح هشیارانه و عالیتر و به عکس آنچه باعث نیکبختی و موفقیت است رهایش پدیدهای است که در ابعاد روحی ما تحقق مییابد و نوعی فرآیند تزکیه است که ما را بسوی آزادی از جسم خاکی و عالم مادی هدایت میکند و بیشتر متوجه جنبههای روحانی زندگی می کند که به معنی رها شدن از بردگی و وابستگی به مایملک و داراییهای خویشتن و به مفهوم زندگی و عشق در سایه آزادی و بینیازی از کشمکشهای جهان مادی است. و سیر و سیاحت در جهان روند طبیعت و همسویی با جریان آن و نوعی تسلیم و رضایتمندی به کائنات و بازتابی از کمال پروردگار است رهایش از افرادی که مورد عشق و علاقه شما هستند ممکن است موجب نگرانی شما گردد ممکن است احساس کنید که رهایش به منزله بی تفاوتی و بیقیدی در عشق است. اما رهایش در رابطه عاشقانه که درست عکس اینست به معنی عشق ورزیدن عمیق و بدون قید و شرط به دیگران است از جسم خود فراتر روید انرژی ذهن خود را بر معنویات و بُعد الهی خود یعنی روان متمرکز کنید و در جهت تقدیر و حرکت جهان یا تسلیم و رضایش روید و به سوی هوشمندی (قدرت الهی) نور و پرتوهای عشق را در وجود خود ببیند و از این پدیده بزرگ به مرگ نقطه اتصال دیگر برای رسیدن به سفر ابدی نه به معنای ابدیت و تمام شدن زندگی هوشمندانه بنگرید.117
۴-۳-13 وادی عشق
در طلب، به بازار عشق میرسیم، و عشق کیمیایی است که مس بیبهای نفس و هستی موهوم را به طلای حقیقی که همان عشق است بدل میکند و مشکلات راه عشق بحقیقت همان رنجی است که در جریان طلب بر مالک و عارف تعیین میآید.
مولانا عشق را در تمام وادیها در مثنوی معنوی به زیبایی به تصویر کشیده است و در تمثیلات و داستانهای معنوی به جامعه انسانیت هدیه کرده نیم نگاهی به داستان پیر چنگی.
مولانا عشق را در داستان پیر جنگی به تصویر میکشاند.
در روزگار عُمر رامشگری چنگنواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل، مُردگان را زندگی و نشاط میبخشید آنگاه که برف پیری بر سرش بارید و کهنسال و خمیده شد و دیگر نتوانست چنگی بنوازد و در فقر و فاقه غوطهور شد و پیوندش از خلق گُسست و به گورستانی خاموش پناه میبرد و گفت: این بار باید برای خدا زخمهها را به رشتههای ساز به رفتار درآورم و تنها برای خدا بنوازم ما حضرت حق عشق و محبت خویش را بر من ارزانی دارد او در نواختن زخمهها غرقه شد و آنقدر چنگ نواخت تا به خواب فرو رفت پیر چنگی به خواب فرو رفته بود که خداوند بر عُمر خوابی گماشت سنگین و غیرمعمور و نابهنگام، عمر پی برد که مقصودی در راه است، به لطف الهی خواب کلید حل مشکل شد، لذا ندای حق در رسید و عمر گوش جان فرا داد.»
خطاب آمد که بنده ما را از نیازمندی رها کن، بندهای خاص و ارجمند داریم که اکنون در گورستان خفته است، هفتصد دینار تمام بی کم و کاست از بیتالمال برگیر و به آن خفته پیدای ده.
و او را تا عُمر باقی است از نیازمندی برهان. عُمر بسوی گورستان میشتابد و پیرچنگی را مییابد و با عطسهای از عُمر از خواب بیدار میشود و بر خود میلرزد و میترسد عمر پیام خدا را به پیر چنگی میرساند و داستان را بازگو میکند و از او دلجویی میکند … (پیر جنگی بر اثر این نواخت و تفقدّ به خود آمد و برگذشته پشیمان گشته و توبه کرد حالت پس از گفته عُمَر، دگرگون شد و جانی تازه یافت حیرتی شگرف بر وی مستولی گردید و به فنا و استغراق پیوست و همانند سالکی بر هفت وادی عشق سفر کرد. و وجود خود را از عشق الهی لبریز دید.118
مقصود مولانا از بیان این نوع خواب، خفتن و خواب دیدن نیست بلکه ریاضت کشیدن است و خوابهایی هست که راه غیب دارد و قفل و گشوده شدن روزنهی دل است به آن سوی جهان و رهایی روح است برای پرواز در صحرای عدم که همان جهان غیب است، برای رسیدن چنین درک و دریافت مولانا آن را عشق محبوب و انسان و تقرب پیدا کردن دل میداند که بر یک لحظه وجود را مملو از دریای عشق خداوندی میبیند که تنها برای طلب وادی عشق چنگ مینوازد.
