
هستی (خداوند) برقرار میکند.
پس با پاک کردن خواهشهای درون (خود) و جایگزین طلب از بیگانه (برون) به حقیقتی بودن و مقدس بودن عشق درونی ظهور یابند و مولانا و دایر این نوع مراقبه را پرواز کردن و رها شدن از تعلقات میدانند و انسانی را که در جستجوی سرور و معنویت و شادی الهی است و تنها هدفش همان نقطه اتصال میباشد که آنی در آن لحظات یا لحظهای بر وجود انسان به ظهور میپیوندد.
و این سمفونیهای زیبا در آثار مثنوی و معنوی مولانا نهفته است که سراسر انرژی الهی است ستایش و نیایش خداوندی است که خداوندگار عشق به زیبایی در 6 دفتر منعکس کرده است و امروز معلم روحانی غرب از این سمفونیهای زیبا در غزلیات و مثنوی معنوی بهره میگیرد و آن را جانی تازه بر انفاس میداند و موسیقی- رقص- و سماع و شادی – زندگی است که انسان را از اصل هر نوع وابستگی رها میکند و خالی از هرگونه تصاحب و هرگونه کنترل میباشد و نوعی پیوند عاشقانه به خداوند است.
رهایی و تعلق روح از زندگی مادی و پیوستن به معنویت که درون قلبمان است مثل آب در مشت: یعنی دلبستگی و رها کردن دستها در آب یعنی رهایی از تمام وابستگیها.
۴-۷ دیدگاه دو اندیشمند در مورد غم و شادی
غم و شادی در اندیشه و تفکرات مولانا و سرودههای ارزشمند شاعر عارف و انعکاس آن در همۀ آثار و مکتبهای شرق و غرب در تمامی زمینهها گسترش یافته و حتی تأثیرات درمانی آن را در مکتب غرب و تفکرات دایر و بازتاب آن بر همۀ امور به آگاهی سوق میدهد حضور شمس از یکسو و منش عارفانه مولانا و شور و شوق روحانی وی از سوی دیگر و او را در ردیف شادمانهترین عارفان ایران زمین قرار داده است.
زیر و بم مترنم غزلیات شمس و شور و حال در این اثر جاوید حاصل سماع روح شاعر در بیکرانههاست که وی را از خیل شاعران اندوهسرای سدههای سوم تا دهم متفاوت کرده است و در این قسمت از نوشتهها این دو اندیشمند مولانا وین دایر معلم روحانی عذب را مورد بررسی قرار میدهیم.
ردیابی اندیشههای شمس و بروز شادمانگیهای این پیر عارف در آثار مولانا ما را به دریافت منشأ و مبدأ سرمستیها مولانا رهنمود میسازد.
۴-۷-۱ راز و رمز شادمانگی مولانا
برای پاسخ به این سوال فرازهایی از مقالات شمس را از نظر میگذارنیم. شمس معتقد است که: عالم بس بزرگ و فراخ است، تو در حقه کردی که همین است که عقل من ادارک میکند، در عالم اسرار اندرون آفتابهاست، ماههاست، ستارههاست. در اندرون من بشارتی هست مرا عجیب از این مردمان است که بیآن بشارت شادند188
ثمره این گشاد اندرون و بشارت و سرور و بهجت که در وجود سراسر اشتیاق شمس موج میزند آن شادی بیکران و طرف فسونسازی است که با تلاش خیرهکننده خود فضای شعر مولانا را پر کرده است.189
«عبدالکریم سروش» در قصه ارباب معرفت و در بیان حالات شادمانگی مولوی و حافظ و بیان تفاوتهای موجود در این میان مولوی را شاعری در وصال میداند و حافظ را شاعری در فراق سروش حافظ را در مقام عاشقی میداند و مولوی را در مقام معشوقی میداند به استناد سخن افلاکی در مناقبالعارفین که در بخشی از کتاب آورده است.
حضرت خداوندگار تبسم کنان فرمود که ایشان را (منصور حلاج و بایزید) مقام عاشقی بود و عاشقان بلاکش باشند و ما را مقام معشوقی است.»190
مولانا جلالالدین محمد بلخی، خود را فرح بن فرح میداند. «مولوی که ماضی و مستقبل را سوخته و فردای نسیه را گردن زده است و از عید و تحول و نوشوندگی و مستمر است کجا اجازت میدهد که خاشاک ملال و غم و اندوه بر دلش بیاید.191
مولانا با زبانی پر آهنگ و مترنم، شادی روحانی را اینگونه به تصویر میکشد.
