
حسی تولید معنا سبب میگردد تا دیگر معنا را امری کلیشهای، مکانیکی، ثابت و منجمد ندانیم (شعیری ، 1384پ: 132). زبان گفتمانی ریشه در جریان ادراک حسی دارد و به گونهای وجود خود را وامدار همین جریان است. چگونه معنا میتواند از ورای ادراک حسی به تولید برسد؟ دال و مدلول و رابطهی بین آنها نمیتواند به تنهایی پاسخگوی تولیدات نشانه معنایی باشد. چرا که بسیاری از موارد، به ویژه در گفتمان ادبی، جریان حسی دخیل در تولید معنا وجود دارد که نمیتوان آنها را ندیده گرفت. جهت دستیابی به معنای زنده باید تفکرات صرف فنی را با دنیای ادراک حسی گره زد تا امکان نزدیک شدن به معنای واقعی و زندهی یک چیز فراهم شود (شعیری، 1384پ: 134ـ136). وقتی صحبت از معنا به میان میآید، شاید کسی به عملیات پیچیدهی حسی_ادراکی دخیل در تولید آن فکر نکند. اما پدیدارشناسی و به دنبال آن نشانه-معناشناسی ثابت کردهاند که معنا و شکلگیری آن تابع فرایند پیچیدهای است که مطالعهی آن نیازمند شناخت شاخصههای اصلی آن میباشد شاخصههای حسی_ادارکی معنا….دارای اصلی است که کل جریان حسی_ادراکی معنا تحت سیطرهی آن قرار دارد و این همان اصل نشانهگیری است (شعیری، 1384پ: 138-139).
در نگاه پديداري، ديگر معنا جرياني از پيش تعيين شده، تثبيت يافته و قطعي نيست. چرا كه تجربة زيستي و شهودي سبب ميگردد تا معنا در شرايط مختلف و با توجه به نوع رابطهاي كه با چيزها برقرا ميكنيم، متفاوت باشد. “حضور” در اینجا ترسیم کنندة رابطهای زنده است که در ارتباطی آنی با چیزها شکل میگیرد و نمیتوان آن را محدود به رابطههای از قبل تعیین شده دانست (شعیری، 1392پ).
2-3-1- پدیدارشناسی هوسرل39
هوسرل بنیانگذار روش پدیدارشناسی درصدد بود تا به معنای چیزها آنگونه که در آگاهی انسان جای میگیرند دست یابد، وی سعی داشت تا مسائلی چون تجربه و قصدیت انسانی، اولویت ادراک و رسیدن به اصل اشیاء و جهان را آنگونه که در ذهن پدیدار میگردند بشناسد نه آنگونه که در بیرون از ما جای میگیرند. مجموع نظریات وی که بر مهمترین وجوه هستی شناختی و معرفتی ادراک انسانی دلالت دارد سبب شد تا بر دیگر دانش و رویکردهای موجود نیز تاثیرگذار باشد. پدیدارشناسی هوسرل سعی دارد تا ما را متوجه این نکته سازد که چیزها حضوری مستقل و خارج از انسان ندارند… بدیهی است درچنین نظامی، نوعی رابطه حسی_ادراکی40 با چیزها برقرار میشود که خود باعث گذر از نشانهشناسی ساختارگرا به نشانهشناسی هستی مدار و وجودگرا میشود. اﺳﺎس ﻧﻈﺮﯾﻪی هوﺳﺮل، ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎس ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ، ﺑﺮ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺪﯾﺪههای جهان ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ و ﺑﺮداﺷﺖ ﺧﻮاﻧﻨﺪه ﺗﺄوﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ (ﻧﺼﺮی، 1381: 60). و در ﭘﺮﺗﻮ آن، “ﺟﻮهر ﭘﺪﯾﺪهها” ﮐﺸﻒ ﻣﯽﺷﻮد. ﮐﺸﻒ ﭼﻨﯿﻦ واﻗﻌﯿﺘﯽ ﻣﺴﺘﻠﺰم داﺷﺘﻦ روﯾﮑﺮدی ﻧﺎب و ﺗﺎزه ﺑﻪ ﭘﺪﯾﺪههاﺳﺖ.
برای هوسرل لازمه رسیدن به معنا رجعت بی واسطه و رویارویی با جهان و چیزهای درون آن است و این یعنی اینکه معنا همبسته یک ساختار واحد و از پیش شکل گرفته نیست بلکه نشانه آن چیزی است که خود (نشانه) در شرایطی پدیدارشناختی و در نگاهی هستیشناختی از خود بروز میدهد. بنابراین میبایست برای دریافت باطن و ذات نشانهها آنها را در یک ارتباط دو سویه و کامل میان سوژه ادراکی و ابژه در یک شرایط حسی-ادراکی دنبال نمود و این یعنی قائل بودن به اینکه دریافت معنا در شرایطی حسی-ادراکی محقق میشود چرا که تجربه انسانی، اساسا تجربهای حسی_ادراکی است.