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کرّ و فَر
بلبل از آواز او، بیخود شدی
یک طرب ز آوازِ خوبش صد شدی
مجلس و مجمع، دمش آراستی
و ز نوای او قیامت خاستی.119
1/1913
در این وادی پرس و جوی عقل نظری حتی ممکن است مانع راه باشد، یادگیری نوعی صبر، چارهساز است در وادی عشق غرق شدن و رسیدن به ذات خداوندی هم صبوری میخواهد.
واضح است که تعصب و یا هر وابستگی و تعلق خاطری که فقط نام عشق را یدک بکشد در واقع در جهت تقویت مثبت و «خود کاذب» عمل میکند.
و نه تنها عشق نیست، بلکه انسان را از عشق و خود حقیقی دور مینماید.
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار، خون آشامی است.120
نتیجه گیری و تطبیق
در دیدگاه هر دو اندیشمند، تفهیم و تعلیم و رهایی از زندگی بر درد و رنج و رها شدن از عالم مادی به عالم معنوی و رهایی روح و جسم مفهوم و مغلوب و در قفس (دنیا) و آزادی آن مرگ است اگر زیبا به این پدیده بنگرید رها شدن از دهان اژدها که هر لحظه وجود انسان را به آتش میکشاند تا جسممان بیشتر در تعلقات دنیا غرق شود عشق به زیباییها، در زندگی پس از مرگ برای انسانهای صاحب اندیشه میباشد که متفاوت از صور خیال و مادگیری هستند مولانا و دایر را درس عشق را به زندگی در مرگ و آگاهی و شعور به همه انسانها تعلیم میدهند که از عشق مجازی به عشق حقیقی ایمان دارند که زمینهساز صعود به سوی خدواند است هر دو اندیشمند از نظر روانشناسی به دو اندیشه نفرت و انزجار محصول روح آدمی است و هرگز تابع شرایط جهان بیرون نیست، و یا وسعت دادن عشق در وجودمان راه وفور و فراوانی برکات الهی را به زندگی خویش میگشاییم هر دو اندیشمند: عشق را در پاکی و قدوسیت و معصومیت بزرگان و اولیاء و پیامبران خدا میداند که در سراسر وجودشان موج میزند و راهی را بسوی تعالی و یکی شدن و محو شدن در فلک افلاک است راهی که عیسی مسیح و حسین (ع) بر سرزمینی گام نهادند با کاروانی از عشق از جنس آزادی و مظلومیت آگاهی، و دانایی و زیبایی و برای ثبات و پایداری عشق خداوندی قیام کردند. و جان پاکشان را عطیهای برای حضرت دوست داشتند.
مولانا عشق حقیقی را در داستان مثنوی معنوی تعلیم میدهد:
قصه عشقِ صوفی بر سر سفرۀ تهی صوفی سفرهای دید خالی از طعام، سفرهای از میخی آویخته است از دیدن سفره به وجد آمده و به شور و شوق مشغول شد و صوفیان و یاران دیگر با وی همراه شدند.
و از حالت خوشحالی و شعف و خندیدن و بیخویش و مستغرق شدن، یعنی گاه به حالت محو میرفتند و گاه به حالت سهو آمدند.
یاوهگویی، که آن صوفیان در حال وجد بودند، گفت سفر خالی آویختند چه خاصیتی دارد که همین همۀ موجب شود حال است مولانا از زبان صوفی میگوید…
ای یاوهگو، برو که تو نقش فاقد معنایی باید به دنبال هستی حقیقی باشی تو عاشق حقیقی نیستی.
صوفی اگر نامم در کار و در سفره نباشد، باز عاشق است، زیرا غذای صوفی، عشق است، هر کس که در طریق عشق، صادق باشد اسیر هستی موهوم و مادی خود نمیشود.
مولانا عشق را مایه هستی سالک میداند و عشق حقیقی عشقی است که سالک عاشق در عدم چادر میزند و در عالم الهی مقیم میشود و مانند عدم یک رنگ و واحد شدهاند.
در جای جای مثنوی عشق و عاشقان حقیقتی از نیروی متعالی بهرهمند شدهاند…121
درویشی که از عشق حق، بویی و بهرهای برده بود با دست بریده، زنبیل میبافت122
((مولانا عشق زندگی و مرگ را در تمثیل دیگری از حقیقت عالم پیامبر اکرم به تصویر میکشاند.))