مسجد اقصاست دلم
جنت مأواست دلم
حور شده، نور شده
جمله آثارم از او
قسمت گل خنده بود
گریه ندارد چه کند؟
خانه شادی است دلم
غصه ندارد چه کنم؟
به راستی که مولوی را بخاطر تفکراتی عمیق و تأملانگیز وی را به شاعری سراپا شور و شوق و سرمستی و دلدادگی بدل میسازد که در جلوهگاه معشوق ازل سرازپا نمیشناسد و وجد و شور و حال خود را در کلامی مترنم و آهنگین به تصویر میکشد…
مولوی از این دیدگاه با تمامی شاعران هم ردیف خود تفاوتی آشکار دارد و همین تفاوت ما شادمانگی وصفناپذیر متفاوتتری را در کلام او میریزد که پس از سالها با خواندن غزلیاتی انسان را به وجد می آورد.192
۴-۷-۲ نظریات روانشناسانه مولانا
مولوی میفرماید کسی که وابسته به شادی و غم باشد، اگر هم غم او تبدیل به شادی شود باز هم نمیتوان گفت که به بهترین حالت دست یافته است! غم و شادی که مولوی به آن اشاره دارد، غم و شادی سطحی و وابسته به عوامل بیرونی و جریان فکر است. ابتدا در ذهن آدمی جریان فکری عبور میکند و مثلاًٌ این فکر که من فلان ثروت را دارم و سپس احساس شادی در او ایجاد میشود اما به دلیل وابسته بودن به فکر این شادی ناپایدار و سطحی است و تبدیل به غم میشود. و اگر جریان فکری دیگری در ذهن شکل بگیرد که مثلاً ثروت همسایه بیشتر است و همین موجب اُفت شادی و بروز غم میگردد!!
امّا حالت عشق یکی از کیفیتهای عمیق درون انسان است و شادی و شعف الهی ناشی از آن به جریان فکری خاصی وابسته نیست.193
غم و شادی دو پدیدۀ طبیعی بشر است و هرگز نمیتوان آن را از قاموس زندگی بشر حذف کرد. شادی از حصول امری دلخواه و غم از فقدان چیزی دلخواه بر آدمی عارض میگردد. شادی معمولاً با رضایت نفس است و غم، متضّمن نوعی تنّبه. چرا که اندوهزدگان در میبایند که آنچه بدان دل سپرده بودند از دست رفت اجر در این حالت است که بیاعتباری جهان را درمییابند. غم و شادی هر کس به قدر وسعت دید و ژرفای بینظیر اوست. غم و شادی افراد سفله با غم و شادی صاحبدلان بصیر تفاوت اساسی دارد چنانکه در آیۀ 76 ((سوره قصص)) از شادیهای کاذب و سرمستکننده نهی کرده، قارون به چیزهایی شادی میورزید که حقاً محل اندوه بود ولی به هر حال غم و شادی برای رشد و کمال و شخصیت آدمی لازم است.194
غم و شادی دو پدیدۀ لازم روانی در زندگی بشر میباشد. مولانا غم را به شرط آنکه به افراط نیانجامد. عامل شگرفی جهت تعامل روحی و شخصیتی میشمرد، هر غمی همچون باغبان شاخ شادیهای فرسوده و زائد را که بر تنه درخت روح سنگینی میکند حرس میکند. و غم همچون ابری سیاه و سنگین است که با ریزش باران، گیاهان خشک و خشکیده را جان دوباره میبخشد.
فکر غم گر راه شادی میزند
کارسازیهای شادی میکند
خانه میرُبد به تندی، اوز غیر
تا درآید شادیِ نور ز اصل خیر195
5 / 3678
۴-۷-۳ ریشههای غم از نظر روانی
مولانا اسباب غمهای نازل و جانکاه را چند چیز میداند که قویترین آن خودخواهی و تعلّق خاطر است روزی کسی به نزد مولانا آمد و از غمناکی خویش نالید مولانا گفت: همۀ دلتنگیهای دنیا از دلبستگی به دنیاست، هر دم که از این جهان آزاد باشی و خود را غریب دانی، در هر رنگ بنگری و هر مزه بچشی، دانی که با نمانی و به جای دیگر میروی، دلتنگ نباشی، خودخواهی این خیال یاوه را در ذهن و ضمیر آدمی برمیانگیزد که هرچه مطلوب دلخواه اوست باید بماند و از ورطۀ زوال و مواد مصون باشد.196
غمهای زائد و روح آزار، معلول تعلّقات و آویزشهای خودبینانه است.197
این همه غمها که اندر سینههاست
از بخار و گردِ پود و یاد ماست
این غمان بیخ کن چون داسِ ماست
اینچنین شد و آنچنان وسواس ماست
1/2297
۴-۷-۴ روانشناسی ترس و گرفتاری در غم و اندوه
آدمی از ترس گرفتار آمدن به غم غمناک میشود از نظر روانشناسی باید به جستجوی پدیده غم حاصله در روح و جسم باشیم و غذای آن را پیدا کنیم و این جستجو بار غم را کاهش میدهد و تنشهای روحی را کمتر میکند انسانی که گرفتار غم و اندوه باشد در هر محیطی وارد میشود با تشتعشات منفی و انتقال آن به مغز و اطراف میتواند تأثیرگذار باشد به طور کلی همنشینی با افرادی که دچار ناراحتیهای درونی هستند میتواند در نوع رفتار شخص مخاطب بروز کرده و شخص خود بخود تمام اُرگانیسم بدن را با آن درگیر میکند.