اﺳﺎس ﻓﻠﺴﻔﻪی ﭘﺪﯾﺪاری در ﺳﻄﺢ ادﺑﯿﺎت، ﺑﺮ فهمهای ادﺑﯽ ﺷﻔﺎف اﺳﺘﻮار اﺳﺖ و ﮔﻮهر ﯾﮕﺎﻧﻪ آن، روﯾﮑﺮدی شهودی و هستیﺟﻮﯾﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭘﺪﯾﺪههاﺳﺖ. اﯾﻦ ﻓﻠﺴﻔﻪ در ﭘﺮﺗﻮ “ﺗﻘﻠﯿﻞ ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ”41 ﻓﺎﺻﻠﻪی ﻣﯿﺎن ﮐﻨﺸﮕﺮ و ﺗﺠﺮﺑﻪی ﭘﺪﯾﺪاری او را ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪی ﺻﻔﺮ ﻣﯽرﺳﺎﻧﺪ و ﭘﺪﯾﺪهها را ﺑﻪ ﺳﺎدهﺗﺮﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎی آن ﺗﻘﻠﯿﻞ ﻣﯽدهد ﺗﺎ در ﺗﺄوﯾﻠﯽ هستیﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ، ﻣﻮﺟﻮدﯾﺖ ذهنی ﭘﺪﯾﺪه را ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ و “ﭘﺪﯾﺪار”ی آن ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ و آن را در آﮔﺎهی اﻧﺴﺎنها منعکسﮐﻨﺪ. اﺳﺎس ﻧﻈﺮﯾﻪی هوﺳﺮل، «روﯾﮑﺮدی ﻧﺎب و ﺗﺎزه ﺑﻪ هر ﭼﯿﺰ اﺳﺖ» (اﺣﻤﺪی، 1375: 544-545). و راه رﺳﯿﺪن ﺑﻪ اﯾﻦ روﯾﮑﺮد ﻧﺎب و ﺗﺎزه، اﯾﺠﺎد راﺑﻄﻪی ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ ﺑﺎ ﭘﺪﯾﺪههاﺳﺖ. ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ در اﯾﻦ مفهوم، ﻋﺎﻣﻞ ﺣﺴﯽ_ادراﮐﯽ را در ﻣﺮﮐﺰ دﻧﯿﺎ ﻗﺮار ﻣﯽدهد، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪای ﮐﻪ او را ﻣﻨﺒﻊ اﺻﻠﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽداﻧﺪ، ﭼﺮا ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ اﺻﻠﯽ ادراک ﺣﺴﯽ را اﻧﺴﺎن ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯽدهد (ﺷﻌﯿﺮی، 1386: 66-65). ﻧﮕﺎه ﺣﺴﯽ_ ادراﮐﯽ اﻧﺴﺎن ﺑﺮای رﺟﻌﺖ ﺑﻪ اﺻﻞ ﭼﯿﺰها_ ﮐﻪ در ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ دﯾﺪه ﻣﯽﺷﻮد_ ﺑﺎ دﯾﺪﮔﺎه «رﺟﻌﺖ ﺑﻪ اﺻﻞ ﺣﺴﯽ_ ادراﮐﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ و دﺳﺖﯾﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺟﻨﺒﻪی وﺟﻮدی و اﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎها “_ﮐﻪ در ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺳﯽ ﻣﻄﺮح ﻣﯽﺷﻮد_ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪی واﺣﺪی منتهی ﻣﯽﺷﻮد و ﻧﻘﻄﻪی ﭘﯿﻮﻧﺪ ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ و ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺳﯽ در همین ﻧﮑﺘﻪ اﺳﺖ. در واﻗﻊ، ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺳﯽ اﻣﺮوزی در ﭘﯽ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺑﺮرﺳﯽ “ﺻﻮرت” ﭼﯿﺰهاﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺪاﯾﯽ از “وﺟﻮد” همان ﭼﯿﺰها ﺷﮑﻞ ﻣﯽﮔﯿﺮد. وﺟﻮدی ﮐﻪ همواره ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺒﻨﺎ و ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ و اﺻﻞ ﻧﺸﺎﻧﻪها ﻣﻄﺮح، و ﻣﻮرد ﺟﺴﺖ و ﺟﻮ اﺳﺖ. ردﭘﺎی ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻈﺎم ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ را ﺑﺎﯾﺪ در ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽ ﺟﺴﺖ، ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺳﯽای ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻘﻄﻪی اﺷﺘﺮاﮐﯽ ﺑﯿﻦ دو ﺳﻄﺢ ﺑﯿﺎن (دال) و ﺻﻮرت ﻣﺤﺘﻮای (ﻣﺪﻟﻮل) ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ (ﺷﻌﯿﺮی، 1386: 71). ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮدن ﺑﻪ ﺑﻨﯿﺎدی ﭘﺪﯾﺪارﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﺑﺮای ﻧﺸﺎﻧﻪ-ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﭘﯿﺮوی از اﺻﻞ رﺟﻌﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﯿﺎنهای ﯾﮏ ﮔﻮﻧﻪی زﺑﺎﻧﯽ ﺑﺎ روﺷﯽ ﻧﻈﺎمﻣﻨﺪ و ﻗﺎﺑﻞ ﮐﻨﺘﺮل، ﺑﺘﻮاﻧﯿﻢ ﺑﻪ دﻧﯿﺎی ﭘﯿﺸﺎﮔﺰارهای ﭘﺪﯾﺪهها ﮐﻪ همان دﺳﺖﯾﺎﺑﯽ ﺑﻪ “ﺟﻮهر ﭼﯿﺰها”ﺳﺖ دﺳﺖ ﯾﺎﺑﯿﻢ.
