
«روانشناسان» «خنده» را به عنوان ضریب اطمینان ذهن و روان مینگرند که در مواقع انباشته شدن انرژیها هیجانی و مخرب نقش مهمی در بیرون راندن آنها ایفا میکند.
خنده از نظر علم «روانشناسی» دارای جایگاه ویژه و پرارزشی است و میتواند به برقراری تعادل روانی در ایشان کمک کند و زمینهساز سلامت روانی او را فراهم سازد و بسیاری از محققان و متفکرین و شاعران دیگر خنده را به طوفان مغزی تشبیه کردهاند و معتقدند که خنده نقش شوک عصبی خفیف را بر روی مغز ایفا میکند. و شادی و خنده انسان را از خود خویشتن رها میکند و به افسردگی و غمهایی که تمام سیستم عصبی را به نوعی تحریک میکند تحت تأثیر قرار میدهد و بسیاری از بیماریهای درونی – انسان را بهبود میبخشد.
نتیجهگیری و تطبیق
مولانا مکرراً گریستن و غمهای معنوی را با شادی توأم کرده و آن را موجب ظهور لطف و عنایت پروردگار میداند که به بنده خویش عطا کرده است در گرفتاریها و مشکلات زندگی و حتی ناراحتیهای بزرگ بنده به تنها کسی که پناه میبرد سلطان عشق خداوند یکتاست که جواب او را خواهد داد و دستان نیازمندش را یاری خواهد کرد و چه بهتر که اشک ریختن تضرع به درگاه خداوندی از خلوص دل عاشق و سالک شریان یابد تا با عطایای الهی و حاجت روایی مورد اُنس و محبت خداوند قرار بگیرد. گریستن به خاطر حالت مرگ که همه انسانها را در بر می گیرد زنده را بر میگیرد پدیدهای است که گاهی انسانی را دچار ترس و ناراحتی ها میکند و حتی تفکر به اندیشههای جدایی از این دنیای مادی برای بسیاری از انسانها سخت است البته مولانا به انسان اشاره میکند که با تعلقات مادی سالها زندگی کرده نه سالک و عارفی که هر لحظه دیدار یار را طلب میکند، در تمثیلات مثنوی معنوی شواهد بسیاری بر این مطالب مستند است و هر تمثیل درسی است برای محوریت انسانها که راه اصلی را از بیراهه بدانند.
غمها و ناراحتیها و اشکها در قبال تجربههای دردناک زندگی است و غم بلای اجتنابناپذیری نیست که برای تجدید تعادل و توازن زندگی ناگزیر به تحمل آن باشیم بلکه ناراحنیها و غمها موهبتی است که جامه مجهول و مبدل به تن کرده است.
اندوه را نباید با نگاه تلخ و گزنده دریافت کنیم بلکه فرصتی است برای نوشیدن شهد شیرینی که در لحظههای تاریک زندگی در دسترس ما قرار میگیر شکستها، غمها و ناراحتیها و آزردگیها روح ما را صیقل میدهد و استعدادهای پنهانمان را برملا میکند و باعث میشود که به سطوح بالاتر زندگی ارتقاء پیدا کنیم.
به گذشته برگردید و مشاهده کنید که بارها لحظههای تاریک و نا امیدی و یأس و اندوهناک و نو مرگ عزیزان تعادل روحیتان را بر هم زد و شور و شادی و نشاط را زندگی شما گرفته است مجدداً به حال خوب خود بازگشتهاید و انرژیهای خداوندی بر قلب و روح شما تاییده و شما را به توازن فکری و روحی رسانیده غم، شادی، خنده و گریه. در سرشت آدمی است و هر روز با تجربهای معنوی آن را دریافت می کنیم.
دایر مراقبهها و مراحل استاندار یوگای خنده را برای درمان بسیاری از بیمار لازم میداند و اعتقاد کامل دارد که خندههای کاذب و دروغین که از استعمال مواد الکلی منجر به شعف و شادمانی و خندیدن مکرر میشود تأثیر بسیار مخربی در سیستم مغزی وارد میکند و پس از مدتی شخص را دچار غمی سنگین توأم با ناراحتیها و نگرانی شدید فکری میکند و روح معنوی را از انسان میگیرد پس با انجام مراقبهها و مدیتیشین و یوگا می توانیم به سلامتی تفکرات خود کمک کنیم و فشارهای روحی و عصبی خود را درمان کنیم.216
گریه و خنده و غم و شادی مولانا گریه و غم را در روح و جسم انسان آفت میبیند و معتقد است از در سرشت و ذات پاک خداوند اندوه و غم و یأس و نا امیدی وجود ندارد و هر کدام از این پدیدهها دریچهای است برای شناخت بهتر انسان اندیشههای دقیق و فضای طربانگیز و شادیبخش از ویژگیهای کلام مولانا به شمار میرود.
گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
چنین کرد جهان راز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا همچون شکر خندیدن
یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا
جان هر صبح و سحر، همچو سحر خندیدن
(غزلیات شمس 1989)
«حضرت جلالالدین موجبی برای گریه نمیبیند خنده را نشانه ایمان بلکه نتیجه حتمی ایمان میداند عالم هستی در نظر مولانا جز پرتو تجلی ذات ازلی چیزی نسبت پس همه چیز زیبا و نشاطانگیز است. جز امید و خنده و برای ما نمیماند زیرا از جمال ازلی جز زیبایی و خوبی انعکاسی نیست و در دیوان شمس ابیاتی فراوان که از خنده میدرخشد.»217
غزلیات مولانا سرشار از شادی و سرور است که نسیم را در دلها و جانها مینشاند و این ترنم شادمانه بر روح بزرگ مولانا شعلهای فروزان برافروخت و در غزلیات و مثنوی گریه و خنده را به کمال مطبق ترسیم کرده است به اوج زیبایی میبرد و آن را حقیقتی جاویدان میداند برای همه ادوار زندگی ما در اصلی که با آن مردهای را زنده میکند و دولت مندی ارزانی میدارد.
مولانا بر صفحۀ گیتی ظهور کرد تا به جان عاشقان و سوختگان آتش عشق را بر قلبها و دلها حک کند مردی از جنس آفتاب از شرق جان، جان و طربی است که بر غرب جانها زنجیره عشق را تقسیم میکند؛ مبدأ و مقصد وصال را در فراسوی معنویت در دل در غمناک و گریان، بر هستی انسانهای فرومانده در گرداب خشم و خشونت غمبارگی و پریشان حالی و حال بد، به شادی و شعف و وصال مبدل میگرداند، میآید و با صورت و سیرت زیبا نور خداوندی را در قالب خاموش آدمی به آگاهی و خودآگاهی مبدل میسازد و تشنگان معرفت را سیراب میکند.
مولانا از دوری وصل حضرت حق میگرید، از نزدیکی و قرب او خندان میشود و پیوسته و هر لحظه خداوند را در وجود خویش احساس میکند.
آن که از شراب عشق حق مست شد از طرف آکنده میشود، مردهای بود که زنده شده است و گریهای که خنده میشود.
مرده بُودم زنده شدم
گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدۀ سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهرۀ شیر است مرا
زهرۀ تابنده شدم
زهر بُدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
