
کسانی که دارای سطوح بالای توانایی هستند، مورد قضاوت قرار میگیرند. علیرغم این واقعیت، آنچه مطرح میشود، توانایی نیست، بلکه انطباق سبکهای تفکر آنان با وظایفی است که به عهدهدارند. غالباً وظایفی که به افراد محول میشوند را میتوان طوری ارائه داد که با سبکهای تفکر آنان انطباق داشته باشد، یا اینکه آنها سبک تفکرشان را متناسب با آن وظایف تعدیل نمایند. درک سبکهای تفکر به افراد کمک میکند که بهتر دریابند که چرا بعضی از فعالیتها برای آنها متناسب هستند و برخی دیگر مناسب نیستند و اینکه چرا در بعضی از افراد این هماهنگی وجود دارد، ولی در عدهای دیگر وجود ندارد (استرنبرگ، 1997). در طول قرن گذشته مسئله تفکر و سبک تفکر موردتوجه ویژهای قرارگرفته است. یک سبک، شیوهای برای تفکر فرد است. افراد با سبک تفکر ویژهی خودشان در مورد چگونگی انجام کارها فکر میکنند، سبکهای تفکر به شیوههای ترجیحی افراد در استفاده از تواناییهای فردی اشاره میکند شناخت سبکهای تفکر به افراد کمک میکند تا آنها فکر خود را بهمنظور سازگاری با سبکهای تفکر مختلف تعدیل کنند و درعینحال در ارتباطات خود موفق شوند (استرنبرگ،1997).
2- 3. دوران تکامل سبکهای تفکر
بیش از نیمقرن است که متخصصان و صاحبنظران تربیتی نقش سبکهای تفکر و یادگیری را در عملکرد انسان موردبررسی قرار دادهاند. بههرحال تا سالهای اخیر سبکها به شکل نامنظمی موردبررسی قرار میگرفت. این مطالعات باکار متخصصانی شروع شد که همهی آنها منشأ مفهوم سبک را به روانشناسی شناختی نسبت میدادند، برخی از آنان در ادبیات کلاسیک یونان ورنون51 (1973)، برخی از آنان در مفهوم تفاوتهای فردی ازنظر جیمز52 (1890)، برخی در دیدگاه سبکهای زندگی آلپورت، برخی نیز در نظریه منسخ های شخصیتی یونگ53 (1923) مطرحشده است (استرنبرگ و گریگورنکو، 1997).
ژانگ و استرنبرگ (2005) سبکهای عقلانی را بهعنوان یک اصطلاح کلی که دربرگیرندهی کلیه معانی سازههای اساسی یک سبک در دهههای اخیر بوده است بهکاربردهاند؛ مانند سبکشناختی، سبک مفهومی، سبک تصمیمگیری و حل مسئله، سبک یادگیری، سبک ذهنی، سبک ادراکی و سبک تفکر. سبک عقلانی دارای ابعاد متفاوتی چون بعد شناختی، عاطفی، فیزیولوژیکی، روانشناختی و جامعهشناختی است. ازاینرو شناختی گفته میشود چون فردی که سبکی را برای پردازش اطلاعات به کار میبرد باید در چندین فرایند شناختی درگیر شود. ازاینرو عاطفی است چون به چگونگی پردازش اطلاعات مربوط به یک تکلیف ارتباط مییابد که بهطور مشخص احساس فرد را نسبت به یک تکلیف معلوم میکند. اگر فرد بهطور ذاتی به آن علاقهمند باشد، برای مثال، شخص مکلف است از سبک تفکر قانونگذار استفاده کند یا رویکرد عمیقی به یادگیری داشته باشد. بالعکس، اگر فرد دیگری نسبت به آن کار بیتفاوت باشد، ممکن است از سبک تفکر اجرایی استفاده کند یا رویکرد سطحی به یادگیری داشته باشد (استرنبرگ، 1997).
سابقه نظریه سبکها بر روی یادگیری به اوایل دهه نود برمیگردد. در سال 1991 نظریهی سبکهای شناختی و پس از چندی نظریه سبکهای تفکر استرنبرگ در حیطهی آموزشوپرورش مطرح شد (هوراک54، 2002). بر اساس نظریه خود حکومتی ذهنی استرنبرگ، انسان ترجیحاتی در برخورد با امور پیرامونی و تفکر دربارهی آنها دارد که به آن سبک تفکر گفته میشود. البته سبکهای تفکر بهخودیخود نه خوب هستند و نه بد، بلکه به شیوه تفکری که انسان با آن راحتتر است، گفته میشود (استرنبرگ، 1997).