قصه فریاد رسیدن رسول (ص) کاروان عرب را از تشنگی و بیآبی درمانده و دل بر مرگ نهاده…
در هامونی خشک و سوزان کاروانی از اعراب در راهی مانده بودند و عقاب سیاه مرگ بر سرشان بال گشوده بود در این لحظههای سنگین و هولناک خداوند پیامبرش را به آنان رسانید پیامبر (ص) فرمودند به آن سوی تپه بروید غلامی سیاه مشکی نیز آب همراه دارد با خود بیاوریدش آن هنگام که غلام را یافتند و از مشک وی سیراب شدند و تمام مشکها را پر کردند و حیوانات را جانی تازه بخشیدن و هنوز مَشک غلام پر بود.
غلام از مشاهده این معجزه الهی، منقلب شد و نور ایمان بر قلبش تابیدن گرفت و به پیامبر (ص) گروید حضرت دست همت خود بر غلام کشید و دردم رنگ سیاه او به سفیدی مبدل شد.
و فرمودند راهی کوی خود شو و این داستان را بر خواجه خود و مردمیان بازگو کن و خواجه وی او را نمیشناسد و سراغ غلام خود را میگیرد و پس از تأملی درمییابد…
«مولانا در این داستان به دو نکته اشاره فرموده است»123
اینکه ساکنان طریق یابد به راهنمایان صادق و رسته از کمند هوای و هوس و زنجیر ریا و دغا اعتماد ورزند تا در صحاری هولناک این دنیا از مهالک شهوات و مهاربط نفسانیات برهند.
و خواجه: مثال کسانی است که اسیر در مادیات و ظواهر دنیویاند و معیار شناختشان ظاهری و مادی است و نمیتوانند به عالم روحانی نفیر زنند و خود را سیراب کنند و این عشق مجازی است و جهان بینی ایشان همچون ابلیس خودبینی است.124
مولانا مکرر رستم را پهلوان عشق خوانده و در کنار شیر خدا نهاده از هفت سفره عشق در منطقالطیر عطار تا هفت خان رستم و هفت شهر عشق را در شاهنامه میبینیم و رستم (رمز دل) هنگامیکه میبیند شاه کیکاووس (رمز نفس ناطقۀ آدمی) با یارانش (قوای مختلف انسانی) همه یه دست دیو (سفید (رمز نفس اماره*) اسیر افتاده و نابینا شدهاند به راه میافتد و در هفت مرحله جادوگران و دیوان و ددان که (لشکریان نفس از شهوت و غضب مبارزه میکند و با کشتن (دیوسفید) و بیرون آوردن جگر او کیکاووس را نجات میدهد.و بازبیتابی میکند.
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستا نم آرزوست125
3/798
وین دایر نیز در تفکرات و آثار خود به عشق حقیقی و عشق مجازی اشاره کرده است که در تمامی آثار وی هویدا است، عشق حقیقی را همان دوری از تعلقات و رسیدن یه آگاهی ضمیر باطن و شناخت خداوندی میداند که پدیدآورنده جسم خاکی است و از وجود خداوند که همه هستی نور و انرژی گرفته و دوری از همۀ وابستگیها و دلبستگیهای دنیوی و دستیابی به ذات پاک خداوند و عشق مجازی که همان عشق پوچ گرا و بیاساس است بدون توجه به تعهدات اخلاقی و ادیان و مذهب و تفکرات منفیگرایانه و بیبنیان که غرق شدن جسم را به زمین گسترده میداند نه صعود به جایگاه عالم معنا.
۴-۴-۱ دیدگاه دو اندیشمند مراقبه و تصعید
مراقبه: «جبّهای است برای رسیدن به درجات عالی انسانی و تعالی انسان و فرا رفتن جسم مادی به معنویت» که با انجام مراقبه روح و جسم و صیقل دادن و پاک کردن آلودگیها و پلیدیها از ذهن و جای دادن و تلقینات مثبت برای بازسازی تفکرات بهتر پالایش و رهایش و ایجاد تعادل برای جسم مادی که هر لحظه در خطا و اشتباه قدم برمیدارد با مراقبه در تصعید از رنگها و پلیدها دوری کردن و تصفیه کردن آینه جان و دل است و مبارزه با نفس که شیطان بر آن دامی گسترانیده که بر ضمیر انسان کمین میکند ، تصعید مراقبهای است که به پاکسازی نفس و