2-3-2- مرلوپونتی و ادراک حسی
تمرکز مرلوپونتی بر”زیست جهان” به عنوان بستر زایای تفکر (مفهومی که از هوسرل گرفته شده) از ابتدا ویژگی خاص او بود (شکورزاده،1391: 75). جهان آنچنان که ما آن را ادراک میکنیم یا اغلب از آن یاد میکنیم “جهان به ادراک در آمده” است که بخش اعظم سخنرانیهای مرلوپونتی نیز به کاوش در این جهان به ادراک در آمده اختصاص دارد (محمد، 1392: 82). مرلوپونتی معتقد است تجربههای ما به هم مرتبطند و خصوصیات واقعی خود شی را برای ما آشکار میکنند که همان نحوه پدیدار شدن شی است و نه جوهری پنهان که در پس تجربه ما از نمود شی قرار گرفته باشد (محمد، 1392: 83). او میگوید: آگاهی همواره وابسته به آگاهی ما از دیگران است که آن نیز به شکل جدایی ناپذیری با تجربهی ما از رفتار ایشان بویژه گفتارشان مرتبط است. (محمد، 1392: 84) به این ترتیب خودآگاهی ما همواره به وساطت زبانی است که آن را از دیگران آموخته ایم و وابسته به استفاده از آن است.
ادارک حسی از اموری است که بیرون از ما قرار دارند در عین حال امری دورنی است. مرلوپونتی ادراک حسی را نقطهی عزیمت خود برای دریافت لایه اصلی تجربهی ما از عالم قرار میدهد، که بر هر تفسیر علمی تقدم دارد. بنابراین، علم متن معانی است و ادارک حسی از مجرای بدن نخستین مرتبه تماس ما را با عالم رقم میزند. ادراک حسی ملاحظه ی معنای موجودی درون عالمی است که در مجموعهای از دادهها ظاهر میشود، این معنا بر هر حکمی مقدم است. از نظر مرلوپونتی، ادراک حسی اولیت دارد و این بدین معناست که ادارک حسی وجه ابتدایی آگهی است و در هر یک از تجارب و افعال حتی تجارب عقلانی علمی و تاریخی، مدخلیت دارد و در واقع ، پایهی پدیدارشناسی عقل، تاریخ و فرهنگ است. «منظور من از اولیت ادارک، آن است که تجربهی ادارک به معنای حضور ماست در لحظهای که اشیا، حقایق و ارزشها بر ما ساخته میشوند… مساله این نیست که معرفت بشری به تجربهی حسی فروکاسته شود، بلکه حضور و یاری رسانیدن در لحظهی تولد این معرفت است و اینکه به این معرفت همان معنایی را ببخشیم که در امر محسوس نهفته است. به عقیدهی او، ادراک پنجرهای به سوی اشیاء عالم و حقیقت میگشاید. ادراک یک ساختار کلی است که اساس و شالودهی آن رفتارهای زیستی ماست و در راس آن معانی عالی و آگاهی مفهومی قرار دارد. از دیدگاه او، ارگانیسم یا بدن آدمی حسی را به شکل منفعل دریافت نمیکند بلکه انطباعات با نوعی تفسیر همراه است. آگاهی که در همه ی سنتهای فلسفی ممیز ارداک است، خود به این ارگانیسم زنده وابسته است (طالبزاده، 1385).