2- 4. شیوههای تفکر
آلپورت (1937) اولین کسی بود که به معرفی مفهوم سبک تفکر پرداخت، او اصطلاح سبک تفکر را برای توصیف الگوهای رفتاری با روشهای انجام وظایفی که بهصورت ثابت و مستمر باشند، بکار برده است. بعد از آنها میرز55 (1980) تئوری سبک تفکر را بر مبانی تئوری شخصیتی یونگ توسعه داد و بعدی را بر آن افزود که در این مورد بحث میکند که چگونه افراد با محیط اطرافشان از طریق قضاوت و ادراک تعامل میکنند. برای توصیف سبک تفکر مدلهای مفهومی- نظری فراوانی مطرحشده است. بعضی از این نظریهپردازان در دهههای 1980 و 1990 میلادی سعی کردهاند این مدلها را باهم پیوند دهند. اخیراً سه رویکرد در این مورد شناساییشده است که عبارتاند از رویکرد شناخت محور، رویکرد شخصیت محور، رویکرد فعالیت محور که بهصورت خلاصه در اینجا ذکرشدهاند (لاف استورم56، 2005):
2- 4- 1. رویکرد شناخت محور
در این رویکرد تمرکز بر تفاوتهای فردی در شناخت و دریافت است. از صاحبنظران این رویکرد میتوان به آلیسون و هیز57 (1994)، رینر58 (1997)، تورنس59 (1998) اشاره کرد. مفهوم سبکشناختی بامعنای عمومی روش پردازش اطلاعات سروکار دارد و تمرکز در آن روی شکل است تا محتوای فعالیت، این مفهوم به پرسش «چگونه» میپردازد و نه پرسش «چه». در همین حوزه یا رویکرد به کارهای بروکز و سیموتز60 (1985) میتوان اشاره کرد که به شیوهی شناخت اشاره دارد و اینکه این شیوهها درروی یک پیوستار و از یکقطب به قطب دیگر قابل رتبهبندی و درجهبندی هستند و بسته به موقعیت و شرایط متفاوت از ارزشهای نسبی متفاوتی برخوردارند (بالکیس61، 2005). بر اساس این رویکرد شیوههای تفکر بیشترین نزدیکی و بیشترین شباهت را به تواناییها دارند و مانند تواناییها اغلب با آزمونهای درست-غلط اندازهگیری میشوند. این سبک میکوشد رفتار را در موقعیتها سازمان دهد و آن را کنترل کند و به کنترل و اداره توانایی در فرایندهای متوالی پیچیده نظیر حل مسئله و یادگیری میپردازد (لاف استورم، 2005).
2- 4- 2. رویکرد شخصیت محور
مطالعات این رویکرد از دههی 1970 آغازشده است، بر این اساس این رویکرد شیوههای تفکر بیشتر به ویژگیهای شخصیتی نزدیکاند. یکی از مشهورترین مدلهای این رویکرد مدل مایرز و بریجز62 میباشد که بر اساس نظریهی کارل یونگ (1923) در مورد شخصیت شکلگرفته است (لاف استورم، 2005).
2- 4- 3. رویکرد فعالیت محور
بر اساس این رویکرد شیوههای تفکر از منظر رابطهی آنها با فعالیتهای مختلف سازمانها و محیطها مورد بررسی و مطالعه قرارگرفته است. از این دیدگاه، شیوههای تفکر نقش واسطه یا میانجی برای بروز اشکال متنوع فعالیتها از برخی از جنبههای شناختی و برخی از انواع شخصیتها را ایفا مینمایند. محققان این رویکرد بر ابعاد آموزشی و تربیتی تأکید میکنند و در این راستا مفهوم جدیدی با عنوان سبک یادگیری را توسعه دادهاند، این رویکرد شامل سهشاخهی مدلهای فرایند محور، مدلهای گرایش محور و مدلهای مهارت شناختی محور میباشد. از نظریهپردازان مهم منتسب به این رویکرد میتوان به استرنبرگ اشاره کرد (بالکیس، 2005).
2- 5. الگوهای تفکر
محققین زیادی درزمینۀ تفکر تحقیق و مطالعه نمودهاند که در اینجا دو نوع الگوی سبکهای تفکر هریسون و برامسون و سبکهای تفکر استرنبرگ آورده شده است:
2- 5- 1. الگوی سبکهای تفکر هریسون و برامسون
هریسون و برامسون (2002) سبکهای تفکر را در پنج گروه دستهبندی کردهاند: 1. ترکیبی63 2. ایده آلیسم64 3. پراگماتیسم65 4. آنالیسم66 5. رئالیسم67. البته این بدان معنی نیست که هر شخص فقط دریکی از این گروهها قرار میگیرد. هر شخص مستقل فکر میکند، اما این پنج سبک ترجیحات او را نشان میدهد، افراد با سبک ویژهی خودشان دربارهی چیزهایی که انجام میدهند فکر میکنند. هر سبک شامل یک مجموعه راهبردهایی است که با توجه به موقعیت، به کار گرفته میشوند. اکثر مردم در یک موقعیت یک خطمشی را به کار میگیرند اما درصد کمی از افراد بهطور همزمان از سبکهای ترکیبی و خطمشیهای دیگر استفاده میکنند. هریسون و برامسون با استفاده از آزمون INQ افراد را در این 5 سبک طبقهبندی کردهاند:
2- 5- 1- 1. سبک ترکیبی
افراد دارای این سبک مستعد و آماده چالش و بحث کردن میباشند. آنها از بحث کردن لذت میبرند. هریسون و برامسون هنگامیکه از یک سبک ترکیبی صحبت میکنند آن را بهصورت دیالکتیک عنوان مینمایند. در این سبک افراد در برخورد با وقایع جاری، آنچه در ذهنشان وجود دارد و آن را قبول دارند، تز مینامند و آنچه را که بهتازگی با آن برخوردهاند و بهراحتی نمیتوان آن را قبول کرد، آنتیتز مینامند که از برخورد آنها سنتز یا ترکیب حاصل میشود. یک شخص دارای سبک ترکیبی یا سنتز بین بحثهای ذهنی و شناختی ارزشگذاری میکند و عقاید جدید را شکل میدهد. این گروه تفکر را دوست دارند و معتقدند که اولین قدم خلاقیت، بحث آزاد است (هریسون و برامسون، 2002).