البته غمها هیچ وقت پایدار نیستند از نظر روانشناسی ثابت شده که انسانهای غمگین براحتی میتوانند در شرایط شادمانی قرار بگیرن و غمهای ایشان به شادی و آرامش و طرب تبدیل میشود.
مولانا راه خروج از غمهای دنیوی را با اتصال و مصاحبت به آستان حضرت دوست میداند. قدر غمهای متعالی را بدانیم چرا که زمینهساز دنیای معنوی میباشد.
غم زمینهساز شادیهاست و شادیهای معنوی
فکر غم گر راه شادی میزند
کارسازیهای شادی میکند
میفشاند برگ زرد از شاخ دلِ
تا بروید برگ سبز متّصل
میکند بیخ سرور و کهنه را
تا خرامد ذوق تو از ماورا
غم ز دل هر چه بریزد یا بَرد
در قرض حقا که بهتر آورد198
مولانا در مثنوی معنوی به داستان و تمثیلات در مورد غم و شادی اشاراتی کرده که به شرح کوتاه داستانی میپردازیم.
قانع شدنِ آن طالب به تعلیم زبان مرغ خانگی و سگ و اجابت موسی (ع):
جوانی خام از حضرت میخواهد که زبان حیوانات را به وی بیاموزد و حضرت از زبان سگ و مرغ خانگی به حیوان الهام میرساند. هنگام صبح برای امتحان در آستانه در خانهاش به انتظار است که از زبان دو حیوان بشنود…
کنیز خانه تکه نانی بر زمین میاندازد و خروس بیدرنگ آن را میبرد و سگ از این پاره نان جا میماند و به خروس اعتراض میکند و میگوید :«تو میتوانی با دانهای سیر شوی ولی من نمیتوانم دانه بخورم و غصه میخورد که بدون غذا مانده است. خروس بر وی نهیب میزند.
که غم مخور بزودی اسب خواجه خواهد مرد و تو از این حیوان بهرهها خواهی برد. که اینگونه شد مرد جوان اسب را فروخت و بدین ترتیب آگاهیهای دیگر را که خروس میگفت جامع عمل میپوشاند و خروس در نزد سگ دروغگو شناخته شد. آن مرد جوان و آزمند و حریص خداوند را شکر کرد که سند واقعه ناگوار از سرش گذاشته است ولی آگاه نبود که بعضی از زیانها و بلاها از دست دادن بلاهای عظیمتری را دفع میکند.
سگ به طعنه بر خروس میگوید پیشگویهایت همه دروغ بود و از آن بهرهای برآیم حاصل نشد و خروس در جواب سگ میگوید: ساحتِ من و همجنسان من از دروغگویی پاک و مبراست خاماندیشی انسانها آنها را در غمهای بزرگتری قرار میدهد و شادیهای دنیوی برای بدست آوردن سود و بهره بیشتر آنها را خوشحال و بیدار میکند که این غم و شادی دنیوی پایداری ندارد. خروس را دشنام میدهید که مؤمنان را به نماز میخواند ما از درون نگهبان آفتابیم و طلوع و غروب را میدانیم و این آگاهی در وجودمان هست اگر در تاریکی باشیم.
مولانا از زبان خروس احوال اولیاء را توصیف میکند که هماره از تجلّیات خورشید حقیقت خبر میدهند، امِّا غافلان به بانگ بیدارباش آنان توجه نمیکنند.199
در نتیجه غم و شادی برای روزی، غم و شادی – پر سود و زیان غم و شادی بر غافلان – غم و شادی بر سالکان غم و شادی اگر با معنویت باشد دل را تجلی یافته و آگاه خواهیم شد پس خروس را ارمغانی برای هدایت انسانها فرستاده است تا صدای حق را بر دلهای خاک و غبارآلود بنوازد. گاهی صدای خروس به صدای شادی و حال خوب بر آدمی شور و اشتیاق به ارمغان میآورد و گاهی صدای خروس را صدای غم و حال بد میانگارند و آن را مزاحمی در وقت سپیده دم که ندای درونی را به قلبها هدیه میکند:
پاسبان آفتابیم ازدرون
گر کنی بالای ما طشتی نگون
اصل ما را حق پیبانگ نماز
داد هدیه آدمی را در جهاز
3/853
۴-۷-۵ غم و روانشناسی وین دایر شک و تردید را از خود برانیم.
زمانی خود را در رضایت بخشترین سفر درونی و بیرونی خواهیم یافت و به دورترین جوهر هستی دست پیدا خواهیم کرد و در مسیر الوهیت باطن و شناخت قدرت معنوی خویش، قرار میگیریم شک و تردید را باید از سراچه دل بیرون کنیم و اجازه ندهیم سرنوشت و مقدرات را در دست بگیرد آغاز شک و تردید در وجود انسان آغاز غمها و از دست دادن شادیها