آنچه مرلوپونتی در پی آن است اینهمانی بدن و ذهن و بدن و ادراک است. ذهن، مجرد از بدن به فهم نمیآید. نزد وی ما مدرکانی بدمند هستیم. بدن برای وی جای گرفتن انسان در جهان و نظرگاه انسان به سوی جهان، لنگرگاه ما درجهان و طریق عام جهان داشتن ماست و در این میان این جهان نیست که مبدا قرار میگیرد. به زعم وی ما هرگز نمیتوانیم تصوری از خود فارق از بدمندی و ادراکاتمان داشته باشیم. ما همان جهتگیری ادارکی–جسمانیمان در جهان هستیم و ذهن یا آگاهی منبعث از همین جهتگیری ادارکی-جسمانی ما در جهان است (نقاشیان، 1391: 73).
به عقیدهی مرلوپونتی حقیقت همه اشکال تجربه و فهم بشری مبتنی بر جهتگیری بدنمند و جسمانی متناهی ما در جهاناند و با این جهتگیری شکل میگیرند. بدن برای او جای گرفتن انسان در جهان و نظرگاه انسان به سوی جهان است: «من از بدنم از طریق (یا به واسطهی) جهان آگاهم» و «از جهان از طریق رسانهی بدنم آگاهم». به عبارتی در تبیین وی بدن و جهان در هم تافته و متقاطعاند. حس کننده و محسوس در هم تنیدهاند و از جانبی خود بدن نیز هم حس کننده است و هم محسوس (نقاشیان، 1391: 85). نزد وی همه اشکال معنا ریشه در فهم پذیری جسمانی ادراک دارد. نزد وی ادراک و بدن بنیاد تمام دلالتهای معنادار موجود است (نقاشیان، 1391: 86).
بدن زمینه ضرورت ادراکی است که امکان حسی-حرکتی در آن به منزله اموری ممکن ظاهر میشوند یا به تقریر تیلورکارمن افقهای تجربه ادراکی توابع بدنی هستند که این تجربه در آنها تحقق پیدا میکند (کارمن،1390: 153).
مرلوپونتی در شاهکارش “پدیدهشناسی ادراک” (1945) اساس تئوری بدن را با تئوری ادراک اینهمان میداند. مرلوپونتی در این کتاب کار پدیدهشناسی را پرده برداشتن از راز جهان و راز خرد میداند چرا که ادراک است که جهان را مکشف میسازد. اما «ادراک در هرجایی زاده نمیشود» نزد وی «ادراک از اعماق و زوایای بدن سر بر می آورد» (نقاشیان، 1391: 87). پدیدهشناسی وی کوششی است برای توصیف ساختارهای اساسی تجربه و فهم بشری از منظری انضمامی و اول شخص، در برابر منظر تاملانگیز و سوم شخص. به عبارتی توصیف تجربه ادارکی از نظرگاه اول شخص، از منظر تجربهای که توصیف میشود (کارمن،1390،32-65) و برای مرلوپونتی بدن به مثابه اول شخص سوژه تجربه است (مرلوپونتی ،2002: 87). آنجا که بدن “من”ی است که به مثابه سوژه در جهان و از جهان ادراک میکند. خود مرلوپونتی مینویسد «پدیدهشناسی در پی به دست دادن توصیف بی واسطهای است از تجربهی ما به آن صورتی که هست» یعنی به عبارتی مرلوپونتی پدیدهشناسی را از منظر تجربه زیسته بیان و شرح میکند. تجربهای که بدن طریق آن است (نقاشیان، 1391: 88).
مرلوپونتی با تایید نظریهی در-جهان-بودن هایدگر42 معتقد است، سوژه تجربه در عالم وجود دارد و حیث در عالم بودگی سوژه نه تنها در معرض هیچ گونه تقلیل پدیدارشناختی قرار نمیگیرد، بلکه شرط اساسی تحقیق هرگونه تجربه و توصیف آن است… به اعتقاد او تن همان سوژه و فاعل ادراک بوده و اساس به واسطهی سوژه تن یافته است که تجربه امکانپذیر میشود (قریشی، 1392: 69). هر تجربهای، تجربهی کسی است، بدین معنی که چگونگی نمود اشیا به معنی چگونگی نمود آن برای شخص خاصی است. اما از آنجا که سوژه بودن، در-جهان- بودن است، از این رو تجربه عبارت است از درگیری موجود با جهان و توصیف تجربهای سوبژکتیو. پدیدارشناسی مرلوپونتی نوعی بازگشت به توصیف سادهی درگیری پیشاتاملیمان با جهان است و لغتی که مرلوپونتی برای این درگیری مستقیم و پیشاتاملی به کار میبرد، ادراک است. ادراک اتصال مستقیم با جهان است و آن اتصال صورت فعال درگیری با اشیای اطراف ما را شکل میدهد و اشیا از آن جهت برای ما معنا دارند که علایق ما منطوی در آنها است. این علایق میتواند شناختی صرف، عقلی، نظری، عاطفی، عملی، زیبایی شناختی، تخیلی، اقتصادی و… باشد. ادراک معنای