2- 5- 1- 2. سبک ایده آلیسم
ایده آلیست ها در نقطه مقابل افراد ترکیبی هستند. آنها از تعارض پرهیز میکنند و سعی در سازگاری دارند. یکی از خطمشیهای آنها تمرکز بر کل است. آنها میل دارند که طراحان بزرگی باشند و اعتقاددارند که دنیا میتواند بهتر از این باشد. ایده آلیست ها درباره آینده و طرحها بیشتر فکر میکنند، انساندوست و باعاطفه هستند و همچنین شنوندگان خوبی هستند. آنها در جمعآوری اطلاعات نیز عملکرد خوبی دارند و در موضع یک مدیر همیشه به دنبال روش و موقعیت ایده آل میباشند (هریسون و برامسون، 2002).
2- 5- 1- 3. سبک پراگماتیسم
آنها اغلب خوشطبع هستند و با نظرات دیگران سریع موافقت میکنند. برخلاف ایده آلیست ها در مقابل تعارضها کمرو نیستند، اما رغبت چندانی به آن ندارند، ولی تعارض را مفید میدانند. آنها بارش مغزی و تجربه را برای خلاقیت مفید میدانند. افراد این سبک نسبت به سایر سبکها دارای خلاقیت و نوآوری بیشتری هستند. در پروژهها از برنامههای کوتاهمدت استفاده میکنند، زیرا معتقدند که پروژههای بزرگ هم باید قدمبهقدم جلو برود. بزرگترین مزیت آنها قوهی خلاقیت و توانایی برای سازگاری با تغییرات است ولی اشکال آنان در این است که کارها را بدون برنامه و جهتگیری انجام میدهند (هریسون و برامسون، 2002).
2- 5- 1- 4. سبک آنالیسم
افراد خونسرد، ساعی و مشتاق در درس با اشکالاتی در خواندن، آنها به چیزها بهصورت منطقی نگاه میکنند و اطلاعات و حقایق را در مرکز قرار میدهند. آنها معتقدند که تنها یکراه صحیح برای انجام دادن کارها وجود دارد. بدون عاطفه، نظم گرا، بدون هیچ احساس شوخی و برای تصمیمگیری حتماً باید مقدار زیادی اطلاعات جمعآوری کنند. یکی از خطمشیهای مهم آنها محافظهکاری است. در برخورد با مشکلات آن را به اجزای تشکیلدهنده تجزیه میکنند. آنها کارهایی را که باید انجام دهند، یادداشت میکنند و از آنها در زمان مناسب استفاده میکنند (هریسون و برامسون، 2002).
2- 5-1- 5. سبک رئالیسم
قوی و باشخصیت، رک گو، لزوماً مهاجم نیستند. خطمشی اصلی آنها کشفیات تجربی است. با اتکا به حواس خود دنیا را میشناسند. آنها دوست دارند که تصویر روشن از هدفی که میخواهند به آن برسند، داشته باشند و مشکلات پیچیده را به اجزای سادهتر تقسیم کنند. هریسون و برامسون (1997) در تحقیقات خود به این نکته اشارهکردهاند که بیشتر افراد رئالیست، مادرها و پرستارها بودهاند. آنها افرادی با عقاید محکم هستند، در برابر ابهام تحمل کمی دارند و حقایق صریح را ترجیح میدهند و خطمشی آنها اهداف کوتاهمدت و روشن است. البته افراد یک سبک تفکر ندارند، بعضی یک سبک تفکر را ترجیح میدهند و بعضی دو سبک تفکر را. از ترکیب پنج سبک ذکرشده سبکهای متفاوتی به وجود میآید مانند ایده آلیست- آنالیست و یا پراگماتیست-رئالیست و غیره. یکی از فواید دانستن سبکهای تفکر استفاده از آنها برای متقاعد کردن افراد و آماده کردن آنها برای پذیرش عقاید دیگران است. با شناخت سبک تفکر افراد در هنگام بحث و ارائه دلیل، میتوان از راه موردقبول آنها وارد شد. رئالیستها به حقایق، آنالیست ها به دادن اطلاعات وسیع، ایده آلیست ها به بیان اهداف بالا و از پیش تعیینشده و پراگماتیست ها به بیان کردن سود حاصله از طرح در کوتاهمدت اهمیت میدهند، تحت تأثیر دیگران قرار میگیرند،
